فرقه پژوهی-  ماجرای سوءاستفاده مسیحیت تبشیری از خانواده‌ای بحران‌زده

بروز مشکلات و بحران‌ها اجتناب‌ناپذیر بوده و اساساً زندگی با فراز و نشیب‌ها گره خورده‌است‌، لیکن گاهی‌اوقات معضلات، محملی می‌شوند برای نفوذ و سوءاستفاده برخی جریان‌های طماع تا از خلأها و آسیب‌های افراد به نفع خویش بهره گیرند،‌ به‌خصوص اگر پایه‌های ارزشی-اعتقادی آن‌گونه که باید، استحکام نداشته باشند. آنجاست که احتمال سقوط در ورطه گمراهی و انحراف، فزونی می‌یابد. مسیحیت‌تبشیری، یکی از این‌دست جریان‌هاست که با طعمه قرار دادن اقشار آسیب‌دیده، ضعف‌ها و مشکلاتشان را پلی می‌کند برای جذب به فرقه. ماجرای آشنایی خانم«فرزانه معصومی‌زاده »و همسرش با این فرقه،‌ نمونه‌ای از این امر است. او که در پی مشکلات عدیده ناشی از اعتیاد همسر، سرکشی فرزند و ابتلا به بیماری، آرامش را جستجو می‌کرد، جذب سخنان فریبنده و رفتار به‌ظاهر محبت‌آمیز مبلغان مسیحی شد اما در ادامه، حقایقی مشاهده کرد که زمینه‌ساز جدایی‌اش از آن فرقه گشت. مصاحبه پیش‌رو‌ گفت و گوی روشنا با ایشان در این زمینه است:

  • برای شروع، کمی از خود و خانواده‌تان تعریف کنید.

من 7 اردیبهشت 1349 در خانواده‌ای پرجمعیت در اهواز متولد شدم. زندگی ساده و بی‌حاشیه‌ای داشتیم. من نیز مانند شش خواهر و برادرم، دوران کودکی و نوجوانی را در کنار درس و تحصیل سپری کردم و دیپلم گرفتم. 19 ساله بودم که ازدواج کردم.‌ همسرم، «کوروش» پنج سال از من بزرگ‌تر بود و یک نسبت فامیلی با هم داشتیم. کمی بعد از ازدواج، بچه‌دار شدم. ما دو فرزند داریم، یک دختر و یک پ‍سر.

همان‌طور که اشاره کردم، خانواده‌ ما به لحاظ اقتصادی، موقعیت اجتماعی و مذهبی، معمولی و متعادل بود. از نظر اعتقادی، مقید بودیم. ‌‌والدینم نماز می‌خواندند و روزه می‌گرفتند. ‌پدرم هیچ‌گاه ‌‌نماز و روزه‌اش ترک نمی‌شد و بسیار پایبند بود. ‌وقتی ازدواج کردم، اوضاع کمی برایم متفاوت شد. مادر شوهرم، اعتقادات مذهبی عمیقی داشت که مرا تحت‌تأثیر قرار داده‌بود،‌ به‌طوری‌که دوست داشتم او الگویم باشد. در مقابل، ‌پدرشوهرم، مردی زحمت‌کش اما بی‌قید نسبت به شریعت بود و‌ فقط به خدا اعتقاد داشت.

  • نحوه آشنایی‌تان با جریان مسیحیت تبشیری چگونه بود؟

قبل از اینکه با عامل اصلی گرایشمان به مسیحیت برخورد کنیم، به واسطه دخترم، شناخت مختصری با این جریان پیدا کرده بودیم. یکی از دوستان دخترم در دوره دبیرستان، فردی را برای آشنا کردن ما با مسیحیت معرفی کرده بود که البته نه دخترم و نه من، توجه چندانی به او نکردیم. نقطه اصلی آشنایی ما با مسیحیت،  به برخورد اتفاقی همسرم با یک کشیش برمی‌گردد. ‌شوهرم تعمیرگاه خودرو داشت و در عین حال، در «امداد ‌خودرو» نیز کار می‌کرد. چندبار برای تعمیر ماشین کشیشی به نام «فرهاد سبک‌روح»(1) اقدام کرد که طی همین معاشرت‌ها، به‌تدریج با مسیحیت آشنا شد. این ماجرا در برهه‌ای حساس و بحرانی از زندگی ما رخ داد، چراکه همسرم در آن زمان، مشروب مصرف می‌کرد و به خاطر این مسئله، کشمکش زیادی میان ما وجود داشت. او طی مراوداتش با کشیش سبک‌روح، این مسائل و مشکلات را با او در میان ‌می‌گذارد و نامبرده با ادعای کمک به حل این بحران‌‌، همسرم را به جلسات کلیسا دعوت می‌کند. این ماجرا مربوط به سال 85 است. پیش از آن، هیچ زمینه‌ای درباره مسیحیت نداشتیم و تنها به واسطه مشاهده کانال‌های ماهواره‌ای مسیحی، نامی از آن شنیده بودیم.

  • بنابراین، در ادامه معاشرت‌ها با کشیش مذکور به‌تدریج به مسیحیت گرایش پیدا کردید؟

بله، او ابراز کرد که در صورت تمایل می‌تواند به ما درس بدهد. من و همسرم هم ‌از روی کنجکاوی، اشتیاق نشان دادیم.‌ همواره، مشاهده مراسم کلیسا و جشن‌های کریسمس برایم جذاب بود و ‌‌دوست داشتم در این جشن‌ها و برنامه‌های پرزرق و برق شرکت کنم. به همین‌خاطر، از این پیشنهاد استقبال کردم. البته مدت زیادی زمان برد تا اجازه دهند ما به کلیسا و این قبیل مراسم برویم. اساساً آن‌ها قوانین سفت و سختی در این زمینه دارند و هر کسی را به کلیسا راه نمی‌دهند، بلکه در ابتدا -همان‌طور که در مورد ما رخ داد- مجموعه آموزش‌هایی به تازه‌وارد‌ها داده و پس از کسب اطمینان از ظرفیت و به‌اصطلاح، ‌ایمانشان، اجازه ورود به کلیسا را صادر می‌کنند.

به هر حال، مدتی افرادی را برای آموزش به خانه ما فرستادند که از آن‌ها با الفاظ «خواهر» و «برادر» یاد می‌کردند. «برادرسعید» و «خواهر سوسن»، مهم‌ترین مربیان ما بودند که درس‌های الهیاتی در مورد آشنایی با انجیل می‌دادند. البته من چیز زیادی از درس‌ها متوجه نمی‌شدم اما همسرم، درک بهتری از مباحث داشت. شاید به همین خاطر بود که به‌تدریج، متوجه مسائل و تناقضاتی شد که دلزده‌اش کرد‌ و دیگر در کلاس‌ها حاضر نمی‌شد.

  • جلسات معمولاً چه روزهایی تشکیل می‌شد و چند جلسه کلاس برگزار کردند؟

کلاس‌ها را روزهای جمعه برگزار می‌کردند تا همسرم هم بتواند بدون دغدغه کار در آن‌ها شرکت کند. این جلسات، یک ماه طول کشید و بعد از آن، ما را برای صرف شام به خانه خودشان دعوت کردند؛ خانه‌ای که هم کلیسا بود و هم محل زندگی آن‌ها (کلیسای خانگی). در ادامه، برای ‌برگزاری ‌جشن کریسمس به آنجا فرا خوانده شدیم که بعدها متوجه شدم این کلیسای خانگی،«‌کلیسای جماعت ربانی» شهر اهواز است. در واقع، گذراندن این دوره‌ها برای آن بود که از یک‌سو، ذهن ما را آماده ساخته و از سوی‌دیگر، از اعضای کلیسا شناخت کامل داشته باشند.

  • در مورد جزئیات جلسات کلیسای خانگی توضیح دهید؟ چه مطالب و موضوعاتی در آن جلسات آموزش داده می‌شد؟

جلسات با دعا شروع می‌شد، بعد بخشی از کتاب مقدس را می‌خواندیم. آنگاه، مدرس یا کشیش برایمان توضیحاتی ارائه می‌کرد. بعد کمی درباره آن مباحثه می‌کردیم و در انتها، از ما می‌پرسید: چه نکته‌ای از این بخش یاد گرفته‌اید؟ ما هم ادراک خود را توضیح می‌دادیم. در پایان، مجدداً دعا می‌خواندیم و جلسه معمولاً با نوای سرود و پرستش،‌ خاتمه می‌یافت. یک سبد تحت عنوان «هدایا» هم وجود داشت که کمک‌های افراد به کلیسا را -که «ده‌یک» خوانده‌می‌شود- جمع‌آوری می‌کردند. در ابتدا، ما ده‌یک نمی‌دادیم چون هنوز جزء اعضای کلیسا محسوب نمی‌‌شدیم. گفته می‌شد ‌‌این کمک‌ها برای خرج و مخارج کتاب، تهیه نوارکاست، سی‌دی و هزینه‌های این‌چنینی، صرف می‌شود.

از نظر محتوایی، ‌‌بیشتر در مورد انجیل و داستان‌های کتاب مقدس توضیح می‌دادند و هر جلسه به یک موضوع اختصاص می‌یافت. همچنین، برخی کتاب‌های آموزشی مانند «مسیحیت چیست؟» تعلیم داده می‌شد. اگر در مورد مسئله‌ای سؤالی پیش می‌آمد، اغلب مواقع پاسخشان را به آینده حواله داده و ادعا می‌کردند به مرور زمان، پاسخ‌هایمان را دریافت خواهیم کرد.

  • درباره وجوه مالی که در کلیسا پرداخت می‌شد(ده‌یک)، کمی بیشتر توضیح دهید.

مبلغان و مربیان تبشیری می‌گفتند بر اساس عرف رایج در مسیحیت و مضمون کتاب مقدس، هر کس باید مبلغی از درآمد خود را به عنوان «ده‌یک» به کلیسا پرداخت کند که از وجوهات شرعی مسیحیان محسوب می‌شود. همواره تأکید می‌کردند کسانی که واقعاً به مسیح اعتقاد دارند، این مبلغ را می‌پردازند و بهتر است این فرهنگ را از کودکی در فرزندان خود نهادینه کنید. ادعا می‌کردند ‌اگر ده‌یک، واقعاً با تمایل قلبی اعطا شود، خداوند به مال و اندوخته‌هایتان برکت می‌دهد. همه افرادی هم که در کلیسا بودند، این مبلغ را پرداخت می‌کردند اما ما آن را ادامه ندادیم.

  • در کلیسا با چه افرادی آشنا شدید؟

در آنجا با چند خانواده دیگر آشنا شدیم که مثل ما -به لحاظ ایمانی- سطح پایین و مبتدی بودند. طبق دسته‌بندی‌های صورت‌گرفته، به خانواده‌های هم‌سطح، با هم درس می‌دادند. رفته‌رفته، آشنایی ما با هم عمیق‌تر شد و به خانه یکدیگر رفت و آمد پیداکردیم. بعضی از آن‌ها مدتی بعد، از ما جدا شدند. یک خانواده به مسلک دیگری گروید‌، دیگری به خارج از کشور مهاجرت کرد و ارتباطمان با مابقی نیز به‌تدریج کمرنگ شد.

در همین مقطع زمانی بود که همسرم به الکل، اعتیاد پیدا کرد و از مصرف تفننی به اعتیادی شدید رسید. او در اهواز مغازه داشت اما تحت‌تأثیر اعتیاد طی تصمیمی غیرمنطقی، ناگهان همه‌ چیز را فروخت و به کرج نقل‌مکان کردیم. این اقدام، خسارت مالی زیادی برای ما داشت و تا ‌‌چند سال تحت فشار بودیم. در همین دوره بود که من به سرطان مبتلا شدم. به‌شدت احساس تنهایی و غربت می‌کردم که رنج بیماری‌ام را دوچندان ساخته بود، به همین خاطر به یکی از همین -به‌ا‌صطلاح- دوستان تماس گرفتم تا با هم درد و دل کنیم اما اصلاً روی خوش نشان نداد. آنجا بود که دریافتم، آن زیبایی‌ها و محبت‌های حاکم در کلیسا، همه ظاهری بوده‌اند.

  • فضای حاکم در جلسات و نوع روابط میان افراد به چه شکل بود؟

اغلب افرادی که مثل خود ما، به‌اصطلاح تازه ایمان آورده بودند و «نو ‌ایمان» خوانده می‌شدند، تناقضات رفتاری و ضعف‌های اخلاقی زیادی داشتند، مواردی مانند: سیگار ‌کشیدن، پوشش نامناسب، مصرف مشروبات الکلی و… . روابط میان دو جنس نیز کاملاً آزاد بود. همسرم به این مسائل، حساسیت زیادی داشت. مدام می‌گفت: طرف را نگاه کن با چه سر و وضع نامناسبی در کلیسا ظاهر می‌شود، خالکوبی‌اش را ببین، چرا با زن و مرد غریبه، روابط بی‌بندو باری دارد؟ و… . من، چشم خود را بر این مسائل بسته بودم و سعی می‌کردم با توجیهات مختلف، او را به نوعی قانع کنم. ‌می‌گفتم چرا تمرکزت روی نقطه‌ ضعف‌هاست، ما آمده‌ایم اینجا خودمان را بهتر کنیم.‌‌ فکر کن آمده‌ای بیمارستان، مگر در بیمارستان همه سالم‌اند؟ در حالی‌که بعدها این تناقضات برای خودم هم پررنگ‌تر شد.

  • این دغدغه‌ها را با مسئولان و کشیش‌های کلیسا هم مطرح می‌کردید؟ پاسخشان چه بود؟

گاهی با برخی از کشیش‌ها مطرح ‌کردم ولی پاسخ درستی برای آن نداشتند. ‌می‌گفتند: صبور باش، آرامش خودت را حفظ کن، مرتب مطالعه و دعا کن، همه چیز درست می‌شود.‌‌ درواقع، می‌کوشیدند به نوعی بر این مسائل، سرپوش گذارند یا ذهن ما را از آن منحرف سازند.

 

  • تا چه مرحله‌ای در تعالیم مسیحی پیش رفتید و چقدر به آن اعتقاد پیدا کردید؟

اوایل، خیلی گنگ بودم اما ‌دوست داشتم بیشتر مطالعه کنم تا سطح اعتقاد و عملکرد خود را ارتقا دهم. نمی‌خواستم دروس را فقط به صورت تئوری یاد بگیرم، دوست داشتم عمیق‌تر شوم. من تشنه ذره‌ای آرامش بودم و به سبب رفتارهای به‌ظاهر محبت‌آمیز آن‌ها تصور می‌کردم در مسیر درستی قدم برمی‌دارم. به همین سبب، در دل می‌گفتم خدایا با من صحبت کن. گاهی تحت‌تأثیر فضا و جو حاکم، احساسی از آرامش هم در درونم حس می‌کردم؛ آرامشی که بعدها فهمیدم پوشالی بوده و آرامش حقیقی را باید در جای دیگری جستجو کرد.

  • اقدام یا فعالیت‌ خاصی هم در مدت حضورتان در فرقه انجام دادید؟

تبشیر نزد آن‌ها اهمیت زیادی داشت. کشیش‌ها و معلمان همیشه می‌گفتند هرگاه اعتقادتان حقیقتاً قوی شد، می‌توانید تبلیغ کنید و مانعی در این زمینه برای هیچ کس وجود نداشت اما خودِ من به شخصه این کار را نکردم. گاهی هم مأموریت یا مسئولیت‌هایی به افراد می‌سپردند و درخواست‌هایی مطرح می‌شد. البته مسئولیت خاصی برای من تعریف نشد اما به یاد دارم یک کشیش به اسم «آرمین»، چند کتاب از جمله «مسیحیت چیست؟» را به همسرم داده و از او خواست آن‌ها را پخش کند. مطمئن نیستم همسرم این کار را انجام داد یا آن‌ کتاب‌ها را به خودشان بازگرداند.

  • واکنش خانواده و اطرافیان به مسیحی شدن شما چه بود؟

خانواده شوهرم، واکنش تندی نسبت به این امر داشتند. مادر همسرم که خیلی معتقد و مذهبی بود، ‌برآشفته شد و مدام به همسرم در این زمینه تذکر می‌داد. این امر باعث شد او هر روز از مادرش فاصله‌ بگیرد، به‌طوری‌که تقریباً رابطه‌مان با آن‌ها قطع شد، اما خانواده من‌‌ چنین عکس‌العملی نداشتند و چندان در زندگی ما مداخله نمی‌کردند.

  • اگر امروز بخواهید گذشته خود را ارزیابی کنید، مهم‌ترین دلیل گرایشتان به مسیحیت تبشیری را چه می‌دانید؟

من در زندگی با مشکلات زیادی دست به گریبان بودم؛ همسرم که پیش‌تر، به صورت تفننی الکل مصرف می‌کرد، غرق در الکل و معتاد شده بود، دخترم هم بنا به اقتضائات نوجوانی و شاید تحت‌تأثیر شرایط پدرش، سرکشی‌ و تمرد زیادی داشت، از سوی خانواده همسرم نیز تحت فشار بودم و از همه‌ مهم‌تر، ابتلا به بیماری سرطان، مرا به لحاظ جسمی-روحی، به‌شدت خسته و ناتوان ساخته بود و به دنبال آرامش بودم. دوست داشتم همسرم از این وضعیت خارج شود، دخترم از من حرف‌شنوی داشته باشد و بیماری‌ام بهبود یابد. برای فرار از این مشکلات و در جستجوی ذرهای آرامش به کلیسا روی آوردم و جذب فضای جذاب و رفتارهای محبت‌آمیز آن‌ها شدم. وقتی کشیش سبک‌روح، اولین‌بار ‌‌در مورد مسیحیت با ما صحبت کرد، ‌حرف‌هایش آرامش خاصی به من داد و احساس ‌کردم مرا درک می‌کند. به او اعتماد کردم و  سربسته از زندگی خود و مشکلاتم سخن گفتم. او حرف‌هایی می‌زد که برایم تازگی داشت. می‌گفت ‌مسیحیت هیچ‌وقت نمی‌گوید با افرادی که در مقابلت هستند، بجنگ. فقط راحت باش و با مطالعه [کتاب مقدس] و دعا، آرامش به دست بیاور. تحت تأثیر سخنان او، با خواندن کتاب‌ها و گوش دادن به موسیقی و نوای سرودها، گاهی احساس آرامش پیدا می‌کردم. به همین سبب، تمایل یافتم که این مسیر را ادامه دهم.

  • مهم‌ترین تلنگرتان برای بازگشت و تبری از این جریان چه بود؟

وقتی اعتیاد همسرم به الکل، شدت یافت با اصرار من، در نهایت پذیرفت برای ترک اعتیاد اقدام کند. به‌همین‌خاطر، وارد انجمن»‌AA« (الکلی‌های گمنام) شد.(2) با توجه به بنیان مبانی ترک اعتیاد این انجمن بر اصول اعتقادی مسیحیت، اساساً محملی است برای مبشران مسیحی تا نوکیشانی مثل همسر من و مسلمانان را از طریق این آموزه‌ها به‌تدریج با مسیحیت آشنا نمایند. به هر حال، همسرم در آنجا با جنبه‌های دیگری از مسیحیت تبشیری آشنا شد و حقایقی مشاهده کرد که نگاهش را تا حد زیادی نسبت به این جریان تغییر داد. تناقضات گفتاری-رفتاری کشیشها، وجود گروه‌‌های مختلف مسیحی در انجمن و تعارضات حاکم میان آنها، همسرم را کمی دلسرد کرد. به‌طوری‌که بعد از مدتی گفت من دیگر با هیچ‌کدام از این گروه‌ها کاری ندارم و فقط روی کتاب «12 قدم‌»(3) و جلسات انجمن، تمرکز می‌کنم اما باز هم مواردی مشاهده کرد که نتوانست ادامه دهد. ‌‌گویا یکبار بر سر همین تناقضات با یکی از افرادی که به‌اصطلاح، مقام روحانی داشته و شمار زیادی را بشارت داده، مباحثه می‌کند. وقتی با سخنان ضد و نقیض او مواجه می‌شود، دیگر همه‌چیز برایش رنگ می‌بازد و همان‌جا تصمیم به قطع‌رابطه با آن جمع می‌گیرد. به این ترتیب، ‌او دیگر به هیچ‌یک از جلسات نرفت اما من کلاس‌ها و جلسات خود را کماکان ادامه دادم تا اینکه در سال 86، دقیقاً بعد از آخرین جشن کریسمسی که به کلیسا رفتیم، این کلیسا  -ی غیرقانونی-  افشا و تعطیل شد. همین امر، بهانه‌ای بود تا من هم که به واسطه عدم شرکت همسرم در جلسات،‌ اندکی دلسرد شده بودم، از این جریان جدا شوم.

  • واکنش خانواده‌ و اطرافیان به بازگشت شما چه بود؟

همان‌طور که اشاره کردم، خانواده‌ خودم، چندان در این مسائل مداخله نمی‌کردند. ‌‌تنها کسی که از این ماجرا استقبال کرد، مادر همسرم بود. از وقتی فهمید ما دیگر به کلیسا نمی‌رویم، مدام تماس می‌گرفت و ما را به بازگشت و تقویت باورهای اسلامی‌ دعوت کرد.

  • امروز پس از جدایی، هنگام ارزیابی و مرور ایام گذشته، فکر می‌کنید آرامش مورد نظر خود را از آن جریان کسب کردید و اکنون از لحاظ اعتقادی در چه شرایطی هستید؟

پاسخ من، خیر است. صادقانه بگویم، از یک مقطع زمانی به بعد، تمایل قلبی برای حضور در جلسات کلیسا نداشتم. کلیسا، نه اعتیاد همسرم را درمان کرد و نه آرامشی که در جستجویش بودم به من داد. ما فقط شیفته ظاهر خوش‌آب و رنگش شده بودیم، اما امروز، واقعاً احساس آرامش دارم. من ‌‌این واقعه را با تمام پستی و بلندی‌هایش، یک معجزه در زندگی خود می‌دانم. هرچند، دغدغه‌های فکری زیادی دارم اما مطمئنم همه این‌ها با لطف خداوند و تکیه بر قدرت او، گذراست.

  • برای آینده‌تان چه برنامه‌ای دارید؟

وقتی سرطان گرفتم، هدفم این بود که به نوعی آلام جسمی-روحی خود را تسکین دهم. با خود می‌گفتم باید با کسانی که مثل من بیمار هستند در مورد دردها و مشکلاتم حرف بزنم و به آن‌ها بگویم که شما تنها نیستید و می‌توانید بار دیگر بهبود پیدا کنید. ‌به همین‌خاطر، شروع به فعالیت در یک فرهنگسرا کردم و در دروه‌های خاصی که در این ‌زمینه برگزار می‌شود شرکت می‌کنم تا تجربیات خود را به دیگران انتقال داده و به یکدیگر روحیه دهیم. با این اقدامات، تلاش می‌کنم بار دیگر روی پای خود ایستاده و مشکلات و بحران‌ها را با کمک خداوند پشت سر بگذارم.

 

*پینوشت:

  1. فرهاد سبک‌روح، کشیش پروتستانی که هم‌اکنون همراه با همسر و فرزندانش در کلیسای «پارسیان» ویرجینیا مشغول فعالیت تبشیری است.
  2. AA ، سازمانی است که در سال 1935 توسط دو الکلی به نام‌های بیل ویلسون و باب اسمیت، برای کمک به ترک اعتیاد افراد پایه‌گذاری شد. اصول عملی این سازمان برای ترک اعتیاد با عنوان قدم‌های 12گانه، قرابت زیادی با گام‌های رشد مسیحی دارند و فردی به نام «کشیش ادوارد داولینگ» طی سخنانی در سال 1940 بر این تناظر اذعان نمود.
  3. کتاب معروف ترک ‌اعتیاد در انجمن الکلی‌های گمنام که اصول آن، برآمده از قدم‌های رشد مسیحی است.

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.