مقدمتاً باید گفت واژه «خانقاه» در اصل لفظی فارسی یعنی «خانگاه» بوده است و چون به عربی برگردانده شد، آن را خانقاه گفته اند. خانگاه کلمه مرکبی است از «خان» و «گاه» به معنی کاروانسرا یا «خوان» و «گاه» سفره انداختن. برخی نیز به ترکیب «خانه» و «گاه» اشاره کرده اند که در اثر کثرت استعمال خانگاه تلفظ می شد. می توان گفت خانقاه در همه موارد فوق کاربرد داشته است به طوری که هم محلی برای تجمع صوفیان و عبادتگاه آنان به شمار می رفت و هم برای اطعام و سفره انداختن از آن استفاده می شد و گاهی هم محلی برای اطراق مسافران، در راه ماندگان و غریبان بود. بی شک لفظ خانقاه از حقایق شرعیه یا متشرعه نبوده است؛ یعنی در قرآن و روایات چیزی به نام خانقاه وجود ندارد.

در مورد تاریخچه این مکان نیز تاریخ و اسناد دقیقی از تأسیس اولین خانقاه در جهان اسلام وجود ندارد؛ اما قدر متیقن در اواخر قرن دوم، خانقاه در بلاد اسلامی وجود داشته است. ظاهراً، مانویان به عبادتگاه خود پیش از اسلام خانگاه می گفتند و از آنجا که مانویان در ایران بعد از اسلام تا مدتها فعال و پرستشگاه هایشان دایر بوده است، ای بسا لفظ خانگاه را درویشان و صوفیان از مانویان اقتباس کرده باشند(1).

نا گفته پیداست محل عبادت راز و نیاز و انجام مراسم دینی مسلمانان مسجد است و در هر حال ایجاد خانقاه با رویکرد مذهبی با انگیزه تأسیس مسجد تعارض داشت. بالأخره مسجد یک حقیقت شرعی بود که قرآن و احادیث برای آن حریم قدسی قائلند. صرف نظر از انگیزه تأسیس خانقاه، اگر ایجاد آن را نشانی از اعراض از شریعت محمدی ﷺ ندانیم، دست کم قرائتی متفاوت از قرائت مرسوم از دین اسلام محسوب می شد و به تعبیری آغاز یک زاویه و رویش یک انحراف در ملت و امت واحده اسلامی به شمار می رفت. چنانکه طبق پیش بینی پیشوایان دینی زاویه اندک خانقاه به تدریج باز و بازتر شد تا جایی که در گسترش بسیاری از مناهی و اباحی گری در میان جامعه اسلامی سهیم گشت. البته خانقاه در وهله نخست محل تجمع زاهدان تارک جامعه و کنج عزلتی برای ریاضت کشانی با اعمال شاقه بود، صوفیان خانقاه نشین، لباس صوف پوشیده و حتی در تابستان، جامه پشمی در بر می کردند که بسیار آزار دهنده بود. آنها با اسکان و اطراق در خانقاه، از زن و فرزند و زندگی خانوادگی و جامعه، اعراض و به حداقل خورد و خواب بسنده می کردند. در عین حال، گروهی بودند بی باک در امر به معروف و نهی از منکر و حتی بر سر متولیان، مسرفان و مترفان عیاش جامعه فریاد می کشیدند و آنان را از عذاب اخروی می ترساندند. اما زهد خشک و افراطی صوفیان دوام چندانی نیاورد و به گفته خودشان با ورود «ابوبکر شیلی» و «بایزید بسطامی» به خانقاه، تب ریاضت کشی فرونشست و به تفکر و ساماندهی عقاید صوفیانه روی آوردند و شعارشان این بود، «جوع، طعام مرتاضان است و تفکر خوراک صوفیان»(2). از این پس صوفیه نه فقط به لذات و عیش و نوش مترفانه خرده نمی گرفتند بلکه خود نیز در طلب لذت های مادی مسابقه می گذاشتند و گاهی از قوّالان و سپس از نوازندگان و مطربان هم به خانقاه دعوت می کردند تا حال و هوای یکنواخت و کسالت آور خانقاه را به وجد آورده نشاط و طراوت را به محفل صوفیان بازگرداند و نام این مجالس را «مجلس سماع »گذاشتند. اذعان و اعتراف دکتر اسدا… خاوری» که خود نسل در نسل از صوفیان «فرقه ذهبیه» است. در این رابطه قابل تأمل می باشد.

گاه به گاهی هم صوفیان که در قبض و گرفتگی خاطر بودند، به طرف قوّالان می رفتند و این قوالان، اشعار عاشقانه عرفانی را با آهنگ های دلنشین و مقام های موسیقی می خواندند و گاهی با این آوازها ساز هم توام می شد. کار این نوازندگان و خوانندگان ادامه می یافت تا حاضرین مجلس سماع به شوق آیند و حالی یابند. گاه می شد که کار این جذبه و حال به وجد و غشی دست زنی و پایکوبی و چرخ زدن و و کلاه اندازی، نعره های مستانه و فریادهای بیخودانه کشیدن ،گریبان دریدن، پیراهن چاک کردن به حرکات عجیب و شگفت انگیزی که جملگی نموداری از وارستگی و نشانی از بی نشانی است، می انجامید که از آن به نام رقص صوفیان تعبیر می شد(3).

از زهد خشک به کامجویی

به هر جهت خانقاه از افراط در زهد خشک به افراط در لذت جویی و کامروایی روی آورد. البته عقلای قوم از جمله «شیخ سعید ابوالخیره» به کلی نسبت به روی آوردن صوفیان به رقص سماع بدبین بوده تلاش نمودند تا مانع این بدعت در صوفیه شوند ولی توفیقی نیافتند. گویند ابو العلا معری، شاعر نامی عرب و متوفای قرن پنجم خطاب به بزرگان صوفیه می گفت: آیا خدا در قرآن به شما فرمان داده و امر کرده که مثل بهائم و حیوانات بخورید. عشق بازی کنید و برقصید؟

« قال الله حین عشقتموه     کلوا اکل البهائم و ارقصوالی؟»(4)

بی اعتنایی به شریعت

شاید بی اعتنایی به شریعت بزرگ ترین خطای صوفیه بود، زیر آنان را به قعر چاه اباجی گری فرو برد. صوفیان در مکتوبات و منشورات خود با افتخار می گویند «الصوفی لا مذهب له لا مذهبی» را با افتخار جار می زدند و به راحتی از مذهبی به مذهب دیگر عدول می نمودند. آقا شیخ محمد علی آل آقا، فرزند استاد کل «وحید بهبهانی» در کتاب «خیرانیه» خود همین مضمون را به صورتی مبسوط آورده است . صوفیه تجویز می کنند عدول را از مذهبی به مذهب دیگر و هر چند محض اشتهای نفس باشد. چنانکه غیر شافعی مذهب چون خواهد که با منی نماز گذارد یا شطرنج بازد، شافعی می شود و غیر حنفی چون خواهد شراب غیر انگوری خورد یا زنا به لف حریر کند حنفی می گردد.(5)

آقا شیخ محمد علی کرمانشاهی که خود به فقه اهل سنت آشنا بود از شگرد صوفیه پرده برداشته و اعراض پیاپی صوفیه از مذاهب مختلف را به نظم در آورده است. متأسفانه در میان صوفیه از دیرباز تفکر جدایی طریقت از شریعت نضج و نفوذ پیدا نمود تا جایی که این جدایی اندک اندک به یکی از شعائر درویشان و متصوفه تبدیل شد و شعار تعارض طریقت با شریعت و الصوفی لا مذهب له نماد تصوف و نشان طریقت گشت. آنان شریعت را پوسته و طریقت راکب و مغز دین می دانستند و می گفتند سالک تا به وسیله طریقت از شریعت عبور نکند به حقیقت دین نخواهد رسید. شاید برخی فقها و علما در ابتدای تأسیس تصوف، تندی های بی موردی با متصوفه داشته اند؛ ولی بی شک شریعت گریزی و اعراض صوفیه از احکام شرعی و فقه نباید یک سبب داشته باشد. به هر جهت استخفاف و بی ارزش کردن فقه و شریعت برای صوفیان یک شاخصه نمایان شد و راه بازگشت آنان به بدنه و جامعه دینی را دشوار نمود. اتفاقاً همین شریعت گریزی و به عبارت بهتر شریعت ستیزی متصوفه برایشان از جهتی خوب شد؛ چراکه طبیعتاً در جامعه دینی افراد قانون گریزی که اهل اباحیگری و بی مبالاتی باشند کم نیستند و این گونه جذب خانقاه می شدند. به این ترتیب کم کم خانقاه به محلی برای مخالفان شرع و گریز از احکام و انجام منکرات و حرام های الهی تبدیل شد. آنجا کسی را برای میگساری رقص و ترک واجبات مواخذه نمی کردند این ادعای ما نیست شهادت و  گواهی اجله عارفان و زعمای طریقت است. مولوی که خود صدر ر اماثل تصوف و شیخ افاضل عرفان اسلامی است، نه تنها به عدول خانقاه از شرع گواهی می دهد، بلکه می گوید غیر از شرع ستیزی و عمل منافی عفت چیزی در صوفیان نمانده است.

هست صوفی آنکه شد صفوت طلب                          نه لباس صوف و خیاطی و دب

صوفیی گشته به پیش این لئام                                  الخیاطه واللواطه والسلام

جلال الدین محمد(مولوی) تاکید دارد که صوفی باید صافدل باشد و طالب صفا و بی پیرایگی باطنی، نه ظاهر سازی و رسیدگی به لباس و پوشش و نحوه راه رفتن با دبدبه. سپس می افزاید تصوف زمان که ما و مدعیان عرفان و طریقت فرومایه، مرادف با لباس مخصوص و  خرفه دوختن و «لواط کردن» است و بس! شاید مولوی به هیچ یک از اصناف، این گونه تندی نکرده و نسبت ناروا را روا ندانسته باشد. ممکن است گفته شود مولوی، سبق کلامی داشته با اراده جدی در نسبت همجنس بازی به خانقاهیان نداشته است. در جواب می گوییم این گونه نیست، بلکه نسبت فسق و فجور و همجنس بازی و بی مبالاتی را عالماً، عامداً و مکرراً به خانقاه نشینان داده است.چنانکه در تمثیل دیگری می گوید:

دو برادر که یکی از آن دو نوجوانی نورسته و امرد بود و هنوز مویی بر صورتش نرسته بود و دیگری کوسه بود که اندک موی بر صورت داشت به مسافرت رفته بودند. شب هنگام ناچار به خانقاه رفته تا از گزند هرزه و مزاحمت نا اهل در امان باشند. نوجوان امرد به خاطر اینکه صوفیان به او نظر سوئی نداشته و شب هنگام اذیت و آزاری نرسانند ۳۰ خشت را به دور خود چیده تا دست فاسقی به او دراز نشود و راحت بخوابد و ناباورانه شب یکی قصد تعرض نموده و مابقی داستان:

«گفت آخر من کجا دانم شدن                        که بهر جا می روم من ممتحن

چون تو زندیقی پلیدی ملحدی                         می برآرد سر از پیشم چون ددی

خانقاهی که بود بهتر مکان                               من ندیدم یک دمی در وی امان

خانقه چون این بود بازار عام                              چون بود خر گله و دیوان خام

خر کجا ناموس و تقوی از کجا                          خر چه داند خشیت و خوف و رجاء»(6)

نسبت دادن شنیع ترین افعال به خانقاهیان آنهم از طرف جلال الدین مولوی که عموم صوفیه به وجود او افتخار می کنند. سخن گیره و گزافی نباید باشد. پس شایسته است که به آن اعتنا شود و مورد تجزیه و تحلیل قرار گیرد. خصوصاً تأکید می کند خوف و خشیت خداست که تقوا و حفظ ناموس را به دنبال دارد. در واقع مدعیان طریقت خانقاهی را به عدم مراعات تقوا و خوف خدا متهم کرده است. شاید کسی گمان برد که صفت قبیح تمایل به همجنس بازی در خانقاه یک اتفاق و امر موردی است و مولوی این صفت قبیح را به صورت یک بلیه عام در خانقاه نشمرده است؛ ولی هم شواهد و قرائن زیادی هست هم صورت عقلی دارد؛ چراکه بیکاری، عاطل بودن، بیتونه و اطراق طولانی در خانقاه توام با عدم اختیار زندگی زناشویی این عمل قبیح را ممکن می نماید، چنانکه «ابن جوزی عرب در کتاب تلبیس ابلیس» معتقد است در میان ما مصریان همجنس بازی خانقاه نشینان چنان شهرتی داشت که ما از ورود و اطراق پسران نورسته به خانقاه، بیشتر از دوشیزگان می ترسیدیم:

«الا یبیت الرجل فی بیت من الامرد لا نّا اخوف على العابدین من غلام من سبعین عذرا»(7)

از اینکه بگذریم، صفت دیگری که مولوی پدیده خانقاه نشینی را بدان منصف می سازد، در یوزگی توأم با بی پروایی برای سیر کردن شکم است. او در یک مثنوی بلند با استناد به حدیث کاد الفقر ان یکون کفراه[1] می گوید فقر و تهیدستی درویشان، آنان را به حرامخواری برای سیر کردن شکم خود وا می داشت. بدتر از حرامخواری، توجیه حرامخواری بود که صوفیان می گفتند چون مضطر و گرفتار می تواند برای سد جوع به مردارخواری روی بیاورد، پس ما هم می توانیم به مال مردم دستبرد بزنیم تا شکمی از عزا در آوریم. مولوی می گوید: صوفی غریبی بود، خانقاه را برای اطراق خود برگزید که هم سرپناهی باشد و هم از حلقه ذکر و جمخانه آنان مستفیض شود. درازگوش خود را به خادم خانقاه سپرد و خود در حلقه اهل طریقت شده و در دایره رقص سماع افتاد و صوفیان هم از غربت این درویش سوء استفاده نمودند و الاغ او را فروخته سور و سازی به راه انداختند.

«صوفی در خانقاه از ره رسید.                                   مرکب خود را برد و در آخُر کشید.

آب کش داد و علف از دست خویش                            نه چنین صوفی که ما گفتیم پیش

احتیاطش کرد از سهو و خیاط                                      چون قضا آید چه سود است و احتیاط

صوفیان تقصیر بودند و فقیر                                          کاد فقرا آن یکن کفرا ببیر

از سر تقصیر آن صوفی رمه                                         خر فروشی در گرفتند آن همه

کز ضرورت هست مرداری مباح                                  بس فسادی کز ضرورت شد صلاح

هم در آن دم آن حرک بفروختند                                   لوت آوردند و شمع افروختند

ولوله افتاد اندر خانقه                                               کامشیان لوت و سماعت و وله

مولوی بی آنکه با صراحت بیان نماید. به تعارض شریعت با طریقت صوفیانه می پردازد. تا اینجا نشان داد که صوفیان هم در مال غیر تصرف کرده و هم اکل بالباطل می نمایند، یعنی مال غصبی مردم را می خورند و ادعای عشقبازی با خدا را هم دارند. سپس به توجیهات و بهانه های صوفیه برای حرامخواری و شریعت گریزی اشاره کرده می گوید که اینان خود را بنده خدا و روزی خوار او می دانند و مدعی اند، چرا نباید صوفی شکمی سیر از غذا بخورد؟ ادامه داستان می گوید: بعد از فروختن  درازگوش مسافر غریب، بساط مفصلی در خانقاه گسترده شده و پس از صرف شام شاهانه با آهنگسازها رقص، سماع و پایکوبی و دست افشانی را آغاز کرده، همراه صاحب الاغ تا صبح، مشغول پایکوبی عرفانی شدند!!!

جلال الدین به اینجا که می رسد ، میان عارف حقیقی و عارف بدلی تفاوتی آشکار قائل شده و بر این باور است که اهل سیر و سلوک واقعی کسی است که سیر و سیراب از مائده و سرچشمه های معنویت است و سالکان طریقت حقه هرگز برای گذران زندگی و تدارک خورد و خوراک و معیشت تن به خفت دلت در یوزگی و دست درازی نمی دهند و عارفی اینگونه چقدر نادر و کمیاب است. آری این اندک سالکان شریعتمدارند که باعث آبرومندی عرفان اسلامی شده اند و دیگر مدعیان عرفان و معرفت زیر سایه همان اندک سالکان حق پویند. مولوی در صریح کلام، شکم بارگی و پرخوری آنان را نشانه رفته و ترحم از نوع خواری نموده می گوید.

دیر یابد صوفی آز از روزگار                           زان سبب صوفی بود بسیار خوار

جز مگر آن صوفیی کزنور حق                     سیر خورد او فارغ است از ننگ دق

از هزاران اندکی زین صوفی اند                       باقیان در دولت او می زیند

از اصول بدیهی عرفان اسلامی رهایی از قید خشم و شهوت است و صفای باطن. میسر نیست، الا به خلاصی از امیال مشترک و حیوانی؛ اصولاً عبادات و ریاضت های شرعی، همه برای خلاص شدن از همین عادات مشترک با حیوانات است. مولوی دقیقاً سیر و سلوک بر منهاج شرع را مقتضای رهایی از شهوت و آزمندی می داند. والا عموم مردم خود اسیر خشم و بنده شهوتند. البته اسارت روح و روان بدتر از اسارت تن و بدن است. او می گوید.

باد خشم و باد شهوت باد آز                          بَرد او را که نبود اهل نماز

بنده شهوت بتر نزدیک حق                            از غلام و بندگان مسترق

بنده شهوت ندارد خود خلاص                       جز به فضل ایزد و انعام خاص

می توان گفت تصویری که مولوی از خانقاه ارائه می کند. همه منکرات را یکجا در بر می گیرد ،مطرب، دف، دایره، رقص، پایکوبی، دست افشانی، شوی شبانه و تا به صبح مجلس لهو و لعب و در آخرهم تقلید کوکورانه صوفیانه:

چون سماع آمد ز اول تاکران                                  مطرب آغازید یک ضرب گران

خر برفت و خر برفت آغاز کرد.                              زین حرارت جمله را انباز کرد.

زین حرارت پایکوبان تا سحر                                   کف زنان خر برفت و خر رفت ای پسر

از ره تقلید آن صوفی همین                                    خر برفت آغاز کرد اندر حنین

چون گذشت آن نوش و جوش و آن سماع              روز گشت و جمله گفتند الوداع

کلاهبرداری در خانقاه، آنهم از صوفی در غربت و تنهایی و سپس بیچاره را به حال خود رها نمودن؛ جلال الدین این بار نیز بر یک قاعده شرعی که صوفی ها آن را رعایت نمی کنند. دست گذاشته و با یادآوری قاعده «علی الید» خانقاهیان را ضامن دانسته و می گوید:

خانقه خالی شد و صوفی به ماند                             گرد از رخت آن مسافر می فشاند

رخت از حجره برون آورد او                                     تا بخر بر بندد آن همراه جو

تا رسد در همرهان او می شتافت                             رفت در آخُر و خر خود را نیافت

گفت آن خادم به آبش برده است.                           زانکه خر دوش آب کمتر خورده است.

خادم آمد گفت: صوفی! خر کجاست؟                      گفت: خادم ریش بین جنگی بخاست

گفت من خر را به تو بسپرده ام                                  من تو را بر خر مؤکل کرده ام

از تو خواهم آنچه من دادم به تو                                باز ده آنچه فرستادم به تو

بحث با توجیه کن حجت میار                                    آنچ من بسپردمت واپس سپار

گفت پیغمبر که دستت هر چه برد                               بایدش در عاقبت وا پس سپرده

جلال الدین با یادآوری قاعده فقهی علی الید که برگرفته از این حدیث مشهور پیامبر(صلی الله علیه و اله) است. «على الید ما اخذت حتى تودی[2]»، باز هم به تباین و جدایی طریقت صوفیان از شریعت صحه گذاشته، می گوید شما صوفیه نمی دانید که هر کس چیزی را به امانت با عاریت گرفته، ضامن است. و باید آن را صحیح به مالکش مسترد نماید؟

گفت پیغمبر که دستت هر چه بُرد                   بایدش در عاقبت واپس سپرده

آنگاه حمله تندی به صوفیان نموده و ساکنان خانقاه را به سگ و گربه تشبیه کرده،  ابراز می دارد:

تو انتظار داری گوشت را جلوی صد گربه گرسنه بیندازی و آنان هم حلال و حرام را رعایت بکنند؟ با یک گربه پژمرده در حمله صد سگ گرسنه چه کاری می تواند بکند؟

گفت من مغلوب بودم صوفیان           حمله آوردند و بودم بیم جان

تو جگر بندی میان گربکان                 اندر اندازی و جویی زان نشان؟

در میان صد گرسنه گرده ای               پیش صد سگ گربه ی پژمرده ای ؟

مرید و مرادی

شاید زیانبارترین رفتار و اخلاق خانقاهی که آثار انحطاطی عمیقی دارد، بحث مرید و مرادی و تقلید بی چون و چرای مریدان از اقطاب و مرشدهای خود است. این نوعی شستشوی مغزی و یا بهتر بگوییم استثمار و بردگی است. آنهم بردگی از نوع قلبی و روانی. یعنی صوفیه افرادی می خواهد که قلب و عقلشان در دست پیرو مرشد باشد و این خطرناک ترین نوع استثمار، بهره کشی و استخدام بندگان خداست.

جلال الدین تقلید را ملعون و نامبارک می داند. خاصه تقلید از مرشدی که هیچ حاصلی از عرفان هم ندارد.

حریت و آزادگی جلال الدین را باید در چنین مواضعی دید. با وجود اینکه خود عارف مسلک و از متصوفه است، اما بی دریغ و بیدرنگ تقلید صرف و تبعیت بی چون و چرا از هر کس و هر مرادی از عرفا و منصوفه را برنتافته و می گوید به طمع رسیدن به مقامات معنوی، از هر کسی تقلید نکنید که طمع رسیدن به مراتب عالی عرفان نیز آدمی را به اسارت و دام نااهلان و دنیا طلب می اندازد.

«صاف خواهی چشم و عقل و سمع را                           بر دران تو پرده های طمع را

زانک آن تقلید صوفی از طمع                                     عقل او بر بست از نور و لمع

طبع لوت و طبع آن ذوق و سماع                             مانع آمد عقل را از اطلاع

هر که از دیدار برخوردار شد.                                   این جهان در چشم او مردار شد.

لیک آن صوفی زمستی دور بود.                               لا جرم در حرص او شبکور بود »(9)

اسب تروا

در پایان نتیجه جالب توجهی که از کلام و دیدگاه مولوی حاصل می شود این است که به باور وی، خانقاه مانند است تراوا است که فقط به نفع دشمن دین وارد عمل شده و جبهه حق را تضعیف می کند. به عبارت دیگر مولوی، سیمایی از خانقاه ارائه داده که امروز شبیخون فرهنگی خوانده می شود. جلال الدین مولوی با زبان شعر و تمثیل به بهترین وجه نشان داده که ساکنان خانقاه بدون اینکه خود بخواهند یا بدانند زیر آب دین را می زنند و با بسترسازی برای فساد و فحشا در خانقاه از رقص مطربانه گرفته تا لواط و همجنس بازی، حرامخواری، بیکاری و دریوزگی، «اندلس سازی» را در میان جامعه مسلمانان   پی ریزی می کنند. در صورتی که ای بسا خود صوفیه هم مایل به آن نباشند.

صوفیان بایستی موعظه و فرمان قرآنی «و اعتصموا بحبل الله جمیعا و لا تفرقوا»(10) را آویزه گوش نموده والا با ایجاد هر فرقه ای جدایی از امت واحده قطعی است که لاجرم خوراک گرگ راه می شوند. به قول مولوی:

در میان امت مرحوم باش                                    سنت احمد مهل محکوم باش

دیو گرگست و تو همچون یوسفی                         دامن یعقوب مگذار ای صفی

گرگ اغلب آن گهی گیرا بود                                 گز  رمه شیشک به خود تنها رود

 

پی نوشت

ا – کیانی محسن، تاریخ خانقاه در ایران ظهوری، ۱۳۶۹، ص 61

2- غنی، قاسم، تاریخ تصوف در ایران، کتابفروشی ابن سینا، ص ۵۶

3- خاوری، اسدالله ذهبیه تصوف علمی و آثار ادب، تهران: دانشگاه تهران صص 21و 22

4- ابن جوزی، تلبیس ابلیس، چاپ بیروت

5-  کرمانشاهی (بهبهانی)، شیخ محمد علی، خیراتیه، ج۱، ص ۲4

6- دفتر 6/ 3880.

7- ابن جوری، همان، ص ۲۷4 .

8- الکافی، ج ۲، ص 3۰۷

9- مثتوی، دفتر دوم

10- سوره مبارکه آل عمران، آیه شریفه ۱۰3

[1] – رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ : کَادَ اَلْفَقْرُ أَنْ یَکُونَ کُفْراً وَ کَادَ اَلْحَسَدُ أَنْ یَغْلِبَ اَلْقَدَرَ .(الکافی  ج۲ ص۳۰۷)  رسول خدا صلى اللّٰه علیه و آله فرمود: فقر نزدیک بکفر است و حسد نزدیکست که بر قدر غلبه کند.

[2] – «حدیث نبوی «عَلَى الیدِ ما اخَذَتْ حَتّى‏ تُؤَدّى (تُؤَدّیهِ‏)  .
به حدیث على الید معروف، و مضمون آن این است که هرکس از راه نامشروع در مال دیگرى تصرف کند، ضامن آن است تا آنکه آن را به صاحبش بازگرداند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.