افراط گرایی

ابراهیم شوقی|

«افراط گرایی» ریشه‌ها و آثار

افراط در لغت به‌معنای «از حد در گذشتن و زیاده‌روی» است و افراط‌گرایی؛ «خروج از جاده عقلانیت، اعتدال، شریعت و تکیه بر تعصبات نابجا و جمود بر عقیده و راه و رسم خویش و باطل پنداشتن راه و رسم و عقیده دیگران.» افراط‌ گرایی از پدیده‌های شومی است که در طول تاریخ برای بشریت، ملت‌ها و امم و اقوام مختلف مضرات بسیاری به بار آورده و موجبات نگرانی متشرعان راستین و رهبران دینی را فراهم ساخته است.

دلبستگی و علاقه به وطن، طایفه، نژاد، قبیله و آرمان‌های قومی و ملی و مذهبی امری طبیعی است و تا زمانی که به افراط کشیده نشده، منجر به نفی مطلق ایده‌ها و آرمان‌ها و اعتقادات دیگران نگردد و راه تعامل و تفاهم با دیگران را مسدود نسازد، نه‌تنها زیانی ندارد، بلکه می‌تواند منشأ تحرک و خدمت و تکامل نیز باشد. اینکه جماعتی خود را حق مطلق و دیگران را باطل پندارند، نتیجه‌ای جز جنگ و خونریزی و در نهایت درجا زدن و بازماندن از کاروان رشد و تعالی ندارد.

اگر بخواهیم به مرزبندی دقیقی میان افراط‌گرایی و اعتدال روی آوریم، باید بگوییم بر اعتدال عقلانیت و تشرع حاکم است و بر افراط گرایی، خیر. مقتضای عقلانیت آن است که انسان شیفته حقیقت باشد و هیچ گزاره‌ای را بدون پشتوانه منطق و برهان نپذیرد. در مقابل لازمه افراط گرایی خودشیفتگی است؛ چرا که افراط‌گرا خود و ایده‌هایش را ملاک حق و حقیقت می‌پندارد.

تا آنجا که بر تمام ارزش‌های دیگران خط بطلان کشیده و به هیچ وجه حاضر نیست، به اندیشه بپردازد و به این باور برسد که احتمال دارد، حقیقت نزد دیگران باشد. در افراط گرایی، عقلانیت رنگ می‌بازد، خیالات باطل و بیهوده، اغراض شیطانی و عواطف سرکش و هواهای نفسانی غالب می شوند و راه را برای هر گونه حرکت مثبت و انتخاب اهداف عالی مسدود می‌سازند.[1]

از دیدگاه امام علی (ع)، افراط‌گرایی؛ چه در دوستی و چه در دشمنی، نتیجه‌ای جز گریز از حق و افتادن در دام باطل ندارد. ایشان درباره آن‌که در دوستی افراط می‌کند، می‌فرماید: «دوستی او را به ناحق می‌کشاند» و درباره آن که در دشمنی افراط کند، فرموده: «دشمنی، وی را به ناحق کشاند.»[2]

امروز با وجود مذمت جهانی افراط‌گرایی و بسیج عمومی برای مقابله با این پدیده، همچنان شاهد ظهور و فعالیت جریان‌ها و گروه‌های افراط‌گرا در نقاط مختلف جهان هستیم که با تعصبات خشک خود در زمینه اعتقادی، قومی – قبیله‌ای یا آرمان و نژاد، زیان‌های زیادی را بر سایرین تحمیل نموده و در مواردی با اقدامات خشنِ خود، جنایات و فجایع انسانی زیادی به بار آورده‌اند.

برخی جریان‌ها به‌سبب ماهیت و وضعیت ویژه‌شان، ظرفیت بیشتری برای بروز و ظهور افراط‌گرایی دارند. به عبارتی، وجود برخی شرایط خاص نظیر ایده‌ها و آرمان‌های متفاوت یا تعلقات قومی و نژادی زمینه را برای گرایش برخی عناصر جریانهای مزبور به افراط فراهم می‌سازد. هر چند، سایر هم گروه‌ها و هم مسلکانشان با افراطیون، موافق و همراه نباشند.

در این شرایط، اقدامات افراطیون بر زندگی مخالفان افراط‌گری نیز سایه افکنده و تحت‌تأثیر قرار می‌دهد. اینجاست که تضادهای درونی شکل گرفته و در صورت ناپایداری و عدم انسجام لازم درونی زمینه‌های فروپاشی یا استحاله آن جریان را به‌سمت اهداف افراطیون فراهم می‌نماید.

یکی از مصادیق این موضوع، بروز افراط‌گرایی در جامعه «اهل‌حق» ایران بود که آسیب‌ها و نتایجی تلخ و زیان‌بار به بار آورد. حوادث میاندواب، در زمستان سال ۱۳۸۲ که توسط تنی چند از افراطیون این مسلک رخ داد، آسیب‌های بسیاری را در ابعاد مختلف جانی، مالی، امنیتی، اعتقادی و…، هم متوجه جامعه بیرونی و هم پیروان اهل‌حق کرد.

گذشته از افرادی که در جریان افراط‌گری‌ها متحمل آسیب‌های فوق‌الذکر گردیدند، برخی نیز با شرایطی مواجه شدند که تا مدت‌ها با آن درگیر بوده و سراسر زندگی‌شان تحت‌الشعاع قرار گرفت. «یونس آقایان»، جوان اهل‌حق، یکی از این افراد است که شاید نیمی از بهترین روزهای عمر خود را به‌سبب درگیری با این موضوع از دست داد و در سخت‌ترین شرایط سپری نمود. آشنایی با ماجرای وی می‌تواند درک بهتری از پدیده افراط‌گرایی و نتایج آن ارائه دهد. اما در ابتدا باید دید، یاغی‌گری‌های میاندوآب از کجا کلید خورد؟

«پنج تن» آشوب‌آفرین

اوایل سال ۱۳۸۲، پنج تن از پیروان اهل‌حق شهرستان میاندوآب، گرد هم جمع شده و با هدف پیشبرد مقاصدشان گروهی موسوم به فدائیان پنج تن را تشکیل دادند. جمع مزبور برای تبلیغ مبانی فکری و مرام خود، مجموعه اقداماتی را در دستور کار قرار دادند از جمله: انجام سخنرانی، توزیع اطلاعیه، شب نامه در سطح شهر، صدور بیانیه و… . نکته قابل‌تأمل در مبانی فکری گروه مذکور، اتخاذ رویکرد معاندانه و موهن نسبت به مقدسات اسلام، نظام جمهوری اسلامی و مسئولان بود.

گروه به‌دنبال تحرکات پیش گفته، فاز دوم نقشه خود را عملیاتی ساخت. لذا اقدام به نصب تابلویی بزرگ با عبارت کفرآمیز «علی آقا نظام هو الله است و غیره باطل، پنج تن یک تن و یک تن پنج تن» بر سر در گاوداری متعلق به یکی از عناصر خود نمود که با توجه به قرار گرفتن در مسیر تردد روستاییان منطقه، می‌توانست هدفشان را در علنی ساختن موجودیت خویش هر چه سریع‌تر اجرایی سازد.

پس از این، گروه مزبور با اهداف ترسیمی خویش اقدام به ارتباط‌گیری و مراجعه به جم‌خانه‌های روستاهای منطقه نموده و به ترویج افکار خود پرداختند. هر چند اقداماتشان با استقبال مواجه نشد و حتی در چند جم‌خانه با واکنش‌های تند و صریح جامعه اهل‌حق روبه رو شدند.

با این اوصاف، افراطیون که برنامه خاصی برای خود تدارک دیده بودند، این بار مراجعه به برخی مسئولان را در دستور کار قرار دادند. ملاقات با امام جمعه شهرستان میاندوآب از آن جمله بود. در این دیدار گروه مورد اشاره، نقش خود را در تهیه و توزیع شب‌نامه‌ها و اطلاعیه‌ها تکذیب نموده و آن را به افراد ناشناس نسبت دادند که خواستار تخریب وجهه این گروه هستند. با این وجود بر مواضع خویش در خصوص تابلوی نصب‌شده بر سر در گاوداری تأکید نموده و علناً اعلام داشتند که «سید نظام‌الدین مشعشعی» را خدا می‌دانند.

به دنبال این مسئله، نظام‌الدین مشعشعی از بزرگان خاندان آتش‌بیگی اهل‌حق با صدور بیانیه‌ای خطاب به جامعه اهل‌حق میاندوآب، برائت خاندان آتش‌بیگی را از پندار، گفتار و کردار ناصواب گروه پنج تن اعلام و توصیه نمود که پیروان اهل‌حق ضمن پرهیز از هر گونه مواجهه و مقابله با افراطیون مراتب تبری و بیزاری خود از این جریان را به‌نحو شایسته (شفاهی و کتبی) منعکس سازند. پس از این مخالفت‌های آشکار ریش سفیدان و جامعه اهل حق، افراطیون جری‌تر شده در مقام پاسخ‌دهی برآمدند و آغاز بهار سال ۱۳۸۳ (سوم فروردین ماه) را با آشوب‌های خود همراه ساختند.

حضور مسلحانه در سطح شهر، شلیک هوایی، اقدام به ضرب‌وشتم برخی از مخالفان، ایجاد رعب و وحشت و وارد کردن خسارات مالی از آن جمله بود. در ادامه نیز با انتشار اطلاعیه‌ای تحریک‌آمیز بر مواضع و مبانی اعتقادی خود اصرار ورزیدند. در پی این اقدامات و شکایت یکی از افراد آسیب دیده از ناحیه افراطیون به مراجع قضایی دستور بازداشت اعضای گروه مزبور و رسیدگی به پرونده صادر گردید. لیکن پس از گذشت حدود دو ماه، عناصر افراطی در نهایت با قرار وثیقه آزاد شدند. در این زمان شماری از هواداران آن‌ها با برپایی مراسم استقبال از افراطیون و سر دادن شعارهای مشرکانه همچون «علی علی خدای ماست، شهادت افتخار ماست.» فصل تازه‌ای از اغتشاش‌گری را آغاز کردند.

عناصر افراطی با تحریک افکار عمومی از رهگذر تحرکات مذکور فعالیت‌های خود را ادامه دادند تا اینکه در مرداد ماه سال ۸۳ اقدام به نصب پنج تابلوی کفر آمیز با مضمون «علی هو الله است، غیره باطل، یک تن پنج تن پنج تن یک تن یا صاحب الزمان آقا، آقا نظام جهان در انتظار قیام توست.» در مقابل منازل و گاوداری تنی چند از عناصر افراطی واقع در روستای اوج تپه نمودند. در پی این تحرکات انحرافی، مراجع ذی‌صلاح از سردمداران افراطیون، پنج متهم و هسته تشکیل دهنده گروه دعوت کردند، از مواضع تند خود دست کشیده و نسبت به برداشتن تابلوهای نصب شده اقدام نمایند. لیکن آن‌ها به این امر ترتیب اثر ندادند. پس از بی توجهی‌های افراطیون در نهایت، مأموران نیروی انتظامی برای اجرای حکم قضایی در این رابطه وارد منطقه شدند اما اعضای گروه با شلیک تیر هوایی مانع از اجرای این دستور شده و بر شعله‌های آتش افراط‌گرایی‌شان دامن زدند.

به هر روی، اقدامات قضایی برای حضور عوامل دخیل در دادگاه و پاسخ دهی به تخلفاتشان نیز بی‌نتیجه ماند و دست آخر مأموران نیروی انتظامی، مجدداً برای اجرای حکم به محل سکونت عناصر افراطی اعزام شدند. تندروها که به‌هیچ وجه حاضر نبودند، ذره‌ای از مواضع خود کوتاه بیایند، باطن حقیقی خویش را آشکار ساخته و با مقابله مسلحانه و تیراندازی باعث شهادت فرمانده نیروی انتظامی منطقه و یک افسر جوان و نیز زخمی شدن هفت تن از مأموران شده و از صحنه درگیری گریختند.

پس از این غائله و متواری شدن تندروها، مأموران برای اجرای حکم در گاوداری یکی از عناصر افراطی مستقر می‌شوند. گروه مزبور که آتش تندروی‌هایشان با این یاغی‌گری‌ها تندتر شده بود، دست بردار نبوده و با تجهیز کردن خود به سلاح‌های مختلف نقشه‌ای تازه ریختند.

بامداد هفتم مهرماه ۱۳۸۳، افراطیون متواری برای انتقام گیری مأموران مستقر در گاوداری را مورد حمله قرار دادند. طی این درگیری سه تن از عناصر اصلی گروه پنج تن کشته شدند و سایرین از محل گریختند. در جریان تعقیب و گریز این عده یکی از مأموران نیروی انتظامی به شهادت رسید و ۱۰ تن نیز زخمی شدند. یاغی‌گری‌های گروه تندرو در این نقطه به پایان نرسید و آن‌ها سرکشانه‌تر از گذشته اقدامات ایذایی و انتقام‌جویانه خود را با شدت و حدتی بیشتر پی گرفتند. در همین راستا سه تن از عناصر افراطی با حمله به ساختمان مرکزی فرماندهی انتظامی میاندوآب، باعث به شهادت رسیدن دو تن از مسئولان انتظامی و مجروح شدن تنی چند از پرسنل حاضر در مکان شدند که در نهایت خود نیز جانشان را از دست دادند.

روایت یونس

سال ۱۳۸۲ بود. هفت ماه بیشتر از ازدواجم نمی‌گذشت و با وجود تمام سختی‌ها با امید به آینده حاضر به انجام هر کاری بودم تا بتوانم زندگی خوبی را برای خود و همسرم بسازم. آن سال، زمستان سردی بود؛ سرمایی که به تمام زندگی‌ام رخنه کرد و آن را سرد و تاریک ساخت.

بزرگ‌ترین نگرانی‌ام در آن زمان نداشتن شغل و درآمد کافی بود. پس همه‌جا دنبال کار بوده و از دوست و آشنا کمک خواسته بودم. مدتی بعد به پیشنهاد دایی‌ام برای کار پیوندزنی به یکی از روستاهای اطراف میاندوآب (اوج تپه) رفتیم. حدود دو ماه آنجا مشغول و از کار راضی بودیم. بعد از اتمام کار دو باغ به ما پیشنهاد تازه‌ای شد.

صاحب یکی از گاوداری‌های اطراف به‌نام «سلطانعلی. م» از ما خواست کار پیوندزنی باغ مجاور گاوداری‌اش را عهده‌دار شویم. بی‌درنگ پذیرفتیم تا در آستانه سال جدید، دست‌ پر به خانه بازگردیم. آن روزها در آن روستا، سرو صداهایی می‌شنیدم؛ گویا عده‌ای تحرکاتی داشتند، بازار شایعات هم گرم بود اما برای من کار مهم‌تر بود. پس با وجود اینکه حواشی حول محور اهل‌حق و هم‌مرام‌هایم بود، توجهی نکردم.

به هر حال، چند روزی در آن باغ مشغول بودیم تا اینکه صبح یکی از روزهایی که برای کار به باغ رفته بودم، دیدم بر خلاف همیشه وسایل لازم برای کار، سر جای خود قرار ندارند. پس به‌سمت گاوداری رفتم تا علت را از کارفرما جویا شوم، گفت که دیگر نیازی به کار ما ندارد و همین امروز باید تسویه حساب کنیم و از آنجا برویم تا آن روز او را با آن حال ندیده بودم، حس و حال عجیبی داشت؛ نوعی تشویش و نگرانی.

ناراحت و شگفت‌زده از این توقف ناگهانی کار در دفتر گاوداری مشغول تسویه حساب بودم که یکی از اطرافیان سلطانعلی سراسیمه خود را به ما رسانده، گفت نیروی انتظامی گاوداری را محاصره کرده است. گویا روز قبل که من برای کار به باغ نرفته بودم، آنجا میان نیروی انتظامی و صاحب گاوداری درگیری رخ داده بود.

به هر حال، به من گفتند به نفع خودت است که الآن از اینجا خارج نشوی. مردد مانده بودم چه کنم که سلطانعلی و اطرافیانش را مشغول توزیع اسلحه و مهمات میان خود و گرفتن گارد جنگی دیدم. ترس بر وجودم مستولی شده بود، قضیه جدی‌تر از آن چیزی بود که تصور می‌کردم. در همین افکار مشوش بودم که یکی از افراد حاضر اسلحه‌ای دستم داد و گفت: اگر لازم شد از آن استفاده کن. باور کردنی نبود ولی من هم درگیر آن ماجرا شده بودم. لحظاتی بعد فقط صدای تیراندازی به گوش می‌رسید.

از صحنه‌های درگیری چیز واضحی به خاطر ندارم. همه‌جا گردوخاک بود و صدای مهیب شلیک‌های پی‌در‌پی… وقتی به خود آمدم که همراه آن گروه در حال فرار از گاوداری بودم. وقتی در باغ مستقر شدیم تازه فهمیدم، چه اتفاقی افتاده!

سلطانعلی کنارم آمد و گفت: راه تو با ما فرق دارد، بهتر است، همین‌جا از ما جدا شوی و بروی. بعد هم مقداری پول به من داد تا راهی شوم ولی در همان لحظه یکی از نزدیکانش مانع شد و گفت: اگر الآن بروی، ممکن است، مکان اختفای ما لو برود. از طرفی برای خودت هم خطرناک است؛ چون به هر حال تو هم همراه ما بوده‌ای. در آن شرایط به‌هیچ وجه قدرت تمرکز و تصمیم‌گیری درست نداشتم، همه‌چیز آنقدر سریع رخ داده بود که هنوز نتواسته بودم به درستی هضمش کنم. بالأخره تحت‌تأثیر حرف‌های او نگرانی و هراسم دو برابر شده و در نهایت قانع شدم، دست کم چند روزی آنجا بمانم تا به‌اصطلاح آب‌ها از آسیب بیفتد.

حدود یک هفته در آن باغ بودیم، سلطانعلی و همراهانش که از استقرار نیروی انتظامی در گاوداری و اجرای حکم پایین آوردن تابلوهای انحرافی نصب شده بر سردر گاوداری عصبی و ناراحت بودند، در اندیشه انتقام‌جویی برآمدند. پس شروع به طرح نقشه برای حمله به گاوداری کردند و از طریق رابط‌هایشان توانستند مجدداً خود را به مهمات و سلاح‌های مختلف، مجهز نمایند. چون در جریان فرار از گاوداری موفق به انتقال مهمات و سلاح‌های خود نشده بودند.

همه این اتفاقات مثل صحنه‌های یک فیلم از مقابل چشمانم می‌گذشت و من همچون مرغی سرکنده نه راه پیش داشتم و نه پس. به هر حال توانستم در طول آن یک هفته اندکی افکارم را متمرکز کنم و تصمیمی قاطع بگیرم. شاید ناخواسته پایم به ماجرای قبلی باز شده بود ولی مطمئن بودم دیگر تحت هیچ شرایطی حاضر نیستم، آن‌ها را در نقشه جدیدشان برای حمله انتقام‌جویانه همراهی کنم.

بالأخره روز موعود فرارسید. هنوز سپیده صبح نزده بود که سلطانعلی و همراهانش آماده حمله شدند. من هم تصمیمم برای جدایی را اظهار کردم. کسی مخالفتی نکرد. پس همان‌جا از یکدیگر جدا شدیم و به‌سمت روستای پدری‌ام گریختم چند روز آنجا بودم، بعد به میاندوآب رفتم و پدرم را در جریان ما وقع قرار دادم. دست آخر همراه او راهی تهران شدیم، مضطربانه اخبار درگیری‌ها را هم دنبال می‌کردم. گویا سلطانعلی و دو تن از نزدیکانش در جریان آن حمله کشته شده بودند و بقیه متواری.

۱۰ روز از حضورمان در تهران می‌گذشت. می‌دانستم با آن شرایط دیگر نمی‌توانم به محل زندگی‌ام بازگردم؛ چون همه مرا هم به‌عنوان یکی از همراهان افراطیون می‌شناختند. بالأخره تصمیم خود را گرفتم به میاندوآب برگشتم و با همراهی ریش سفیدان اهل‌حق خود را به مقامات قضایی معرفی کردم. هر آنچه در آن مدت بر من گذشته بود، بازگو نمودم. تحقیقات انجام شد و پرونده من به عنوان یکی از متهمان اصلی مورد رسیدگی قرار گرفت. در نهایت به جرم حمل اسلحه، محاربه با خدا و افساد فی الارض، به پنج سال زندان و اعدام محکوم شدم.

نمی‌توانستم بپذیرم که همه‌چیز تمام شده با راهنمایی برخی مشاوران حقوقی شروع به نامه‌نگاری به مراجع قضایی کردم. یکبار دیگر ادله خود را توضیح دادم و همکاری‌ام در مراجعه به مقامات را یادآور شدم. اما بی‌فایده بود. حکم تغییر نکرد و من ماندم و روزهای تلخ زندان تا موعد چوبه‌دار.

پنج سال بعد (۱۳۸۷)، من و یکی از هم‌جرم‌هایم را برای اجرای حکم بردند. دیگر چیزی به تعبیر کابوس هر لحظه این سال‌هایم باقی نمانده بود. حکم هم‌جرمم اجرا شد نوبت من بود، خود را برای رفتن آماده کردم ولی در آخرین لحظات لطف خدا شامل حالم شد؛ باور کردنی نبود اجرای حکم من به تعویق افتاده بود. همین ماجرا باعث شد، یکبار دیگر گرمای امید را در وجودم حس کنم. در همین زمان، با کمک بزرگ خاندان اهل‌حق آقای نظام‌الدین مشعشعی، توانستم وکیلی اختیار کرده و با نامه‌نگاری به مراجع ذی صلاح تقاضای تجدیدنظر در حکم خود را دادم. هر چند چندان فایده ای نداشت و یکبار در سال ۹۱ و بار دیگر در سال ۹۳ دستور برای اجرای حکم اعدامم ابلاغ شد که البته باز هم هر دو بار لغو گردید.

پس از آن پرونده‌ام مجدداً مورد بررسی قرار گرفت و حکم صادره ناعادلانه اعلام شد. چند ماه بعد همزمان با عید سعید فطر به دستور مقام معظم رهبری «مدظله العالی»، بالاخره بعد از سال‌ها بیم و امید حکم اعدام من شکست و به حبس ابد تقلیل یافت. بعد به زندان مهاباد منتقل شدم و اکنون پس از ۱۳ سال نخستین بار است که توانستم از زندان مرخصی گرفته و چند روز در کنار خانواده‌ام باشم.

هیچ کس نمی‌تواند درک کند که سه بار تا پای چوبه‌دار رفتن و بازگشتن چه حالی دارد. هر بار کمرم شکست. من جوانی و بهترین روزهای زندگی‌ام را به خاطر تعصبات خشک و تندروی‌های یک عده باختم. تمام آرزویم برای ساختن یک زندگی زیبا و ساده در کنار همسر و فرزندانی که می‌توانستم داشته باشم، بر باد رفت ۱۳ سال از عمر خود را در شکنجه و عذاب روحی به سر بردم. کابوس اعدام لحظه‌ای رهایم نمی‌کرد. دوری از خانواده و تازه عروسم، تحمل‌ناپذیر بود. در طول این سال‌ها مدام این حوادث را در ذهنم مرور می‌کردم، از خود می‌پرسیدم: چرا عده‌ای حاضرند به قیمت این جنایات و آشوب‌آفرینی بر تعصبات و اعتقادات ناصوابشان اصرار نمایند؟

شاید اگر به‌جای تندروی و افراط‌گری فقط لحظه‌ای اندیشه می‌کردند. هیچ کدام از این وقایع اتفاق نمی‌افتاد. حوادثی که چندین خانواده را داغدار کرد. عده‌ای مثل من راهی زندان شدند و خانواده‌هایشان آواره و منتظر. انتظار برای آزادی یا مثل من لحظه اعدام.

من یک کارگر ساده بودم که شاید به‌همین سادگی‌ام باختم. سادگی‌ای که به‌سبب قرار گرفتن در یک زمان و مکان خاص و مجاورت با یک جمع افراطی سرنوشتی جبران‌ناپذیر برایم رقم زد. من فارغ از اینکه چقدر در آن جریان مقصر هستم، خود را در درجه اول قربانی جریان افراط‌گرایی می‌دانم و در مرحله بعد، سادگی خود. اما این را مطمئنم که اگر افراط‌گرایان اندکی از مواضع تند و انحرافی‌شان پایین آمده و حاضر به تفکر و حل مسئله در شرایطی دیگر می شدند، هیچ کدام از این حوادث دلخراش رخ نمی‌داد و امروز افرادی مثل من حسرت آرزوهای بر باد رفته‌شان را نمی‌خوردند.

خانواده من در طول این سال‌ها، بدترین عذاب‌ها را تحمل کردند؛ رنج دوری از فرزند و سرنوشت نامحتوم او و دشواری حمایت از همسر تنها و بال و پر شکسته‌اش. پدر و مادرم را بسیار ناتوان و رنجور ساخته با وجود تمام این سختی‌ها اکنون که به یاری خدا حکم اعدامم شکسته شده بارقه‌های زندگی یکبار دیگر در وجودم شعله‌ور شده و آن جسد متحرک جانی دوباره یافته است.

در انتها می‌خواهم به یک نکته مهم اشاره کنم. ما پیروان اهل‌حق مطابق دستور و آداب خود قائل به مهربانی و خدمت به خدا هستیم. اغلب بزرگان و رهبران دینی‌مان نیز در سخنان خود همواره تاکید کرده‌اند که پیروان اهل‌حق حتی به یک مورچه هم نباید آزار برسانند. اگر افراط‌گرایانی که خود را اهل‌حق دو آتشه و متعصب می‌خواندند. حقیقتاً به این مرام اعتقاد داشتند، باید این توصیه را چراغ راه قرار می‌دادند نه آنکه با دست بردن به اسلحه و خشونت حاضر شوند، اعتقادات نادرست خود را به قیمت کشتار و آسیب رساندن به دیگران و حتی خود پیش ببرند. آنها با این اعمال ماهیت باطل خود را آشکار ساختند و از همان روز اول هم در میان اهل‌حق جایگاهی نداشتند.

این گونه جریانها در واقع مطامع و منویات خویش را در پوشش دین و اعتقادات دنبال می‌کنند و تعصبات و تندروی‌های غیرمنطقی‌شان نشان از آن است که اصالتی ندارند و سرانجام در آتش افراط‌گرایی خود خواهند سوخت. درست آنچه برای سردمداران همین جریان اتفاق افتاد.

منتها این فقط آن‌ها نیستند که نابود می‌شوند، بلکه همراه با خود عده‌ای دیگر را نیز به ورطه نابودی می‌کشانند؛ افرادی مثل من. امیدوارم دیگران به‌ویژه جوانان اهل‌حق با مطالعه سرنوشت من، فریب جوسازی‌ها و تبلیغات دروغین جریان‌های فرصت‌طلب افراطی که امروز هم به اشکالی دیگر در جامعه اهل‌حق ظاهر شده و درصدد قدرت‌گیری هستند، نخورده و با حفظ وحدت و انسجام اجازه فعالیت را به آن‌ها ندهند تا دیگر هرگز شاهد بروز حوادثی مشابه و بازیچه شدن «یونس» ی دیگر نباشیم.[3]

یاران راستین

خاتمه این نوشتار را به کلامی از امیر المؤمنین (علیه‌السلام) مزین می‌سازیم که گویاتر از هر سخن و استدلالی دوستداران حقیقی حضرتش را از مدعیان تمیز می‌دهد؛ مولا می‌فرمایند: «دو گروه در ارتباط با ایشان محکوم به هلاکت‌اند؛ یکی دوستی که در دوستی افراط کند و او را همتای خدا و پیامبر قرار دهد و دیگری آن‌که در دشمنی افراط نماید و ناسزا و دشنام گوید.»[4] آنگاه در بیان یاران حقیقی و راستین می‌فرمایند: «بهترین مردم نسبت به من گروه میانه رو هستند.»[5]

[1]. بهشتی، احمد، «افراط‌گرایی نقطه مقابل عقلانیت و شریعت»،  مجله عقل و دین، سال ششم، شماره یازدهم، ۱۳۹۳.

[2]. نهج‌البلاغه، خطبه ۱۲۷.

[3].  بازنویسی شده بر اساس مصاحبه اختصاصی روشنا با یونس آقایان، تیرماه ۱۳۹۶.

[4].  نهج‌البلاغه، حکمت ۱۱۷.

[5]. همان، خطبه ۱۲۷

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.