پیچیدهتر شدن حیات بشری در عصر امپراتوری اطلاعات و ارتباطات، مرزهای بسیاری از مفاهیم و مقولات را دستخوش تغییر و تحولات بنیادین ساخته، امروز دیگر نمیتوان مدت زمان زیادی تحت قواعد و چارچوبهای تعریفشده اولیه، فکر و عمل کرد و «بهروز رسانی» – این شاخصه اصلی عصر ارتباطات- همهجا حرف اول را میزند گاهی بهروز رسانیها حائز نکاتی جالب توجه و در مراتبی بالاتر، کشف و شهودهایی تازه میگردند. حوزه فرقهشناسی نیز نهتنها از این قاعده مستثنا نبوده بلکه شاید به سبب ماهیت و ذات شکافزی فرقهها، در این راه، پیشرو هم باشد. بدینسان است که در مطالعات اخیر آسیبشناسی جریانهای فرقهای، بهویژه از منظر تحقیقات میانرشتهای، نظریاتی تازه در باب تطبیق گرایی رفتاری فرقهای، بهمیان آمده است؛ بر اساس این ایدهها میتوان بسیاری از رفتارهای به ظاهر عادی را بر اساس شاخصههای فرقه گرایی مورد تجزیه و تحلیل قرار داد و با تطبیق دادن آنها، چهرهای جدید از فرقهگرایی را در ابعاد کلان به تصویر کشید که پایه اصلی فراگیریشان، رسانه و ملزومات آن است.
بررسی این موضوع از رهگذر اشاره به یک مصداق، مناسبتر خواهد بود، لذا در ادامه ایده یکی از پژوهشگران نسبتاً مطرح فرقه را در باب «ترامپیسم» (فرقه «ترامپ») از نظر میگذرانیم.
استیون حسن، شخصی که زمانی از اعضای مصمم فرقه کلیسای اتحاد (مونیسم) بود، اما در پی یک سانحه رانندگی و با دخالت خانوادهاش پس از دو سال و نیم خدمت موفق به ترک فرقه شد و بقیه عمر خود را صرف مبارزه با کنترل ذهن اجباری و شستشوی مغزی نمود.
کتاب «فرقه ترامپ» (The Cult of Trump) در ۳۲۰ صفحه و به زبان انگلیسی در اکتبر ۲۰۱۹ انتشار یافته است. تازگی محتوای کتاب و ورود مباحث فرقهشناسی به مطالعه پدیدههای سیاسی مهم اخیر جهان، از وجوه متمایز این کتاباند. بهسبب همین ویژگیها، پس از اندک زمانی نسخههای بسیاری از آن در سطح جهان به فروش رسید و سبب دامن زدن به تنشهای میان موافقان و مخالفان ترامپ گردید.
فرقه ترامپ
در مقابل تمام دیدگاههایی که تا به امروز در باب ارتباط میان مسیحیان انجیلی و ترامپ و به نوعی بهرهبرداری دوسویه این دو از یکدیگر برای نیل به اهداف خویش بیان شده، کتاب فرقه ترامپ، نگاهی فراتر و کلان به مسئله ریاست جمهوری و سودای پادشاهی، دونالد ترامپ دارد؛ استیون حسن با تجربه چندین سال عضویت در فرقه مونیسم و سالها تحقیق آسیبشناسانه فرقهها، این بار بر موضوعی خاص و مهم دست گذاشته که در صورت باور به فرضیات وی – شاید بتوان آن را کشف یکی از جالبترین فرقهها در جهان معاصر بهشمار آورد. حسن با تطبیق شاخصهای فرقهای و رفتارها و رویکرد ترامپ و هوادارانش، از فرقه شدن این ارتباط و هواخواهی یاد میکند. وی برای اثبات این ادعا با رویکرد میانرشتهای از مباحث گوناگونی همچون علوم سیاسی، روانشناسی، جامعهشناسی، فرقهشناسی غربی و … مدد جسته است.
حسن در این اثر به افشای روشهای مجابسازی از طریق تبلیغات و دستکاری ذهنی که توسط ترامپ و بسیاری از حامیان و هوادارانش بهکار گرفته میشود، پرداخته. تکرارهای زیاد در عین شفافیت و وضوح استفاده از صنایع ادبی و حسآمیزی (همچون تشبیه، سادهسازی، توسل به غرایز اولیه، پرورش ترس و…)، دستیازیدن به روشهای عمدی ایجاد سردرگمی در مخاطبان، تناقض در گفتهها گازلایتینگ، ایجاد ذهنیت «ما در مقابل شما»، فرافکنی و چندین ترفند دیگر از آن جملهاند. او در صفحه (xii) این فنون را چنین مینامد: «دفترچه بازی رهبر فرقه».[1]
حسن همچنین در کتاب، به ویژگیهای شخصیتی ترامپ اشاره دارد و اثبات میکند وی، نهتنها واجد شخصیتی نرمال نیست، بلکه از منظر علومی چون روانشناسی و روانپزشکی شخصیتی بیمار محسوب میشود. او برای اثبات مدعای خود چنین میگوید: «در آوریل ۲۰۱۷ گروهی از روانپزشکان ممتاز و متخصصان بهداشت روان جلسهای در دانشکده پزشکی دانشگاه بیل، تشکیل دادند تا در مورد یک معضل فوقالعاده حساس، گفتگو کنند: سلامت روان رئیسجمهور ایالات متحده. آنان با آگاهی از شیوههای هدایتگری، اداره تشکیلات، ارتباطات و فعالیتهای دونالد ترامپ بهخاطر موقعیت وی بهعنوان رئیسجمهور و همچنین بهدلیل احساس مسئولیت شدید، در راستای آگاهسازی مردم تصمیم گرفتند تا نظرات خود را در کتابی با عنوان پرونده موردی خطرناک به نام دونالد ترامپ به ویرایش روانپزشک قانونی بندی ایکس. لی منتشر نمایند. گرچه به دلایلی که مجال بیان آنها نیست، از ادامه پژوهشها و نهایتاً تشخیص رسمی بیماریهای رئیسجمهور جلوگیری بهعمل آمد، اما نویسندگان شواهد فراوانی یافتند که حاکی از این است که ترامپ، نشانگر یک الگوی روانشناختی نگرانکننده و خطرناک است. تمایلات خودشیفتگی، تکانشگری، هذیانها، پارانویا (ترس شدید و بیمارگونه)، بیگانههراسی، زنستیزی، عدم توانایی در پذیرش اشتباهات، دروغگویی بیمارگونه و لذتطلبی شدید».[2]
حسن در ادامه به شاخصهای بسترساز فرقهشدن ترامپ اشاره میکند. به اعتقاد وی «اگر سه مقوله «اقتدار»، «مرجعیت» و «رسمیت» در یک دوره زمانی در یک فرد نظریه با گرایش فکری جمع شود. زمینه بروز آسیبی به نام اقتدار فکری نسبت به آن فرد، نظریه یا گرایش فکری، جمع شود، زمینه آسیبی بهنام اقتدار فکری نسبت به آن فرد، نظریه یا گرایش فکری فراهم میگردد که مجال تفکر انتقادی و اجتهادی را سلب کرده و زمینهساز جمود و تعصب میگردد. حسن بر این باور است که وجود هر سه مقوله مزبور در ترامپ، سبب شکلگیری پیروانی شده که مهمترین عمل و هنرشان تکریم، تقلید و دامن زدن به اقتدار فکری هرچه بیشتر اوست و این امر تا حدی پیش رفته که باعث شده ترامپ حتی در میان برخی از آنان (خواه آگاهانه یا ناخودآگاه خواسته یا ناخواسته) اعتبار و اقتداری قدسی بیاید.»[3]
حسن برای توضیح بیشتر پیرامون نظریه خود به یکی از مفاهیم مورد علاقهاش یعنی شستشوی مغزی میپردازد. به عقیده وی هیچ کس داوطلبانه به فرقهای نمیپیوندد. بنابراین، نتیجه میگیرد که حامیان و هواداران ترامپ باید شستشوی مغزی شده باشند. شاید این ادعا با توجه به معیارهای مطرح شده برای شستشوی مغزی زیر سؤال رود، اما نویسنده در برداشتی نوین از فاکتورهای معروف شستشوی مغزی رابرت جی لیفتون ادعا میکند که در عصر دیجیتال روند شستشوی مغزی برای اینکه کارایی لازم را داشته باشد، نیازی به جداسازی و حبس (ایزولاسیون) ندارد. وی اظهار میدارد، تکیه قربانیان به رسانههای قطبی و تأیید متعصبانه/ سوگیرانه در الگوریتمهای جستجوی اینترنت میتواند جای محدودیت جسمی را بگیرد.
یکی از دغدغههای حسن در آثارش روشهای خروج است که در کتاب اخیر نیز بدان پرداخته؛ او مجموعه راهکارهایی را برای درمان ترامپیسم، ارائه مینماید که خنثیسازی کنترل ذهن توسط خود فرد کنترلشونده از آن جمله است. حسن معتقد است: «باید کمک شود تا فرد کنترلشونده، فوبیاهای خود را طی سه گام از بین ببرد؛ گام یک باید برای وی توضیح داده شود که فوبیا چیست و چه تفاوتی با ترس منطقی و صحیح دارد. معمولاً هنگامی که فردی فوبیا دارد، بهانههایی برای طفره رفتن و اجتناب
از محرک آن میآورد.
گام دو، باید با ذکر نمونههایی توضیح داده شود که چگونه برخی افراد و گروههای مخرب هدفمندانه و آگاهانه فوبیاها را برای کنترل اعضاء بر روی آنها نصب میکنند. برای مثال، شاهدان یهوه به پیروان خود میگوید که هرگونه عمل انتقال یا دریافت خون، خلاف کتاب مقدس است و موجب لعن و نفرین ابدی خواهد شد. گام سه، میلیونها نفر از مؤمنان واقعی به ترامپ مجاب شدهاند که او از طرف خدا برگزیده شده تا یک قلمرو پادشاهی مسیحی را در زمین بنا کند؛ پیشگوییای که او باید به اتمام برساند و گرنه وقایع وحشتناکی برای کشور آمریکا و سیاره ما اتفاق خواهد افتاد. در مرحله آخر باید به فرد کنترلشونده کمک شود تا نقاط مثبت بین افکارش و دانش جدیدی که بدان رسیده را به یکدیگر وصل کند تا بفهمد، اگرچه فوبیاها گاه عمداً در ذهن فرد کاشته میشوند، اما میتوانند از بین رفته و درمان شوند. برای مثال، در مورد ترامپ فرد را به این آگاهی برسانیم که جهان بدون او به پایان نمیرسد و مسیحیان میتوانند با مردم نژادها فرهنگها و ادیان مختلف با مسالمت زندگی کنند.»[4]
حسن به راهکار قانونی نیز اشاره کرده و از الزام قوه مقننه آمریکا برای تعریفی قانونی از نفوذ ناروا سخن به میان آورده است تا نظام قضایی را جهت پیگرد قانونی دستکاران ذهنی که از هیچ اصول اخلاقی ای پیروی نمیکنند، -از جمله رهبران فرقهها- هدایت کند.
نگاه حسن در این کتاب، کلان است؛ به اعتقاد وی هر رابطهای میتواند شبیه روابط فرقهای باشد، بنابراین همهچیز، از حزب کمونیست چین گرفته تا پایگاه ترامپ، کلیسای اتحاد و مسیحیت اونجلیکال نیز واجد این شرایط است. تکیه گاه حسن در استنتاجهایش امپراتوری رسانهها و نقش آن در مغزشویی نوین است که از آن تحت عنوان «جنگ نسل چهارم» یاد میکند؛ وضعیتی که در آن، تبلیغات به منظور تضعیف و مشروعیتزدایی از نهادهای سیاسی دشمنان ایدئولوژیک و هنجارهای گفتمان مدنی و حکومتداری طراحی شده است و از چندین بازیگر بد از جمله فرقه «خانواده» (یک گروه مسیحی اوانجلیستی مرموز با نفوذ سیاسی بالا در ایالت واشنگتن) نیز نام میبرد که از پدیده ترامپ برای پیشبرد برنامههای کاملاً ضد دموکراتیک – تئوکراتیک خود بهره میبرند.
به این ترتیب از زاویهای متفاوت به ارتباط مسیحیت اوانجلیکی و ترامپ مینگرد و بینشهای تازهای در مورد نیرنگهای آگاهانه قطبیسازی ترامپ و متحدانش ارائه مینماید که عزمشان را برای تضعیف، تخریب و نهایتاً تغییر در مبانی و بنیادهای نهادی و مفهومی از «جمهوریت» جزم کردهاند.
کلاننگری
صرف نظر از انگیزه نویسنده و درستی یا نادرستی تئوریاش، این کتاب حاوی نکتهای ارزشمند است؛ کلاننگری به مقولات فرقهای، شاید تا به امروز بیشتر بینشها در مطالعات فرقهشناسانه برپایه مشاهدات موردی و بررسی فرقههایی با چارچوب تشکیلاتی خاص رقم خورده، اما اکنون افقهایی تازه در این حوزه گشوده شده که امکان بررسی و تحلیلهای کلان را فراهم میآورد. تحلیلهایی که عمق خطر و نفوذ فرقهگرایی و اندیشههای فرقهگرایانه را یادآور میگردد.
اگر اندیشههای حسن درست باشند، بسیاری از پدیدههای تاریخی و معاصر را باید مبتنی بر شاخصهای فرقهگرایی دانست و این مقوله را اثرگذارترین موضوع در رقم خوردن کلیدیترین تحولات حیات بشری! با این دیدگاه میتوان از سالها حیات نامرئی فرقهها و چنبره نهانشان بر حوزههای اجتماعی، سیاسی و… سخن گفت و هزاران مرید و اعضای فرقه (ناآگاه و ناخواسته) را در جهان فرض کرد.
مطالعات میانرشتهای و تمرکز بر اهمیت سلطه رسانه در عصر فناوری اطلاعات، درهای تازهای به روی تحقیقات پژوهشگران و نظریهپردازان بازکرده که دیدگاههای چارچوببندیشده پیشین را نقض و قواعد را بازتعریف میکند.
فرقه ترامپ نمونه خوبی در این زمینه است؛ چرا که نهفقط آمریکا که کل جهان متأثر از آن است و معادلات جهانی را دستخوش تحولاتی بزرگ ساخته تا به امروز تحلیلهای زیادی در خصوص ارتباط و حمایت مسیحیت اوانجلیکی از ترامب ارائه شده اما نگاه کلان به این قضیه و فراتر از بهرهبرداریهای متقابل ترامپ و مسیحیت اوانجلیکی از یکدیگر حائز مفهومی مهمتر است؛ فرقهگرایی خزنده، تهدیدی علیه استقلال فکر و هویت بشریت میباشد که به استدلال افرادی چون حسن به مدد دانش روانشناختی و غول رسانه میسر شده تا سرکردگانی چون ترامپ بهصورت نامرئی و تحت لوای مشروع و بهنجار، اذهان عمومی را تسخیر کرده، هوادارانی چشم و گوش بسته پرورش دهند و دامنه فرقه نامرئی خود را با در نوردیدنِ مرزهای جغرافیایی، فرهنگی و حتی اعتقادی مذهبی نامحدود سازند.
در این بررسی، باید به یک بعد دیگر نیز توجه داشت؛ تعاملات فرقهها در ساحات کوچک و کلان با یکدیگر، دستکم در مورد اخیر، قابلارزیابی است. مسیحیت اوانجلیکالی بهعنوان فرقهای در بستر مسیحیت با ماهیت و اهداف بزرگی چون سیطره بر جهان (باور به آرماگدون) فرقه ترامپ را میپرورد تا ذیل سایه این کلان فرقه نامرئی، مطامع خویش را پیش برد و از طرفی متأثر از رفتارهای همین ابرفرقه است. فرقه ترامپ جهانی را تحتالشعاع خود قرار داده و خود محتاج به حمایت -مادی و معنوی- اونجلیکهاست و درست در همین نقطه است که هزارتوی فرقهها رخ مینمایاند و ائتلافات نامحسوس گاه و بیگاهشان در تحولات اجتماعی علتدار میشود. با این نگاه شاید دهها ابرفرقه نامرئی به سرکردگی افرادی -شناختهشده یا نشناخته- بر شرق و غرب عالم و به تعبیر بهتر، اذهان مردم سیطره دارند که همه در یک ویژگی مشترک هستند؛ سودای قدرت مطلق و کمال گرایی.
در آمیخته شدن فرقهها با حوزه سیاست، اقتصاد و فرهنگ نیز از همین جا آب میخورد و بههمین خاطر است که از نفوذ مسیحیت اوانجلیکی در سیاست داخلی و خارجی ایالات متحده سخن بهمیان میآید. شاید از نظرگاه منتقدان این نگرش اغراقآمیز محسوب شود اما دستکم تلنگری است، برای فرا رفتن از کلیشهها و اندیشیدن در فضای فکری تازه.
نگرانی اندیشمندان بابت قدرت رسانهها و مرزهای آن، دغدغهای مهم است که شاید آنطور که باید جدی گرفته نشده که البته در همین عدم جدیت نیز دست رسانههای جهتدهنده به افکار دخیل است. رسانهها بازویی برای فرقهگرایی در سطوح خرد و کلان و رشد و نمو هزارتوی فرقهها شدهاند و صدالبته میتوانند. کارکرد فرقهزدایی نیز داشته باشند. این نگرش گردانندگان است که تعیینکننده خواهد بود و تا زمانی که نسبت به ابعاد، آثار و تبعات و عمق و دامنه تأثیر و تأثرات فرقهها و رسانه، مطالعاتی درخور صورت نپذیرد، در نقش بازویی خویش باقی خواهند ماند.
به هر روی حیات بشری طی دهههای اخیر و بهویژه پس از شکل گیری شبکههای اجتماعی دستخوش تحولات اساسی گشته و امروز باید بیشتر در مسیر مطالعات میانرشتهای گام برداشت تا به تحلیلهایی نزدیک به واقعیت دست یافت. تحقق مفهوم «دهکده جهانی» و «جهانی شدن» با ایجاد بسترهای لازم برای تئوری -شاید اغراقآمیز- حیات فرقههای نامرئی و کلان در ارتباط مستقیم قرار دارد و امروز دیگر نمیتوان فرقهها را تشکیلاتی در کمونهای بسته با لباسهای یکدست و آیینهایی خاص ارزیابی کرد. تکثرگرایی، این رهاورد جهانی شدن -با ریشههای سرمایه داری- فرقههایی کلان شکل داده که شکار هویت و استقلال اندیشه انسانی را هدف قرار دادهاند. فرقه ترامپ، یک نمونه از این مورد است و شاید بررسیهای بعدی پژوهشگران، ماهیت برخی دیگر در شرق و غرب را نیز عیان سازد و صدالبته یک حقیقت دیگر؛ پیچیدهتر شدن پیچیدگیهای حیات بشری و هزار داستان نهفته در پس هر ماجراست.
[1]. عادلیان طوس، سجاد. فرقه ترامپ، سایت الف، ۲۶ خرداد ۱۳۹۹.
[2]. The Cult of Trump: A Leading Cult Expert Explains How the President Uses Mind Control, New York: Free Press, p36.
[3]. عادلیان طوس، سجاد. همان (نقل به مضمون).
[4]. همان.