تبعات ایمان به بهائیت
فرقه پژوهی برداشت از بهائیت در ایران :
تشکیلات بهائیت به دروغ، باور به بهائیت را جرمی با مجازات هایی به دور از واقعیت معرفی کرد و ابوالفضل انصاری را مصداق استقامت در این راه برشمرد. اما به راستی انصاری استقامت در عقیده را از که آموخت؟! از پیشوایش علی محمد شیرازی که با یک سیلی توبه کرد یا عبدالبهائی که تا آخر عمر خود را مسلمان جا می زد؟! بهائیت به اعتراف پیشوایانش، چیزی فرای از باور قلبی است و هدفش سرنگونی و براندازی حکومت است.
تشکیلات بهائیت با توهین به شعور مخاطبینش، از دست دادن حضانت فرزند، عدم امنیت جانی، مصادره اموال، حبس، تهدید و گرفتاری های بی حد و حصر را سزای باور به بهائیت در ایران معرفی کرد!
در تاریخ 1/2/1401 ابوالفضل انصاری نویسنده و عالمنمای برجسته بهائی در ۷۶ سالگی، بر اثر سکته قلبی درگذشت. پس از درگذشت انصاری، نهاد رهبری بهائیت بیت العدل در پیامی، او را با القاب خادم برازنده و دانشمند ارجمند ستود و از درگذشت او ابراز تأسف و از خدمات او در تبلیغ و وفاداری به بهائیت تجلیل کرد.(1)
به همین مناسبت صفحه ای که در فضای مجازی برای معرفی و تجلیل از ابوالفضل انصاری تشکیل شد، در خصوص تبعات بهائی شدن و استقامت او در این راه نوشت: «ایمان و ایقان به دیانت جدید در طول چند دهه برایش تبعاتی دشت، از جمله از دست دادن حضانت دختر عزیز، عدم امنیت جانی، مصادره اموال، حبس و تهدید و انواع گرفتاریهای بی حد و حصر. حتی در زمان صعود از عالم فانی، حکم حبس دریافت کرده بود و علی رغم شهادت رسمی پزشکان به عدم تحمل زندان، منتظر اجرای این حکم بود. اما قدمش مستحکم ماند و تردیدی به دل راه نداد.»(2)
در بررسی تبعاتی که برای بهائی شدن ابوالفضل انصاری برشمرده شد، ذکر نکاتی چند را لازم می دانیم:
اول: تشکیلات بهائیت با نادیده گرفتن شعور مخاطبینش، طبق معمول به مظلوم نمایی و سیاه نمایی علیه جمهوری اسلامی پرداخت. تشکیلات، مدعی شد انصاری، حضانت دخترش را بخاطر باور به بهائیت از دست داد، اما نگفت مخاطب از خود می پرسد یعنی بهائیان حق سرپرستی فرزندان خود را ندارند؟! پس حساب بهائی زادگانی که در کنار خانواده خود زندگی می کنند چه می شود؟!
تشکیلات، مدعی شد که انصاری پس از بهائی شدن امنیت جانی نداشت، اما نگفت مخاطب از خود می پرسد، پس چگونه چند هزار بهائی در ایران در صحت و سلامت زندگی می کنند؟! تشکیلات مدعی شد اموال انصاری بخاطر باور به بهائیت مصادره شد، اما نگفت مخاطب از خود می پرسد پس چگونه انصاری در چند دهه، چگونه گذران زندگی کرد؟! یا این همه بهائی سرمایه دار در ایران چرا اموال شان مصادره نمی شود؟!
تشکیلات، مدعی شد انصاری بخاطر باور به بهائیت حبس و تهدید شد، اما نگفت مخاطب از خود می پرسد اگر باور به بهائیت مجازاتی است که حبس به دنبال دارد، پس چگونه این همه بهائی آزادانه در ایران می چرخند و زندگی می کنند؟! چرا به اعتراف تشکیلات بهائی، انصاری پس از چند دهه قانون شکنی در تبلیغ بهائیت و حضور فعال و پررنگ در تشکیلات بهائیت و انجام امور تشکیلاتی در حزبی معاند، تنها به چهار ماه زندان محکوم شد که آن هم تا پیش از مرگش اجرایی نشد؟!
دوم: تشکیلات بهائیت پس از برشمردن نتایج بهائی شدن و تحمل تضییقات وارده به ابوالفضل انصاری، مدعی استقامت او در راه بهائیت شد. اما به راستی انصاری استقامت در راه عقیده را از که آموخت؟! از پیشوایش علی محمد شیرازی که با خوردن یک سیلی در شیراز و چند چوب فلک در تبریز از تمامی ادعاهایش دست شست و توبه کرد؟!(3) از پیشوای دیگرش عبدالبهاء که به اعتراف منابع بهائی، برای آنکه با کمترین سختی مواجه نشود، تا آخر عمر در بلاد اسلامی، عقایدش را کتمان می کرد و خود را مسلمان جا می زد؟!(4)به راستی مقتدای ابوالفضل انصاری در استقامت برابر تضییقات دروغین که بود؟!
آنچه روشن است، بهائیت چیزی فرای از باور قلبی است و هدفی که این تشکیلات دنبال می کند به اعتراف پیشوایانش، سرنگونی و براندازی حکومت است.(5) لذا همکاری با این تشکیلات و اجرای نقشه های آن در ایران، برای هر کس ممکن است با عواقبی به همراه داشته باشد.
پینوشت:
1- پیام بیت العدل به مناسبت درگذشت ابوالفضل انصاری، مورخ: 7 اردیبهشت 1401.
2- به نقل یکی از رسانه های وابسته به تشکیلات بهائیت.
3- اشراق خاوری، مطالع الأنوار (تلخیص تاریخ نبیل زرندی)، مؤسسه ملّی مطبوعات امری، بیتا، صص 135-129.
4- اشراق خاوری، رحیق مختوم، بیجا: مؤسسه ملّی مطبوعات امری، 131 بدیع، ج 2، ص 171.
5- چنان که شوقی افندی ولی امر بهائی، پس از معرفی مراحل ظهور و بروز بهائیت در کشورها می گوید: «این رسمیت بمرور ایام مبدل و منجر به تأسیس سلطنت الهیه ما لا بتأسیس و استقرار سلطنت جهانی و سیطره محیطه ظاهری و روحانی مؤسس آیین بهائی و تشکیل محکمه کبری و… منتهی گردد»: شوقی افندی، توقیعات مبارکه خطاب به احبای شرق، آلمان: لجنه ملّی نشر آثار امری، 1992 م، ص 502.