یکی از شگردهای جریان مسیحیت تبشیری سرمایهگذاری بر افراد جوان و مستعد برای تحقق اهداف خود در راستای به اصطلاح «خادمسازی» و در نهایت اشاعه مسیحیت در جامعه اسلامی ایران است. در این میان خانوادههای بسیاری قربانی مطامع جریان مزبور شده و از هم پاشیدهاند.
ماجرای زندگی خانم «غزال. ح» یکی از مصادیق این موضوع است. وی که از طریق همسرش تحت تأثیر تبلیغات و محبتهای ظاهری جریان تبشیری برای مدتی بدان گروید و متحمل آسیبهایی بسیار شد تا جایی که تداوم زندگی زناشوییاش به خطر افتاد. اما خوشبختانه موفق شد، بار دیگر به مسیر صحیح بازگردد و از این جریان جدا شود.
در گفتگوی پیشرو خانم غزال از نحوه جذب خود، شگردهای تبلیغی، ساختار تشکیلاتی، تناقضات رفتاری و مفاسد اخلاقی حاکم در جریان تبشیری سخن گفته که مشروح آن تقدیم مخاطبان محترم میگردد.
- در ابتدا خود را معرفی کرده و در خصوص نحوه آشناییتان با مسیحیت تبشیری بگویید؟
«غزال.ح»، متولد سال ۱۳۶۴ و ساکن شهر زنجان هستم. در اواخر دوره دبیرستان علاقه خاصی به مسیحیت پیدا کردم. درست نمیدانم دلیل این گرایش چه بود، شاید به دوران کودکیام و بد جا افتادن شریعت برای من باز میگشت. به سبب برخی سختگیریها انجام تمام فرایض دینی در آن زمان برایم دشوار به نظر میرسید، لذا با این تصور که در مسیحیت نماز خواندن و فرایض دست و پاگیر وجود ندارد، به آن علاقهمند شدم.
وقتی نماز میخواندم، تصور میکردم خالصانه نیست و باید جوابگو باشم یا اینکه اگر روزه نگیرم، باید کفاره بدهم… به طور کلی انجام فرایض دینی همیشه با نوعی ترس برایم همراه بود، با خود میگفتم کاش در یک کشور دیگر به دنیا آمده بودم و مسیحی میشدم؛ چون میدانستم که یک مسلمان نمیتواند مسیحی شود.
این افکار، ذهنم را به شدت درگیر کرده بود تا اینکه سال ۱۳۸۶ در دانشگاه با «امیر» که بعدها با او ازدواج کردم، آشنا شدم. میگفت مسیحی است. اولین چیزی که به ذهنم خطور کرد، این بود که ارمنیزاده یا مسیحیزاده است اما او گفت که مسلمان بوده و بعداً مسیحی شده است. این مسئله جرقهای در ذهن من بود؛ با خود گفتم پس من هم میتوانم مسیحی شوم و از اینجا بود که این امر برایم جدیتر شد.
امیر درباره اینکه خدا محبت است، با من صحبت میکرد. حرفهای قشنگی میزد و مرا جذب سخنان خود کرده بود.
مدتی بعد پسر عمهاش «ه.ز» به دانشگاه ما آمد. او که به مسیحیت گرایش داشت، ساعتها درباره این دین تفاوتش با اسلام و… با ما صحبت کرد. میگفت: «افرادی که اسلام را قبول کردند، تحت شریعت هستند و فقط مذهب مطرح است. مذهب باعث میشود، مردم متوجه شوند که مرتکب گناه میشوند اما راه چارهای برای آن ندارند و چون ذات خدا پاک است، نمیتواند با افراد گناهکار ارتباط برقرار کند. تنها راه حل این است که به گناه خود اعتراف کنند و فقط به خون عیسی مسیح ایمان بیاورند تا بتوانند با خدا یک رابطه خوب و زنده دو طرفه داشته باشند.
این صحبتها برای من تازگی داشت و با توجه به پیشزمینههای قبلیام، گرایش بیشتری به مطالعه در این خصوص پیدا کردم.
«ه. ز» همچنین یک کتاب مقدس و سیدی با موضوع معرفی عیسی مسیح به من داد. باید تأکید کنم که خانوادهام نسبت به اعتقادات مذهبی بسیار پایبند هستند. یکبار که مشغول تماشای سیدی در خانه بودم، مادرم درباره آن از من پرسید و نسبت به قضیه مشکوک شد. وقتی برای بار دوم آن را نگاه میکردم پدرم سیدی را از کیس درآورد و شکست.
پس از آن سعی میکردم به اصطلاح چراغ خاموش حرکت کنم تا خانوادهام متوجه موضوع نشوند. به هر حال آن مطالعات تا حدی مرا با مسیحیت آشنا کرد. از اینجا بود که درگیریهای ذهنیام نیز شدت یافت؛ با خود میگفتم:
«خدایا! میخواهی مرا امتحان کنی؟ من واقعاً دنبال خدا بودم، اما نمیدانستم راه درست چیست؟»
از خدا میخواستم نشانهای سر راهم قرار دهد تا اینکه مدتی بعد خوابی عجیب دیدم، وقتی خواب را برای امیر تعریف کردم او مرا به ه. ز ارجاع داد. ه. ز پس از شنیدن رؤیای من با خوشحالی پاسخ داد، این همان نشانهای است که همیشه دنبالش بودی و مرا به ادامه مسیر مصمم ساخت. بعد از آن با جدیتی بیشتر شروع به مطالعه کتاب مقدس کردم.
در همین اثنا بود که آشناییام با امیر عمیقتر شد و در سال ۱۳۸۷ با یکدیگر ازدواج کردیم. با اینکه هر دوی ما به مسیحیت گرایش داشتیم، اما عقدمان به صورت اسلامی انجام شد. بعد از آن ساعات بیشتری را همراه هم به تحقیق درباره مسیحیت میپرداختیم.
معمولا آخر هفتهها به خانه ه.ز واقع در قزوین میرفتیم. او میگفت به مرتبه «شبانی» رسیده و برخی افراد را از شهرهای مختلف مانند تهران، ارومیه و… به منزل خود دعوت میکرد.
مراسم کلیسایی با شرکت حدود ۳۰ نفر در خانه ه.ز برگزار میشد. در ابتدا دعا میخواندیم بعد ه.ز درس میداد. کسی سوالی داشت، مطرح میکرد، در ادامه همه با هم سرودهای پرستشی میخواندند. مراسم با دعای پایانی خاتمه مییافت و پذیرایی میشدیم.
لازم به ذکر است، حاضران در هر جلسه مبالغی تحت عنوان ده یک از وجوهات شرعی مسیحیت پرداخت میکردند که هزینههای آن کلیسای «خانگی» از همین ناحیه تأمین میشد.
- چه چیز در آن جلسات شما را برای ادامه ترغیب میکرد؟
تمام دعاها و پرستش با موسیقی همراه بود، همه دور هم جمع میشدند، هر کس هر چه در دل داشت به راحتی بر زبان میآورد و برای سایرین دعا میکرد. بیشتر مواقع فضایی شاد بر جلسه حاکم بود. یک موزیک ملایم پخش میشد که حس آرامش بر حاضران القا میکرد. ضمن اینکه نوعی راحتی هم در ارتباط افراد وجود داشت، همه اعم از زن و مرد در کنار هم مینشستند؛ این مسائل برای من تازگی داشت و جذاب بود.
به همین خاطر همراه همسرم این راه را ادامه دادیم. به هر حال رفت و آمد ما به محافل مسیحی به همین مجالس و معاشرت با ه.ز محدود بود تا اینکه در سال ۱۳۹۳ از طریق یکی از دوستانم با شخصی مسیحی در فیس بوک آشنا شدم.
وی «م.ع» نام داشت که در فیس بوک با اسم مستعار «آندریاس» فعالیت میکرد. تمایل داشتم، دوستان مسیحی بیشتری داشته باشم، لذا برای وی درخواست دوستی فرستادم و با هم آشنا شدیم. او به بسیاری از سؤالهای من درباره مسیحیت پاسخ میداد.
ارتباط ما در فضای مجازی ادامه داشت تا اینکه قرار گذاشتیم یکبار که برای سفر کاری به تهران میآیم با یکدیگر از نزدیک ملاقات کنیم. ظاهراً شخص مثبت و با محبتی به نظر میرسید و توانست تا حد زیادی اعتماد مرا جلب کند.
وقتی به زنجان بازگشتم موضوع را با همسرم در میان گذاشتم و قرار شد، آندریاس را به منزلمان دعوت کنیم. به این ترتیب، پای وی به خانه ما باز شد. این رفت و آمدها به بهانههای مختلف، مراسم کریسمس، دعا، دیدار و… ادامه یافت.
آندریاس هر بار با افراد تازهای میآمد و ما را با آنها آشنا میکرد، از طریق او بود که با کشیش رضا ترکمند، معروف به «دَدی» آشنا شدیم، کشیش ترکمند کلاسهایی در فضای اسکایپ برگزار میکرد که با دعوت وی ما نیز در آن شرکت کردیم.
- کمی درباره کم و کیف این کلاسها توضیح دهید؟
کلاسها روزها و ساعت مشخصی داشت که از قبل در گروه اعلام میشد. نفرات رأس ساعت در کلاس حاضر و درس آغاز میشد.
اوایل استاد یا مدرس کلاس رضا ترکمند بود. این کشیش تبشیری حدود ۲۰ سال است که از ایران به فنلاند مهاجرت کرده و در آن کشور ساکن است. وی در شبکههای تبشیری چون «محبت» و «ست سون پارس»، برنامههای به اصطلاح تعلیمی اجرا میکرد.
در کلاسها همه او را ددی صدا میکردند، اما در فیس بوک و اینستاگرام با اسم مستعار «کامیار تهرانی» فعالیت میکرد.
مبحث محوری این کلاسها این بود که اسلام محدود به شریعت است و افرادی که اسلام را قبول دارند، تحت سلطه شریعت موظف به انجام برخی فرایض هستند که اگر آنها را انجام ندهند، احساس گناه میکنند. اما مسیحیت تحت سیطره شریعت نیست. با ایمان به مسیح خدا تمام گناهان فرد را میبخشد و…. این قسمت بخشندگی جذابیت زیادی داشت، به خصوص برای من که همواره با احساس بار سنگینی از گناه بر دوش خود تصور میکردم خداوند مرا نمیبخشد.
- این کلاسها معمولاً هر چند وقت یک بار برگزار میشد و هماهنگی آنها به چه صورت بود؟
کلاسهای اسکایپی هفتهای یکبار برگزار میشد. در کنار آن کلاسهای حضوری هم در روزهای جمعه صبح تا ظهر به منظور تکمیل مباحث دایر میشد. هماهنگیها در طول هفته از طریق آندریاس انجام میگرفت؛ او برنامه را از طریق پیام خصوصی به تکتک بچهها اعلام میکرد؛ چون معتقد بودند که فضای عمومی امن نیست و محل و زمان برگزاری کلاس را در گروه منتشر نمیکرد.
البته محل دقیق کلاسها هیچ وقت از قبل بیان نمیشد، مثلا میگفتند: ساعت ۱۰ صبح همه در میدان آزادی باشند، بعد در همان زمان، مکان برگزاری جلسه را به حضار اعلام میکردند. آنها به همه اطمینان نداشتند و همواره موارد امنیتی از این دست رعایت میشد و این همیشه برای من محل سؤال بود که اگر کار ما ایراد قانونی ندارد، چرا باید مسائل امنیتی را رعایت کرده و به صورت پنهانی کلاسها را دایر نماییم؟
مدتی با این کیفیت در این کلاسها شرکت کردم تا اینکه کشیش ترکمند مسئله غسل تعمید مرا را مطرح کرد قرار شد، اگر سفری به خارج کشور پیش آمد، مرا هم برای انجام تعمید بفرستد.
چندی بعد آندریاس با من تماس گرفت و گفت قرار است، سفری به ارمنستان انجام شود و من هم میتوانم در این مسافرت با آنها همراه شوم و تعمید بگیرم.
- درباره این سفر و کیفیت آن توضیح دهید؟
تمام هزینههای این سفر ۱۰ روزه بر عهده آنها بود و این برای من که تا آن روز به خارج از کشور نرفته بودم، خیلی هیجانانگیز بود. قرار شد من به تنهایی به این سفر بروم، البته چند بار تقاضا کردم که افرادی را معرفی کنند تا با آنها همسفر شوم اما گفتند باید تنها بروی و در آنجا با افرادی تازه آشنا خواهی شد.
پرواز ما ساعت ۸ صبح بود من نیمه شب به ترمینال رسیدم. آندریاس مرا به فرودگاه برد و تا هواپیما مشایعت کرد. وقتی به مقصد رسیدم، کمی نگران بودم؛ چون به زبان ارمنی آشنایی نداشتم و قرار هم نبود کسی استقبالم بیاید. با سختی بسیار خود را به هتل محل اقامت رساندم.
وقتی در لابی منتظر بودم، اتاقم را تحویل بگیرم یک گروه ایرانی وارد هتل شدند که یکی از آنها صلیبی بر گردن داشت و دیگری کتاب مقدس به دست. بلافاصله حدس زدم آنها نیز با هدف مشابهی به هتل آمدهاند. اما از آنجا که از قبل به من سفارش کرده بودند، با کسی صحبت نکنم کمی منتظر ماندم، لحظاتی بعد به سمت من آمدند و پرسیدند شما برای کلاس «ددی» آمدید؟ به هر حال با هم آشنا شدیم.
حدود ساعت ۱۰ همان شب کشیش رضا (ددی) به دیدار ما آمد. او همه افراد غیر از من و دو سه نفر دیگر را از قبل میشناخت. خود را معرفی کردم و گفتم از طرف آندریاس آمدهام. دور هم نشستیم و صحبت کردیم و بعد گفت از فردا کلاسها در سوئیت یکی از افراد برگزار میگردد.
کلاسها از ساعت ۹ تا ۱۲ ظهر بود و بعد از استراحتی کوتاه دوباره از ساعت ۱۶:۳۰ تا ۱۹:۰۰ دایر میشد. روال و محتوای کلاسها هم به همان ترتیبی بود که پیشتر اشاره کردم.
ترکمند از روی جزوهای به نام شاگردسازی تدریس میکرد و یکسری جملات کتاب مقدس برای حفظ کردن مشخص میشد. پنج روز اول به همین منوال گذشت تا اینکه قرار شد، افرادی که تعمید ندارند، برای این کار اقدام کنند.
من همراه با سه نفر دیگر برای گرفتن تعمید صبح هنگام عازم مکان مورد نظر شدیم. به ما گفته بودند، با خود حوله و لباس اضافه برای تعویض هم ببریم کشیش «آلفرد»، کشیش متواری کلیسای برادران روحانی در ایران نیز به همراه همسرش به ما پیوستند. وقتی به محل رسیدیم، ددی و کشیش آلفرد داخل استخر رفتند و ما چهار نفر نیز به ترتیب داخل آب شدیم.
وی از هر کس نحوه به اصطلاح ایمان آوردنش را سؤال میکرد من هم خواب خود را تعریف کردم و مراسم تعمید به این شکل انجام شد. در ادامه برای بازدید از دو کلیسای کاتولیک و پروتستان ارمنستان رهسپار شدیم.
اول به کلیسای بزرگ کاتولیک رفتیم، وقتی وارد شدیم سه نفر در محراب کلیسا مشغول دعا خواندن به زبان ارمنی یا عبری بودند. در گوشهای دیگر کودکی را غسل تعمید میدادند و گفتند باید به احترام فضای کلیسا سکوت کنیم.
بعد به کلیسای پروتستان رفتیم وقتی وارد کلیسا شدیم، تفاوت محسوسی را حس کردیم؛ در این کلیسا بر خلاف اولی ارگ و گیتار مینواختند. جمعیت وسط کلیسا در حال سرود خوانی بود، همه شاد بودند و دست میزدند. بالطبع مشاهده این تفاوتها ما را از اینکه به شاخه پروتستان تعلق داریم خرسند ساخت.
بعدها به نظرم رسید که این بازدیدها بیدلیل نبوده است. کمکم روزهای انتهایی سفر فرارسیده بود که قرار شد، یک مراسم عشای ربانی برای ما برگزار کنند. قبلاً در مورد این مراسم چیزهایی شنیده و خوانده بودم اما تا آن زمان در آن شرکت نداشتم.
حدود ۱۲ نفر دور هم نشستیم کشیش آلفرد در گیلاسها برای همه افراد مقدار کمی شراب ریخت و یک تکه نان به اسم «فطیر» آورد. بعد کشیش رضا، نانها را تکه تکه و به حضار تعارف کرد. سپس دعا خواند و گفت حالا نان و شراب را بخورید.
در پایان مراسم یکسری کتاب میان جمعیت توزیع کردند، مثل «طناب پاره» یا «به خدا نزدیک شوید» اثر «جویس مایر» که سخنرانی شناخته شده در اروپاست. در ادامه چند سفارش امنیتی هم به ما دادند؛ مانند اینکه کتابها را میان لباسها جا بدهید یا اگر کتاب مقدس را در چمدانتان پیدا کردند، بگویید من توریست بودم و این کتاب را در آنجا به من دادهاند.
- با توجه به این توصیهها و سفارشهای خاص شما فهمیدید که این جریان قانونی نیست؟
بله من تا حدی متوجه این مسئله شده بودم، ولی به خود میگفتم که این سفارشها متوجه کشیش و شبانهاست که فعالیت گسترده دارند و نمیدانستم که حتی همین سفر هم جرم محسوب میشود.
من فکر میکردم، کار درستی میکنم با خود میگفتم خدا با آن خواب به من نشانهای داده است. از طرفی، القائات اطرافیان نیز بر ما تأثیر زیادی داشت. در ذهن ما این طور فرو کرده بودند که نظام اسلامی ایران به سبب منافع خود نمیخواهد ما نجات پیدا کنیم. به همین خاطر، با اقدامات مسیحیان تبشیری مخالف است.
- بعد از این سفر و گرفتن تعمید چه اتفاقی افتاد؟
حدود یک سال بعد از سفر ارمنستان (یعنی در سال ۹۴) آندریاس موضوع دانشکده الهیات پارس را که مرکز آن در لندن بود، مطرح کرد و از من و همسرم برای حضور در آن دانشکده دعوت به عمل آورد.
همسرم تمایلی به این کار نداشت و قرار شد، من به تنهایی به این سفر بروم. حدود ۱۷، ۱۶ نفر بودیم که مورد تأیید قرار گرفتیم و بهمن ماه سال ۹۴ به شهر استانبول (ترکیه) رفتیم.
«م.ب» و کشیش «ف.م»، استادان مدعو بودند و شخصی به نام «مهرشاد»، امور مربوط به تدارکات و هماهنگیها را بر عهده داشت. آنها در دو نوبت صبح و عصر تدریس میکردند. ف.م بیشتر به مباحث الهیاتی میپرداخت و م.ب بر مسائل امنیتی تأکید داشت. میگفت، در صورت دستگیری هرگز به مأموران امنیتی اعتماد نکنید. حتی اگر وکیلی به شما معرفی کردند، نپذیرید و بکوشید موضوع را رسانهای کنید تا ما افراد خارج از کشور متوجه شویم و به شما کمک کنیم.
م.ب این مسائل را در قالب یک نمایش از نحوه بازجویی فردی مسیحی توسط مأموران آموزش میداد. فردای آن روز به ایران بازگشتیم. بعد از آن یکبار دیگر در بهمن ماه ۱۳۹۶ هم به ترکیه سفر کردم، ولی این سفر جنبه آموزشی نداشت و با هدف دوبله فیلم «عیسی مسیح» به زبانهای مختلف انجام شد.
در این سفر ۱۰ روزه از افراد ترکزبان دعوت کرده بودند و میخواستند آن فیلم تبلیغی به زبان آذری ایران نیز ترجمه شود. کشیش ف.م که اهل اردبیل و ترکزبان است، همزمان با این سفر ما را به دانشکده الهیات پارس دعوت کرد که نپذیرفتم.
در واقع من در سال ۹۵ از دانشگاه انصراف داده بودم، چون وقت کافی برای مطالعه و امتحان دادن نداشتم. از طرفی شوهرم هم با این کار مخالف بود. به هر حال این مسافرت هم مثل همیشه با هماهنگی آندریاس صورت گرفت وقتی به هتل تعیینشده رسیدم، دکتر م.ف از سران تبشیری و همسرش هم آنجا بودند.
من در دوبله نقش مریم مجدلیه را بر عهده داشتم. با بچهها تمرین کردیم و ایرادات یکدیگر را گرفتیم. تیمی از آمریکا یک زن و شوهر از طرف سازمان «جیسس فیلم»، مسئولیت ضبط این دوبله را بر عهده داشتند. کار دوبله در مدت ۱۰ روز تمام شد. در این میان ما را برای بازدید از کلیسای «نور» به شهری بهنام «یالووا» بردند. این کلیسا مخصوص فارسیزبانان مسلمانانی که مسیحی شدهاند بود. آن روز دو نفر ایرانی به عنوان شبان در آن کلیسا به اصطلاح دستگذاری شدند؛ این آخرین سفر من به ترکیه بود.
- این جلسات آموزشی و مراسم کلیسایی ثبت و ضبط هم میشد؟
در کلیسای خانگی قزوین (منزل ه.ز) هیچ وقت این کار انجام نشد، اما در تهران، شبان آندریاس از حضار در حین اجرای مراسم مثل سرودخوانی و…. فیلم میگرفت. شخصی به اسم «حسن» در مراسم کلیسایی گیتار میزد و بقیه سرود میخواندند. فقط از این قسمتها و بخشهای پرستش مراسم فیلم تهیه میشد و تدریس، هیچ وقت مورد ثبت و ضبط قرار نمیگرفت. این فیلمها برای ددی کشیش (رضا ترکمند) فرستاده میشد.
- در این جمعها شاهد ارتباطات غیر اخلاقی و نامتعارف هم بودید؟
من درباره خودم میگویم که ارتباط با آندریاس برایم مسئلهساز شد. از آنجا که در آن برهه از زندگی خود با نوعی خلا و کمبودهای عاطفی مواجه بودم، تحت تأثیر محبتهای ظاهری آندریاس نوعی وابستگی عاطفی به او پیدا کردم، به طوری که باید هر روز با او تماس میگرفتم. این مسئله تا جایی پیش رفت که حتی بارها به دروغ به همسرم گفتم، در تهران جلسه کاری دارم تا به این بهانه بتوانم آندریاس را ببینم.
من او را به عنوان شبان خود قبول داشتم و شبان کسی است که باید ناظر بر زندگی به اصطلاح ایمانداران باشد اما این نظارت به دخالت در زندگی شخصی من تبدیل شد. او با سخنانش میکوشید میان من و همسرم اختلاف بیفکند.
مثلا میگفت: «چرا خانه یا ماشینتان به نام همسرت است، در حالی که تو هم شاغل هستی و پول به خانه میبری؟» این سخنان به تدریج بر من اثر گذاشت به طوری که بعد از ۱۰ سال زندگی مشترک که هیچگاه مشاجرهای جدی با همسرم نداشتیم، تحت تأثیر آن سخنان، سه روز تمام با شوهرم حرف نزدم و میگفتم باید خانه را بهنام من بکنی. به هر حال این روابط تا مدت زیادی زندگی زناشویی ما را تحت الشعاع قرار داد.
باید اضافه کنم که همه افراد حاضر در جلسات با هم روابطی آزادانه و راحت داشتند که در مسافرتهای خارج از کشور و هنگام بیرون رفتن، خرید کردن و گشت و گذار نمود بیشتری داشت.
اباحهگری در این جلسات موج میزد. آنها هیچ قید و بند اخلاقی نداشتند. کشیش رضا ترکمند با خانمهایی که برای سمینار به ارمنستان میرفتند، دیسکو میرفت و مشروب خواری میکرد، روابط نامتعارف و اختلاط دو جنس در این مراسم و سمینارها، آزاد بود و به نوعی ویترین آنها برای ایجاد جذابیت به خصوص برای افراد جوان و مجرد محسوب میشد.
- قدری درباره شگردهای جذب جریان تبشیری توضیح دهید؟
آنها هیچ وقت به ما نمیگفتند، برو دست شخص مسلمانی را بگیر و بگو مسیحی شو، بلکه شگرد اصلی مورد تأکیدشان مانور بر مسائل رفتاری بود.
میگفتند باید دیگران را با رفتار محبتآمیز به سمت خود جذب کنید؛ یعنی طوری رفتار کنیم که دیگران علت این محبت و مهربانی را از ما جویا شوند. این شگرد کار ما را راحتتر میکرد و خیلی موارد پیش آمد که دوستان و همکارانم میپرسیدند، چرا اخلاقت با بقیه فرق میکند؟ این درست نقطه شروع برای سخن گفتن درباره مسیحیت بود.
یکی دیگر از شگردهای آنها ایجاد وابستگی به ویژه در افراد آسیب دیده بود؛ کسانی که به دلایل مختلف رفتاری و…. از خانواده خود طرد شده بودند، سوژههایی خوب بهشمار میآمدند. آنها روی این افراد کار روانشناسی میکردند و حتی برای این عمل دروس روانشناسی هم داشتند.
مثلا به شخصی که در خانوادهاش کمبود محبت داشت، به شدت محبت میکردند؛ بهطور کلی همواره نسبت به افراد مخصوصاً خانمها از الفاظ خوب استفاده میکردند. همین مسئله باعث میشد، افراد شیفته رفتار به ظاهر محترمانه شان شوند.
وقتی با کلمات محبتآمیز صحبت میکردند، قلب این افراد میلرزید و نوعی وابستگی در آنها ایجاد میشد. این وابستگی در نهایت شخص را به تدریج از خانواده، همسر، فرزند، پدر، مادر، خواهر و برادرش جدا میکرد و به مسیر دلخواه آنها سوق میداد، حال آنکه هدف اصلیشان از این محبتهای ظاهری تسلیم و سرسپرده کردن اشخاص بود تا هیچ وابستگی به کشور، جامعه و خانواده خود نداشته باشند و خواستههای آن سازمان و تشکیلات را بیچون و چرا انجام دهند.
- شما توانستید کسی را جذب کنید؟
خیر، من به شخصه باعث گرایش فردی به مسیحیت نشدم و فعالیتهایم در حد سؤال و جواب و طرح بحث در میان اقوام، همکاران، دوست و آشنا بود.
- در فرایند جذب بیشتر روی چه اقشاری تمرکز داشتند؟
هر چند توصیهای بهصورت مستقیم در این زمینه به ما نمیشد، اما به نظر میرسید تمرکزشان بیشتر بر اقشار جوان و آسیبدیده اجتماع است. برخی از افراد سابقه اعتیاد داشتند، مثل «حسن» گیتاریست کلیسا که پیشتر به او اشاره کردم. این شخص قبلا چند سال معتاد بوده و بعد از آشنایی با این جریان به بهانه کمک به ترک اعتیاد به مسیحیت گرایش یافته است.
- شما در طول مدت ارتباط با این جریان، مسئولیت و سمتی هم داشتید؟
ببینید در کشور ایران سمت خاصی به افراد داده نمیشود. حتی آندریاس هم که در جایگاه شبان عمل میکرد، سمت رسمی نداشت و اعضا او را بهعنوان شبان قبول داشتند. در واقع چون کشیش ترکمند در ایران حضور ندارد و نمیتواند افراد را مدیریت کند، آندریاس را مسئول این کار کرده بود. حدس میزنم که دلیل این کار مسائل امنیتی بود.
به هر حال، خود من مدتی به جای آندریاس تدریس کردم. او روزهای جمعه کلاسهای کلیسای خانگی را برگزار میکرد و غروب به صورت آنلاین در اسکایپ درس میداد. وی میدانست من از این کلاسها جزوه برمیدارم و از طرفی ارتباط نزدیکی با وی داشتم، به همین خاطر از من خواست مدتی اداره کلاسها را بر عهده بگیرم.
به این ترتیب حدود ۵-۴ ماه تدریس میکردم. در این کلاس حدود سه نفر از ایران، دو نفر از سوئد و سه نفر از آلمان شرکت داشتند.
- قدری راجع به ساختار تشکیلاتی این جریان و زد و بندهایشان توضیح دهید؟
در ساختار این جریان یک سلسله مراتب نسبتاً منسجم وجود دارد و هر کس مسئولیت خاصی عهدهدار است. برای مثال من یا هر فرد عادی دیگری اجازه نداشت، کسی را از ایران بهعنوان دانشجو به دانشگاه الهیات پارس معرفی کند و فقط شخص آندریاس، مسئول این کار بود.
نفرات معرفی شده نیز باید از سوی شخص ددی مورد تأیید قرار میگرفتند و آنگاه به دانشگاه معرفی میشدند. متولیان دانشگاه برای مدعوین هتل میگرفتند و هزینه بلیط رفت و برگشتشان را هم پرداخت میکردند.
در سفر آخر به ما گفته شد، باید از بلیطهای خود کپی تهیه کنیم؛ چون میخواستند هزینه آن را از بالادستیها دریافت کنند. در آن سفر کمپانی جیسس فیلم هزینهها را متقبل شد.
این ساختار تشکیلاتی در تدابیر امنیتی و آموزشهای پیرامون آن نیز قابل مشاهده است. همانطور که اشاره کردم، بخشی از آموزش کلاسهای خارج از کشور به همین مسائل مربوط میشد که با جزئیات فراوان مورد بحث قرار میگرفت.
یکی دیگر از نمودهای ساختار تشکیلاتی جریان مزبور، اهداف پشت پرده آنها بود. مهمترین هدف آنها در دانشگاه الهیات پارس، خادمسازی و رهبرسازی بود. دانشجویان برای این کار تربیت میشدند تا پس از بازگشت به ایران بتوانند ضمن جذب افراد تازه، جلسات کلیسای خانگی را نیز اداره کنند. این افراد باید به گونهای عمل میکردند که در شهر خود، دست کم ۱۰ نفر را جذب کرده و جزوه شاگردسازی و کتاب مقدس را طوری به آنها آموزش دهند که همه این افراد بتوانند در جایگاه یک شبان عمل کنند و نفراتی تازه را جذب نمایند.
به این ترتیب، به مرور زمان شمار اعضا در آن شهر و در نهایت سطح کشور بیشتر میشود تا هدف نهایی آنها یعنی گسترش مسیحیت و تزلزل اسلام تحقق یابد.
- چطور شد که از این جریان بیرون آمدید؟ جرقه بازگشت شما چه بود؟
متأسفانه من چشمهایم را بسته و با سرعت زیاد در حال حرکت در این مسیر بودم، بیآنکه بدانم، در نهایت به کجا خواهم رسید. البته در طول این راه تناقضاتی دیدم که تا حدی نخستین جرقهها برای بازگشتم بود. من و همسرم زندگیمان را از صفر شروع کردیم به طوری که حتی پول کرایه خانه را هم قرض گرفته بودیم. بعد از چند ماه بیکاری بالاخره موفق به یافتن کار شدیم و به تدریج و با سختی بسیار توانستیم یک خانه و ماشین بخریم. وقتی آندریاس متوجه وابستگی من به خود شد، از این مسئله سوءاستفاده زیادی کرد که پیشتر درباره تحریک من برای فشار بر همسرم جهت تملک اموالمان صحبت کردم.
از دیگر اقدامات وی تلاش برای همراه ساختن من با خود بود؛ آندریانس پیشتر یکبار بهسبب تبلیغ مسیحیت از سوی نهادهای امنیتی احضار شده و مورد تذکر قرار گرفته بود. لذا از وابستگی عاطفی من به خود برای پیشبرد اهدافش بهره میگرفت حتی از من پرسید: اگر مشکلی برای من پیش آمد، حاضری با هم به ترکیه فرار کنیم؟
تدریس در کلاسهای اسکایپی، به جای آندریاس نیز نوع دیگری از سوءاستفاده وی از من بود که با وجود مخالفت همسرم، حاضر به این کار شدم.
مداخلات آنها در زندگی من به همین جا ختم نشد؛ رضا ترکمند نیز به شکلی دیگر سعی در ایجاد تنش میان من و همسرم داشت. میگفت: همسرت تعادل روحی روانی ندارد، اجتماعی نیست، چطور میتوانی با این شخص زندگی کنی؟ او حق ندارد به خط قرمزهای تو وارد شود.
جالب آنکه همین شخص که از محبت دم میزد، با همسرش مشکل داشت. او در حالی در شبکه ست سون پارس درس محبت میداد که نمیتوانست به همسر خود محبت کند. به طوری که همسرش با وجود دو فرزند از او جدا شد و به شخص دیگری دل بست.
فرزندان وی نیز تحت حمایت و سرپرستی دولت فنلاند قرار گرفتهاند. ترکمند همواره از لزوم محبت میان همسران، دوستان و اعضای خانواده سخن میگفت اما هیچگاه به گفتههای خود عمل نمیکرد تا جایی که حتی شبکه او را اخراج کرد. مشاهده این رفتارهای متناقض برای من ابهام برانگیز بود. قبلا هیچگاه کسی در زندگی خانوادگی من دخالت نمیکرد.
دیگر جرقه ذهنیام به اقدامات تشکیلاتی آنها برمیگردد؛ مسائلی چون خادمسازی، عضوگیری، وارد کردن غیر قانونی کتب تبشیری به کشور توسط این جریان و توقع آنها برای خدمت تام اعضا با ادعاهایشان در خصوص کمک به رستگاری و کمال مغایر بود.
قاچاق کتاب در جریان مذکور نیز مشهود بود؛ آنها پس از راستیآزمایی افرادی که با شبکههای تبشیری تماس گرفته و ادعای گرایش به مسیحیت میکردند، کتب تعیین شده را از طریق عناصر خود با لحاظ کردن تدابیر امنیتی به دست اشخاص تأیید شده میرساندند.
«م.و» رابط کشیش ترکمند در تهران برای توزیع کتاب میان افراد بود. این کتابها اغلب از طریق سازمان «عیلام» منتشر و وارد ایران میشد.
قاچاق کتاب از طریق توریستها نیز صورت میگرفت؛ آنها در تورهایشان لیدرهایی برای ترویج مسیحیت دارند؛ مثلا «و.م»، از لیدرهای تور آنتالیا هستند که ضمن تبلیغ مسیحیت به توزیع کتاب مقدس میان توریستها میپردازند.
تمام افراد در سفرهایی که برای سمینارهای خارج از کشور میرفتند، یکسری کتاب تبشیری را تحت آموزشهای معلمان از طریق جاسازی در چمدان به کشور وارد میکردند. تمام این موارد روی همرفته موجب شد، قدری بیشتر درباره راهی که می روم بیندیشم و همین مسئله در نهایت زمینههای جدایی مرا فراهم ساخت.
- چه آسیبهایی از ناحیه این جریان متحمل شدید؟
من به لحاظ عاطفی و خانوادگی آسیبهای سختی متحمل شدم. من وابستگی زیادی به خانواده خود داشتم اما در طول همراهی با این جریان، ارتباطم با خانواده بسیار کمرنگ شد. به جایی رسیده بود که آندریاس را «پدر» خطاب میکردم و به جای پدرم ترجیح میدادم با وی سخن بگویم.
از طرفی این روابط بر زندگی زناشویی من نیز سایه افکند. بارها مجبور شدم، به همسرم درباره برخی مسائل دروغ بگویم. مداخلات وی تا جایی پیش رفت که چیزی نمانده بود، از همسرم جدا شوم. ارتباط من با این جریان حتی موقعیت کاریام را نیز در معرض خطر قرار داد و نزدیک بود، شغلم را هم از دست بدهم.
- در پایان اگر صحبتی دارید، بفرمایید؟
میخواهم حرفی که مدتها در دلم مانده بگویم که شاید نوعی اعتراف باشد؛ من تحت تأثیر آموزههای این جریان بسیار منفینگر شده بودم. القائات آنها مرا نسبت به همه چیز بدبین کرده بود.
حال که به لطف خدا توانستم بار دیگر در مسیر صحیح قرار گیرم، درمییابم تمام اینها شگردهایی فریبکارانه برای اغفال و مغزشویی افراد است. از همه میخواهم پیش از قدم گذاشتن در مسیری تازه حتماً درباره آن تحقیق کنند و به خوبی بیندیشند؛ چون سالهای جوانی دورهای کوتاه و جبرانناپذیر است.
در جایی خواندم که رهبر ما پدر ایران زمین است و من هم مثل دخترش هستم که خطایی کرده و پشیمان است. اکنون نیز جامعه خودم مرا بار دیگر پذیرا شده؛ احترام، شغل، زندگی و خانوادهام را دارم که خدا را بابت آن شاکر هستم. در پایان از جایگاه فردی که این راه را رفته و بازگشته به همه افرادی که میخواهند قدم در این مسیر بگذارند، میگویم چیزی جز سراب نیست؛ حرفهای آنها زیباست، اما عملشان با حرفشان یکی نیست.
ارتباط با ما: ferghepajoohi@gmail.com
