اوشو، شخصیتی تأثیرگذار و به ظاهر هندو است که تمامی سنتهای اصیل هندو را نادیده گرفت و نوعی معنویتگرایی سکولار و بیبندوباری را به نام معنویت ترویج داد. راجنیش چاندرا موهان که بعدها نام اوشو را بر خود برگزید در سال 1931 در روستای کوچوادا در ایالت مدهیا پرادش در خانوادهای دوازده نفری به دنیا آمد. هنگام کودکی، والدین خود را از دست داد و راجنیش نزد پدر بزرگ و مادر بزرگش که زوجی پیر و پولدار و معتقد به آیین جینه، پرورش پیدا کرد.
میگویند راجنیش از همان اوایل زندگی، تجربههای معنوی خاصی داشته است. هنگامی که در دانشگاه جبلپور بود، دوره تکاندهندهای از فشار روحی و افسردگی گذرانده و حتی اقدام به خودکشی کرده بود؛[۱] اما سرانجام از بحرانهای روحی خلاص شد و به خودشکوفایی معنوی رسید. راجنیش ادعا کرده است که در این ایام، توانایی ترک بدن را به دست آورده و به ادراک سرشت باطنی و حقیقی خود دست یافته است. راجنیش پس از رسیدن به درجه استادی در 1957 به مدت نه سال در دانشگاه جبلپور، فلسفه آموخت و تدریس کرد. وی در 1967 تصمیم گرفت که به تبلیغ دانش معنوی خود بپردازد.
آموزههای او با سنت هندی تطابقی نداشت و از این رو مناقشات زیادی را در جامعه هندی به وجود آورد؛ زیرا او به شاگردان خود اباحیگری را میآموخت و توصیه میکرد که درباره خواستههای نفسانی و طبیعی به میل خود رفتار کنند. راجنیش، بسیاری از بزرگان هند و از جمله گاندی را تحقیر میکرد و میگفت او ظلمپذیر بوده است. راجنیش در 1971 خود را بهگوان یا انسان مقدس نامید و برای خود آشرامی در شهر پونا در هند ساخت؛ ولی به زودی با مشکلات مالی و قانونی زیادی با دولت هند مواجه، و از هند اخراج شد.
راجنیش راه آمریکا را در پیش گرفت و در ابتدای ورود به این کشور، خود را همان مسیحای آمریکا – که انتظارش را میکشند – معرفی کرد. او آمریکا را سرزمین آزادی، فرصت و کاپیتالسم بیحد و مرز مینامید. راجنیش حق داشت تا آمریکا را چنین سرزمینی بداند؛ زیرا هنگامی که از هند اخراج شد، پنج میلیون دلار بدهی داشت؛ ولی پس از چهار سال اقامت در آمریکا، دارایی او به بیش از صد و بیست میلیون دلار رسید.
او دارای نود و سه اتومبیل رولزرویس بود که معمول ثروتمندان آمریکا بیش از یک دستگاه ندارند. به مرور زمان، جماعت (=کمون) اوشو تبدیل به نوعی کلیسای جزماندیش، با نظام طبقاتی پیچیده با نگهبانانی خشن شد که رفتار اعضا را با دوربینهای مداربسته کنترل میکرد. آنان مانند سربازخانهها از اعضای جدید، کار رایگان میکشیدند و کسی حق اعتراض نداشت. اوشو، نوعی ارتش درست کرد که به همسایگان حمله میکردند و یا به دشمنان خود، بستههای آلوده به میکروب میفرستادند.[۲]
سرانجام در 1986 دیوان ایالتی آمریکا راجنیش را به دلیل استفاده از خشونت، تجاوز به حریم دیگران، فرار از مالیات و ایذای شهروندان، مجرم شناخت و او و پیروانش تحت پیگرد قانونی قرار گرفتند.
استراق سمع الکترونیکی، دسیسههای مهاجرتی، دروغگویی به مقامات فدرال، پناه دادن به مجرمان فراری، توطئههای جنایی، اقدام به قتل از درجه نخست، اقدام به قتل نافرجام، ورود غیر مجاز به مکانهای مختلف، پولشویی، قاچاق و آتشزدن اموال دیگران، از جمله اتهامات اوشو و گروهش بود. دادستان ایالتی، جنبش اوشو را اجتماعستیز، تشخیص داد و از آمریکا اخراج کرد و تقریبا هیچ کشور دیگری حاضر نشد، او را بپذیرد. پس سرانجام مجبور شد به شهر پونا در هند بازگردد.[۳]

اوشو را گوروی سکس و ثروت نامیدهاند.[۴] وی بیپروا علاقه خود را به سکس ابراز میکرد و همیشه گروه مخصوصی از زنان در اطراف او بودند. اوشو از متون مختلف هندی از جمله تنترهها، نوعی شیوه عصیانی را استخراج کرد. در این تفکر، آزادی و بیبند و باری فردی، منافاتی با معنویت نداشت و از آنجا که چنین مفهومی نه با سنت باستانی هند سازگاری داشت و نه با سنتهای زهدگرای مدرن، پس مجبور شدند آن را اندیشه پُستمدرن بنامند.
اوشو در سخنان خود از طیف وسیعی از منابع استفاده میکرد؛ مانند آثار افلاطون، شنکره، لائوتسه و حتی سارتر، نیچه، گورجیف و کرولی. تلاش برای عشق و آزادی، زندگی برای لحظه، خود زندگی مهم است، حق با شماست، اخلاق خوش و خدا در درون است، نمونههایی از شعارهای اوست.
اوشو را گوروی از خود راضی نامیدند. همیشه از خودش تعریف میکرد و ادعا میکرد که همه آموزههایش مخصوص خودش است و البته، خودش میگفت همه آموزههایش چیزی بیش از یک جوک و بازی نیست؛ به عبارت دیگر، بازی نهایی این است که هیچ چیزی جدی نیست؛ حتی ناامیدیهای شما نیز خندهدار است. برای مرتاضشدن باید وارد این بازی نهایی شد. این یک بازی نهایی است. شوهر بودن، همسر بودن، پولدار بودن، مادر بودن، همه بازی هستند….[۵]
محققان میگویند راز موفقیت اوشو در غرب، انعطافپذیری آموزههایش بود. او انسانی مزوّر و ملون بود که با مهارت با ذهن مخاطبان خود بازی میکرد. به سخن دیگر، هر روز سخنی میگفت و هر بار به رنگی جدید درمیآمد. اوشو خود میگفت: من بدون هیچ تناقضی ناهمگون و متلون هستم. من در «لحظه» زندگی میکنم. هرچه که الآن میگویم الآن و برای این لحظه، درست است و من برای آینده، هیچ فکری نمیکنم.[۶]
کوتاه سخن اینکه راجنیش، بیش از اینکه یک دین به معنای عرفی و متداول آن معرفی کند، نوعی معنویتگرایی سنتستیز و رادیکال و آنارشیسم اخلاقی پدید آورد که طبق سخن خود او با هیچ منطق و فلسفهای جز هوای نفس و بیبند و باری اخلاقی سازگار نبود. میگویند دین او دین بیدینی و رد صریح همه سنتها و ارزشها بود. به سخن او «اخلاق» یک سکه باطل است. اخلاق، مردم را فریب میدهد.
انسانی که فهم واقعی داشته باشد، نه خوب است و نه بد؛ بلکه او فراتر از هر دو است! پس، به عقیده اوشو دلیل رنج مردم، برنامهای شدن و انحرافی است که جامعه به خورد ما داده و ما را مقید به خانواده، دین، دولت و مانند آنها کرده است.[۷]
پینوشت
[۱]. Urban, Gurus in America, P.170.
[۲]. Urban, P.172.
[۳]. Urban, P.172.
[۴].Ibid,P.174.
[۵]. Ibid,P.175.
[۶]. Ibid,P.177.
[۷]. Urban, P.175.
ارتباط با ما: ferghepajoohi@gmail.com
