فرقهها مثل هر پدیده اجتماعی دارای خصوصیات و ویژگیها خاصی هستند. شناخت این خصوصیات ما را در چگونگی برخورد با آنها آگاه خواهد کرد.
از مسائل مهم فرهنگی فرقهها، نوع بدعتهایی است که در کنار عقاید سازمان دینی بهوجود میآورند. بدعتها و نوآوریهایی که خود میتوانند در جهت به انحراف کشیدن دین مسلّط جامعه، نقش داشته، شخصیتهای انسانی را به انحطاط بکشانند. در حقیقت تمام ویژگیهای فرقهها در در قالب فرهنگ در جامعه رخ مینماید که برجستهترین آنها بدعتهای جدید است.
بر همین اساس، اندیشههایی که از رهبران فرق گوناگون در بین مذاهب ظهور و بروز میکنند بر سه مبنا هستند:
1- فرقه هرگونه تصور تسلّط بر جهان را رها میکند و نسبت به جهان، دولت و جامعه بیتفاوت یا مخالف است، مگر اینکه آن را مطابق با نظریات خود ببیند.
2- فرقه، یا از جامعه کناره میگیرد و یا خواهان جامعه دیگری به جای جامعه کنونی است. به عبارت دیگر، تغییر محتوایی و نه ظاهری سازمان دینی، از اهداف عمده رهبران فرق مکاتب است. هر قدر فرقهای از انزوا بیرون آید و خود را با جامعه و محیط پیرامون آن تطبیق دهد، بهتدریج موجب دگرگونیهای خاص در زمینههای دینی، سیاسی و اجتماعی خواهد شد.
3- فرقه از طبقات پایین یا از قشرهایی برمیخیزد که احساس میکنند جامعه یا دولت در حق آنها ستم کرده است. توضیح اینکه این مورد در مکاتب سیاسی مصادیق فراوان دارد، گرچه در سازمانهای دینی، رفتارهای غیر دینی منجر به بروز چنین مشکلاتی خواهد شد.
4- ویژگیهای دیگر را از منظر براین ویلسون[1] در مورد فرقه، میتوان چنین بیان کرد: فرقه نمیتواند بهعنوان تطبیق با یک موقعیت تازه، مدت زیادی دوام بیاورد، مگر آنکه به عقاید خود رنگ و لعاب دینی بدهد تا نفوذش در بین اعضا و دیگر افراد محیط پیرامون خود باقی بماند.
یینگر چنین استدلال میکند: خطری که فرقه را تهدید میکند آن است که امکان اینکه نفوذش را بر جامعه و جهان از دست بدهد، وجود دارد. مانند فرقه «خوارج» و «قرامطه» در اسلام. او بر آن است که اگر رهبران سازمانهای دینی، تحلیلی منطقی از نوع محافظهکاری خود از دین مسلط در جامعه، که نظم خاصی را دنبال میکند، برای معتقدان و مؤمنان خود بیاورند، این تهدید برای فرقهها جدّیتر خواهد بود.
5- وجود فرقهگرایی جدید نشان میدهد که آنومی[2] اجتماعی، پدیدهای جدّی است؛ چون تغییر اجتماعی اعم از تغییر تکنولوژیک، تعلیم و تربیت، اقتصادی، سیاسی و مانند آن به سمتی حرکت میکند که برخی از بخشهای جمعیت «عقب میافتند»؛ یعنی نمیتوانند دیدگاه هنجاری خود را متناسب و هم زمان با تغییرات نظام هنجارها که در جریان این تغییرات رخ داده است، تغییر دهند و روز آمد سازند.
بنابراین، کسانی که به این نوع آنومی دچار میشوند، به احتمال خیلی زیاد، به «بهشتهای به اصطلاح امن» و «حقیقتهای ساده» پیشنهادشده از سوی جنبشهای نوپدید دینی روی خواهند آورد.. در این نوع تبیین، ظهور و رشد قابل توجه جنبشهای نوپدید دینی، واکنشی به برخی تغییرات اجتماعی در جوامع قلمداد میشود.
ویژگیها خاص فرقهها
فرقه، حرکت اجتماعی خودانگیخته است که تحت شرایط قابل توصیف به وجود میآید و چند ویژگی خاص به همراه دارد:
1- از گروه اصلی جامعه جدا میشود.
2- از درون یک بطن همراه با کشمکش و خودآگاهی حاد، که از نظر سازمان ارزش دارد، میگذرد.
3- از یک دوره زمانی دیگر کناره گیری کرده و از جامعه و وحدت درونی عبور میکند.
4- بهتدریج، خود را بهعنوان یک پدیده اجتماعی مهم جا زده و با اجتماع بزرگ ارتباط برقرار میکند و سرانجام، خود را به نوعی، جذب گروه اصلی خواهد کرد.[3]
از عبارت مزبور، میتوان نتیجه گرفت که فرقه با سیر قهقرایی، در جهت اصلاح و ترویج اندیشههای خاص خود میباشد و با گذر از چهار عنصر انقطاع اولیه، مبارزه درونزا همراه با خود آگاهی با طبقه اصلی جامعه، انقطاع ثانویه و در پایان، جذب شدن به اجتماع بزرگ، پدیدهای میآفریند که به لحاظ اجتماعی تأثیرات شگرفی به همراه خواهد داشت.
[1] – از جامعه شناسان در آمریکا که در رابطه با فرقه ها کتاب نوشته اند.
[2] – آنومی: شکافی بین ایدئولوژی (ایدهآلها) و واقعیت؛ زمانی که بین ارزشها و هنجارها، و اهداف و امیال شخصی ما ناهمسانی آشکاری هست و اصطلاحاً قانونها دیگر کارکرد ندارند.
[3] – Encyclopedia of religion, “sect”, vol. 13, p.155