چرا تناسخ باطل است؟

بر اساس مکتب پیامبران الهی با مرگ انسان، روح آدمی از بدن جدا شده به عالم برزخ منتقل می‌گردد و در آن سرا، به حیات خویش ادامه می‌دهد. اگر از نیکان باشد، به پاداش اعمال خوب خود در آن عالم متنعم می‌شود و اگر از بدان باشد، به کیفر کارهای ناپسند خویش می‌رسد تا زمانی که قیامت شود.

قضای الهی بر این تعلق گرفته که روح بشر پس از مرگ، دوباره به دنیا بازنگردد و زندگی جدیدی را در این جهان آغاز نکند، بلکه در برزخ بماند، تا قیامت آغاز شده و به سرای جاودان آخرت منتقل شود. تناسخ یا عقیده به انتقال روح مجرد یا جزئی مادی از یک فرد به جسم دیگر، در تاریخ بشر سابقه‌ای دیرینه دارد و حضور آن را از اساطیر تا حکایات عامیانه و از کتب دینی تا ادبیات و شعر و علوم نظری می‌توان سراغ گرفت.

جدا از اینکه اعتقاد به تناسخ در میان اقوام گوناگون، علل و انگیزه‌های متفاوتی دارد، می‌توان از زمینه‌های روانی این اعتقاد، برای تبیین قدمت آن بهره برد. از جمله این زمینه‌ها، درک شباهت نسل‌ها بدون داشتن علم وراثت است که در میان اقوام بدوی مشاهده می‌شود، همچنین میل به جاودانگی و غلبه بر مرگ نزد کسانی که هویت را در حضور دنیوی می‌دانند (که این امر را به‌خصوص در فرقه‌هایی که در پی جبران مرگ رهبر خود هستند، مشاهده می‌کنیم.) نیاز به دیدن پاداش و کیفر اعمال در دنیا و توجیه تفاوت‌های نوع زندگی انسان‌ها، شرها و مصائب زندگی انسان و حیوانات از دیگر بسترهای بروز این عقیده هستند.

این نظریه با گذشت اعصار، رفته‌رفته توجه عده زیادی از مردم جهان را به خود جلب کرد و آن را یک امر واقعی پنداشتند، حتی کسانی به‌عنوان یک عقیده مذهبی به آن دل بستند.

تناسخ در کلام و فلسفه و عرفان به‌معنای انتقال روح از جسمی به جسم دیگر و در لغت از ریشه نَسَخَ به معنای برداشتن چیزی و گذاشتن چیزی دیگر به‌جای آن یا تغییر دادن چیزی به چیز دیگر است. معنای تناسخ ارواح این است که ارواح از جسمی به جسم دیگر منتقل می‌شوند و در اصطلاح هم به‌همین معناست؛ یعنی «با مرگ یک فرد، روح او از کالبدش بیرون آمده، به بدن یک فرد دیگر چه انسان و چه غیر انسان حلول کند.»[1]

انتقال روح به‌صورت‌های مختلفی قابل فرض است:

نسخ: انتقال روح انسان به جسم انسان دیگر

مسخ: انتقال روح انسان به جسم حیوان

رسخ: انتقال روح انسان به جسم جماد

فسخ: انتقال روح انسان به جسم گیاه (نباتات)

بعضی، از تناسخ صعودی در کنار تناسخ نزولی که چهار نوع مذکور را شامل می‌شود، سخن گفته‌اند. تناسخ صعودی به‌معنای فرا رفتن از جسم انسانی مثلاً تبدیل شدن به فرشته یا جرم آسمانی است. علاوه بر این، می‌تواند به‌معنای سیر روح از مراتب مادون مثل مرتبه جماد به مراتب بالاتر باشد.

طرفداران تناسخ معتقدند، روح دو گروه به دنیا بازنمی‌گردند:

اول آنان که در مسیر – سعادت به کمال نهایی رسیده‌اند که پس از مرگ به کمال مطلق نایل می‌آیند. اینان کمبودی ندارند تا بخواهند دوباره به دنیا بازگردند و نقایص حیات گذشته خویش را با به سعی و عمل جبران کنند.

دسته دوم کسانی که در حد اعلای شقاوت قرار دارند، اینان نیز به دنیا بازنمی‌گردند؛ زیرا در ایام زندگی به آن‌چنان به انحراف گراییده و راه سعادت را به روی خود بسته‌اند که دچار سقوط ابدی گردیده و نمی‌توانند با بازگشت به دنیا گذشته ننگین خویش را جبران نمایند و به سعادت و کمال (گرچه نسبی و محدود  باشند) برسند.

ولی دسته سوم گروه‌های متوسط هستند؛ یعنی آنان که بین تکامل‌یافتگان سعادتمند و ساقط‌‌شدگان شقاوتمند بوده وقتی از دنیا می‌روند، دوباره روحشان به دنیا باز می گردد و به تناسب خلق و خوی متفاوتی که دارند، با شکل‌های مختلف و گوناگون به دنیا بازگشت می‌کنند.

باورمندان تناسخ عقیده دارند که در پاره‌ای از موارد، بازگشت ارواح به دنیا برای جبران نقایص و به‌منظور استعمال نفس و نیل به مدارج عالی انسانی است. همچنین می‌گویند: یکی از علل بازگشت ارواح به دنیا این است، که خوبان در زندگی دوباره از پاداش اخلاق و اعمال پسنده خویش برخوردار گردند و بدان نیز کیفر خوی ناپسند و رفتار زشت خود را ببیند.

چه بسا افرادی که با سجایای انسانی زیست کرده و عمرشان به پاکی طی شده است، اما همواره گرفتار محرومیت‌های گوناگون بوده و دوران حیاتشان با فقر و تنگدستی یا آلام و بیماری سپری گردیده است. اینان در زندگی بعدی به پاداش اخلاق پسندیده خود نایل می‌شوند و از نعمت رفاه و سلامت جسم برخوردار می‌گردند.

و چه بسیار افرادی که در زندگی پیشین دارای اخلاق زشت و رفتار ناپسند بوده و مردم از آنان رنجیده‌اند و از انواع نعمت‌ها بهره‌مند بوده‌اند. ارواح اینان در زندگی بعد به تناسب اخلاقشان با در پیکر حیوانات و حشرات تعلق می‌گیرد یا به‌صورت انسان‌های ناقص، معلول، بیمار و مطرود جامعه باز می‌گردند و در هر صورت گرفتار عذاب روحی و جسمی هستند.

یکی از گروه‌های معتقد به تناسخ، تناسخیه نامیده می‌شود. به عقیده اینان، روح همواره از بدنی به بدن دیگر می رود و این سیر هرگز به پایان نمی‌رسد. بنابراین، بهشت و دوزخ در همین دنیاست. بهشت صورت‌های نیکو و لذات دنیوی است و دوزخ صورت‌‌های زشت مثل بیمار یا ناقص یا بدن حیوانات پست و رنج‌های دنیوی. نامتناهی بودن سیر تناسخ، افراطی‌ترین عقیده‌ای است که به تناسخیه نسبت داده‌اند، اما در حقیقت بسیاری از معتقدان به تناسخ، بنا به تبیین خود از علت تناسخ، این سیر را متناهی دانسته‌اند.

تناسخ از طریق منابع متعددی در سرزمین‌های اسلامی شناخته شده است که هند و یونان از ‌مهم‌ترین‌شان بوده‌اند. در آیین‌های مختلف هندی از جمله آیین بودا، صورت‌هایی از اعتقاد به تناسخ از دیرباز رایج بوده است. ترجمه آثار فلسفی یونان و رواج عقاید مانویان در عصر عباسی، زمینه را برای ورود این عقیده به جهان اسلام آماده کرد.

نخستین معتقدان به تناسخ در میان مسلمانان غلات هستند که تناسخ را بیشتر به‌معنای خاص انتقال روح الهی در ائمه در نظر داشته‌اند. فرقه‌های مختلف منشعب از اینان ، مثل حارثیه و حربیه و بیانیه و دیگر فرقه‌های غلات، مثل خطابیه و راوندیه و جناحیه و مخمسه و علبانیه نیز بهی تناسخ روح اله در امام خود اعتقاد داشته‌اند. غیر از غلات، چند تن از معتزلیان و همچنین نصیریه و دروزیه دو فرقه منسوب به شیعه که از قرون اولیه اسلامی به‌وجود آمدند، به تناسخ معتقدند.

با شروع طغیان‌های قومی بر ضد سلطه اعراب و شورش‌های اعراب بر حکام اموی و عباسی، عقیده به تناسخ رواج وسیعی یافت. پیروان ابومسلم خراسانی، مقنع و بابک خرمدین از آن جمله‌اند. در دوره‌های متأخر نیز فرقه‌های جعلی و التقاطی از جمله یزیدیان، آذر کیوانیان، نقطویان، پسیخانیان و اهل حق معمولاً به تناسخ معتقد بوده‌اند. در هر حال، شیوع این اندیشه در جهان اسلام تا حدی بوده است که شهرستانی در عبارتی مشهور اظهار کرده است که هیچ آیینی نیست که تناسخ در آن پایگاه محکمی نداشته باشد.[2]

در عصر حاضر نیز خیلی از فرقه های نوظهور با منشأ غربی و شرقی نیز قائل به تناسخ با مراتب و درجات مختلفی هستند.

باطل بودن تناسخ

هر چند که این مقوله در شرق زاده شده است، اما همه ادیان شرقی، به‌خصوص دین مبین اسلام، مسئله تناسخ را نپذیرفته و اکثر علمای اسلامی با استناد به آیات قرآن کریم، این مسئله را رد و انکار می‌کنند.

در یکی از آیات آمده: گناهکاران بی‌باک و متجری تقاضای حیات دوباره می‌کنند و می‌گویند پروردگارا فرمان ده ما را به دنیا بازگردانند. شاید کارهای نیکی را که در گذشته ترک کرده بودیم، در حیات آینده انجام دهیم و نقایص پیشین را جبران کنیم. پاسخ داده می‌شود نه‌چنین است، این کاری است، ناشدنی و سخنی است بی‌اساس که گوینده خود می‌گوید و به آن ترتیب اثر داده نمی‌شود و از پی مرگ اینان عالم برزخ است، تا روزی که قیامت فرارسد و از قبرها بر انگیخته شوند.[3]

همچنین خداوند در آیه ۲۸ سوره بقره می‌فرماید: «کیف تکفرون بالله و کنتم امواتا فاحیاکم ثم یمیتکم ثم یحییکم ثم الیه ترجعون» چگونه به خداوند کافر می‌شوید؟ در حالی که شما اجسام بی‌روحی بودید و او شما را زنده کرد؛ سپس شما را می‌میراند و بار دیگر شما را زنده می‌کند؛ سپس به‌سوی او بازمی‌گردید.

این آیه از جمله آیات متعددی است که عقیده به تناسخ را صریحا نفی می‌کند. مضمون آیه این است که بعد از مرگ یک حیات بیش نیست و طبعاً این حیات همان زندگی در رستاخیز و قیامت است و به‌تعبیر دیگر انسان مجموعاً دو حیات و مرگ داشته و دارد. حال اگر تناسخ صحیح بود تعداد حیات و مرگ انسان بیش از دو حیات و مرگ بود.[4]

مأمون نظر امام رضا (ع) را درباره کسانی که قائل به تناسخ‌اند جویا شد که حضرت در پاسخ فرمود: «کسی که تناسخ را بپذیرد و به آن عقیده داشته باشد، به‌خدای تعالی کفر آورده و بهشت و دوزخ را غیرواقعی تلقی کرده است.»[5]

امام صادق (ع) نیز راجع‌ به اهل تناسخ فرموده است: «اینان پنداشته‌اند که نه بهشت و نه جهنمی است و نه برانگیختن و زنده‌شدن است. قیامت در نظر آنان عبارت از این است که روح از قالبی بیرون رود و در

قالب دیگری وارد شود… .»[6]

مسئله تناسخ و بازگشت ارواح به دنیا، نه فقط مخالف مکتب پیامبران الهی و موجب کفر به خدا و نفی معاد و انکار ثواب وعقاب عالم آخرت است، بلکه از نظر علمی نیز دانشمندان و فلاسفه آن را مطرود و مردود شناخته و دلایلی بر ابطال آن آورده‌اند.

صدرالمتألهین شیرازی می‌گوید: «دانستی که نفس در اولین مرحله تکوین درجه‌اش درجه طبیعت است. سپس به تناسب حرکت استکمالی ماده ترقی می‌کند تا از مرز نبات و حیوان بگذرد. بنابراین وقتی نفس در مرحله‌ای از قوه به فعلیت می‌رسد، هر چند آن فعلیت ناچیز باشد، محال است، دوباره به قوه محض و استعداد صرف برگردد. به علاوه همان طور که قبلاً اشاره شد، صورت و ماده شیء واحدی هستند که دارای دو جهت فعل و قوه می‌باشند و با هم مسیر حرکت استکمالی را می‌پیمایند و در مقابل هر استعداد و قابلیت به فعلیت مخصوصی نایل می‌شوند.

بنابراین محال است، روحی که از حد نباتی و حیوانی گذشته به ماده منی و جنین تعلق بگیرد، از حالت فعلیت به حالت قوه که بدون هیچ فعلیتی است، بازگردد.»[7] به عبارت ساده‌تر، ترکیب بدن و نفس یک ترکیب واقعی و حقیقی است، هرگز مشابه ترکیب صندلی و میز از چوب و میخ (ترکیب صناعی) و نیز مانند ترکیبات شیمیایی نیست. بلکه ترکیب آن دو، بالاتر از آن‌ها است و یک نوع وحدت میان آن دو حاکم است و به‌خاطر همین وحدت، نفس انسانی هماهنگ با تکامل بدن پیش می‌رود و در هر مرحله از مراحل زندگی؛ نوزادی، کودکی، نوجوانی، جوانی، پیری و فرتوتی برای خود شأن و خصوصیتی دارد که قوه‌ها به‌تدریج به مرحله فعلیت می‌رسد.

در این صورت نفس با کمالات فعلی که کسب کرده است، چگونه می‌تواند، با سلول نباتی و یا نطقه حیوانی و جنین انسانی متحد و هماهنگ گردد. در حالی که نفس از نظر کمالات به حد فعلیت رسیده و بدن، در نخستین مرحله از کمالات است و تنها قوه و توان آن را دارد.

دلیل دیگر بطلان تناسخ این است که وقتی نفس به تدبیر نطفه‌ای اشتغال یافت، اگر طبق نظر تناسخی‌ها نفس دیگری هم بر آن تعلق گیرد، نتیجه آن می‌شود که بدن دارای دو روح گردد و این غیر‌ممکن است؛ زیرا محال است، یک چیز دارای دو ذات یعنی دو نفس باشد؛ چون هر فردی در درون خود فقط یک نفس احساس می کند بنابراین تناسخ مطلقاً ممتنع است.[8]

به عبارت دیگر هنگامی که جنینی به مرحله دریافت روح می‌رسد، سه احتمال مطرح است؛ یا روحی از سوی خدا به او افاضه می‌شود؛ یا روح شخص دیگری – که مرده – به آن تعلق می‌گیرد؛ یا هم خدا روحی به او افاضه می کند و هم روح شخص دیگر به آن تعلق می گیرد.

احتمال سوم باطل است؛ چون لازم می‌آید که یک نفر در آن واحد دو نفر باشد و یک بدن را دو روح تدبیر نماید که این امر موجب نابودی بدن می‌شود. نیز به علم حضوری می‌یابیم که ما یک نفریم نه دو نفر.

احتمال دوم نیز باطل است؛ چون مستلزم ترجیح بلا مرجح می‌باشد. اگر جایز است که روح کس دیگری به این جنین تعلق گیرد؛ چرا این روح تعلق گرفت و نه آن روح و نه روح سوم و چهارم و …. این جنین اگر ذاتاً قابلیت دریافت هر روحی را دارد، چگونه انتخاب می‌کند؟

پس اگر یکی از این روح‌ها به آن تعلق گیرد، ترجیح بلا مرجع خواهد بود که امری استمحال چون ترجیح بلا مرجح در حقیقت مستلزم وجود معلول است، بدون علتش.

همچنین از یک طرف -طبق ادعای تناسخیه- جایز است که روح شخص دیگری به این جنین تعلق گیرد و از طرف دیگر جایز است، خدا روحی را به آن جنین افاضه کند. حال چرا از بین این دو حالت اولی ترجیح یافت نه دومی؟ حال آنکه دومی با فیاضیت خدا سازگارتر است. پس در این حالت نیز ترجیح بلا مرجح لازم می آید یا ترجیح مرجوح که هر دو محال می‌باشند . پس تنها حالت اول است که با مشکل عقلی مواجه نمی شود.

با وجود تضاد صریح اندیشه تناسخ با دین اسلام و رد و انکار آن از سوی بیشتر متفکران، فلاسفه و دانشمندان هنوز هم برخی بنا به دلایلی قائل به این عقیده هستند.

از انگیزه‌های تاریخی که زمینه‌ساز بروز این اعتقاد بودند، می توان به تضاد در موضوع تطبیق عدالت با تبعیضاتی که بیشتر تحت عنوان «شرورات عالم على الظاهر» نامیده می‌شوند، اشاره کرد که شاید از این زاویه عده‌ای با دیدن معلولیت‌ها و نقایص و کاستی‌هایی در ظاهر افراد، به این نتیجه مقایسه‌ای دست می‌یافتند که علت اصلی موجود شدن یک انسان ضعیف و معلول و در رنج و بدبختی به این فلسفه بازمی‌گردد که خداوند خواسته تا افراد ظالم و گناهکار قبلی را که مرده‌اند. بدین صورت، سزا دهد. ولذا با آفریدن انسان‌های معلول و مفلوک خواسته تا انتقامی از آنها بکشد!

البته دلایل روانی بروز چنین باوری را نیز نباید از نظر دور داشت. در مسیر توجیه احساسی می شود گفت اغلب شکست‌ها و ناکامی‌های زندگی و واکنش در برابر آن‌ها چنین اندیشه‌هایی به‌صورت عقایدی بی‌ریشه و پررنگ‌شده سر برآورده و در سیر تاریخی تحول و تطور اندیشه، در مواجهه با اشخاص و دیدگاه‌های متفاوت رنگ و لعاب‌های متلونی به خود گرفته و انواع و اقسام، پسوند و پیشوند و شرح و تفسیر می یابد و چه بسا دستمایه اذهان آلوده‌ای هم در برابر خالی کردن عقده‌های دیرین قرار گیرد.

نقش جریانات غیرمغرض هم با دخالت یا قوه تخیلشان در کنار اذهان کمتر توسعه‌یافته را نمی‌توان در بروز و ظهور چنین باوری نادیده گرفت.

تسکین و آرامش روانی هم برای انسان‌ها همواره از دغدغه‌های اصلی و مهم زندگی بوده است.

تمسک به باورهای بی‌ریشه نیز که در ادبیات انسانی به خرافات و… تعبیر شده است، را باید از دیگر روزنه‌های روانی گسترش چنین تفکری دانست.

[1]. ترجمه المیزان، ج ۱۵، انتشارات جامعه مدرسین، ص۴۳.

[2]. الملل والنحل، ج ٢، ص ٢۵۵.

[3].  مومنون (۲۳) آیه ۱۰۰.

[4]. تفسیر نمونه، ج 1، ص 1۶4.

[5]. سفینه البحار، ماده نسخ.

[6]. احتجاج طبرسی، ج ۲، ص ۸۹.

[7]. شواهد الربوبیه، ص ١۶١.

[8]. مبدأ و معاد، ص ۲۳۸ (اقتباس از معاد؛ گفتار فلسفی، ج ۱، ص ۲۶۳ تا ۲۸۰ به اختصار).

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.