حلول
اهل حق حلولی هستند؛ یعنی معتقدند ذات خداوند متعال در هر زمانی بر بدنی از بدن‌های انسان‌ها وارد می‌شود. از جمله در کتاب بسیار معتبر «شاهنامه حقیقت» حاج نعمت الله جیحون‌آبادی پسر آقای نورعلی الهی که دال بر این موضوع است که العیاذ بالله! ذات خداوند، به‌صورت وجود مقدس علی‌ بن ابی‌الطالب (ع) در بطن فاطمه بنت اسد (س) حلول کرده و پای به این جهان گذارده است. البته این حلول در تفکر اهل حق خاص امام علی (ع) نیست بلکه در مورد بزرگان دیگر نیز چنین مطالبی را بیان می‌کنند. از بزرگانی اهل حق بر او چنین جایگاهی قائل هستند، شخصی به‌نام «شاه‌خوشین» است. ماجرای ولادت او درست مانند ماجرای ولادت مولای متقیان است. اجازه دهید، ابیاتی از شاهنامه حقیقت را که گویای این مطلب است، در ادامه بیاوریم:

یکی داستان از جهان‌آفرین/ بیا بشنو از مظهر شه‌خوشین

مبارک بُدی نامش از اصل کار/ خوشین‌شه لقب شد، در آن روزگار

ز ایل لرستانِ قومِ سترگ/ بُدی مر وُرا دستگاهی بزرگ

خردمند دانا دانش‌پذیر/ یکی دختری داشت او بی‌نظیر

قضا، روزی آن دختر ماه‌چهر/ نشسته به‌جایی که تابیده مهر

یکی ذره از خور بیامد دوان/ فرو شد به کام شه بانوان

بشد حامله دختر از ذره نور/ که آن نور از حق نمودی ظهور

اسم این دختر جلاله بود و بعد به‌نام ماماجلاله معروف شد و الان هم به این اسم شناخته می‌شود:

جلاله در آن وقت چون بکر بود/ شب و روز زین بار در فکر بود

پس از چند مه گشت بارش صقیل/ پدیدار از آن نور رب جلیل

و بعد داستان ادامه پیدا می‌کند و جلاله از میان قوم خود می‌رود و در واقع این داستان تقلیدی از قرآن کریم و داستان حضرت مریم (س) است که در آن داستان حضرت مریم وقتی حامله شد، ابتدا خود را کم‌تر بین جمع حاضر می‌کرد و در نهایت نیز از قوم خود خارج شد و به جای دیگری رفت. داستان جلاله در واقع تقریری از همین واقعه است. به هر رو در ادامه جلاله از ایل خارج می‌شود:

ایامی جلاله ز ایل پدر/ ز ره باز مانده، ز خود بی‌خبر

به تنها بماندی در آن سرزمین/ نبُد باورش جز جهان‌آفرین

بنالید، گفت ای جهان داورا/ که اینک تویی یار و هم یاورا

پناهم بجز تو نباشد به کس/ تو درماندگان را بفریاد رس

جلاله به این فکر بُد، ناگهان/ رسیدند بر او سه تن در زمان

آن سه نفر دیدند:

بدیدند آن ذات خاوندگار/ به بطن جلاله نهادست بار

یعنی ذات خداوند آمده و در درون بطن ماماجلاله قرار گرفته است! حالا چطور می‌شود که ذات الهی یک ذره باشد و در بطن قرار گیرد و در آنجا رشد مادی پیدا کند تا اینکه به دنیا بیاید!

آن سه نفر بادیدن ماماجلاله برای اینکه بتوانند او را به داخل ایل ببرند، تصمیم گرفتند او را سوار یک گاو کنند:

گران است چون ذات آن کردگار/ نداریم قدرت وُرا کرده بار

چه گاویست قدرت کشد بار او/ جهان مایل است، وصل و دیدار او

مگر ذات حق، خود بوَد یار ما/ به گاوت کنیم  بار از امر شا

محور غم ایا بانوی خوش لقا/ گران گشته بارت ز ذات خدا

در واقع، از او دلجویی می‌کنند و از او می‌خواهند، نه‌تنها غمگین نباشد بلکه به خود افتخار هم کند؛ زیرا باری که در بطن دارد، ذات خداوند است.

خلاصه پس از آن‌که شاه‌خوشین دنیا آمد همه به خدمت او که العیاذ بالله ذات خداوند بود، رسیدید:

لرستان همه از صغیر و کبیر/ خصوصاً غلامان روشن‌ضمیر

دوان آمدند تا به پابوس شاه/ رسیدند کردند بر وی نگاه

چو دیدند ذات جهان‌آفرین/ نمودند سجده، به روی زمین

و این چنین یک حلول دیگر خداوند در این جهان شکل گرفت!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.