دکتر منصوری- انجمن حجتیه
دکتر «جواد منصوری» از پیشگامان انقلاب اسلامی هستند که مناصب مختلفی را در جمهوری اسلامی عهده‌دار بوده‌اند. نخستین فرمانده سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، معاونت حوزه آسیا و اقیانوسیه وزارت امور خارجه و ریاست مرکز اسناد انقلاب اسلامی از جمله این مناصب می‌باشد. حضور ایشان در مرکز اسناد انقلاب اسلامی موجب شده که اطلاعات قابل‌توجهی در خصوص اسناد مرتبط با جریان‌های فکری و سیاسی داشته باشند. به‌همین مناسبت گفت‌وگویی در خصوص بازشناسی جریان انجمن حجتیه با ایشان ترتیب دادیم که در ادامه تقدیم مخاطبان محترم می‌گردد.

– لطفاً در خصوص چگونگی شکل‌گیری جریان انجمن حجتیه توضیح بفرمایید؟

در سال ۱۳۲۰ اتفاق مهمی در کشور رخ داد که طی آن ایران به اشغال متفقین درآمد و شرایط دوران رضاشاهی به‌کلی تغییر کرد در نتیجه تغییر و تحولات فضای جامعه مقداری بازتر شد و مجموعه‌ای از گروه‌های فکری و سیاسی توانستند، در جامعه فعالیت کنند. از آن‌جایی که جریان‌های اسلامی در دوران رضاخانی به‌شدت سرکوب شده بودند، طبعا موفق نشدند آن‌طور که تشکیلات و سازمان‌های وابسته به شوروی -مانند حزب توده که از شهریور ۱۳۲۰ به بعد فعالیت گسترده داشتند- یا گروه‌های غربی توانستند فعال شوند، فعالیت کنند. ولی به هر حال، فعالیت‌های اسلامی شروع شد. یکی از دغدغه‌هایی که جریان اسلامی چه در زمان پهلوی اول و چه در زمان پهلوی دوم داشت، مسئله بهائیت بود؛ زیرا رژیم پهلوی به صورتی غیر مستقیم، دست ساخته بهائیان و غربیان بود و به‌شدت از فرقه بهائیت دفاع می‌کرد. لذا جریان اسلام‌گرا نسبت به فعالیت و نقش و نفوذ بهائیت در کشور بسیار نگران بود. البته در خصوص چگونگی مقابله با بهائیان، جلوگیری از نفوذشان و آگاه‌سازی مردم نسبت به این خطر بزرگ طبیعتاً اختلافاتی وجود داشت. تعدادی از وعاظ بر منبرها این خطر را مطرح می‌کردند که در رأس آن‌ها حاج آقای فلسفی قرار داشت. ایشان در مبارزه با بهائیت در دهه ۲۰ و تا حدودی دهه ۳۰ به‌شدت فعال بودند.

برخی دیگر از آقایان هم بودند که حرکت‌هایی علیه بهائیت داشتند، ولی کافی نبود؛ چرا که کل رژیم و حامیان خارجی آن پشتیبان جریان بهائیت بودند و به این ترتیب، فعالان جامعه حتی اگر تلاش خود را هم می‌کردند، نمی‌توانستند این جریان را از صحنه خارج کنند.

بعد از کودتای ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲ بعضی گروه‌ها [از جمله انجمن] احساس کردند، می‌توانند حتی به‌شکل محدود در زمینه مقابله با بهائیت فعالیت تشکیلاتی داشته باشند، اما با روش‌های گذشته مانند فعالیت به شکل علنی یا حرکت مردمی یا درگیری‌های فیزیکی، آن‌چنان که قبلا به‌کار رفته بود، موافق نبودند و با توجه به انگیزه‌ای که علیه بهائیت داشتند، اصولی را برای خودشان تدوین کردند. اصولی که می‌گفت اگر بخواهیم به فعالیتمان ادامه دهیم، باید کاری به رژیم نداشته باشیم و رژیم از طرف ما احساس تهدید نکند. به عبارت دیگر، صرفا گروهی مذهبی باشیم و انگیزه‌مان هم صرفا مقابله اعتقادی با بهائیت باشد و حتی مبارزه سیاسی و تشکیلاتی نیز با بهائیت نداشته باشیم. علت تعیین این فلسفه از سوی آن‌ها این بود که رمز بقای خود را در آن می‌دانستند.

دومین اصلی که برای خود تعیین کردند، در خصوص تشکیلات بود و معتقد بودند که تشکیلات باید نیمه‌مخفی و نیمه‌علنى باشد. می‌گفتند نمی‌خواهیم خیلی سر و صدا به پا کنیم، یا پرچمی داشته باشیم، به‌خصوص اگر بخواهیم در بهائیان نفوذی داشته باشیم طبعاً باید بخشی از نیروها ناشناخته باشند تا بتوانند در این تشکیلات نفوذ کرده و افرادی را که در معرض بهائی شدن هستند، نجات داده و این جریان را کنترل کنند.

اصل سومی که پذیرفته بودند، آموزش گسترده مبانی اعتقادی برای اعضای خودشان بود. برای این موضوع برنامه نسبتاً مفصل و دقیقی را تنظیم کرده بودند. بعضاً دوره آموزشی آن‌ها چندین سال طول می‌کشید. در این دوره آموزشی افراد هم با بخشی از مبانی اسلامی و هم به‌طور مشروح با مبانی اعتقادی بهائیان آشنا می‌شدند تا با توجه به تسلط و تجربه‌ای که از تمرین‌های خود کسب می‌کردند، بتوانند در جلسات مناظره با بهائیان شرکت کنند و مانع گسترش تفکر بهائیت شوند. اما نسبت به نفوذ سیاسی بهائیت، هیچ‌گونه حساسیت و دخالت و بحثی نداشتند و فقط بحث مبارزه با مبانی فکری و عقیدتی بهائیت برایشان مطرح بود.

به‌عنوان نمونه، در دوره نخست‌وزیری هویدا، حدود نیمی از بدنه دولت و از جمله خود هویدا بهائی بودند. انجمنی‌ها با دولت هیچ‌کاری نداشتند و فقط به تفکر بهائیت می‌پرداختند؛ یعنی به حضور بهائیان در مناسب مهم کشوری و تبعات آن برای آحاد مسلمین اصلا کاری نداشتند.

جالب قضیه اصل آخر است. بر اساس اسناد قابل ملاحظه‌ای که در این زمینه موجود است. انجمن پذیرفت اگر برای پیشبرد مقاصدشان لازم شد، مستقیم یا غیرمستقیم با دستگاه‌های رژیم پهلوی همکاری داشته باشد. نکته جالب در این زمینه آن است که ساواک از زمان تأسیس خود تا زمان پیروزی انقلاب هیچ‌گاه نسبت به این تشکل نه‌تنها نظر منفی نداشت، بلکه به نوعی نظر مساعد هم داشت.

بنده به‌عنوان نمونه از خاطرات خودم خدمتتان عرض می‌کنم. من در سال ۱۳۵۱ در خصوص مبارزات سیاسی دستگیر شدم. بازجوی ساواک به من می‌گفت، اگر تو انگیزه دینی داری، چرا نرفتی در انجمن حجتیه فعالیت کنی. خوب آن‌ها هم مسلمان‌اند، آن‌ها هم مبارزه می‌کنند. این مطلب که خدمتتان می‌گویم شنیده نیست بلکه عین حقیقتی است که برای خودم اتفاق افتاده است. موارد دیگری نیز مشابه همین موضوع داشتیم. اسناد بسیاری در کتاب قیام ۱۵ خرداد به روایت اسناد وجود دارد که نشان می‌دهد. وقتی گزارش‌هایی در خصوص انجمن حجتیه به ساواک می‌رسید به گزارش‌دهنده دستور می‌دادند، در این زمینه اقدامی نکن و خلاصه این که به تو ربطی ندارد.

نکته دیگری که حائز اهمیت است، مسئله اهم و مهم است. اگر چه انجمن ادعای این را داشت که مسلمان است و برای اسلام دلسوزی می‌کند، اما مسئله بسیار مهم و اساسی ای که تا به حال به آن پاسخ نداده‌اند، این است که آیا رژیم پهلوی -که کلیت مملکت را در اختیار داشت- و آمریکایی‌ها -که بر کلیت مملکت مسلط بودند- اهمیت بیشتری داشتند یا بهائیت که معلول این علت‌ها بود؟ سؤال این است که اگر ما با معلول مقابله کنیم به نتیجه می‌رسیم؟ وقتی علت سلطه خارجی و استبداد داخلی است. وقتی رژیم پهلوی برای بقای خودش به بهائیت متوسل می‌شود، آیا فعالیت علیه اعتقادات بهائیت ثمری دارد؟ این پرسش‌ها را هنوز هم نتوانسته‌اند جواب بدهند. تنها پاسخی که قبل از انقلاب می‌دادند، این بود که ما به این اندازه توان داریم، شما توان دارید بروید کارهای مهم‌تری انجام دهید که البته مغالطه بود؛ چرا که فعالیت آن‌ها موازی با کار انقلاب بود و باعث انحراف نیروهای انقلابی و آلترناتیو حرکت انقلاب می‌شد و جوانان را از شناخت صحیح دور می‌ساخت.

یک نکته خیلی مهم که طبیعتاً در مورد این تشکیلات وجود دارد، ادعاهایی است که این‌ها برای شرعی و موجه‌بودن خودشان می‌آورند. اول آن‌که در رأس تشکیلات شخصی است به نام آقای حلبی که از لحاظ علمی در سطح بالایی است و حتی انجمنی‌ها ادعا داشتند، در حد اجتهاد است. دوم، مدعی بودند تعدادی از مجتهدین حامی و مدافع انجمن هستند و بعضاً با انجمن همکاری می‌کنند. سوم اینکه می‌گفتند ما مجوزهایی برای دریافت وجوهات شرعی گرفتیم تا برای انجمن خرج کنیم. اگر کار ما شرعی و مورد تأیید آقایان نبود، چنین مجوزهایی به ما نمی‌دادند. همچنین می‌گفتند ما با تعدادی از مراجع به طور منظم در ارتباطیم و آن‌ها نیز به‌طور منظم از ما تعریف تمجید و حمایت می‌کنند. البته برخی مراجع مانند امام خمینی (ره) وقتی ماهیت انجمن برایشان مشخص شد اجازه خود را پس گرفتند.

– با توجه به تنوع افراد انجمن، نسبت کسانی که به هر دلیلی به انجمن رفت و آمد داشتند با انقلاب و جمهوری اسلامی را چگونه می‌دانید؟

واقعیت این است که نمی‌توانیم بگوییم، اعضای انجمن حجتیه همه یک دست بودند.

گروهی بسیار متعصب و پایبند مبانی انجمن بودند، به طوری که حتی بعد از انقلاب هم بدون هیچ‌گونه تغییری همچنان بر این عقیده پایبند ماندند؛

گروهی دیگر هم وجود داشت که تا حدودی با انقلاب موافق بودند، اما فعالیتی برای انقلاب نمی‌کردند و مشارکتی با آن نداشتند. برخلاف گروه اول که به‌شدت با انقلاب مخالفت می‌کردند و اساسا بحث انقلاب و حکومت دینی را قبل از قیام حضرت مهدی (عج) اشتباه و محکوم به شکست می‌دانستند.

گروه سومی هم وجود داشت که البته از نظر تعداد در اقلیت بودند؛ گروهی که طرفدار انقلاب شدند و بعد از انقلاب هم از انجمن جدا شده و گفتند اگر نزد خودمان برای فعالیت در انجمن توجیهی داشتیم، بعد از انقلاب دیگر چنین توجیهی جایی ندارد و لذا این‌ها با انقلاب بودند و اشخاص نسبتا فعالی در امور کشور شدند.

– در خصوص قبل از انقلاب انجمن ادعایش این بود که ما در بهائیت نفوذ می‌کنیم و نمی‌گذاریم جذبی داشته باشند. اینجا مثلثی شکل می‌گیرد که یک ضلع آن انجمن، یک ضلع ساواک و یک ضلع بهائیت است. گزارش‌های ساواک نشان می‌دهد نیروهای این سازمان درون جلسات انجمن می‌رفتند و گزارش تهیه می‌کردند. انجمن هم با این مسئله مشکلی نداشت و پذیرفته بود که تحت نظارت ساواک باشد. از طرفی بهائیان در خود ساواک حضور داشتند و مقامات ارشد ساواک بهائی بودند. سران بهائی ساواک هم به فرقه خود پایبند بودند و تهدید آن را بر نمی‌تابیدند. ساواک بر تمام شئون انجمن از جمله جلسات و گزارش‌ها نظارت داشته و حتی لیست افراد انجمن در اختیار آن قرار داشت. به هر حال یک فرد بهانی عرق خاصی نسبت به اعتقاداتش دارد و وقتی در ساواک هم دارای جایگاه و اختیار است، از آن ابزار برای گسترش اعتقاد خود استفاده می‌کند. بهائیان فعال در ساواک بالأخره متوجه این مسئله بودند که انجمن می‌خواهد به بهائیت ضربه بزند و خود آنها نیز بهائی هستند. سؤال این است که رژیم چه استفاده‌ای از انجمن می‌برده است؟ چطور سران بهائی ساواک وجود انجمن را هضم می‌کردند؟ آیا وجود انجمن برای رژیم پهلوی و بهائیت دارای فرصتی بوده و می‌توان آن را هوشمندی سیستم اطلاعاتی در بهره‌گیری از انجمن تلقی نمود؟

باید بگویم انجمن کلا بهائیت را از رژیم جدا می‌کرد. این مسئله اصل اولش بود و در واقع، اشتباه بزرگ انجمن نیز همین مسئله بود. نکته دوم، اینکه انجمن می‌گفت ما کار خودمان را انجام می‌دهیم و ساواک هم وقتی مطمئن شود، ما برای براندازی رژیم کاری نمی‌کنیم با ما کاری نخواهد داشت.

تحلیل ساواک این بود که ما اجازه دهیم، انجمن جوانان متدین و دارای انگیزه فعالیت‌های دینی را جذب کند و ساواک هم بر کل این مجموعه نظارت داشته باشد. در نتیجه، این جوانان به حرکت‌های سیاسی علیه رژیم کشانده نشوند. از سال ۴۱ و ۴۲ به بعد، ساواک برخی از نیروهای انقلابی را دستگیر کرد که ابتدا عضو انجمن حجتیه شده بودند، ولی بعد از مدتی بیرون آمده و به عبارتی انجمن آن‌ها را اقناع نکرده بود. حتی زمانی که در زندان بودیم، برخی از زندانیان مبارز، قبلاً یک سال، دو سال، سه سال یا بیشتر در انجمن بودند و حرفشان هم این بود که ما در انجمن اقناع نشدیم.

البته جریانی رخ داد که تأثیر بسزایی در این مسئله داشت. در سال ۱۳۵۰ شخصی نامه‌ای به امام (ره) در نجف می‌فرستد و در این نامه چند سؤال در خصوص انجمن مطرح می‌کند و امام با دست خط خودشان به آن جواب می‌دهند. اصل پاسخ امام (ره) به دست ما هم افتاد و ما آن را تکثیر کردیم. امام در این نامه با صراحت فرموده بودند که این عمل، کاری انحرافی است و شما این کار -تحویل وجوهات به انجمن- را نکنید.

متأسفانه با دستگیری ما و برخی دیگر، نتوانستیم نامه را بیشتر تکثیر کنیم و از دست ما خارج شد. امام(ره) در پاسخ به این که آیا می‌توانیم به آن‌ها وجوهات شرعی بدهیم؟ به‌صراحت پاسخ داده بودند خیر و هیچ وجه شرعی ندارد. نسخه‌ای از این نامه به دست سران انجمن هم رسید. یکی از سران انجمن به نام دکتر «توانا» که از افراد معروف انجمن بود، به من پیغام داد حاضریم با شما صحبت کنیم. شما اشتباه می‌کنید و ما راه درست را می‌رویم. جلسه‌ای در سال ۱۳۵۰ ترتیب داده شد. چندین ساعت با آقای دکتر توانا بحث کردیم در آن زمان امکان این را نداشتیم که جلسه را ضبط کنیم.

در این جلسه شهید کچوئی، مرحوم اکبر مهدوی کنی – از مبارزان و دوستان ما که اخیراً فوت کردند – آقایان شجائیان و عزت مطهری هم حاضر بودند. چهار ساعت بحث کردیم و آخر جلسه هم آن‌ها به خانه اول بازگشتند و به هیچ نتیجه‌ای نرسیدیم. گفتند شما به کار خود ادامه دهید، ما هم کار خودمان را می‌کنیم. خیلی بحث‌ها مطرح شد که اگر ضبط شده بود، خیلی مفید بود.

آقای توانا سخنوری قوی بود، اما در مباحث سیاسی قدرت کمی داشت و با صراحت گفت ما شجاعت نداریم، در برابر رژیم بایستیم. حالا چه کار باید بکنیم، حالا که نمی‌توانیم بایستیم خوب این کار فعالیت در انجمن را هم نکنیم؟ این کار را که می‌توانیم بکنیم. شاید این مهم‌ترین دلیل توجیهی در انجمن حجتیه بود. متوجه عرض بنده شدید؟

– انجمن مدعی است، با روحانیت همکاری داشته اما نکته‌ای در اینجا باقی می‌ماند؛ آیا انجمن تحت نظارت روحانیت هم بوده با نه؟ آقای صدری در برنامه پرگار بی‌بی‌سی اذعان کرد، در انجمن به تعداد انگشتان دست هم طلبه وجود نداشت و اصلا انجمن طلبه به خود راه نمی‌داد. با این استدلال که اگر مناظره‌ای بین یک طلبه و بهائیت صورت گیرد، شاید در اثر مغالطه از جانب بهائیان این طلبه به ظاهر شکست بخورد، آبروی روحانیت می‌رود، ولی افرادی که ما می‌آوریم و آموزش می‌دهیم، چنین وجهه‌ای را ندارند. خود آقای حلبی نیز در جمعی از روحانیون در جواب سوالی همانند چنین پاسخی را مطرح کرده بود. می‌دانیم که نظارت مراجع بر مؤسسات و نهادهای مذهبی همواره بر اساس حضور طلبه‌های حوزوی بوده است. طلبه‌ها چون در این مراکز رفت و آمد داشتند و همین طور با مراجع هم در ارتباط بودند و پای درس علما و مراجع می‌رفتند. اخبار امور را برای مراجع می‌بردند. این مسئله خود زمینه نظارت مراجع بر مراکز دینی را فراهم می‌کرد. اما در انجمن این امکان وجود نداشته و وقتی به جز چند فرد مشخص در انجمن، طلبه‌ها و روحانیت راهی به بدنه آن نداشتند. پس نظارتی هم نمی‌توانسته‌اند داشته باشند. این مسئله را چگونه ارزیابی می‌کنید؟

باید بگویم، آن مقداری که من مجموعاً می‌دانم، آقای حبلی خیلی مورد قبول علمای طراز اول نبود و خودش را هم خیلی به آن‌ها نزدیک نمی‌کرد و حتی متاسفانه در برخوردها و صحبت‌ها نیز به نوعی توهین‌آمیز برخورد می‌کرد. مثلاً یک سال که آقای حلبی ظهرها در ماه مبارک رمضان در مدرسه مروی منبر می‌رفت، چند روزی پای صحبت وی رفتم، خیلی از او ناراحت شدم در آن دو سه روز خیلی اهانت‌آمیز و با تحقیر با منتقدان خود برخورد می‌کرد. همان‌طور که می‌دانید آقای حلبی همچنین تمایلی به اخباری‌گری داشت و به شدت ضدفلسفه بود، حالا به چه دلیل، خود بحث دیگری است اما ایشان صحبت می‌کرد که بله در حوزه‌های ما از «ملاتحتا» به عنوان یک فیلسوف نام می‌برند. این یک بی‌ادبی خیلی بد از جانب فردی روحانی آن هم بالای منبر در ماه رمضان بود که ملاصدرا را با این عبارت خطاب کند و از این طریق بقیه علما را بکوبد.

ممکن است، خیلی‌ها بگویند این‌ها مطلبی نیست اما به نظر من نشان دهنده روحیه توهین‌آمیز و برخورد از موضع بالا و تحقیر دیگران توسط اوست. از این جملات زیاد داشت. خطاب به اشخاصی می‌گفت: «بله، عده‌ای مدام قرآن می‌خوانند، خوب شما از قرآن چه می‌فهمید؟» من اسم ایشان را از قبل شنیده بودم اما وقتی پای منبرشان رفتم خیلی نظرم راجع به ایشان تغییر کرد.

– در مکتوبات و سخنرانی‌های عناصر انجمن مشهود است که انجمن طوری وانمود می‌کند، انگار تنها مقابله‌کننده با بهائیت در زمان پهلوی بوده است. تصویری ارائه می‌دهد که فضایی خالی از مبارزه با بهائیت وجود داشته و به یک‌باره انجمن در این فضا ظهور کرده و در صدد مقابله با این فرقه بر آمده است. در این باره توضیح بفرمایید؟

نه این طور نبوده مانند بحث تخریب «حظیره القدس» که در نتیجه تلاش حاج آقای فلسفی صورت گرفت و انجمن اصلا در آن زمان شکل نگرفته بود. اسدا… علم” در خاطرات خود در جایی به شدت به آقای فلسفی اهانت کرده و او را فریبکار، دغل کار و… خطاب نموده و می‌گوید. که فلسفی علیه بهائیت بازی درست کرد و آن‌طور فشار آورد. در نهایت حظیره القدس را خراب کرد و ما هم از ترس نتوانستیم چیزی بگوییم. حالا مشخص نیست که این ترس از مردم و روحانیت بوده یا ترس اتهام دفاع از بهائیت. همچنین در کتاب خاطرات آیت‌ا… فلسفی شرح مفصلی در خصوص تخریب حظیره القدس وجود دارد.

– دیدگاه اعضای کنونی انجمن حجتیه در مورد انقلاب را چگونه ارزیابی می‌کنید؟

در خصوص بحث انجمن در مورد انقلاب اسلامی باید بگویم، همه آن‌ها نظرات یکسانی ندارند، ولی می‌توان گفت به جز عده‌ای که در مواقع تاریخی مختلف از انجمن بیرون آمده‌اند، دو دیدگاه در حال حاضر در انجمن وجود دارد:

دسته اول نسبت به جمهوری اسلامی حالت سکوت دارند و از برخی کارهای مثبت نظام هم بعضاً حمایت می‌کنند.

دسته دوم که اکثریت اعضای انجمن را تشکیل می‌دهند، حالت اعتراضی انتقادی و ناامیدی نسبت به نظام دارند و بعضا هم صحبت‌های خیلی تندی نسبت به جمهوری اسلامی داشته‌اند و هنوز بر اعتقادات خود هستند که حکومت اسلامی قبل از ظهور حضرت حجت (عج) تحقق پیدا نمی‌کند. بنابراین آنچه الآن داریم، جمهوری مسلمانان است و جمهوری اسلامی نیست.

یکی از اعضای انجمن جمله‌ای بیان کرد که نشان‌دهنده عمق ضدیتشان با انقلاب و جمهوری اسلامی و شدت تحریکشان بود. وی گفت عملکرد جمهوری اسلامی باعث شد، بزرگترین شهید انقلاب اسلام باشد. اسلام بزرگترین شهید این انقلاب شد. بنده نمی‌دانم با این تفکر کج یا با این تشکیلات چگونه باید مقابله کرد و نقطه نظری در این زمینه ندارم، اما این‌ها بر نظرشان همچنان پایبندند و به‌طور جدی کار خود را ادامه می‌دهند. اعتقادشان این است که امکان تشکیل جمهوری اسلامی نیست و نسبت به وضعیت گذشته و عملکرد جمهوری اسلامی انتقاد می‌کنند.

ادعا دارند، ما همچنان بهائیت را خطر می‌دانیم و نمی‌بینیم کسی کاری در این زمینه انجام دهد و لذا همچنان به فعالیت خود ادامه می‌دهیم و کار ما نه بر ضد مصالح شرع است و نه جمهوری اسلامی. در حال حاضر این مسئله را پخش می‌کنند که مقام معظم رهبری به این‌ها گفته‌اند، شما همان تشکیلاتتان را داشته باشید و نهایتا افرادی را با مبانی اعتقاد اسلامی و مسلمانی تربیت کنید و لااقل جوانان را از لحاظ دینی نگاه دارید. چون ما دیگر امیدی به این مدرسه‌ها و دانشگاه‌ها نداریم. این را به‌عنوان یک شایعه مطرح کرده‌اند.

روش دیگر بررسی یک جریان توجه به دیدگاه شخصیت‌های شاخص نسبت به آن جریان است. اگر بخواهیم دیدگاه شخصیت‌های شاخص انقلاب را در خصوص انجمن بدانیم، باید بگوییم شخصیت‌های جمهوری اسلامی مانند علماء، سیاستمداران یا نویسندگان مشهور تقریبا به سه دسته تقسیم می‌شوند: دسته‌ای به‌طور کامل با انجمن مخالف‌اند، عده‌ای سکوت میکنند و معتقدند این جریانی است که لطمه‌ای به دین کشور و انقلاب نمی‌زند، همچنین کسانی هستند که از آن دفاع می‌کردند. شخصیت‌هایی مثل آیت‌ا… خرعلی که تا یک زمان قطعاً حمایت می‌کردند اما نمی‌دانم تا آخر عمرشان آیا تغییری در این زمینه حاصل شد یا نه. حدس میزنم تا سال ۱۳۸۵ در حمایت از انجمن صحبتی به نقل از ایشان شنیدم، اما از مواضع وی بعد از آن اطلاعی ندارم.

در مجموع باید عرض کنم، انجمن حجتیه می‌تواند هم فرصت و هم تهدیدی باشد که مورد استفاده قرار گیرد. مشابه آنچه انگلیس از گروهی به عنوان شیعه لندنی استفاده می‌کند. احتمال دارد، انجمن هم به همین طریق مورد استفاده آن‌ها قرار گیرد و شبیه همان مسئله شود. البته ممکن است، انجمنی‌ها مقداری درایت داشته باشند و خود را از این مسئله کنار بکشند. اما خطوطی در این جریان می‌بینیم که به‌شدت نزدیک به حرکت‌های غیرمنطقی و غیرمعقول برخی جریان‌های شیعی است که علیه وحدت و مبانی سیاسی تشیع صحبت می‌کنند و بسیار هشدار دهنده است. من نوعی نزدیکی فکری بین انجمن و شیعه لندنی می‌بینم ولو این که ممکن است، این‌ها ارتباط ساختاری با هم نداشته باشند. این مسئله نکته بسیار مهمی است که اگر کنترل نشود می‌تواند در داخل و حتی خارج از کشور مشکلاتی را برای ما ایجاد کند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.