زرتشت و بهائیت

فرقه پژوهی برداشت از بهائیت در ایران

در دوره رضاشاه پهلوی در حالی که شعایر اسلامی مورد بی‌اعتنایی قرار می‌گرفت و روحانیون از هر سو تحت فشار بودند، وضع اقلیت‌های مذهبی در این دوره به مراتب بهتر از اکثریت مسلمانان بود.

بنابر نوشته تاریخ کمبریج «در مقابل علما که در ایران جدید، منزلت و اقتدارشان آشکارا کاهش یافته بود، اقلیت‌های مذهبی… از اهمیت بیشتر و فرصت‌های بهتر برای پیشرفت اقتصادی برخوردار شده بودند که نتیجه حرکت‌های دولت رضاشاه در جهت برخورد برابر با کلیه شهروندان بود. این وضعیت ناشی از احساسات نداشته آزادیخواهانه یا مساوات‌طلبانه رضاشاه نبود، بلکه بیشتر از تمایل او به قرار دادن کلیه ایرانیان در یک سطح در مقابل دولتی نیرومند سرچشمه می‌گرفت. به هر حال نتیجه این سیاست بهبود وضع اکثر مسیحیان ارمنی، یهودیها و زرتشتی‌ها بود که باب تعداد زیادی از مشاغل و حرفه‌های جدید به روی آنها گشوده شد.»(1)

در مورد یهودیان گفته شده که: «از وقتی قدرت به دست رضاشاه افتاد، آسایش آنان رفته رفته تأمین گردید و زندگی آنان رو به آبادی نهاد. جوانان یهودی در ردیف دیگران به انجام خدمت وظیفه دعوت شدند، مدارس و دانشگاه به روی آنان باز شد، بازرگانیهای کوچک و محدود یهود توسعه یافت و تدریجاً بازرگانان و ثروتمندان بزرگی در میان آنها یافت شد و تقریباً‌ یهودیها از تمام حقوق کشوری استفاده می‌کردند، ولی عده کمی از آنها در ادارات پذیرفت می‌شدند و مخصوصاً در دستگاه سیاسی کشور یهودیان راه نیافتند.»

در ایام پیش از جنگ جهانی دوم، یهودیان به تدریج جا پای خود را در سرزمین فلسطین مستحکم می‌نمودند. این موضوع موجب فریاد‌خواهی ملت مسلمان فلسطین شد و روحانیان ایران (قم) تلگرافهایی را در این زمینه به دولت ارسال داشتند، ولی رژیم رضاشاه از انتشار این تلگرافها در جراید جلوگیری نمود.(2) ادعا شده که:

«از سال 1935 به بعد با سرایت تبلیغات ضد یهود به وسیله عمال آلمانی در ایران، مخفیانه تظاهراتی بر ضد یهود برپا می‌شد و یهودیان را از برخی ادارات اخراج کردند. دانشکده افسری بر روی جوانان دیپلمه و لیسانسیه بسته شد، ولی وقوع جنگ جهانی دوم، بدبینی‌ها علیه یهودیان را به مقدار زیادی از بین برد.»(3)

گفته شده یکی از نمایندگان مجلس به نام زوار که مورد غضب واقع شده بود برای به دست آوردن دل شاه در عریضه‌ای به بخش‌هایی از گلستان سعدی (ای کریمی که از خزانه غیب‌ گبر و ترسا وظیفه خور داری…) که در مدح و ستایش خداوند است استناد جسته و بعد از کلمات گبر و ترسا نام ارباب کیخسرو و دکتر الکساندر آقایان نمایندگان زرتشتیان و ارامنه را داخل پردانتز درج کرده بود. شاه از این حُسن قریحه قرین مسرت و انبساط گردیده امر به تجدید انتخاب زوار داد!(4)

حمایت رضاشاه از اقلیت زرتشتی از پیش از سلطنت او وجود داشت. مسلماً او از ابتدا آشنایی چندانی با آموزه‌های دینی زرتشتیان نداشت و به تدریج با رابطه‌ای که میان او و تنی چند از روشنفکران بویژه اردشیر جی سومین نماینده پارسیان هند پیدا شد، با اعتقادات آنان آشنایی یافت و به حمایت از اندیشه زرتشتی برخاست. چنین توجهی از طرف اقلیت زرتشتی که همانند اقلیت‌های موجود در هر جامعه در تنگنا و محدودیت قرار داشت مایه بسی دلگرمی بود و آنان از تغییر شرایط کاملاً‌ راضی به نظر می‌رسیدند. اولین و مهم‌ترین توجه رضاخان به فرهنگ ایران باستان انتخاب نام خانوادگی «پهلوی» بود که بر طبق ابلاغیه منتشر شده در روزنامه شفق سرخ مورخ 10 اردیبهشت 1304 صورت رسمی یافت و بقیه کسانی که سابق براین به این نام شناخته شدند (از جمله محمود محمود) به احترام (و شاید به اجبار) رضاخان از داشتن این نام منصرف شدند.(5)

جالب آن بود که رضاخان از معنی و مفهوم این نام بی‌اطلاع بود و یک بار معنای آن را از پروفسور هرتسفلد مستشرق آلمانی پرسیده بود. از اینجا روشن می‌شود که اختیار این نام به هیچ‌وجه نشان‌دهنده نظر و تمایل رضاشاه نمی‌توانست باشد.(6)

«از آن پس که نام خاندان اشکانی مجدداً زنده شد و بر روی سرسلسله جدید گذارده شد اختیار نام‌های ایرانی قدیم به ویژه نام شاهان در بین مردم متداول گشت.»(7)

علاقه و ارتباط رضاخان با دیانت زرتشتی حتی به سالهای اول کودتا برمی‌گردد. او در ملاقاتی با هیئتی از سران پارسیان از اینکه ایران و نسل جوان ایرانی تعالیم عالی مذهبی باستانی خود را نادیده گرفته و از آن بی‌اطلاع است ابراز تأسف کرد.(8) چنین حمایت‌هایی موجب شد که تا زرتشتیان ایران و خارج ایران به رضاخان علاقه‌مند شوند، به‌گونه‌ای که مجله ایران لیگ بمبئی همواره عکس نیم‌تنه وی را در اولین صفحه چاپ می‌کرد.(9)

در سال‌های سخت مبارزه رضاخان که سرانجام منجر به تغییر رژیم قاجار شد، انجمن زرتشتیان به ریاست ارباب کیخسرو شاهرخ همواره یار و مددکار رضاخان بود و این فعالیت‌های سیاسی با مساعدت‌ مادی و معنوی پارسیان هند روبرو می‌شد،(10) چرا که:

«آنان از آن پس می‌توانستند گمشدگان خرابه‌های مداین را در خانه پهلوی پیدا کنند.(11)

روند مهاجرت پارسیان هند به ایران که از دو سال پیش از تغییر سلطنت آغاز گشته بود سریعتر شد، چه آنکه رضاخان در پاسخ به تلگراف تهنیت زرتشتیان به مناسبت ریاست حکومت موقتی در 10 آبان 1304 قول حمایت کامل از آنان داد.(12)

با چنین حمایت‌هایی خیلی بدیهی بود که زرتشتی‌ها و ارباب کیخسرو، رضاشاه را سوشیانس (منجی) خود بدانند.(13)ارباب کیخسرو نقش مهمی را در جریان تشکیل مجلس مؤسسان برعهده گرفت و همراه با فرزندش به سلطنت رضاشاه رأی داد و زرتشتیان سراسر دنیا با ارسال تلگرافهایی سلطنت رضاشاه را تبریک گفتند.(14) پس از تغییر سلطنت که آداب و سنن پیش از اسلام رونقی تازه یافت، زرتشتیان بیش از یک اقلیت مذهبی مورد حمایت قرار گرفتند.(15) و لذا به شدت از رژیم جدید حمایت کردند و حتی شرایط را به‌گونه‌ای فراهم دیدند که پیشنهاد می‌دادند به جای سال هجری شمسی، سال پهلوی رواج یابد(16) که پیشنهاد آنها تا اندازه‌ای عملی گردید و بعدها در سلطنت پهلوی دوم آنان به مطلوب خود رسیدند.

کتاب تاریخ پهلوی و زرتشتیان در مورد حمایت رژیم از این اقلیت می‌نویسد:

«از آن پس که رضاشاه به حال زرتشتیان نگاهدارنده دین نیاکان و فرزندان اصیل ایران عطف توجه نمود و‌ آنها را به مِهر شاهانه خویش سرشار و بر زخم‌های فرسوده‌شان مرهم نهاد و دلهای پژمرده ایشان را با نوازش‌های پدرانه شاداب فرمود، محرومیت‌ها را از سر آنها برداشت، تساوی حقوق را اعلام فرمود و زرتشتیان را برخلاف پارینه بر مایملک خود فرمانروا ساخته و رفع ظلم از ایشان نمود و طرف توجه خاص خویش قرار داد، آنها در ارتش و کشور به خدمت داخل گشته و در ادارات دولتی راه یافتند و به تدریج مشاغل مهمه را اشغال نمودند.(17)»

نویسنده کتاب مزبور اضافه می‌کند:

«توجه خاص رضاشاه به زرتشتیان تا حدی بود که می‌گفت: شما همیشه در پناه من هستید اگر کوچکترین ناراحتی برای شما رسید تلگراف به خود من بزنید فوری از شما رفع زحمت می‌شود.(18) و به فرماندهان نظامی سفارش می‌کرد تعداد بیشتری از زرتشتیان را استخدام کنند.»(19)

با حمایت رضاشاه از زرتشتیان، آنان موفق به گسترش مراکز آموزشی و بهداشتی شدند(20) و از این طریق علاوه بر استفاده از وضعیت به دست آمده برای همکیشان خود، در اجرای سیاست‌های فرهنگی رژیم مساعدت کردند. در این میان اردشیر جی که یکی از راهنمایان اصلی رضاشاه در مسائل سیاسی و فرهنگی به شمار می‌آمد، در ترغیب پارسیان هند در ایجاد مدارس دخترانه در ایران می‌کوشید.(21)

هنگام برگزاری جشن هزاره فردوسی که یکی از اهداف آن، بزرگداشت آداب و سنن باستانی بود، بدیهی بود زرتشتیان بنا به دستور رضاشاه حضوری فعال داشته باشند(22) و ارباب کیخسرو و شاهرخ بیشترین تلاش را در این زمینه انجام داد. سرانجام از دیگر مساعدتهای رضاشاه به زرتشتیان، فروش زمین‌های قصر فیروزه به اقلیت زرتشتی با تخفیف ویژه به منظور ایجاد آرامگاه بود که پیش از این با فروش آن به اقلیت‌های کلیمی و مسیحی مخالفت کرده بود.(23)

از مجموع آنچه درباره حمایت رضاشاه از اقلیت زرتشتی گفته شد می‌توان به عمق شوینیسم رژیم پهلوی و مقاصد باستان ستایانه آن پی برد. در این دوره زرتشت به‌عنوان مظهر ملی، اوستا به‌عنوان یادگار مهم باستانی و اهورا مزدا به عنوان نشان ایرانی‌گری با تبلیغات فراوان به میدان آمدند(24) تا بر نظام شاهنشاهی و نقش شاه به‌عنوان دارنده فرّ ایزدی صحّه بگذارند، چرا که گفته شده:

«ایرانیان باستان همواره برای شاه فرّ یزدانی قایل بودند که بالاتر از آن فرّ و شکوهی نبود و این عقیده تا حدی بود که در نیایش روزانه از خداوند می‌خواستند همواره شاهنشاه تندرست و پیروز بوده و از بد و گزند بدمنشان به دور باشد. در سروهایی که از سوی زرتشتیان در جشن‌های دینی و ملی خوانده می‌شوند بخش مربوط به «آفریدگان» همراه با عرض ادب به پیشگاه اهورا مزدا و اقرار بر پذیرش دستور شاهنشاه به‌عنوان سایه خداست.»(25)

از آنجا که چنین اعتقاداتی در فرهنگ اسلامی وجود نداشت، بدیهی بود رضاشاه در صدد مقابله با آن برآید. در این راستا اقلیت زرتشتی، فرصت به دست آمده را برای خارج شدن از محدودیت‌های سابق غنیمت می‌شمرد، و در این میان تنی چند از رؤسای آنها مشاور، راهنما و مجری سیاست فرهنگی رژیم رضاشاه بودند. بهره‌برداری نهایی رضاشاه از به میدان آوردن فرهنگ ایران باستان، منزوی کردن فرهنگ اسلامی و قدم برداشتن در جهت تجدد مآبی و اشاعه فرهنگ غربی بود. جلال آل‌احمد زردشتی گرائی دوران رضاشاه را اینگونه ترسیم کرده است:

«به دنبال …. سیاست ضد مذهبی حکومت وقت و به دنبال بد‌آموزیهای تاریخ‌نویسان غالی دوره ناصری که اولین احساس حقارت‌کنندگان بودند در مقابل پیشرفت فرنگ و ناچار اولین جستجو‌کنندگان علت عقب‌ماندگی ایران، مثلاً در این بد‌آموزی که اعراب تمدن ایران را پامال کردند… در دوره بیست ساله از نو سر و کله «فروهر» بر در و دیوارها پیدا می‌شود… و بعد سرو کله ارباب گیو و ارباب رستم و ارباب جمشید پیدا می‌شود با مدرسه‌هایشان و انجمن‌هاشان و تجدید بنای آتشکده‌ها در تهران و یزد. آخر اسلام را باید کوبید و چه جور؟ که از نو مرده‌های پوسیده و ریسیده را که سنت زرتشتی باشد و کوروش و داریوش را از نو زنده کنیم و شمایل اورمزد را بر طاق ایوان‌ها بکوبیم و سر ستونهای تخت‌جمشید را هر جا که شد احمقانه تقلید کنیم. من به خوبی به یاد دارم که در کلاسهای آخر دبستان، شاهد چه نمایشهای لوسی بودیم از این دست، و شنونده اجباری چه سخنرانیها که در آن مجالس «پرورش افکار» ترتیب می‌دادند…. به هر صورت در آن دوره بیست ساله، از ادبیات گرفته تا معماری و از مدرسه گرفته تا دانشگاه، همه مشغول زرتشتی‌‌بازی و هخامنشی بازی‌اند. یادم است در همین ایام، کمپانی داروسازی بایر آلمان نقشه ایرانی چاپ کرده بود و به شکل زن جوانی بیمار و در بستر خوابیده ـ و لابد مام میهن! ـ و سر در آغوش شاه وقت گذاشته و کوروش و اردشیر و دیگر اهل آن قبیله از طاق آسمان پایین آمده، کنار درگاه (یعنی بحر خزر) به عیادتش و چه «فروهر» ی در بالا سایه افکن بر تمام مجالس عیادت… این جوری بود که حتی آسپرین بایر را هم با لعاب کوروش و داریوش و زرتشت فرو می‌دادیم!»(26)

یکی دیگر از جریانهای انحرافی که با تسامح نسبی رژیم روبرو بود و در اثر همین تسامح بیش از پیش در ایران پا قرص کرد و «محافل» و «بیت‌العدل» خود را دایر ساخت، کیش بهاییگری بود. البته به دستور رضاشاه ضمن بستن مدارس ارمنی ها و یهودیان و زرتشتیها، مدرسه خاص بهاییها نیز تعطیل شد، به علاوه کتب ردیه شدیدی علیه بهاییان نشر یافت، ولی بهاییان نیز به کار خود مشغول بودند و شبکه محافل خود را توسعه می‌دادند.(27)

الول ساتن می‌نویسد: «آیین بهایی در ایران مورد تنفر بلکه تحت تعقیب است، اما احتمال می‌رود که عده زیادی از بهاییها به طور محرمانه در این کشور زندگی کنند.»(28)

بهاییها فعالیت‌های خود را در زمینه‌های فرهنگی تعقیب می‌کردند. مدارس بهاییان تهران که شامل دبستان و متوسطه می‌شد از پرستیژ خاصی طی دو دهه قبل و بعد از سلطنت رضاشاه برخوردار بود و این در حالی بود که بهاییها توسط دولت تحت فشار بودند و به رسمیت شناخته نمی‌شدند. در واقع تعداد زیادی از خانواده‌های روشنفکر و با نفوذ تهران نام فرزندان خود را در این مدارس ثبت می‌کردند. دختران ارشد رضاشاه و پسر ارشاد او (شاه بعدی) آموزش‌های اولیه خود را در مدارس ابتدایی بهائیان تهران دیدند.(29) به گفته فردوست: «رضاشاه با بهائیت روابط حسنه داشت تا حدی که اسدالله صنیعی را که یک بهایی طراز اول بود، به آجودانی مخصوص ولیعهد منصوب کرد.»(30)

پی‌نویس‌ها:

1- سلسه پهلوی و نیروهای مذهبی به روایت تاریخ کمبریج، صص 41 و 42.

2- سازمان اسناد ملی ایران، شماره تنظیم 102006، پاکت 885.

3- پرویز رهبر. تاریخ یهود از اسارت بابل تا امروز (بی‌نا، 1325)، ص 350.

4-خاطرات یک نخست‌وزیر، صص 125 و 126.

5- جهانگیر اشیدری. تاریخ پهلوی و زرتشتیان (تهران. ماهنامه هوخت. 1355) صص 4 و 5 و نیز: حسین مکی. تاریخ بیست‌ ساله ایران (تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1359)، ج 2، صص 387 و 393.

6- سفرنامه بلوشر، ص 215. لازم به تذکر است که رضاشاه چند بار از تخت‌جمشید بازدید کرد و یک بار آن در آبان 1311 پروفسور هرتسفلد نیز ملازم وی بود. نک: اطلاعات در یک ربع قرن، ص 97.

7- یادداشت‌های کیخسرو شاهرخ، به کوشش وزیر نویس جهانگیری اشیدری (تهران، انتشارت پرچم، 1355) ص 4.

8- همان، ص 173.

9- همان، ص 52.

10- همان، صص 52 و 77.

11- همان، ص 69

12- مأخذ قبلی، ص 92.

13- همان، صص 28 و 29 و نیز ص 347.

14- همان صص 106 و 107.

15- فردوست نقل می‌کند: روزی محمدرضا به من گفت که پدرم از دین زرتشت تمجید می‌کند: نک: ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، ج 1، ص 72.

16- اشیدری، پیشین، ص 60.

17- همان، ص 132.

18- مأخد قبلی، ص 137.

19- همان، ص 139.

20- صفایی، رضاشاه کبیر در آیینه خاطرات، ص 319 خاطرات رستم گیو.

21- رک: یادداشت‌های کیخسرو شاهرخ، ص 93. در اهمیت این مدارس اینکه یکی از دختران رضاشاه (فاطمه پهلوی) تحصیلات خود را در دبیرستان دخترانه انوشیروان دادگر گذرانید.

22- صفایی، پیشین، ص 319.

23- همان، صص 319 و 320 و نیز: شهمردان، تاریخ زرتشتیان، ص 568.

24- طبری، ایران در دو سده واپسین، ص 255.

25- اشیدری، تاریخ پهلوی و زرتشتیان، صص 9 ـ 11.

26- جلال آل‌احمد. در خدمت و خیانت روشنفکران (تهران، خوارزمی، 1357) ج 2، صص 154 ـ 156.

27- مأخذ قبلی، صص 255 و 256.

28- الول ساتن، رضاشاه کبیر با ایران‌نو، ص 435.

29- Banani. OP. Cit, P. 96

30- ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، ج 1، ص 374.

علما و رژیم رضاشاه ،موسسه چاپ و نشر عروج ،صص 165 – 153

گرد آورنده حمید بصیرت منش