بهائیت

فرقه پژوهی برداشت از بهائیت در ایران

عبدالبهاء در حدود سال 1920 مدعی شد که طاعون درمانی ندارد. این در حالیست که در سال 1897 یعنی بیش از بیست سال قبل از آن، اولین واکسن طاعون کشف شد. اما چگونه از عبدالبهائی که ادعای علم الهی دارد و شعار آوردن آموزه‌ی مطابقت دین با علم و عقل سر می‌دهد، چنین اشتباه بزرگی می کند؟!

پیشوای بهائیت عبدالبهاء در پاسخ به اینکه آیا بیماری طاعون درمانی دارد، پاسخ منفی می‌دهد و مدعی می‌شود غالب پزشکان، بر آنند که این بیماری، درمانی ندارد: «از علاج (درمان) طاعون استفسار (سؤال) فرموده بودید، جمهور اطبّا بر آنند که این درد را درمانی نه و این نیش را نوشی نیست.»(1)

اما جالب است بدانیم از آنجا که سرعت به روز شدن این پیشوای بهائی پایین و بسیار زمانبر بوده، تنها توانست درمانی که از مصر باستان شایع بود را پیشنهاد دهد و پیروانش را به خوردن آب زرشک راهنمایی کند: «ولی در ایّام طاعون گرفتن خون به افراط و شرب مبرّدات (نوشیدن سردی جات) و نوشیدن آب زرشک نیز به افراط (زیاده روی) بسیار مفید است. علی الخصوص پیش از ابتلای به این درد در اوقات وقوع طاعون در مدینه (شهر) و قری (روستا) اگر چنانچه نفسی مداومت در آن وقت نماید محافظت گردد.»(2)

اما جالب است بدانیم که این پیشوای بهائی در حالی طبق مندرجات کتابخانه بهائی، این مرقومه را حوالی سال 1920 م نوشته که عامل طاعون یعنی باسیل یرسینیا پستیس، توسط الکساندر یرسین محقق در سال 1894 کشف شد. اولین واکسن طاعون هم در سال 1897 م ساخته شد. پس چگونه عبدالبهاء بیش از بیست سال از این موضوع بی خبر بوده است؟ مگر پیشوای بهائیت مدعی نبوده:

اول: از علم الهی و لدنی برخوردار است؟! چنانکه عبدالبهاء در خصوص اهدای علم از جانب پیامبرنمای بهائی به خود گفته است: «جمال مبارک موهبتی به من عنایت فرموده‌اند. هرچه بگویم همان است.»(3)

دوم: یا اینکه عبدالبهاء یکی از تعالیم و آموزه‌های به اصطلاح جدید مسلک بهائیت را تطبیق دین با علم و عقل معرفی نکرد؟! تا آنجا که ملاک حقانیت یک دین را تطبیق آن با علم و عقل دانست و دین خلاف آن دو را جهل و توهم برشمرد: «تعلیم چهارم حضرت بهاءالله، آنکه دین باید مطابق علم باشد؛ زیرا خدا عقل به انسان داده تا حقایق اشیاء را تحقیق نماید. اگر مسائل دینیه مخالف عقل و علم باشد، وَهم است، زیرا مقابل علم، جهل است و اگر بگوییم دین ضدّ عقل است، مقصود این است که دین جهل است.»(4)

با این حال چرا کسی که خود را دارای علم الهی از جانب پروردگار می‌داند، بی‌اطلاع از کشف منشأ و واکسن آن، مدعی می‌شود درمانی برای این بیماری وجود ندارد؟! یا آنکه آیینی که مسلک خود را به روز و تعالیمش را بدیع معرفی می‌کند، از درمان‌های روز بی‌خبر بوده و به درمان‌های چندهزار سال قبل رجوع می‌دهد؟! اگر عبدالبهاء مدعیست، دینِ خلاف علم مساوی با جهل است، آیا اظهارات غیرعلمی او، نشان از جهلش ندارد؟! و وقتی بخشی از آموزه‌های یک دین، آمیخته با جهل، نادانی و خلاف علم باشد، از کجا می‌توان به مابقی آن اعتماد کرد؟!

پی‌نوشت:

1- عباس افندی، الواح عبدالبهاء، ص 55.

2- همان.

3- یونس افروخته، خاطرات 9 ساله، نسخه الکترونیکی، ص 521.

4- عباس افندی، خطابات، لانگنهاین آلمان: لجنه ملّی نشر آثار امری، 127 بدیع، ج2، ص147.