فرقه پژوهی

در نگاه تصوف، انسان برای رسیدن به حقیقت و قدم گذاشتن در راه سیر و سلوک نیاز به پیر و مرشد دارد که وی را راهنمایی کند و بی چون و چرا باید تابع قطب و پیر طریقت بود ولو اینکه کاری غیر عقلانی از انسان بخواهد. دل و معنویت برآمده از عقلند و عقل کل در قطب تجلی کرده است. چنین ایده‌ای از حدود قرون پنجم میلادی در ایران پیدا شد و آثار ناخوشایندی هم داشت.

از طرفی گوشه‌نشینی و دوری از فعالیت‌های اجتماعی بسیار مضر بود و از طرف دیگر این قطب‌گرایی و تابعیت بی چون و چرای دیگری که ایجاد می‌شد، در سیاست استبداد را بازتولید می‌کرد و شاه نیز تبدیل به قطب در عرصه سیاست می‌شد. همانطور که در سلوک باید دل به قطب سپرد در سیاست نیر باید تابع شاه و سلطان بود.

دراویش گنابادی مشکل نوع اول را نداشتند چون دوری کردن از دنیا و بیکاری را بد می‌دانند. اما مشکل دوم که مبنی بر استبدادسازی بود در آن‌ها وجود داشت. نگاه شاه مانند قطب سیاست به قدری پررنگ بود که دراویش در دیدار محمدرضا شاه پهلوی در بیدخت این شعر را تکرار می‌کردند: پادشاهان مظهر شاهی حق/ عارفان مرآت آگاهی حق

با تشکر از تهیه کننده مطلب  سرکار خانم ب