فرقه پژوهی برداشت از بهائیت در ایران:

حق‌گرایی و حقیقت‌جویی در جان‌مایه حیات انسانی به عنوان اصلی مهم قابل معرفی است همیشه انسان خود و مرام خویش را چون حق است قابل دفاع می‌داند ازاین‌رو می‌توان گفت خداوند فطرت انسان را حق‌جو آفریده و انسان به حسب فطرت حق‌جو و حق‌خواه است (مطهری،1387: ج26، 592).

در نظامی که همه پدیده‌ها و موجودات، مخلوق خداوند و هر لحظه از حیات خویش را وام‌دار استمرار فیض ربوبی الهی هستند معیار حق چیزی جز خداوند نیست هر امری که در راستای شناخت و تحصیل رضای الهی و قرب به اوست حق است؛ چراکه بزرگ‌ترین حقیقت عالم خداوند است (فَذلِکُمُ اللَّهُ رَبُّکُمُ الْحَقُّ) (یونس:32) و حق‌گرایی فطری انسان در این راستا قابل تفسیر است. از این‌رو بارز‌ترین نمونه حق‌گرایی انسان شناخت و تبعیت از آیین الهی مشروع است و اصل شرایع الهی و ادیان توحیدی چون حق بوده و از جانب حق فرستاده شده مشروعیت دارد و همه متدینان تبعیت از آن را به دل و جان خریدارند بنابراین باید گفت شرایع الهی میل فطری حق‌طلبی بشر را در طول تاریخ به خوبی پاسخ داده و زمینه ساز هدایت انسان در قالب عبودیت گشته‌اند.

بهائیت و تحری حقیقت

تحری حقیقت

تلاش برای شناسایی دین حق را هرچه بنامیم ولو آن را «تحری حقیقت» بدانیم تلاشی مقدس است که پیامبران ادیان الهی، انسان‌ها را به آن فراخوانده‌اند؛ اما بهائیت تلاش دارد این آموزه را در راستای منافع فرقه‌ای خویش مصادره نماید. این فرقه تحری حقیقت را به عنوان اصلی مترقی و بدیع در کانون تبلیغات فرقه‌ای قرار داده است. گویا ادیان الهی پیش از آن به این اصل توجه نداشته‌اند و این بهائیت است که به مقتضای نیازهای کنونی بشر چنین اصلی راهبردی برای سعادت بشر به ارمغان آورده است.

این عقیده که انسان باید خودش، بدون هیچ فشاری از جانب کسی عقیده‌اش را برگزیند تعصبات را به کنار بنهد و جویای حقیقت باشد، بسیار زیبا و مطابق عقل وفطرت انسانی است، اما آیا این اصل مترقی از ابداعات وامتیازات بهائیت به شمار می‌رود؟ بهائیت در این ادعا تا چه میزان صادق است آیا بهائیت این اصل را با این اوصاف عملیاتی می‌کند و یا صرفاً جنبه تبلیغاتی دارد ؟ آیا در اسلام اصلی با این معنا نداریم؟

ادعاهای متناقض سران بهائی دراصل تحری حقیقت

در قاموس فکری بهائیت هر آن‌چه از تعالیم دینی نسل به نسل به انسان رسیده است همگی تقالید است یعنی هرآن‌چه از آیین یهود، زردشتیت، مسیحیت و اسلام باقی مانده است تقلیدی بیش نیست و این‌که صاحبان این ادیان تعالیم خود را حق و تعالیم دیگران را باطل می‌دانند حاکی از این است که علاوه بر عدم صحت همگی تمسک هریک مانع تحری حقیقت وی است. بنابراین باید همه تعالیم دینی را ترک کرد (عبد البهاء، 1921: ج1، 139و ج2، 144) در تعبیری دیگر تعالیم ادیان الهی همچون قصه‌ها و روایاتی متناقض است که باید کنار گذاشته شود تا تحری محقق گردد (همو: 1927: ج2، 249) یا این‌که تعالیم دینی مایه اختلاف و جنگ بین بشر گشته است (همو: ج1، 66، 211، 225 و ج2، 48، 55، 62، 73، 87،‌101، 143، 164، 219، 225، 260، 276، 286، 291)، باعث ظلمت می‌شود (همو: ج2، 36، 48، 286) و باعث مشتقّات می‌شود (همو: ج2، 145)، باعث جهل و نادانی می‌شود (همو: ج2، 144، 145)، باعث ذلّت و نظارت است (همو: ج2، 311) و مخالف با عقل و علم است (همو: ج1، 212، 158).

عبد البهاء در این عبارات اولاً به ادیان آسمانی اهانت کرده و آن‌ها را تقالید دانسته و نه آیینی که اصل و ریشه الهی دارد و با تعبیر تقلید اشاره به ساختگی بودن آن ادیان دارد، دوم این‌که فرقی بین ادیان الهی و غیر الهی نگذاشته و سوم این‌که چشم خود را بر این واقعیت بسته است که دین اسلام که متأخر از سایر ادیان بوده، از تحریفات آن ادیان مصون بوده است.

نکته دیگر این‌که در بسیاری از موارد انسان‌ها با نحله‌ها و ادیان متفاوت با الفت و صمیمیت در کنار هم زندگی کرده‌ و با یکدیگر داد و ستد ‌کرده‌اند. در حقیقت، دین برای هر انسانی حقوقی قرار داده که استیفاء آن حقوق بر قرار کننده صلح است نه مایه جدال. ادیان الهی نظیر زردشتیت و یهودیت و مسیحیت در ایران هماره زندگی مسالمت‌آمیز داشته‌اند؛ هیچ گزارش تاریخی مبنی بر قتل عام مذهبی در ایران وجود ندارد بلکه قضایای تاریخی بالعکس است این جنبش بابیه بود که آتش اختلافات را در ایران شعله ور ساخت و فتنه‌ها بپا کرد، بهاءالله در عمده این غائله‌ها نقش مستقیم داشت همچون غائله قلعه طبرسی، فتنه محمدعلی حجّت در زنجان، آشوب نیریز، برنامه ترور شاه، که جمع زیادی در این فتنه‌ها از هر دو طرف جان باختند. ازسویی دیگر همیشه آتش اختلافات بین این گروه تحرّی کرده روشن بوده است، چنان‌که عبدالبهاء در جانشینی پدر با برادرش در اختلاف و دشمنی بود.