برای اینکه دید بهتری از رابطه صهیونیسم و کابالا کسب کنیم، باید توجه داشته باشیم که هر دو تفکر، در یک مختصات رسم می‌شوند. در واقع، صهیونیسم از نظر ساختاری وارث کابالا محسوب می‌شود؛ چراکه «حسیدیسم» (یکی از تفکرات مشهور کابالایی) یکی از جنبش‌های مسیحایی (آخرالزمان‌گرایی) بدون «ماشیح» (منجی) به‌شمار می‌آید و صهیونیسم نیز جنبشی از همین دست است. صهیونیست‌ها بر رهایی قوم یهود به‌صورت بازگشت به صهیون (اشغال فلسطین) بدون آنکه منتظر ماشیح شوند، تأکید می‌کردند.[1]

در حقیقت، می‌توان گفت کابالا همان صهیونیسم بوده و واجد همان تفکر شیطانی است، با این تفاوت که کابالا هیچ‌گاه به فعلیت نرسید و همیشه در پستوها در حال طراحی توطئه‌ها بود، اما صهیونیسم توانست آن تفکر ضدبشری را مطرح کرده و به عینیت برساند. هر دو تفکر دارای انگیزه‌های مشترک و اهدافی یکسان‌اند. هر دو به حکومت جهانی می‌اندیشند و هر دو هیچ ارزشی برای انسان‌ها قائل نیستند. البته میان آن‌ها تفاوت‌هایی نیز وجود دارد که در جای خود قابل بحث است، از جمله این موضوع که کابالا برای یهود ارزش اندکی قائل بوده اما تنها چیزی که نزد صهیونیسم ارزش دارد، «ثروت» است.

یکی از دلایلی که کابالا هیچ‌گاه نتوانست یهود را که بیشتر در اروپا ساکن بودند به آقایی برساند، تنفر بسیار مردم اروپا از یهودیان بود که به دلایل متعدد از جمله تصلیب حضرت مسیح (ع)، رفتارهای اقتصادی نامناسب و غیرانسانی، تکبر و تحقیر ملت میزبان و… ایجاده شده بود. این نفرت تا جایی پیش رفت که مسیحیان تاب تحمل آن‌ها را نداشته و با آن‌ها به زشتی رفتار می‌کردند. مثلاً در بعضی شهرهای اروپا رسم بر این بود که در روز «عید قیامت»، رهبر یهودیان را به منزل حاکم شهر احضار کرده و در برابر مردم، سیلی محکمی به منظور انتقام‌گیری از مسیح بر گونه‌اش می‌نواختند[2] یا اینکه یکی از سرگرمی‌های مردم جنوب فرانسه این بود که در روز یکشنبه پیش از عید پاک به تعقیب یهودیان پرداخته و به‌سوی آنان سنگ پرتاب می‌کردند. آنان معتقد بودند که با این کار، انتقام حضرت مسیح را از یهودیان می‌گیرند. صهیونیست‌ها از همان بدو شکل‌گیری این تفکر، متوجه این نفرت عمومی نسبت به یهودیان بودند و می‌دانستند که هیچ‌گاه نمی‌توانند بر مردمی که از آن‌ها متنفر هستند، سیادت و پادشاهی کنند. آن‌ها متوجه بودند که اولین گام برای نیل به اهداف نژادپرستانه و ضد انسانی خود، تغییر تفکرات مردم و سیادت بر اذهان آن‌هاست.

 در پروتکل‌های اندیشمندان صهیونیسم به‌صراحت به این امر تأکید شده است که ما باید اندیشه‌های مردم را در دست بگیریم و «برای تسلط بر افکار عمومی، نخست باید آن‌ها را مغشوش بسازیم.» در پروتکل شماره ۱۲ در مورد تغییر ذائقه مردم از طریق رسانه‌ها آمده است: «از آنجایی که اکثریت مردم نمی‌دانند مطبوعات در خدمت چه کسی هستند، لذا ما آن‌ها را به خدمت درمی‌آوریم و حتی عواملی هم که ممکن است مطبوعات را مورد حمله قرار دهند، تحت نظارت و کنترل شدید قرار می‌دهیم.»[3]

در واقع، این کابالا بود که عقاید منحط خود را با بهره‌گیری از ابزار رسانه در قالبی زیبا به جهانیان عرضه کرد و هنرمندانه، مواضع عمومی جهان را ابتدا در مورد یهود و سپس در قبال صهیونیسم تغییر داد.

همان‌طور که اشاره شد، یهودیان از نظر کلیسای مسیحی، قاتلان حضرت عیسی (ع) شمرده می‌شدند و مثلث شیطانی یهود، یهودا و شیطان مورد لعن مسیحیان بود اما با نفوذ مزورانه و برنامه‌ریزی مدبرانه یهودیان در طول قرون ۱۴ تا ۱۶ میلادی، پروتستانیسم یهودگرا در مسیحیت سر برآورد و در مقابل کلیسای رم قد علم کرد. این جریان با همکاری ثروتمندان منتقد یهودی و خوانین و پادشاهان محلی مسیحی قدرت‌طلب، علیه کلیسا قیام کرد و در ادامه این حرکت، از دل پروتستانیسم، پیوریتانیسم یهودیزه متولد شد و با توسعه فرهنگ آنگلوساکسون در انگلستان و سپس امریکا، تمدن اومانیستی معاصر رشد و توسعه یافت که لیبرال‌دموکراسی را قله آمال خود قرار داد. در دهه دوم قرن بیستم که سینما، قدرت تصویری خود را نمایاند، شش استودیوی یهود برادران وترنر، مترو گلدن مایر، یونیورسال، پارامونت، کلمبیا و فاکس قرن بیستم، هالیوود را در حومه شهر لس‌آنجلس شکل دادند. از آن تاریخ تاکنون، سینمای هالیوود به ابزاری قوی و جهان‌شمول بدل شد که با هدایت تهیه‌کنندگان و برنامه‌ریزان یهودی، ‌آگاهانه سوژه‌های مورد نظر خود انتخاب کرده و به فیلم تبدیل می‌کرد و تأثیرات خود را می‌گذاشت.

با آغاز جنگ جهانی، اضلاع این مثلث عوض شد و نازیسم، فاشیسم و شیطان جای اضلاع قبلی را گرفتند. در این دوره یک پروپاگاندای سینمایی علیه حکومت رایش سوم شکل گرفت. طی سال‌های جنگ سرد، این مثلث شیطانی بازتعریف شد و این‌بار چین، شوروی و شیطان سازنده سه ضلع آن شدند و به این ترتیب یهود و یهودا از گناه تاریخی خود تبرئه شدند. این جریان ادامه داشت تا اینکه به رهبری امام خمینی (ره) و با پشتوانه حماسه عاشورا، انقلاب اسلامی شکل گرفت که عملاً ایرانیان را به صف منتظر موعود وارد کرد. دیکتاتوری سرمایه که با به راه انداختن جنگ تصنعی بین امریکا و شوروی، سودهای کلانی به جیب زده بود و در سینما جنگ ستارگان به راه انداحته بود تا مجتمع‌های صنعتی-نظامی صهیونیستی حداکثر سود را داشته باشند. با مشاهده این انقلاب، از خواب خودخواسته پرید و تعریفی تازه از مثلث شیطانی ارائه داد: روسیه، مسلمانان و شیطان. در سینما هم آثاری همچون مردی که فردا را دید تولید شد. فلیمی که اورسون ولز یهودی دو سال پس از پیروزی انقلاب اسلامی ساخت و در آن بر اساس پیش‌گویی‌های نوسترآدامو، به همکاری هسته‌ای ایران و روس‌ها و ظهور دجال در بین مسلمین پرداخته بود.

همزمان با فروپاشی بلوک شرق، خطر کمونیسم کمتر در سینما مورد اشاره قرار می‌گرفت و با از بین رفتن یکی از اضلاع سه‌گانه، دیگر یک مثلث شیطانی در کار نبود و یک خط شیطانی در طول تاریخ رسم می‌شد که در لباسی جدید تمدن غرب را نشانه گرفته بود؛ این‌بار شیطان باستانی در قالب اسلام ظاهر شده و با فریب مسلمانان، زمینه سقوط بشریت (غرب) را فراهم کرده بود. دیگر این جنگ دنیاهای آن‌چنان وسیع شده بود که خطری برای تمام بشر محسوب می‌شد و پایان دوران را در صورت تسلط شیاطین مخرب (مسلمانان)، برای بشر به ارمغان می‌آورد. بنابراین، هالیوود در دشمن‌سازی خود نیاز داشت اوضاع را به‌گونه‌ای آخرالزمانی به تصویر بکشد و عطش نیاز به منجی را چند برابر سازد و منجیان و ابرقهرمانان موردنظر خود را به عالمیان عرضه کند. این‌چنین بود که با نزدیک شدن سال ۱۹۹۹ و ۲۰۰۰ و شدت گرفتن اندیشه هزاره‌گیری در میان فرقه‌های مختلف مسیحی و یهودی، منجی‌گرایی نیز رشد یافت و جهان با ظهور موجی از قهرمانان قدیمی و تازه در هالیوود مواجه شد.

از طرفی، با افول کمونیسم، صاحبان کارخانه‌ها تسلیحات که غالباً صهیونیست هستند بر آن شدند تا بازاریابی سینمایی خود را همچنان تداوم بخشند و در دورانی که غربیان به‌شدت مدرنیسم و ماشینیسم  و مکاتب بشری خسته بودند، دشمنی اسلام با غرب را پررنگ‌‌تر کرده و با نزدیک‌نمایی دورانی که شیاطین -به زعم آن‌ها- مسلمانان بر جهان مسلط خواهند شد، آخرالزمان خاص خود را خلق کنند؛ آخرالزمانی که اگر تجهیزات مدرن و تسلیحات فوق پیشرفته امرکا نباشد، شیطان بر همه چیز مسلط می‌شود.

تمام این عوامل در کنار پیشرفت‌های ایران شیعی و نفوذ تفکر ناب اسلامی در سراسر جهان، باعث شد که بحث آخرالزمان و منجی‌گرایی و حکومت پایان روزگار در سینمای غرب و هالیوود توسعه پیدا کند به‌طور که در فاصله ده ساله (از ۱۹۹۵ تا ۲۰۰۵) از میان ۲۲ فیلم پرفروش جهان، ۱۹ مورد به‌‌نحوی به این موضوع پرداخته بودند، آثار شاخص و تأثیرگذاری همچون: ماتریکس، هری‌پاتر، ارباب حلقه‌ها، پسر جهنمی، ترمیناتور، امگاکد ۲ (مگیدو) و… .

اکنون پروژه جهان‌سازی تفکرات صهیونیستی یا همان اسطوره‌های صهیون‌مآب در دستور کار سازمان‌های فرهنگی، تبلیغی و سیاسی غرب، به‌ویژه امریکا قرار گرفته است. فیلم‌هایی مانند «پی» و «اسرار حروف» با ترویج اهمیت حروف و اعداد عبری، به‌نوعی مقدمه‌سازی برای نزدیک شدن مخاطب به کابالیسم هستند.

همچنین در فیلم پرهزینه و پرمخاطبی همچون هری‌پاتر (در نسخه‌ها متعددش) به مباحث شیطان‌شناسی و آخرالزمانی و سحر و کهانت پرداخته می‌شود. در این فیلم با تأکید بر شجاعت و استعداد و برگزیدگی پیشین شخصیت هری‌پاتر، موارد مذکور به‌صورتی کاملاً جهت‌دار در قالب یک فیلم فانتزی و داستانی تخیلی برای کودکان معصوم به‌نمایش درمی‌آید.

می‌توان گفت اساساً آثاری که در هالیوود تبلیغ زیادی روی آن‌ها می‌شود، به‌وضوح در ارتباط با اهداف اربابان صهیونیست یهودی و مسیحی هالیوود هستند و به‌گفته «مصطفی عقاد» کارگردان فیلم معروف «الرساله»: «در هایوود تمامی تهیه‌کنندگان و پشتیبانان، صهیونیست هستند… همه‌چیز حتی سوژه‌ها کنترل می‌شود.»

 

[1]. Tku/index.htm

[2]. کریمیان، احمد. یهود و صهیونیسم، ص۸۹.

[3]. صفاتاج، مجید. دسیسه‌های شیطانی، صص۵۴ـ ۵۵.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.