مدیریت تحریف یک ترور تاریخی از بابیت تا بهائیت
اهمال در ماجرای قتل امیرکبیر، موضوعی است که با مروری گذرا بر آثار هنرمندان بهراحتی میتوان بدان اذعان کرد. موضوعی که نشان میدهد پژوهش ایران هنوز در شرح ماجرای ترور یکی از بزرگترین و تاثیرگذارترین سیاستمداران خود، دست خالی است.
«میرزامحمد تقیخان فراهانی» مشهور به امیرکبیر از چهرههایی مطرح تاریخ ایران است که همواره در حافظه جمعی مردم باقی خواهد ماند. صدراعظمی که در دوره صدارت سه سال و سه ماهه خود، اصلاحات بنیادی در زمینههای آموزشی، سیاسی، امنیتی، مالی، اقتصادی و فرهنگی را آغاز کرد و با پایان دادن به شورشها، کاهش نفوذ و دخالت بیگانگان اعم از روس و انگلیس، تشکیل ارتش منسجم، کنترل بر اعمال و رفتار دیوانیان، شاهزادگان، خاندان سلطنت، رجال و صاحبان قدرت، ریشهکن کردن بسیاری از مفاسد اداری و مالی و از همه مهمتر مبارزه با انحرافات دینی و سرکوب فرقههایی چون بابیت؛ در اداره امور کشور، نظمی نو پدید آورد. نظمی که در دل آن سالها تلاش خستگیناپذیر، اصلاح، پیشرفت، لیاقت و شایستگی نهفته است. او پسر یک آشپز معمولی از هزاوه اراک است که بهواسطه هوش و ذکاوتی که از خود نشان داد به دومین مقام کشور رسید.
توجه به زندگی و سرنوشت پرفراز و نشیب از کودکی تا جوانی و در ادامه آن عملکردش در اداره کشور، تکاپو برای خلع ید بیگانگان، دیوانیان سودجو و حتی اطرافیان شاه و صدها اقدام ارزشمندی که در مسیر ارتقای کشور انجام داد، به اندازهای دراماتیک و جذاب است که نه فقط نگاه مورخان، بلکه هر هنرمندی را به سمت خود جذب میکند. همین موقعیتهای دراماتیک باعث شده که تمرکز و توجه به رویدادهای دوران چهارمین شاه قاجار برای خلق آثار ادبی و هنری وسوسهانگیز شود و آثار متعددی به منصه ظهور درآید. هرچند یکی از نقاط تاریک دوران امیرکبیر که بعد از دو قرن هنوز در سایه و تاریکی مانده، علت قتل اوست؛ موضوعی که گرچه نقلقولهای سینه به سینه، گوشههایی از ظواهر آن را نمایان کرده اما هنوز موشکافی نشده است.
چگونگی قتل امیرکبیر از آن جهت اهمیت دارد که در پشت این رویداد، ردپاهای خاص و قابل تأمل و تأثر دیده میشود؛ ردپاهایی که نه پژوهشی به آن توجه جدی داشته و نه در آثار فرهنگی و هنری به طور جدی بر آن تمرکز شده است. شاید به همین دلیل هم باشد که پرونده قتل امیرکبیر با یک عنوان کلی «توطئه مخالفان» بسته شد. پروندهای که گرچه در ظاهر از مهد علیا گرفته تا رجال سیاسی و دیوانیان سنتی که اقدامات و برنامههای اصلاحی امیرکبیر به مذاقشان خوش نیامد و سفارتخانههای خارجی که از همان آغاز سرناسازگاری با او برداشته بودند را به عنوان متهم در برگرفت اما هیچموقع بر صحنهپردازان و طراحان اصلی آن فوکوس نکرد و خط و ربط سایهوار آنهایی که این توطئه را رقم زدند، سند مکتومی نشد.
ردپاهایی که باید دیده شود
در میان دشمنان و بدخواهان امیرکبیر یک نام از دیگران پررنگتر و برجستهتر است: بابیها، همان کسانیکه عبدا… شهبازی در «جستاری از تاریخ بهاییگری در ایران» نام آنها را مترادف با تروریسم میخواند.
برای پی بردن به زوایای مختلف حادثه ناگوار قتل امیرکبیر، سرنخها را باید از اولین روزهای پادشاهی ناصرالدینشاه جمعآوری کرد. همان روزهایی که پیشوایان بابی با سوءاستفاده از مرگ محمدشاه در شهرهای مختلف از جمله خراسان، مازندران، زنجان و… دست به شورش و ناامنی زدند تا خاندان قاجار را خلعید و حکومت را تصاحب کنند. این شورشها بهحدی خصمانه و خشن بود که فریدون آدمیت در کتاب امیرکبیر و ایران در وصف آن مینویسد: «بابیها در جریان شورشهای خود در دوران ناصری، با مردم و نیروهای دولتی رفتاری سبعانه داشتند و اسیران جنگی را دست و پا میبریدند و به آتش میسوختند.»
در چنین روزگاری، امیرکبیر به صدرات رسید. او برای مقابله با این فرقه انحرافی دو سیاست سرکوب مستقیم و قداستزدایی را درپیش گرفت. در سرکوب مستقیم، بعد از مقابله مستقیم و جنگ میان دولت و طرفداران باب، بسیاری از بابیان بهخصوص رهبران آن را کشت. در سیاست قداستزدایی نیز امیرکبیر بدون مقابله مستقیم تلاش کرد تا مردم افکار واقعی این فرقه را درک کنند. با این اقدامات امیرکبیر توانست ریشه بابیت را از همان آغازین سالهای فعالیت بخشکاند و اگر او نبود، بیشک همانگونه که نورالدین چهاردهی، پژوهنده تاریخ باب و بهاء عنوان میکند: «از بزرگان ازلیها و بهائیها شنیده است که… اگر… امیرکبیر نبود، مسلما به مقصود خود میرسیدند».
با کشته شدن باب، دشمنی بابیها که تا رسیدن به سلطنت چند قدم بیشتر راه نمیدیدند، با ناصرالدینشاه که در میان همکیشان به او لقب «امویه سفیانیه» دادند و امیرکبیر که او را «امیر شقی» میخواندند، شروع شد. در نگاه بابیها میرزا تقیخان و ناصرالدینشاه در درجه اولی از نفرت و لعن قرار داشتند. به همین دلیل ترور سیاسی آنها در دستور کار بابیها قرار گرفت. اولین ترور به نام امیرکبیر افتاد. آنها از اختلافات دربار سوءاستفاده کردند و در اولین گام، تلاش کردند بین شاه و امیر اختلاف بیاندازند.
مهره اصلی آنها در این مسیر، میرزا آقاخان نوری بود که از دوران محمدشاه با مهدعلیا سر و سِرّ پنهانی داشت و قرار بود با به حکومت رسیدن ناصرالدینشاه صدراعظم شود. میرزا آقاخان نوری با بها ارتباط بسیار تنگاتنگی داشت و زمانی که در دوران محمدشاه، آقاخان توسط میرزا آقاسی تنبیه بدنی، تبعید و جریمه مالی شد، بهاء به کمک او آمد؛ پول لازم را برای او تهیه کرد و در طول تبعید نیز به وی کمک مالی داد. این ارتباط از دوران پدرانشان شروع شده بود و در دوران امیرکبیر قوت گرفت. بابیها که در تلاش برای انتقام بودند از قدرت آقاخان نوری که به دنبال صدارت به هر دری میزد، استفاده کردند و نتیجهاش عزل امیرکبیر از صدارت و تبعید او به کاشان شد.
عباس امانت در کتاب قبله عام مینویسد: «… از نامه سلیمان خان تبریزی (از عناصر مهم بابیه) پس از تبعید امیرکبیر به کاشان خطاب به سیدجواد کربلایی (از بزرگان بابیه) برمیآید که بابیان به حکومت میرزا آقاخان خوشبین بودند و صدارتش را مایه پـیـشـرفـت کـارشـان مـیشـمـردنـد. سـلـیـمانخان مینویسد: «امیرنظام بحمدا… تمام شد، معزول ابدی گردید. الان در باغ فین کاشان محبوس است. میرزا آقاخان اعتمادالدوله، وزیر و صدراعظم گردید. انشاءا… امورات بهتر نظم خواهد گرفت. البته جناب ایشان باید خیلی زود تشریف فرما شوند که وجود مبارک ایشان مثمر ثمر است».
بابیها که کینه شدیدی از امیرکبیر داشتند به تبعید قانع نشدند و با سوءاستفاده از مثلث شکل گرفته – مهدعلیا، آقاخان نوری و بها – نقشه ترور امیرکبیر را طراحی و عملی کردند.
پاک کردن ردپای بابیه در همه امور
با عزل و قتل امیرکبیر، راه برای تاخت و تاز مجدد بابیان باز شد و میدان را تا آنجا برای پیشبرد اهداف خود فراهم دیدند که تا مرز ترور (نافرجام) شاه نیز پیش رفتند. روز ۸شوال۱۲۶۸هنگامی که ناصرالدینشاه از کاخ ییلاقی نیاوران عازم شکار بود، گروهی از بابیها به رهبری ملاشیخعلی ترشیزی که یکی از پیروان برجسته باب بود و از سوی او لقب اسما…العظیم داشت، عریضه به دست، به موکب شاه نزدیک شدند و سه تیر به سمت او شلیک کردند که تیر دوم شاه را مجروح کرد. با این اقدام، شاه فرمان قتلعام بابیها را صادر کرد و بسیاری از بابیها اعدام شدند.
سید مقداد نبویرضوی در کتاب مقدمهای تاریخی بر اندیشه اصلاح دین در ایران مینویسد: «پس از این واقعه، آغاز سنت نهانزیستی و کتمان عقیده در میان آنها شروع شد»، هرچند در کنار این خفیهکاریها، ترورهای سیاه این گروه تا رسیدن به هدف دومشان یعنی ترور ناصرالدینشاه توسط میرزای کرمانی ادامه داشت.
دکتر حسین آبادیان، استاد دانشگاه و نویسنده و پژوهشگر تاریخ معاصر ایران مینویسد: «ترورهای نافرجام ناصرالدینشاه توسط بابیان دلیلی جز این نداشت که در زمان او نهتنها سید علیمحمد باب، بلکه پیروان او، موسوم به حروف حی هم اعدام شدند و بالاتر اینکه جنبشهای بابیان در شهرهای مشهد، بابل، تبریز، زنجان، قلعه شیخ طبرسی و سایر نقاط سرکوب شد. این سرکوبها در دوره صدارت امیرکبیر روی داد و به همین دلیل نهتنها بابیان آن زمان، بلکه بهائیان بعدی هم با امیرکبیر میانهای نداشتند. در دورههای بعدی جنبش باب به دو بخش تقسیم شد یکی ازلیان و دیگری بهائیان. بهائیان بهصراحت نهتنها از ترور استفاده نمیکردند، بلکه به روایت پیشوایشان عبدالبهاء حتی از دخالت در مسائل سیاسی هم برحذر داشته میشدند. یکی از کلمات مکنونه عبدالبهاء این است که «امر قطعی الهی این است که در سیاست دخالت نکنی و این هیچ تفسیری ندارد و تأویل بر نمیدارد.» اما پیروان میرزایحیی صبح ازل، معروف به ازلیها بهظاهر با ترور مخالفتی نداشتند، کمااینکه عبدالبهاء ترور ناصرالدینشاه را به آنها نسبت میدهد.»
با این روند پرونده، گرچه هنوز سندی قطعی درباره دخالت بابیها در قتل امیرکبیر وجود ندارد اما با در کنار هم قرار دادن قراین و شواهد، این فرضیه تقویت میشود که اعدام علیمحمد باب، زمینه را برای برکناری امیرکبیر از صدارت و سپس به قتل رسیدن وی فراهم کرده است.
تحریف از ابتدا؛ قتل امیرکبیر چگونه به اطلاع عموم رسید؟
نکته بسیار مهم در خفیهکاری بابیها و تلاش برای حذف ردپای خود در تاریخ را میتوان بهخوبی در اعلام درگذشت امیرکبیر در روزنامه وقایعاتفاقیه دید. قتل میرزا محمدتقیخان امیرکبیر روز ۱۷ربیعالاول۱۲۶۸ هجری قمری روی داد. شش روز بعد، روزنامه «وقایع اتفاقیه» در تاریخ ۲۳ ربیعالاول ۱۲۶۸ خبر از وخامت حال امیر و «ناخوشی» او به دلیل «ورم پا و صورت» داد و نهایتا، ۲۰ روز بعد از قتل او به صورت کوتاه نوشت که میرزا تقیخان هجدهم ربیعالاول در کاشان، وفات یافته است.