جهت توضیح این فرقه باید اندکی به تاریخچه ی هند بازگشت. (1) سلاطین مسلمان یعنی غزنویان در قرن دهم میلادی به هند تاختند و در آنجا نیرو و قدرت عظیمی برای خود دست و پا کردند و در قرن پانزدهم اغلب خاک کشور هند را به تسخیر خود در آوردند. در قرن سیزدهم میلادی یکی از مصلحان و پیشوایان بزرگ هندی به نام «راماننده» ظهور کرد. او در یکی از مذاهب معروف هند به نام مکتب ویشنو اصلاحاتی پدید آورد و مکتبی موسوم به نئوویشنوئیسم بنا کرد. در این مکتب امتیازات صنفی سیستم کاست الغاء شد. همچنین خوردن گوشت حیوانات که حراک بود، حلال شد که البته این گونه اعمال، مشاجرات و درگیری های فراوانی را میان فرق گوناگون پدید آورد.
در میان شاگردان و اصحاب راماننده فردی بود که بعدها از استاد بالاتر رفت. او بعدها به مقام استادی رسید و پیروان زیادی گرد او جمع شدند. نام او «شیخ کبیر پانتیس» بود. وی در 1412. م. متولد و در سال 1488. م از دنیا رفت. شیخ کبیر شاعر و شغلش بافندگی بود. پدرش مسلمان و مادرش تابعِ مذهب ویشنو بود. او از یک طرف معتقد به تناسخ و چرخش گوناگون ارواح بود و از سوی دیگر به خدای واحد که ارمغان آیین اسلام است؛ اعتقاد داشت. شیخ کبیر گفت که هر سالکی از دست گیری مرشدی روحانی (به زبان محلی گورو یعنی معلم) بی نیاز نیست. یکی از شاگردان شیخ کبیر شخصی است به نام «بابانانک» که در 1459. م متولد و در سال 1538. م وفات یافت.
بابانانک کسی است که آیین سیک یا سیخ را در هند پدید آوردد. (2) آیین سیک ششمین و آخرین دین بزرگ هندی ها است که سابقه ی آن به قرن 15. م باز می گردد، لذا از ادیان متأخر هندی است. آیین باباناک که به زودی پیروان فراوانی یافت، عمدتاً یک آیین اجتماعی سیاسی است و بر اساس ملاحظاتی در دوره های مختلف به شدت مورد حمایت نظامیان انگلیسی که هند را مستعمره ی خود کرده بودند قرار گرفت. شیخ کبیر به جز آنکه از طریق باباناک پدر آیین سیک محسوب میشود، اقدام مهم دیگری هم کرد و آن این که طی سخنان پر شور خود سعی کرد آیینی مرکب از افکار عالیِ اسلامی و تفکر هندوها به ویژه ویشنو را مطرح کند. از این رو ترکیبی میان خدای اسلام و خدای ویشنو فراهم نمود.
خدای اسلام «الله» و خدای ویشنو «رام» می باشد و از این جا جریانی به نام «رام الله» پدید آمد. پیام این نام گذاری این بود که «رام» همان «الله» است و «الله» همان «رام». عقاید این نحله تا حدی شبیه آیین سیک می باشد.
در آیین او مسجد و معبد و بت و رسم ختنه کردن وجود نداشت. کبیر در اشعار خود از توحید سخن می گفت و معابد مسلمانان و هندوان و مسیحیان را مقدس می شمرد. کبیر، «رام» هندی و «الله» اسلامی را یکی می دانست و به تناسخ اعتقاد داشت و مانند هندوها دعا می کرد که از گردونه ی کرمه و توالی مرگ و تولد، رهایی یابد(3)
نماینده نحله ی رام الله در ایران با کمک همراهان خود به ترویج اندیشه های شیخ کبیر و آیین سیک می پردازد. رهبر فرقه رام الله جوانی است که احتمالاً در سن بیست و چند سالگی رهبری این نحله را در ایران به عهده گرفته است. او در بین پیروان خود بیشتر به نام «آواتار[1]» نامیده می شود. او خود را یکی از اساتیدِ حق در جهان می داند. شاگردان آواتار درباره ی او حرف های عجیبی می زنند و برای او اعمال شگفت انگیزی نقل می کنند. او را یک استراتژیست و تئوریسین الهیِ تمام عیار در عصر حاضر می دانند. او همه چیز را به روح خدا نسبت می دهد و سعی دارد فراتر از مذهب سخن بگوید.
رام الله در ایران
پیمان فتاحی (رهبر فرقه)، در اوایل دهه ۷۰ با خلأها و گذشتهای که داشت به تهران آمد. تمرینات و مطالعات اولیه را قبل از راهاندازی فرقه در زمینه مدیتیشن ،هیپنوتیزم، عرفانهای انحرافی، سحر، جادو و… انجام داد. پیمان ف، با مطالعه کتب جریانهای انحرافی تحت تأثیر آموزههای عرفانهای کاذب شرقی و غربی، زبان فکری فرقهای خود را پایهریزی کرد. او برای رسیدن به هدف خود گامهایی را در طول حیات فرقه برای سرسپرده کردن اعضا برداشت.
آموزش در قالب کلاسهای معنوی و خودشناسی
پیمان ف، برای یارگیری و جذب افراد به تشکیلات فرقه، مدعی شد که توانایی ارائه آموزشهای مختلفی را دارد. وی در گامهای اولیه با طرح ادعای جوابگویی به سؤالات اساسی زندگی بشر در قالبهای آموزشی مختلف از جمله: هنر زندگی متعالی، تکنیکهای مدرن برای اندیشیدن، هنر عشق ورزیدن یا عاشقانه زیستن در حضور الهی و… شروع به فعالیت و عضوگیری از میان جوانان خصوصاً بانوان جوان کرد.
او در توصیف هنر زندگی متعالی، در کتاب جریان هدایت الهی آورده است:
«هنر زندگی متعالی نه شریعتی جدید است و نه طریقتی تازه، بلکه تفسیر و مفهوم کلام خداوند در زمان کنونی است… عاشقانه زیستن در حضور الهی، همان زندگی متعالی است. زیستن بر اساس حقیقت زنده و در او، این هنر زندگی متعالی است… .»
و بدین ترتیب با یکسری کلمات عامهپسند و شعارهای فریبنده به جذب افراد مشغول شد.
ادعای دانش ویژه و خاص پیمان ف
زمانیکه وی سخنرانی خود را در مراکز فرهنگی شروع کرد، ابتدا خود را یک انسان معنوی که از اسرار علوم با خبر است، معرفی کرد. ولی بهتدریج فکرهای مکارانه جدیدی به ذهن وی رسید و ادعاهای تازهای را مطرح کرد؛ زیرا با آزمون و خطا در برخورد با افراد در آموزشهایی که ارائه داده بود و مطالعه کتب روانشناسی، تجربیات خوبی کسب کرده و راه کلاهبرداری و فریب را خوب آموخته بود.
پیمان ف، برای توجیه دانشآموزهایش بهصورتهای مختلف عنوان میکرد که دارای دانش و علم ویژه است و توجیه میکرد که بهسبب این دانش و علم ویژه توان تفسیر قرآن، ارائه راه حل برای مشکلات تمام انسانهای جهان، راه نجات بشر و رهایی از این شرایط و… را دارد.
او در مقدمه کتاب جریان هدایت الهی در مورد تحصیلاتش چنین میگوید: «یک روز همان اندک اندوخته را هم سوزاندم و به فراموشی سپردم.» با این توصیف سؤالاتی اساسی در اذهان پیش میآید که اگر او دارای دانش ویژهای است یا همانطور که در کتاب جریان هدایت الهی میگوید: «آنچه او بگوید همان میشود…، او از اقتدار عظیمی برخوردار است…، ایشان دارای توانایی فوقالعاده روحی میباشند و…» از چه راهی به چنین قدرت و توانایی رسیده است؟ اساتید و معلمان او چه کسانی هستند؟ کجا درس خوانده است؟ و چگونه دارای شعور و قدرت الهی شده است؟ آیا نظر کرده است؟ چگونه به این دانش و درجه رسیده است؟ و…
ادعای الوهیت و جایگاه استاد حق
پیمان ف، برای توجیه حرفهایش مبنی بر داشتن دانش قدرت و توان الهی در بین مریدان، ادعای «روح خدا» را مطرح کرد. او از قبل برای این کار بسترهای ذهنی و روانی ایجاد کرده بود. از اینجا طرح سرکرده وارد فاز جدیدتری شد؛ زیرا با این ادعا هویت جدیدی مییافت، میتوانست گذشته خود را پاک کند و برای ادعاها و طرحهای بعدی خود توجیه بیاورد.
او ادعا میکرد که «روح خدا» در وی حلول کرده و از زبان مریدان در کتاب جریان هدایت الهی بیان میکند: «مریدان نزدیکتر میگویند که روح خدا در او حلول کرده و جاری است.» درباره اینکه سرچشمه این دانش از کجاست؟ مدعی بود، از خودش آموخته است: «چشمه آبش را از کجا می آورد؟ آیا آب آن را جمع میکنند و در جایی میریزند که فاسد شود و به لجنزاری بدل گردد؟… چشمه خودبه خود میجوشد، من از خودم آموختم، دیدم و خیره ماندم. او می داند پس من نیز میدانم.» او بهسبب این ادعا جایگاه «معلم حق» و «استاد حق» را می گیرد.
او ادعای الوهیت و وجود روح خدا را در قالب جسمانی انسان در طول حیات فرقه تبیین کرده بود تا مبنای تمام توجیه و تفسیرهای وی در موضوعات مختلف حیات فرقه باشد. او بر اساس این تئوری کفرآمیز، نرمافزار فکری خود را در ذهن اعضا جای داد و افراد بر آن اساس مسائل را تحلیل میکردند.
وی همواره در طول حیات فرقه از واژه «ما» بهجای «من» استفاده میکرد که تأثیر عمیقی در مریدان داشت. در کتاب جریان هدایت الهی در اینباره میگوید: «سؤال: استاد چرا اغلب ما میگویید و من نمیگویید؟ جواب: من تنها نیستم.»
پیمان ف، در ادامه این توجیهات در کتابچه نجوا چنین تفسیر میکرد: «منظور از ما، من و روح خلاقهام است که در اصل یکی هستم… در وقت دیگر منظور از ما، من و همراهان ناآشکار و شبهآشکارم است. من تنها نیستم.» [2]
یا در جزوه مرا از خودم بشناس، جلد اول، ص ۲۳ میگوید: «روح خدا در من است، او روح من است. روح من روح خالق است.»
باید این نکته را مدنظر داشت که ادعای وجود روح خدا در قالب انسان در ذهن پیمان ف از همان سالهای اولیه شکل گرفته بود؛ زیرا او با این ادعا میخواست، ادعاهای دیگر را هم برای جذب و عدم خروج اعضا پایهریزی کند، اما در طول زمان تغییراتی در روششناسی توجیه و تفسیرهای آن بهوجود آورد تا جایی که پایه و اساس الاهیسم[3] را بر همان مبنا طرح ریزی کرد.
در سالهای اولیه تعبیرات روح خدا، بهصورت “آواتار” مطرح میشد که ریشه در عرفان انحرافی شرقی دارد، اما در سالهای بعد با مطالعه عرفان مسیحیت انحرافی و اناجیل چهارگانه تغییراتی در بیان دیدگاه و ادعاهایش ایجاد شد.
پیمان ف، علاقه بسیاری به اینگونه مطالب داشت و بعدها مشخص شد که وی برای بیان ادعاهایش از شخصیتها و سرکردگان منحرفی همچون سایبابا، اشو، دونخوان، کریشنامورتی و فرق انحرافی مختلف مانند تولتک، اکنکار، یی چینگ، تی اس ام و… بهصورتهای مختلف ایده میگرفت و سعی میکرد، از آن برای وجههسازی، هویتسازی، کپی برداری و جعل در جهت بدلسازی استفاده کند. همچنین به گفته یکی از جداشدگان با مطالعه در زمینه تشکیلات گروهک منافقین از ساختار آن نیز در شکلدادن به تشکیلات فرقهایاش بهره برد.
پیمان ف، سعی میکرد، با طرح اینگونه ادعاها در مورد روح خدا، مسائلی اساسی چون جهانبینی، آخرت، کمال، سعادت دنیوی و اخروی و اتفاقات زندگی اعضا را بر اساس آن تجزیه، تحلیل و تفسیر کند و بر این اساس، به سؤالاتی مانند:
من کیستم؟ از کجا آمدهام؟ چرا آمدهام؟ چرا اینجا هستم؟ مفهوم زندگیام چیست؟ به کجا میروم؟ حقیقت چیست؟ و چگونه آن را دریافتم؟ چه میخواهم؟ و به چه نیازمندم؟ خوشبختی چیست؟ چگونه به رهایی و رستگاری برسم؟ وظیفه و مسئولیت من چیست؟ چه کار باید بکنم؟ چگونه نجات یابم و به او بازگردم؟ و… در قالب برنامه فکری خود پاسخ میداد تا جایی که تمام فکر و توجه مریدان این بود که نظر او را جلب کنند و تنها به سر کرده نزدیک شوند تا شاید به این طریق بتوانند کمال سعادت و جاودانگی را یک شبه بهدست آورند.
پیمان ف و ادعای تفسیر کلام خدا
پیمان ف، روح خدا را جانشین و نماینده خدا در روی زمین میدانست. (جریان هدایت الهی، ص ۶۳) که مدعی بود، هم اکنون در او حلول کرده و به این طریق دارای دانشی خاص و ویژه شده است. بنابراین، او نماینده خدا بر روی زمین و بالاترین استاد حق[4] است.
در توصیف نمایندگی روح خدا میگوید: «خداوند در درون تکتک انسانها نماینده و جانشینی دارد. این نماینده روح الهی است که خود از خداوند جدا نیست.» (همان، ص۷۸)
«باید از روح الهی که نماینده و مجرای خداوند در وجود ماست، اطاعت و پیروی کنیم و در برابر فرامین او تسلیم محض باشیم. به روح خداوند که حضور خداوند زنده در وجود ماست، روی آورده و به او گوش فرا دهیم.» (همان، ص۸۶)
شاید ظاهر این گفتهها خالی از اشکال باشد، اما سرکرده فرقه با گفتن این سخنان هدفی داشت؛ او خیلی زود مدعی شد که تجسم روح خدا (روح درونی انسان) و نهایتاً نماینده خدا در زمین است.
بنابراین، با این توجیهات ادعا میکرد، توان تفسیر قرآن و کلام خدا را دارد. او میگوید: «معلمین حق، قادر به تفهیم و تفسیر کلام خداوند بر اساس شرایط موجود (زمان – مکان) میباشند.» پیمان در این مرحله بهدنبال تقدس بخشیدن به خود بود و چون دانش او دانشی ویژه است. اعضا باید او را بهعنوان معلم حق پذیرفته از سخنانش تبعیت کنند و آن را مانند وحی بدانند.
او همواره ادعا میکرد و میگفت که من بر مذهب خاصی تأکید نمیکنم و آموزههای خود را نوعی حقیقتگرایی (الاهیم) میدانم. زمانی که از او در مورد آموزههایش پرسیدند، اینطور گفت: «سؤال: این مکتب یا حرکت که نه شریعت است و نه طریقت پس چیست؟ جواب: هنر زندگی متعالی آشکاری حقیقت است.» بر این اساس در کتاب جریان هدایت الهی در توصیف حقیقتگرایی میگوید: «ما آن را نوعی از حقیقتگرایی میبینیم؛ زیرا او یگانه حقیقت هستی است. ارتباط با حقیقت زنده به معنویتگرایی شبیهتر است تا مذهبگرایی.»
در عقاید او باور به تکثرگرایی اعتقادی یا پلورالیسم را میبینیم. بر اساس آموزههای وی، معرفت و تعالی و ایمان حقیقی از رهگذر باور و تقید فراگیر به یک آیین خاص حاصل نمیشود، بلکه حاصل خوشهچینی از آیین و ادیان گوناگون و تحلیل و پالایش یک نظم و آیین نو فرادینی است. او در توصیف ادیان در همین کتاب آورده است: «همه ادیان در اصل یکی هستند، اختلاف از شماست، نه از کلام و روش خداوند… .»
اما این سخنان فقط کاربرد ویترینی و تبلیغی دارد. با آنکه این فرقه عمر چندانی ندارد، اما خیلی زود برخی از اعضای سرسپرده فرقه به چنان تعصبی نسبت به آموزههای پیمان ف رسیدند که سخن هیچ شخص یا گروهی را برنمیتابیدند، مگر اینکه مطابق رأی و نظر و تفاسیر سرکرده فرقه باشد. آنها در حقیقت پیروان ادیانی را میپذیرند که کلام خدا در دینشان را با توجه به نظرات پیمان ف تطبیق دهند و اینگونه تمام ادیان را میپذیرند، غافل از اینکه خود، تبدیل به یک فرقه انحرافی شدهاند که بر تکثرگرایی دامن میزنند.
آنها افراد خارج از فرقه را گمراه و به خواب رفته میدانستند و کسانی را که با ایشان به جدال میپرداختند، افرادی بدبین و متعصب و هر کسی را که پس از سالها تجربه تلخ حضور در فرقه تصمیم به جدایی از ایشان میگرفت، منافق و دارای روح شیطانی خطاب میکردند و بیصبرانه منتظر بودند تا بنابر پیشبینی سر کرده فرقه زندگی او را نابود شده ببینند.
[1] – واژهٔ اَوَتار (به خط دوناگری:अवतार) به معنی «حلول [ــِــ رَبّالنوع]». در آیین هندو عبارت است از تجسد مادّی ناشی از هُبوط «ایزدان هندو» از آسمان به زمین است.
در تعریف عمومی نیز کلمه آواتار به معنای حلول خداوند در قالب انسانی و تجسّم «عامل الهی» میباشد. در بسیاری فرهنگهای دینی و معنوی دیگر هم، معادل همین مفهوم وجود دارد. آواتار، قطب الهی و استاد اعظم مفاهیمی مشابه یکدیگر هستند و به فردی گفته میشود که در رأس نظام «استادان حق» قرار دارد. از دیدگاه «استادان حق»، آواتار (قطب الهی) در عصر کنونی در دسترس مردم قرار ندارد و این احتمال وجود دارد که هیچیک از افرادی که با عنوان آواتار در ملاءعام ظاهر شدهاند و با این عنوان فعالیت میکنند، آواتار نباشند و تنها انعکاسی برای تداوم فعالیتهای آواتار اصلی باشند.
[2]. در اینجا منظور وی از همراهان ناآشکار و شبهآشکار، موجودات و ارواح غیبی است که بر اساس ادعای وی از او مراقبت میکنند و قصدهای او را عملی میءسازند. سرکرده از این کار هم میخواست در بین اعضا ترس ایجاد کنند و هم خود را در چشم اعضا بزرگ و خاص جلوه دهد و هم ادعای آسمانی و بزرگ بودن خود را قوت ببخشد.
[3]. الاهیم، طبق تحقیقات مریدان فرقه، بهعنوان تجدد حیات خداگرایی است. یا اصالت خدا یا خداگرایی محض است و بنیانگذار آن دیوید هیویم بوده است که مریدان تصور میکردند که سرکرده بنیانگذار آن است.
[4]. اساتید حق در نظر سرکرده فرقه، انسانهایی هستند که در اثر حلول و یگانگی با روح خدا دارای توانمندیها و نشانههای الهی گشته و برای هدایت بشریت در یک منطقه خاص، مأموریت یافتهاند و از مستندات دیگر برمیآید که به نظر او افرادی چون سای بابا نیز از جمله اساتید حق بودهاند.