سرنوشت صلیبیون در انتظار اسرائیل [1]
پنجاه سال پیش، حافظ اسد، رئیسجمهور سوریه، در یک نشست دیر هنگام میزبان هنری کیسینجر، وزیر امور خارجه وقت آمریکا بود. اسد، مردی که برای تاریخ اهمیت زیادی قائل بود، کیسینجر را مقابل یک نقاشی بزرگی از نبرد حَطین[2]، که پیروزی قهرمان ملی سوریه، صلاحالدین ایوبی بر صلیبیونِ مسیحی را رقم زده بود، نشاند.
پنجاه سال پیش، حافظ اسد، رئیسجمهور سوریه، در یک نشست دیر هنگام میزبان هنری کیسینجر، وزیر امور خارجه وقت آمریکا بود. اسد، مردی که برای تاریخ اهمیت زیادی قائل بود، کیسینجر را مقابل یک نقاشی بزرگی از نبرد حَطین، که پیروزی قهرمان ملی سوریه، صلاحالدین ایوبی بر صلیبیون مسیحی را رقم زده بود، نشاند.
همین پیروزی صلاحالدین بود که به سرعت منجر به بازپسگیری بیت المقدس توسط مسلمانان و پایان دادن به پادشاهی صلیبیون شد. اسد در آن نشستِ دیر وقت به کیسینجر گفت که صد سال طول کشید تا عربها صلیبیون را شکست دهند. صبر عربها زیاد است و آنها همین کار را دوباره و این بار با اسرائیلیها انجام خواهند داد. اسد ادعا کرد که اسرائیل، همان پادشاهی صلیبی قرن بیستم است و با گذشت زمان، این پادشاهی جدید نیز سقوط خواهد کرد. حالا، این سؤال مطرح است که آیا جنگ غزه، همان نسخه قرن بیست و یکمی نبرد حطین است که با تضعیف داخلی دولت یهود و نابودی اعتبار بینالمللی آن، میتواند به نابودی آن منجر شود؟
افسانههای غربی تصویر رمانتیکی از جنگهای صلیبی ارائه میدهند. عربها، اما صلیبیون را از دیدگاه متفاوتی میبینند. برای آنها جنگهای صلیبی اولین تلاش غربیهای اروپایی برای استعمار خاورمیانه محسوب میشود. صلیبیون اما در نهایت شکست خوردند زیرا هرگز چگونگی اداره سرزمینهایی که فتح کرده بودند را درنیافتند. به نظر مورخان عرب، چه مسیحی و چه مسلمان، انگیزههای مذهبی برای صلیبیون تنها یک پوشش و فریب بود و انگیزه واقعی آنها تصرف سرزمینهای جدید برای فرزندان و نسل جوانترشان بود که توسط قوانین ارث اروپایی بیزمین و ملک شده بودند. در واقع صلیبیون تلاش کرده بودند تا سیستم فئودالی خود را در یک سرزمین بیگانه پیاده کنند. این پیوند شکست خورد و صلیبیون از این منطقه اخراج شدند.
خاورمیانهایها اسرائیل را به عنوان تجسم استعماری مدرن جنگهای صلیبی میبینند. تمام کشورهای عربی به جز عربستان سعودی مدرن، خود را از استعمارگری غربی که خاطرات آن هنوز زنده است آزاد کردهاند. آنها هنوز هم وقتی استعمار را میبینند، میشناسند. اسرائیل، درست مانند صلیبیون، هنوز نتوانسته است با منطقه منطبق و سازگار شود و ساکنان آن را نسبت به تمایل خود برای زندگی مسالمتآمیز در مرزهای امن و شناخته شده قانع کند. بنیانگذاران آن، مانند گولدا مایر و دیوید بن گوریون، اسرائیل را به عنوان یک دولت مدرن سکولار که بر اساس ارزشهای سیاسی اروپایی مدلسازی شده، میدیدند، اما مختص به افرادی از یک دین و یک قومیت خاص. اما آنچه عربها میبینند این است که اسرائیل صرفاً به دلیل حمایت مالی و نظامی که جهان غرب، به ویژه ایالات متحده، برای آنها فراهم میکند، زنده و شکوفا مانده است. به نظر آنها، این تعریف دقیقی از یک سازمان استعماری است. اکثریت قریب به اتفاق کشورهای دیگری که پیش از این مستعمره بودهاند با این دیدگاه عربها مبنی بر اینکه اسرائیل یک سرمایهگذاری استعماری، مانند دولت صلیبی است، اشتراک نظر دارند و این همسویی را میتوان در رأی گیریهایی که به صورت یکطرفه به نفع فلسطین در مجمع عمومی سازمان ملل تمام میشود نظاره کرد.
وحشیگری حمله اسرائیل به غزه، کشورهای دیگرِ سابقاً مستعمره را به یاد رنجهایی که خود از دست استعمارگران کشیدهاند، میاندازد. برای مثال، هندیها هنوز کشتار سال ۱۹۱۹ آمریتسار را به یاد دارند. مرگِ بیش از ۳۵ هزار نفر از مردم غزه که بسیاری از آنها به دلیل گرسنگی، تشنگی و تخریب تاسیسات پزشکی آنها به دست نظامیان اسرائیل (IDF) جان خود را از دست دادهاند، سبب شده است تا هرگونه همدردی جهانی با از دست رفتن ۱۱۳۹ اسرائیلی در حمله حماس، محو و نابود شود. تبدیل کل غزه به یک ویرانه و تلی از خاک و سنگ ریزه به همراه محرومیت بیرحمانه ساکنان آن از غذا و آب، شهرت و اعتبار اسرائیل را در سراسر جهان به شدت لکهدار کرده است. برای اولین بار، رهبران اسرائیل با احتمال اتهامات بینالمللی جنایات جنگی و حتی نسلکشی روبرو شدهاند. (اسرائیلیها از این واقعیت که رهبری حماس احتمالاً مورد اتهام قرار میگیرد، تسلی خاطر خاصی نمیگیرند.) عزم اعلام شده از سوی اسرائیل برای ریشهکن کردن حماس شکست خواهد خورد و آینده آن را تیرهتر خواهد کرد. واقعیت این است که نیروهای نظامی اسرائیل حماس را شکست ندادهاند؛ حماس همچنان در مناطقی که IDF ادعا میکرد پاکسازی کرده، ظاهر میشوند. اسرائیل با یک شورش طولانی، خونین و پرهزینه روبرو است. جنگ غزه این تهدید جدی را برای اسرائیل پدید آورده است که مردمی را که نزدیک به سه نسل از اسرائیل حمایت کردهاند، با آننبآنا بیگانه کند: آمریکاییها. امروز جوانان آمریکایی، از جمله بسیاری از جوانان یهودی، که برای فلسطین تظاهرات میکنند و به عنوان ‘نخبگان ممتاز’ مورد تمسخر قرار میگیرند، کسانی هستند که در بیست سال آینده این کشور را اداره خواهند کرد. اگر، و این یک اگر بزرگ است، رهبران فعلی اسرائیل دیدگاهی بلندمدت داشته باشند، باید نگران چنین وضعیتی باشند.
مهمتر از آن، جنگ غزه، احتمال اینکه دولت یهودی هرگز بتواند جایی در منطقه پیدا کند را کاهش داده و چه بسا غیر ممکن کند. حتی رهبران مستبد نمیتوانند از خشم عمومی که این جنگ ایجاد کرده است، چشمپوشی کنند. مصر، اولین ذینفع صلح با اسرائیل، اکنون به دادخواستِ آفریقای جنوبی در دادگاه بینالمللی دادگستری پیوسته است تا کارزار اسرائیل در غزه، به عنوان نسلکشی اعلام شود.
جنگ غزه نه تنها اسرائیل را در نظر جهان و همسایگان نزدیکش بیاعتبار کرده، بلکه مناقشه داخلی بالقوه کشندهای را نیز تشدید کرده است. اسرائیل در حال حاضر با بار مالی سنگینی برای تأمین معیشت ۴/۲ میلیون نفر از ساکنان غزه روبرو است، که در خرابههای به جا مانده از جنگی که خودشان ایجاد کردهاند، گرفتار شدهاند. هیچ کشور عربی هزینه بازسازی را تأمین نخواهد کرد، مگر اینکه اسرائیل به صورت غیرقابل برگشت، تشکیل یک دولت فلسطینی را بپذیرد. حتی عمو سام هم حاضر نیست در سال انتخابات، چنین هزینههایی را پرداخت کند. این بحران به بالراست افراطی دولت اسرائیل اجازه داده است تا معترضان یهودی را سرکوب کند، کاری که تاکنون فقط با عربها انجام میشد. بستن شبکه الجزیره، پربینندهترین برنامه تلویزیون کابلی در منطقه را حذف کرد. باید به این واقعیت افزود که نیمی از جمعیت اسرائیل از این جنگ، چنان برای پیشبرد اهداف مذهبی خود استفاده کردهاند که اسرائیلیهای سکولار لیبرال که اسرائیل را ایجاد کردهاند، اکنون خود را در کشوری مییابند که جایی نه برای خودشان و نه برای شرکتهای فناوریشان نمییابند.
دیپلماتها به خوبی میدانند که چیزی به نام «آخرین فرصت» وجود ندارد. ایالات متحده به تنهایی (هیچ کس دیگری مهم نیست) فرصت اندکی دارد تا اسرائیل و رهبران آن را متقاعد کند که آینده آنها تنها در صورتی تضمین میشود که خود را با منطقه وفق دهند و بپذیرند که صلح تنها از طریق دیپلماسی و نه اجبار نظامی به دست میآید. در غیر این صورت، آنها مانند دولت صلیبی قرن دوازدهم به فراموشی سپرده خواهند شد.
منبع : گزارش پایگاه خبری مفاز
[1] – نویسنده: پاتریک تروس، دیپلمات و سفیر سابق آمریکا در قطر
[2] – نبرد حطین: جنگی بین نیروهای صلیبی و مسلمانان. نبرد حَطّین نبردی است که در ۲۵ ربیعالثانی ۵۸۳ هجری قمری/۴ ژوئیهٔ ۱۱۸۷ میلادی بین نیروهای صلیبی به رهبری گی لوزینیان، پادشاه اورشلیم، و مسلمانان به رهبری صلاحالدین ایوبی، سلطان ایوبی، در منطقهٔ حطین(فلسطین) رخ داد و مسلمانان توانستند طی نبردی سخت به پیروزی برسند و بخش عظیمی از نیروهای صلیبی را به قتل برسانند و تعدادی از فرماندهان سپاه صلیبی از جمله گی لوزینیان را اسیر کنند.
پیش از این نبرد، سران صلیبی دچار اختلاف شده بودند و در مقابل، صلاحالدین کل مصر و شام را یکپارچه تحت تسلط خود درآورده بود. طی چندین سال درگیریها و نبردهایی بین دو طرف رخ داده و توازن قوا به نفع مسلمانان تغییر کرده بود. صلاحالدین با بسیج نیروهای مسلمان برای جهاد با صلیبیون و طراحی این نبرد — بهگونهای که شرایط زمانی و مکانی آن به نفعش باشد — دست برتر را داشت. طی این جنگ که از شب ۲۴ ربیعالثانی ۵۸۳ ه.ق/۳ ژوئیه ۱۱۸۷ آغاز شد، سپاهیان صلاحالدین صلیبیون را در منطقهٔ حطین محاصره کردند و در نبرد اصلی که در ۴ ژوئیه رخ داد، با بهرهگیری از ضعف آنها (خستگی و تشنگی) صفوف آنها را در هم شکستند. هرچند صلیبیون و بهخصوص شوالیهها دلیرانه جنگیدند، اما جمع زیادی از آنها کشته شدند و اندکی نیز از محاصره گریختند. در پایان، گی لوزینیان به همراه تعدادی از همراهان خود اسیر، و رینالد شاتیون نیز توسط صلاحالدین کشته شد.
پس از این شکست سنگین، پایگاههای صلیبی قدرت خود را از دست دادند و صلاحالدین ایوبی توانست از این موقعیت به نفع جهان اسلام بهره ببرد و فتوحاتی را به دست آورد که مهمترین آن بازپسگیری اورشلیم بود؛ که پس از جنگ صلیبی اول به تسخیر صلیبیون درآمده بود. بعد از پایان جنگ، صلاحالدین درگیری را گسترش داد و اغلب سرزمینهای پادشاهی اورشلیم از جمله شهرهای عکا، مَجدَل، یافا، ناصره، قیساریه و حیفا را فتح کرد. در نتیجه، دولتهای مسیحی از جمله پادشاهی فرانسه، امپراتوری مقدس روم و پادشاهی انگلستان برای جبران این شکستهای پیدرپی، سپاه صلیبی را تحت فرماندهی پادشاهان خود عازم شرق کردند و جنگ صلیبی سوم آغاز گردید.