فرقه پژوهی
با نگاهی به تاریخ صوفیان مشاهده می کنیم که این فرقه همواره داعیهدار اعتزال از سیاست و عدم دخالت در آن بوده است. از جمله سلطان حسین تابنده گنابادی در کتاب خود درباره ملا سلطان گنابادی این ادعا را تکرار کرده است. وی در صفحه 103 کتاب نابغه علم و عرفان سطر آخر مینویسد”:موقعی که از آن جناب (ملا سلطان گنابادی) درباره مشروطیت و استبداد سؤال شد، فرمود: ما یک نفر زارع و دهاتی درویشیم و نمیدانیم مشروطیت یا استبداد چه معنی دارد؛ ما به این چیزها کاری نداریم و مطیع امر دولت میباشیم، خواه مشروطه باشد یا مستبد. و در غیر آن موقع هم بههیچوجه در سیاست دخالت نداشت و تاکنون نیز این روش باقی است و حتی هیچ وقت در انتخابات نمایندگان مجلس دخالت نمیشود و کسی را برای این کار تعیین نمیکنند..”
با بیوگرافی از خاندان اقبال می توان به ارادت او و خاندانش به صوفیان پی برد
در کتاب نخست وزیران ایران، نوشته ابراهیم صفایی ص287 ج 1 امده “که حاج میرزا ابوتراب اقبال” معروف به القاب “اقبالالتولیه” و “مقبلالسلطنه” فرزند “حاج عبدالوهاب اقبالالسلطان” در سال 1244(ه.ش) به دنیا آمد. وی پس از انجام تحصیلات مقدماتی و معمول زمان به کارهای سرپایی پرداخت. او بخاطر رفت و امد هایی که با ملاسطان علی گنابادی داشت کم کم شیفته او شد و به این فرقه پیوست و تمام وجوهات و املاک خود را به قطب این فرقه بخشید و متصدی کارهای این فرقه در تهران و مشهد شد . باقر عاقلی در کتاب خاندانهای حکومتگر، ص159 اورده که میرزا ابوتراب شش فرزند ذکور داشت که چهار تای آنها به مناصب دولتی رسیدند و یک دختر او هم از خراسان به نمایندگی مجلس راه یافت.”
مصطفی الموتی، در کتاب ایران در عصر پهلوی، ج11، ص4 می نویسد “با این احوال خاندان اقبال از هنگام تاسیس سلسله پهلوی در روندی تدریجی؛ ولی مداوم پلکان ترقی و صعود سلسله مراتب قدرت و ثروت را طی کردند و در ردیف خاندانهای درجه اول کشور جای گرفتند تا جایی که در اواخر دوره پهلوی سفارت آمریکا طی گزارشی نام خاندان اقبال را جز چهل خانواده درجه اول کشور ثبت کرد. به عقیده “ارنست اونی” پژوهشگر سازمان سیا این چهل خانواده که از جمله شاخصترین آنها “خاندان اقبال” بود، اعضایشان دائما و به سادگی میتوانستند در امور سیاسی و دولتی دخالت کنند.”
مظفر شاهدی، در کتاب افول مشروطیت ص 78 اورده که “در سال 1321 به کمک برادرش علی اقبال به معاونت وزارت بهداری در دولت قوام رسید. در سال بعد در کابینه محمد ساعد به کفالت وزارت بهداری درآمد. مدتی هم وزیر پست و تلگراف و بعد در ترمیم کابینه به وزارت بهداری رسید. او وزیر فرهنگ عبدالحسین هژیر نیز بود ریاست دانشگاه را درسال 1322 قبول کرد و یک سال بعد به وزارت دربار انتخاب شد. مهمترین سمت وی نخستوزیری بود که در فروردین 36 به آن دست یافت. از اتفاقات دوره نخستوزیری او تشکیل دو حزب “ملیون” و “مردم” به لیدری خودش و “اسدالله علم” بود.”
شیخ محمدمدنی در کتاب مسجد و خانقاه ،صفحه ۱۳۶ اورده” از ارادات دکتر منوچهر اقبال به مردم نیز هنگامی که خواهر دکتر اقبال خانم ایراندخت اقبال به عنوان نماینده مردم گناباد به مجلس شورای ملی رفت نمایندهای که مردم هیچ شناختی از او نداشتند و تنها دلیل انتخابات او خواست مقامات بالا بود دکتر اقبال با تماس یگی از صوفیان گنابادی بخاطر تبلیغ دین اسلام و تحریکات ضد فرقه صوفیه توسط شیخ مدنی با او به مشکل برخورده بودند و طی تماسی از اقبال خواسته بود که او را تنبیه کند اقبال با تماس تلفنی به استاندار خراسان محمدداور دستور میدهد شیخ مدنی را در میان شهر 500 ضربه شلاق بزنند که البته با ورود و مخالفت آیت الله در سبزواری در مشهد اجرا نمی شود.”
شیخ محمدمدنی در کتاب در خانقاه بیدخت چه می گذرد ، صفحه ۱۰۶ و ۱۰۷ اورده “در زمانی که دکتر اقبال رئیس حزب ملیون بود و دکتر امینی در رشته ضبط من فردین قرار داشت حکم دکتر اقبالی یکی از حربه های تبلیغاتی علیه حزب او شده است به طوری که یکی از سران حزب منفردین در تهران در سخنرانی خود گفته بود دکتر اقبال به قدری احمق است که دستور پانصد ضربه شلاق را برای یکی از روحانیان گناباد صادر کرد تا بدین وسیله خانقاه بیدخت را از خود راضی نگه دارد.”
در سند شماره ۸۰۲/ج به تاریخ 29/3/1336 امده “گرایش های دکتر اقبال به شدت ضد فقها بود و در مقابل به دراویش علاقه خاصی داشت سبک زندگی درویشی توانایی ایجاد اسلام نوینی را برای حکومت و دولت فراهم میآورد که مشکلات اجتماعی و سیاسی ایجاد نمی کرد در اسناد ساواک به روشنی به علاقه دکتر اقبال به دراویش اشاره شده است .”
همچنین در سند شماره 802 در مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات ۱۳۸۸ صفحه1،امده” که از مخالفت او با روحانیت و ارادت او با صوفیان گفته شده ” چند روز قبل موسی مدرس العلوم و امیر مجاهدی رئیس تبلیغات و انتشارات مشهد میگفتند دکتر اقبال از عرفا میباشد و اهل قصبه گناباد می باشد و مرحوم سلطان علی گنابادی از بزرگان عرفان و خویشاوندان دکتر اقبال میباشد برادر دکتر اقبال در شهرستان دسته و جمعیتی راه انداخته دکتر اقبال چون از عرفا میباشد با آخوندها و معممین و اهل منبر مخالف است دکتر اقبال هنگامی که وزیر دربار بود به استانداری و فرمانداران دستور داده بود که اگر روحانیون سفارش نامه از وزارت دربار جهت انجام هر کاری آورند ترتیب اثر ندهید و هر گاه معممی به خود آقای اقبال مراجع می کرد نیز جواب یاس می شنید ناراضی و ناراحت و بدون نتیجه برمیگشت. “
همچنین در سند شماره 802 در مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات 1376 صفحه ۹۸ امده” در خصوص نفوذ خانقاه در دولت و تفکرات دکتر اقبال امده در مورد رفتن هیئت های خبیری و شورآب به بیدخت برای عزاداری با سران هیئت و بزرگان روستا صحبت کردم که” تا کی باید در خواب غفلت باشید و چرا از مردم نوقاب و دلوئی … و غیره سرمشق نمیگیرید پاسخ دادن قدرت خانقاه بیدخت زیاد است به طوری که دکتر اقبال نخست وزیر طاغوت از دست پرورده های این خانقاه است و ما قدرت مخالفت با آن را نداریم.”
با تشکر از تهیه کننده مطلب سرکار خانم ” م . ا ” و آقای رسولی