فرقه پژوهی : در میان رجال مشهور عصر پهلوی کمتر کسی موفق شد مانند منوچهر اقبال مؤسس یک لژ مشهور فراماسونری در ایران معاصر شود. موقعیت سیاسی و میزان موفقیت منوچهر اقبال در عرصه سیاست باعث شد تا چشم طمع فرقه سیاسی-مذهبی فراماسونری به سمت وی جذب شود.
وصلت وی با یک زن فرانسوی موقعیت او را در بین نخبگان تازه به دوران رسیده حکومت پهلوی دوم بیش از پیش تثبیت نمود. نگارش تاریخ لژهای ماسونی در ایران معاصر بدون توجه به شخصیت سیاسی و فعالیتهای منوچهر اقبال کاری عبث و بیفایده خواهد بود. انقلاب اسلامی ایران با پیروزی خود در سال ۱۳۵۷ش خواب شیرین و عیش آلود ماسونها را بر هم زد و موجب افشای بیش از پیش هویت این سازمان تبهکار جهانی در تاریخ ایران شد. در این باره با جواد منصوری پژوهشگر تاریخ معاصر و معاون اسبق مرکز اسناد انقلاب اسلامی به گفت و گو نشسته ایم.
آقای دکتر خیلی ممنونم که به ما فرصتی دادید تا از معلومات جناب عالی استفاده کنیم. میخواستم به عنوان نخستین سؤال کمی راجع به پیشینه خانوادگی و تاریخچه خانواده دکتر منوچهر اقبال بدانم؟
ابتدا و به عنوان مقدمه باید عرض کنم که منوچهر اقبال در دوره بعد از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ تا زمان وقوع انقلاب اسلامی یکی از کسانی بود که نقشی بسیار مهم و تأثیرگذار در بسیاری از امور کشور داشت. که راجع به آن توضیح خواهم داد. به همین دلیل شناخت سوابق، شخصیت، افکار و عملکرد این شخصیت سیاسی برای روشن شدن جریانات و شرایط سیاسی ایران معاصر اهمیت بسیاری دارد. منوچهر اقبال در سال ۱۲۸۸ش در مشهد در یک خانواده سرشناس، متمول و در عین حال تأثیرگذار به دنیا میآید. پدر او ابتدا معروف به مقبل السلطنه و سپس مشهور به اقبال التولیه بود. زیرا بخشی از تولیت آستان قدس رضوی را بر عده داشت. لذا معروف به اقبال التولیه شد. که مدتها عضو مجلس مؤسسان بود و در انتقال سلطنت از قاجار به پهلوی هم بسیار نقش داشته و جزو کسانی بوده که در استان خراسان به رضاخان بسیار نزدیک بودهاند. منوچهر اقبال تحصیلات ابتدایی خود را در مشهد میگذراند ولی تحصیلات متوسطه خود را در دارالفنون تهران ادامه میدهد. این نکته بسیار مهمی است زیرا دارالفنون تهران از ابتدای دوره پهلوی مرکز تربیت مدیران وابسته به رژیم پهلوی برای آینده کشور بود و محلی بود که افراد نخبه را جمع میکردند و علاوه بر تحصیل زمینه انتقال و تربیت آنها در خارج از کشور را فراهم مینمودند این نکته بسیار مهمی است. منوچهر اقبال در این دوره با رضا رادمنش، دکتر فریدون کشاورزو سایر کسانی که بعدها از سران حزب توده شدند دوست میشود.
البته ظاهراً آنها مسیر دیگری را میروند و اقبال مسیر دیگری را طی میکند ولی به هر حال اینها تا آخر هم با هم ارتباط داشتند. اقبال در سال ۱۳۰۵ش به دلیل تمول خانوادگی و در راستای اهداف رژیم پهلوی به فرانسه میرود و به عنوان متخصص امراض عفونی به تحصیل خود ادامه میدهد. منوچهر اقبال پس از پایان تحصیلات به تهران باز میگردد و البته در فرانسه با یک دختر فرانسوی هم ازدواج میکند که خود این مسئله باز موجب شد که بعدها این خانم در ارتباط با شبکههای اروپایی بسیار فعال شود. دکتر اقبال در سال ۱۳۱۴ش به ریاست بهداری شهر مشهد منصوب میشود و پس از مدتی که به تهران میآید رئیس بخش بیماریهای عفونی بیمارستان رازی میشود. این سیر زندگی منوچهر اقبال تا قبل از شهریور ۱۳۲۰ش است. در این زمان اقبال آرام آرام شناخته میشود و هم در ردههای اداری ترقی میکند. اما با سقوط رضاخان وقتی حزب اراده ملی به رهبری سید ضیاء الدین طباطبایی تأسیس میشود. منوچر اقبال این حزب میپیوند و از نظر تشکیلاتی به احمد قوام هم متصل میشود یعنی متوجه می شود که احمد قوام هم میتواند او را در پستهای آینده به کار بگیرد. و لذا در اولین کابینه قوام که در سال ۱۳۲۱ش تشکیل میشود معاون وزیر بهداری میشود. بعد در کابینه محمد ساعد وزیر بهداری میشود و دوباره در دولت دوم قوام دو وزارت خانه بهداری و پست و تلگراف را به او میدهند. اما آنچه که در این مدت باعث میشود در این مدت مدارج ترقی را بپیماید شامل چند مسئله است یکی این که بسیار آدم متملقی بوده است و بسیار از مافوق خود تبعیت میکرده و نسبت به اطرافیان زیردستان خودش بسیار فرد متکبری بوده است و بسیار بد برخورد بوده است. یعنی از یک طرف نسبت به رؤسا بسیار ذلیلانه برخود میکرده و ازطرف دیگر با افراد زیر دستش متکبرانه برخورد مینموده و میگویند در وزارت نفت به حدی بد برخورد میکرد که اقبال در شرکت نفت به عنوان یک آدم شرور و کثیف اما در عین حال شاه از اقبال با عنوان یک انسانی که عبد و بنده کامل شاه است یاد میکند.
لطفاً کمی راجع به نقش اقبال در حزب ملیون هم صحبت کنیم؟
این مسئله مربوط به دهه ۱۳۴۰ ش است که به آن هم میرسیم اما قبلاً گفتم که دکتر اقبال با چند نفر از مارکسیستهادر مدرسه دارالفنون آشنا میشود و ارتباطش را با آنها همچنان حفظ میکند اگر چه به ظاهر مارکسیست نمیشود البته در موقعی که تودهایها بنا به دلایلی سه وزارت خانه را در دوره قوام در دست گرفتند و ایرج اسکندری، فریدون کشاورز و مرتضی یزدی سه وزارت خانه را گرفتند. اقبال روابط بسیار خوبی را با اینها برقرار کرد و به هر حال به نوعی با دولت قوام همکاری داشت و توانست بعدها موقعیت خود را در این دولت بالا ببرد و به این ترتیب عملاً در دولت قوام و دولتهای بعدی یا وزیر و یا معاون یکی از وزارت خانهها بوده است و یا یک فرد تأثیرگذار بوده که در حاشیه قرار میگرفته است. نکته جالب این است که برای او مهم نبوده چه پستی به او بدهند. گاهی وزیر پست میشده و زمانی وزارت فرهنگ را به او میدادند. در هر حال او حس غرور و تکبر خود را ارضا مینمود. اما نکتهای که در این مقطع خودش را نشان میدهد عضویت اقبال در فراماسونری است.
خوب آقای دکتر طی تحقیقاتی که در مورد زندگی منوچهر اقبال داشتم فهمیدم ایشان عضو مؤسس لژ خورشید تابان بوده میخواستم بدانم دکتر منوچهر اقبال در این لژ و به طور کلی در فراماسونری چه نقشی داشته و لژ خورشید تابان چه تأثیراتی بر ساختار رژیم پهلوی داشته است؟
بعد از این که اقبال در به عضویت فراماسونری درمیآید تشکیلات متوجه میشود که منوچهر اقبال در حال طی تدریجی مدارج ترقی است و همیشه در دستگاه حاکمیت خواهد بود. لذا خیلی مورد توجه قرار میگیرد و چون تحصیل کرده فرانسه هم بوده به شاخه فرانسوی فراماسونری متصل میشود و آنها هم در حمایت و هدایت اقبال برای توفیق در کارهایش بسیار مؤثر بودند در هر حال نکته حائز اهمیت این است که اقبال انسانی بسیار مادی و اهل رشوه، داد و ستد و تقلب برای جمع آوری مال و ثروت بیشتر بوده است. لذا وقتی فوت کرد ثروت قابل ملاحظهای داشت. به علاوه منوچهر اقبال حتی در دولت مصدق هم دارای سمت بود و نهایتاً در سال ۱۳۳۱ش مجدداً برای مدتی به اروپا میرود.
آیا دکتر منوچهر اقبال نقشی هم در کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ش دارد؟
نه اقبال در سال ۱۳۳۱ش به اروپا میرود یعنی در زمان کودتا در تهران حضور نداشته اما ظاهراً وقتی در فرانسه بوده او را برای نخست وزیری آماده میکردند. به همین دلیل زمانی که به ایران باز میگردد بعد از مدت کمی نخست وزیر میشود. یعنی این نشان میدهد که مسافرت وی به اروپا برای در اختیار گرفتن مدارج بالاتر در اداره کشور توسط وی و تأثیرگذاری بیشتر او است. اقبال پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ش ابتدا به دستور شاه سناتور میشود و ریاست دانشگاه تهران را هم به او میدهند و نهایتاً در ۱۲ خرداد ۱۳۳۵ش وزیر دربار میشود و در سال ۱۳۳۶ش رسماً به سمت نخست وزیری میرسد و در این فاصله اقبال برای این که بتواند در آینده تأثیرگذاری بیشتری داشته باشد باز هم مشغول فعالیتهای تشکیلاتی خودش است. عضویت وی در لژ ماسونی شیراز که این بسیار مورد توجه اروپا بوده یکی از این فعالیتها است. و لذا بعد از مرگ اقبال می بینیم این لژ خیلی برای وی اظهار تأسف میکند. و در مورد وی میگوید:«مرگ دکتر منوچهر اقبال تأثری بسیار بزرگ برای همه مردم کشور خصوصاً برای برادران ماسونی است. به همین مناسبت تقاضای یک دقیقه اعلام سکوت میکند» یعنی مرگ اقبال را این گونه تعبیر میکند. دکتر منوچهر اقبال همچنین در لژ پاسارگاد فعالیت داشته است و استاد لژ به واسطه درگذشت وی در پیامی نوشته:« دکتر اقبال سالها خدمات با ارزشی به طریقت فراماسونری کرده» او در لژ فراماسونری خورشید تابان که با نام انگلیسی باشگاه خورشید تابان نامیده میشود هم عضو بوده است. این لژ وابسته به لژ ماسونی گراند ناسیونال روفرانس میباشد که مؤسس این لژ خود دکتر اقبال بوده است و این لژ تا هنگام حیات اقبال و البته وقوع انقلاب اسلامی فعال بوده است.
لطفاً راجع به نقش دکتر اقبال در تأسیس ساواک کمی توضیح دهید؟
اقبال در سال ۱۳۳۶ش به مقام نخست وزیری میرسد و اقدام مهم او این بود که ساواک که مقدمات کارش فراهم شده بود با حمایت و هدایت فعال اقبال شکل میگیرد و تقویت می شود. دومین اقدام بسیار مهم وی امضای قرارداد همکاریهای نظامی میان ایران و آمریکا است.
آیا منظور شما پیمان بغداد است؟
نه غیر از پیمان بغداد یک قرارداد مستقیم بین ایران و آمریکا در سال ۱۳۳۶ش امضا میشود و در واقع ایران و آمریکا متعهد میشوند که از یکدیگر حمایت کنند. این قرارداد تا زمان انقلاب اسلامی پابرجا بود و لغو نشد. پیمان بغداد در سال ۱۳۳۷ش و بعد از کودتای عبدالکریم قاسم در عراق لغو شد و پیمان دیگری تحت عنوان سنتو شکل گرفت که ایران به عضویت آن درآمد. این تغییر و تحولات در زمان نخست وزیری اقبال اتفاق افتاد وگرنه اقبال به صورت مستقیم نقشی در این جریان نداشت. اولین کاری که اقبال در دروان نخست وزیری خود انجام داد لغو حکومت نظامی بود که از زمان کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ش جریان داشت. به عبارت سادهتر وی سعی کرد مقداری فضای باز سیاسی به وجود بیاورد. ولی عملاً نتوانست این کار را انجام دهد و محدودیتها به صورت بسیار محدود برداشته شد. یکی از خصوصیتهای اقبال این بوده که هر انتقاد و اعتراضی که به عملکرد وی میشد میگفت من با اجازه و تأیید اعلیحضرت این کار را کردم. و اولین کسی بود که اصطلاح چاکر شاه را برای شاه به کار برد. در کتاب سه جلدی «فراموشخانه و فراماسونری در ایران» اثر اسماعیل رائین در بخش بسیار مفصلی در مورد اقبال و نقش وی در دهه ۱۳۴۰ش را به خوبی بررسی کرده به ویژه قسمت مربوط به روابط او با اروپا در مسائل فرهنگی و اقتصادی را دقیق بررسی نموده بعد ار انتشار این کتاب اقبال میگوید:« من از این که بگویم فراماسون هستم ابایی ندارم.»
یعنی به صورت علنی این موضوع را اعلام میکند؟
بله و میگوید:«من به این که فراماسون هستم افتخار میکنم و در عین حال نوکر اعلیحضرت هستم.» منوچهر اقبال خیلی اصرار داشته که به عناوین مختلف مدال و تقدیرنامه دریافت کند. و همه اینها را آرشیو میکرده زیرا بسیار آدم جاه طلب و مغروری بود. تا این که در سال ۱۳۳۹ش انتخابات مجلس برگزار میشود این انتخابات تقریباً و تحقیقاً با یک تقلب گسترده صورت گرفت به طوری که دیگر نتوانستند به اصطلاح آن را انکار کنند لذا هم انتخابات را باطل کردند و هم اقبال را برکنار نمودند. علت برکناری اقبال هم انتخاب کندی به ریاست جمهوری آمریکا و اصرار وی به عوض شدن دولت ایران بود. دولت ایران پیشدستی کرد و قبل از به قدرت رسیدن امینی که گزینه آمریکا بود شریف امامی را روی کار آورد چون میدانست امینی با شاه کنار نمیآید. اما آمریکاییها قبول نکردند و شریف امامی هم چند ماه بیشتر نخست وزیر نبود و بالاخره برکنار شد و امینی سر کار آمد. ضمناً برای این که نمایش دموکراسی و فضای باز سیاسی را اجرا کنند آمدند و ۲ حزب درست کردند. یکی حزب ملیون به دبیرکلی اقبال یکی هم حزب مردم به دبیرکلی اسدالله علم بازی این دو حزب تا سال ۱۳۵۳ش ادامه داشت. تا این که در این سال شاه رسماً اعلام کرد که از این به بعد هیچ حزبی در کشور اعتبار و اجازه فعالیت ندارد. و همه مملکت عضو یک حزب به نام حزب رستاخیز هستند که آن هم داستان مفصل خودش را دارد. بنابراین این دو حزب هم عملاً از بین رفتند. به علاوه دکتر منوچهر اقبال تا آن زمان در هیچ اجتماع مردمی، مجلس عزاداری و محافل این چنینی دیده نشده بود. این مسئله چنان محسوس بود که برخی افراد و علما به این قضیه اعتراض میکنند و میگویند«نخست وزیر یک بار به قم، یا مشهد و جاهای دیگر بیاید.» که متعاقب این اعتراض نخست وزیری یک اطلاعیه صادر میکند که:« علت عدم شرکت نخست وزیر در مجالس مذهبی این است که ایشان آقای دکتر کاسمی را به جای خود مأمور کرده تا در مجالس مذهبی شرکت کند!» این مسئله در آن زمان اثر سوء زیادی در فضای سیاسی کشور به جا گذاشت. اما چون اقبال مورد تأیید بود و از جانب دربار و دولتهای خارجی حمایت میشد لذا خیلی به این مسئله پایبند نبودند. اقبال برای پیشبرد نفوذ و سلطه فرهنگی آمریکا هم خیلی تلاش کرد و تلاش زیادی کرد برنامه مورد نظر آمریکا را در زمینههای فرهنگی مثل تقویت انجمن روابط ایران و آمریکا، راه اندازی یک نشریه و راه اندازی تلویزیون ایران اینها همه در دوره اقبال انجام شد.
میتوانم بپرسم منظورتان کدام نشریه است؟
یک نشریه که به نوعی داخبار مورد نظر آمریکا را پوشش میداد ولی نام نشریه را الان در خاطر ندارم. در سال ۱۳۳۸ش دو اتفاق مهم میافتد. یکی این که فساد گسترده دستگاههای اداری حتی صدای آمریکاییها را هم درآورد. آقای اقبال آمد و داستانی را تحت عنوان از کجا آوردهای راه انداخت خیلی هم روی این قضیه مانور داد اما خودش یکی از افراد فاسد است. ولی در هر حال این جریان از کجا آوردهای از دوره اقبال شروع شد. دومین بحثی که آن موقع مطرح شد که در آن به دنبال تخریب بافت روستایی و کشاورزی بودند. اصلاحات ارضی بود که این طرح بعدها در دوران انقلاب سفید شاه به طور گسترده اجرا شد. به هر حال اقبال این دو طرح را برای انحراف افکار عمومی در سال ۱۳۳۸ش اجرا کرد و خیلی هم روی آن مانور داد اما در عمل اتفاقی نیافتاد و لذا تا زمان انقلاب زمانی که مردم قصد طعنه زدن به رژیم شاه را داشتند میگفتند از کجا آوردهای؟! به هر حال اقبال بعد از برکناری از نخست وزیری در سال ۱۳۳۹ش رئیس شرکت ملی نفت شد.
شما کارنامه آقای دکتر اقبال را در شرکت ملی نفت چطورر ارزیابی میکنید؟
کارنامه وی قطعاً به نفع رژیم پهلوی، آمریکا و انگلستان و به نفع رواج فرهنگ غربی در ایران و وابسته کردن کشور به آمریکا است. یعنی آنچه در مجموع می توان از عملکرد اقبال استنباط کرد این است که اولاً آنچه از او میخواستند به شدت اجرا میکرد و ثانیاً از لحاظ رفتاری براساس خواست آنها عمل میکرد. به هر حال در سال ۱۳۴۳ش اقبال باز تشکیلات جدیدی درست میکند ولی تا زمانی که رئیس شرکت ملی نفت ایران بود. نکته مهم این است که شاه از اقبال بسیار تمجید میکند و به اصطلاح تشیع و خاکسپاری وی با تشریفات فوق العاده انجام میشود.
راجع به مرگ دکتر منوچهر اقبال اقوال مختلفی وجود دارد و برخی میگویند ایشان در اواخر عمر مغضوب شده بود آیا امکان دارد که به نوعی از طرف دربار با ایشان برخورد شده باشد؟
من حرف مستندی در این زمینه ندارم و آنچه گفته میشود که وی سرانجام به دلیل ناراحتی قلبی سکته میکند و از دنیا میرود ولی از سال ۱۳۳۹ش دکتر اقبال با اسدالله علم رقابت سخت و شدیدی را داشت. به اسم حزب ملیون و مردم در حدی که علم در یکی از صحبتهای خود میگوید:«ما دولت اقبال را ساقط میکنیم چون دولت فقط دولت اقبال نیست و شاه مملکت شاه علم، شاه خلعتبری و شاه همه مردم است. این دولت اصلاً برنامه اقتصادی ندارد. من همه حکومتها را محکوم میکنم زیرا آنها نتوانستند منویات اعلیحضرت را برآورده سازند.» این سخنان را علم بر ضد منوچهر اقبال بر زبان میآورد. و اقبال در جواب میگوید:«کسانی که هوای زمامداری در سر دارند مرد کار نیستند. آنها چندین مرتبه حالا میخواهند مردم را فریب دهند. شاه ظلل الله است همه باید از او اطاعت کنند اگر شاهنشاه نمیخواستند تاکنون این دولت را مرخص فرموده بودند. یک عده که روزی به نوکری بیگانه افتخار میکردند حالا می گویند توبه کردهاند خاک بر سر اینها آنهایی که شبها عیش و نوش میکنند از نخست وزیر سحرخیز ناراحتند.
منصوری: مطلب ناگفتهای ندارم اما بعد از این که اقبال این سخنان را در مورد علم میگوید شاه به نفع اقبال موضع گیری میکند و به این ترتیب نشان میدهد که شاه نسبت به اقبال رضایت بیشتری داشته است اما در عین حال در سال ۱۳۳۹ش به دلیل شرایطی که پیش آمد شاه مجبور شد اقبال را برکنار کند