فرقه پژوهی برداشت از بهائیت در ایران
یکی از پیج های سازمان بهائیت با انتشار پوستری به مقایسه مهسا امینی و قره العین بابی پرداخت و نقطه اشتراک هر دو را اعتراض به حجاب دانست. اما تشکیلات بهائیت در مقایسه قره العین بابی که زنی فراری، قاتل، شورشی، تروریست و فاسد بوده با مهسا امینی، در واقع به مرحومه امینی توهین کرده است!
بالاخره جریان ضاله بهائیت هم توسط مرتبطین خود سعی در موضعگیری نسبت به وقایع اخیر و فتنه با موضوع حجاب اجباری نمود.
رسانه وابسته به تشکیلات بهائیت در گیرودار برانگیخته شدن هیجانات عمومی نسبت به فوت مهسا امینی در مرکز آموزشی گشت ارشاد، اقدام به انتشار پوستری برای دمیدن در موج اعتراضات کرد. در این پوستر که با عنوان از طاهره تا مهسا به انتشار در آمد، سازمان بهائیت تلاش کرد تا ضمن تشبیه مهسا امینی به قره العین بابی و هم سویی با جریان اعتراضات و آشوب ها، توجهات را به سوی خود جلب نماید.(1)
در ادامه با بررسی شخصیت قره العین بابی متوجه خواهیم شد که چرا تشبیه مهسا امینی به قره العین بابی از سوی تشکیلات بهائیت، در واقع توهین و تهمتی بزرگ به مرحومه امینی است.
قره العین بابی زنی بود که پس از آشنایی با مکتب شیخیه، همسر و سه فرزند خود را رها کرد و برای وصال محبوب خود (کاظم رشتی رهبر شیخیه)، از قزوین عازم عراق شد. وقتی به کربلا رسید، با آنکه کاظم رشتی از دنیا رفته بود، به خانه باز نگشت تا ملاعلی بسطامی خبر ادعای مهدویت علی محمد باب را آورد و او نیز بلافاصله پذیرفت.
قره العین در تبلیغ مسلک بابی گری به قدری افراط کرد که حاکم وقت عراق وی را به بغداد فراخواند و در خانه آلوسی (مفتی سنّی مذهبِ شیعه ستیز) سُکنی داد. او در مدت دوماهه سکونت خود در خانه این مفتی سنی مذهب، چنان آلوسی را مجذوب خود کرد که در خطاب به قره العین این جمله را به زبان آورد: «یا قُرهالعین تالله إنّی علی مَذهبِک و لکنّی أخافُ سُیوفَ آل عثمان؛(2) ای قره العین سوگند به خدا که من بر مذهب تو درآمدم و لکن از شمشیرهای حکومت عثمانی هراس دارم (که اعلام کنم)». البته هرکس که با شخصیت آلوسی غریبه نباشد متوجه می شود که هدف این جمله یا بخاطر دمیدن در نفاق میان شیعه و یا از سر دلبستگی او به خود قره العین بوده است!
قره العین که سرانجام توسط برادرانش به خانه بازگردانده شد؛ بخاطر سرکوب مقابله فکری پدرشوهرش (علّامه برغانی معروف به شهید ثالث)، با جریان انحرافی بابیت، نقشه ترور او را برنامه ریزی کرد.(3) با شهادت این عالم مجاهد، خروشی در قزوین به وجود آمد و مردم خواستار مجازات بابیان از جمله قره العین شدند. قره العین در نهایت با نقشه پیامبرنمای بهائیت، دو مرتبه از خانه فراری داده شد و به تجمع بابیان در بدشت پیوست و در آنجا نیز با طنازی ها و سخنان دلربایش، هر بوالهوسی را مجذوب خود می کرد.(4)
او به عنوان اولین زن در اجتماع اراذل بابی، برای اولین بار در میان بابی ها با ظاهری آراسته و برداشتن حجاب حاضر شد و ادعای نسخ اسلام و هم بستری مشارکتی با زنان را مطرح کرد: «ای اصحاب! این روزگار از ایام فترت شمرده می شود. امروز تکالیف شرعیه یکباره ساقط است و این صوم صلاه کاری بیهوده است… پس زحمت بیهوده بر خویش روا ندارید و زنان خود را در مضاجعت (همبستری) به طریق مشارکت بسپارید (زن های خود را برای کام جویی، در اختیار یکدیگر قرار دهید) و در اموال یکدیگر شریک و سهیم باشید که در این امور شما را عقابی و عذابی نخواهد بود».(5)
سرانجام اهالی بدشت که عیش و نوش و عیاشی بابیان را تاب نیاوردند، آنان را از آنجا بیرون کردند. پس از فروپاشی تجمع بابی ها در بدشت، قره العین با محمدعلی بارفروشی، بر یک محمل نشست و در یکی از قرای هزار جریب، با او هم بستر شد. نهایتاً هم در راه رسیدن به تجمع تروریست های بابی در قلعه طبرسی، توسط نیروهای دولتی دستگیر شد و سرانجام پس از به راه انداختن جنگ های داخلی و تلاش بابیان برای ترور ناصرالدین شاه، به همراه دیگر سران بابی کشته شد.
با این حال چگونه بهائیان سعی دارند با تشبیه مهسا امینی به قره العین بابی، بی عفتی های الگوی خود را به دیگران نسبت دهند و از یک زن فراری، قاتل، شورشی و فاسد برای زنان ایرانی، الگو و نماد درست کنند. آری؛ وقتی سازمان بهائیت مهسا امینی (که خانواده اش بر پاک دامنی او گواهی می دهند) را با زن فاسد بابی مقایسه می کند، در واقع به مهسا امینی توهین کرده و نسبت ناروا داده است!
پینوشت:
1- به نقل یکی از پیج های سازمان بهائیت.
2- ابوالفضل گلپایگانی، کشف الغطاء، نسخه الکترونیکی، صص 96-94.
3- جهت مطالعه بیشتر، بنگرید به مقاله: شهید ثالث قربانی خشونت بابیان
4- ر.ک: اشراق خاوری، تلخیص تاریخ نبیل زرندی، هند: مؤسسه چاپ و انتشارات مرآت، 1991 م، صص 263-262.
5- محمدباقر نجفی، بهائیان، تهران: مشعر، 1383، ص 151؛ جمعی از نویسندگان، فرقههای انحرافی، قم: مرکز تخصصی مهدویت، ص 164، به نقل از: ظهورالحق، ص 182.