بررسی آسیبهای فرق درویشی بر مریدان
زندگی تحت قوانین فکری-عملی خاص و متمایز از جامعه، همراه با ادعای یگانه راه رسیدن به مقصد و کمال، اغلب آثار و پیامدهای خاصی بر پیروان باقی میگذارد که برخی جبرانناپذیر بوده و تا پایان عمر با فرد باقی میمانند. متأسفانه اغلب اعضا تحت سیستم مغزشویی و کنترل ذهن حاکم در فرق، از این استثمار فکری-جسمی خویش آگاه نبوده و تمام احساسات ناخوشایند و سختیهایی را که از این رهگذر متحمل میگردند، به حساب دشواریهای طی طریق گذاشته و آن را لازمه رشد قلمداد میکنند. تنها با فاصله از فرقه و تأمل در راه و روش سرکرده، اهداف و بنیان و غایت آموزههاست که امکان بیداری میسر شده، مجالی برای نجات فرد حاصل میشود؛ امری که با توجه به قوانین دشوار تشکیلاتی فرق، اغلب امکانپذیر نبوده و بهندرت برای برخی مریدان کنجکاو رخ میدهد.
به سبب شستوشوی مغزی و زندگی تحت سلطه تشکیلاتی، میتوان گفت، آسیبهای فرق بر اعضا امری اجتنابناپذیر است و آنها قربانیان خاموشی هستند که صدای اعتراض -احتمالیشان- در درون خفه میشود. این موضوع در فرق درویشی به سبب ماهیت به ظاهر عرفانی و ابتناء بر رابطه «مرید و مرادی»، با شدت و حدت بیشتری جریان دارد؛ چراکه مریدان با باور لزوم بذل زندگانی خویشتن و تبعیت بیچون و چرا از مراد، در نوعی بیخبری مطلق، متوجه هیچیک از سوءاستفادهها نشده و به گونهای سرسپردگی و فلاکت خودخواسته تن دادهاند که آنها را از دیگر قربانیان متمایز میسازد؛ قربانیانی که خود را سرآمد و الگوی سیر و سلوک معنوی میدانند، حالآنکه حقیقت، چیز دیگری است. در این نوشتار تلاش شده تا این مسئله در ارتباط با فرق درویشی و آسیبهای وارده بر مریدان مورد بررسی قرار گیرد. برای درک ملموستر موضوع، مصادیقی از برخی فرق نیز مورد اشاره قرار میگیرد.
آسیبهای فرق
فرقهها، مجموعه آسیبهایی را در دو سطح فردی و اجتماعی، متوجه قربانی و جامعه میسازند که در تحقیقات جامعهشناسان و محققان مورد ارزیابی و احصاء قرار گرفتهاند. از آن جمله «مارگارت تالر سینگر»، محقق فرقههای انحرافی، آسیبهای فرق را به چند دسته تقسیم میکند:
- آسیبهای فردی و خانوادگی.
- آسیبهای ناشی از به کارگیری روشهای مجابسازی روانی و کنترل ذهنی پیچیده توسط فرقهها.
- آسیبهای اقتصادی، سیاسی و امنیتی.(1)
وی در این رابطه مینویسد:
«فرقهها برخی از بهترین اذهان جامعه را از آموزش و افکار مثبت، منحرف میکنند. بسیاری افراد به فرقهها کشانده شدند؛ جایی که تمام سالهای عمرشان را فقط برای قدرت و منافع رهبر فرقه صرف نمودهاند. آنها بهترین سالهای زندگیشان را از دست دادهاند و در صورت جدایی، ممکن است نتوانند تواناییها و استعدادهای قبلیشان را به کار گیرند.»(2)
«به علت تعهد کاملی که از اعضا خواسته میشود…فرقهها آسیب بسیار جدی به روش دموکراتیک زندگی ما میزنند. آنها عمداً جلوی اهداف تحصیلی و شغلی را میگیرند، خانوادهها را از هم میگسلند، روابط شخصی را به درگیری میکشانند و پیروان را به اعطای پسانداز، متعلقات و سایر داراییهای خود وادار مینمایند. در بسیاری از موارد، عواقب عضویت در فرقه، خردکننده، دراز مدت و گاه غیرقابل جبران است.»(3)
سینگر تأکید میکند:
«کار برخی اعضای فرقهها به بیمارستان روانی میکشد، بعضی سالها بعد از یک تجربه فرقهای، منزوی میشوند…حتی کسانی که ممکن است مشکلات حاد روانی را تجربه نکرده باشند، اغلب با مشکلات قابلتوجهی برای تطابق با زندگی نرمال (بعد از ترک فرقه) مواجه هستند.»(4)
این محقق، طیفی از حوزهها و موارد آسیب قربانیان فرق را (که به صورت موانعی برای خروج آنها عمل میکنند) برمیشمارد؛ اعتقادات، صداقت و وفاداری، سرسپردگی به رهبر اتوریته، فشار جمع و فقدان اطلاعات، خستگی و سردرگمی، ترس (از تنبیهات فرقه)، احساس گناه به سبب آلوده شدن، آسیبهای روانی، بیاعتمادی و بدگمانی، فقدان اعتماد بهنفس، ترس از خویشتن( ترسی درونی که در صورت ترک فرقه، فرد محکوم به زندگی خفتبار خواهدبود. این ترس، ریشه در تحقیرهایی دارد که در فرقه بر فرد اعمال میگردد)، ضعف در روابط شخصی و اجتماعی، مقولات ادراکی-فلسفی و…، از آن جملهاند که ریشه در آموزشها و زندگی تحت تشکیلات فرقهای دارد. با عنایت به موضوع نوشتار حاضر یعنی قربانیان فرق، در اینجا تمرکز بر آسیبهای فرقهها بر اعضا بوده و بررسی آثار و پیامدهای اجتماعی را به فرصتی بعد موکول مینماییم.
با توجه به آنچه گذشت، میتوان آسیبها را به چند دسته کلی تقسیم نمود و به بررسی مصداقی آن در فرق درویشی فعال پرداخت تا درکی ملموستر از این مقوله حاصل گردد.
- آسیبهای فیزیکی؛ شامل استثمار جسمانی مریدان و آثار و پیامدهای زندگی بر اساس مبانی فکری-عملی فرقه و آسیبهای ناشی از اعمال خشونت فرقهای (اقدامات انتقامجویانه مانند ترور، صدمه جسمانی و…).
- آسیبهای شخصیتی–روانشناسی؛ این دسته، مهمترین و عمیقترین آسیبها را شامل میگردد که به سبب آمیختگی با وجود قربانی، آثار و پیامدهایی طولانیمدت و گاه جبرانناپذیر در پی داشته و طیف گستردهای را در بر میگیرد. از اختلالات هویتی گرفته تا ضعف ادراکی، عدم اعتماد به نفس، فقدان قدرت اراده، احساس ترس و گناه و … که بیشتر با مسائل روانی سروکار دارد.
- آسیبهای اجتماعی؛ این گروه شامل آسیبهایی است که در ارتباط فرد با اجتماع (بیرونی) نمود بیشتری یافته و در صورت خروج فرد از فرقه، معضلاتی اساسی برای وی ایجاد کرده، روند بازگشت به زندگی عادی را مختل و کند میسازد. آسیب به بنیان خانواده (به عنوان مهمترین و نخستین نهاد اجتماعی)، تنهایی، ناتوانی در برقراری ارتباط (بیگانگی)، بدگمانی نسبت به جامعه، ترس از سپردن تعهد و…، از آن جمله است.
- آسیبهای فلسفی–اعتقادی؛ شامل متزلزل شدن اعتقادات فردی (از رهگذر تمایز با اعتقاد غالب)، تعارض درونی در ارتباط با باورهای گذشته و تردید در کسب باورهای تازه و جایگزین.
زندگی در ردای درویشی؛ چالشها و پیامدها
زندگی در ردای درویشی و تحت مبانی و اصول فرقهای که از آن به «طریقت» تعبیر میکنند، آثار و پیامدهای زیادی بر مریدان دارد؛ آثاری خزنده که بهتدریج در وجود مرید، درونی و عجین میگردد تاجاییکه حتی نسبت به آن آگاهی ندارد. اساساً شالوده فرق درویشی یعنی مبتنی بودن بر «رابطه مرید و مرادی» و لزوم طی طریق تحت لوا و -به اصطلاح- هدایت مرشد و قطب، زمینهساز پیامدها و آثاری خاص و اجتنابناپذیر بر زندگی مریدان است که تمامی شئون حیات فردی و اجتماعی آنها را تحتالشعاع قرار میدهد. خود واژه «مرید» و درک معنای آن در این رابطه راهگشاست؛ مرید، نعت فاعلی از مصدر اراده و در لغت به معنای «اراده کننده و ارادتمند» ذکر شده. مرید نزد اهل تصوف به دو معنی آید: یکی به معنی محب یعنی سالک مجذوب، دوم به معنی مقتدی و مقتدی آن باشد که حق سبحانه و تعالی، دیده بصیرتش را به نور هدایت بینا گرداند تا وی به نقصان خود نگرد و دائماً در طلب کمال باشد و قرار نگیرد مگر به حصول مقصود و وجوب قرب حق سبحانهتعالی رسد. ابوعثمان گوید: مرید آن کس باشد که دل او از هرچیز مرده جز خدای خود… و مرید صادق آن باشد که کلاً و جمله رو به سوی خدا و دوام دل با شیخ دارد از سر ارادت تمام و روحانیت شیخ را حاضر داند در همه احوال و در راه باطن از وی استمداد کند و خود را نسبت به شیخ مانند میت بین دو دست غسال پندارد تا از شر شیطان و نفس اماره محفوظ بماند.»(5)
در تعریفی دیگر آمده:
«آن که دست بیعت به شیخی صاحب خلافت دهد و آن شیخ بر سر او مقراض راند و کلاه پوشاند و از گناهان توبه دهد. (آنندراج). آن که به مرشدی سرسپرده باشد. سالک، سرسپرده به پیری و مرشدی. مقابل مراد، مرشد، مقابل پیر و شیخ.»(6) با توجه به تعاریف فوق، یک بخش از مرید بودن بسته به سرسپردگی به مراد و مرشد است، به گونهای که به «میت بین دو دست غسال» تشبیه شده و نیز کسی که در همه احوال و باطن باید از شیخ استمداد نماید.
عنصر اصلی در این تعریف، لزوم سرسپردگی و ارادتورزی محض به مراد یا پیر است، به گونهایکه آن را لازمه طی طریق و سلوک شمردهاند و در اغلب فرق درویشی به عنوان اصلی اساسی جاری و ساری بوده و حتی آداب و مراسمی خاص برای آن در نظر گرفتهشده. آدابی که بهجا آوردنش، هدف اصلی یعنی ارادت و سرسپردگی مرید را محقق ساخته و از همان ابتدا، شرط پذیرفته شدن در سلک درویشی را به زمین نهادن قدرت «اراده» و «اندیشه» میداند. برای مثال، «کیوانعلی قزوینی» (از مشایخ بزرگ فرقه گنابادی که از این فرقه تبری جست) در خصوص آداب تشرف در این فرقه (با زبان انتقاد) مینویسد:
«…من اول به قصد آموختن ذکر قلبی و دیدن انوار قلبیه و کسب عرفان نزد قطب رفتم، اما آنها گفتند برو اول پنج غسل کن بعد بیا…اول، غسل توبه. دوم، غسل حاجت. سوم، غسل زیارت. گفتم من که نمیخواهم زیارتنامه بخوانم. گفتند ای کوردل! این امام است که میخواهی از او ذکر قلبی بیاموزی.
چهارم، غسل اسلام…آن اسلام عادتی و موروثی قبول نیست… مسلمانی، یعنی مرید قطب بودن و هر که مرید نیست، کافر است…پنجم، غسل جمعه است. گفتم حالا که جمعه نیست. گفتند جمعه آن وقتی است که به خدمت قطب برسی و نماز جمعه، همان حضور اوست… گفتند آن نماز تو با زنا برابر بود، زیرا بیاجازه قطب بود. تا قطب، شروط مریدی را از تو نبیند (دادن پنج چیز و پنج غسل و سجده برای او با سرّنگهداری) و به تو اجازه ندهد، نه لاالهالاالله قبول است نه محمدرسولالله، نه نماز، نه روزه، نه حج و نه زن به تو حلال است».(7)
همچنین در جایی دیگر در خصوص تجسم صورت مرشد چنین مینگارد: «مرید باید هر وقت ذکرقلبی میکند، شکل قطب را در ذهن خود به طور خیال به اختیار حاضر کند… دیدن آن صورت، فکر است و نام خدا، ذکر و این هر دو را باید آنقدر به اختیار و تکلیف بهجا آورد تا آنکه حقیقت آن صورت و حقیقت نام خدا در دل او پیدا شده، دائم بماند؛ قهراً یا بیاختیار…مرید باید در وقت ذکر قلبی و همه وقت، به صورت دل خود یا به لفظ الله منقوش به دل نظر کند تا کم کم صورت مرشد در دل پیدا شود و جای دل یا جای الله را میگیرد. آنوقت مرید باز به دل خود نگاه میکند اما صورت مرشد را یعنی معنی لفظ را میبیند، زیرا «الله» مرید، «خدای مرید»، همان مرشد است.»(8)و.
از عبارات فوق که نمونهای از تقیدات و اعتقادات فرق درویشی است(فرقه گنابادی)، میتوان معنای رابطه «مرید و مرادی» رایج در آنها را دریافت که کمترین مفهوم آن مساوی است با ترک قدرت اراده و اندیشه و سرسپردگی محض به قطب. البته شاید این قبیل آداب در فرق امروزی، با این شدت و حدت صورت نپذیرد، لیکن در نفس مفهوم مریدی، تغییری حاصل نشده و فقط قالبها و اشکال است که به اقتضای زمان، متحول گشته و با تحولات روزگار، متناسب.
به هر روی، التزام به ارتباط مرید و مرادی در فرق درویشی(به عنوان اصلی اساسی) و معنای آن -چنانکه گذشت- زمینهساز بروز آسیبهایی خاموش و آشکار بر مریدان است؛ که ممکن است متوجه آنها شوند یا اینکه تا پایان عمر در غفلت و بیخبری، تحت استثمار قرار گیرند. برای درک ملموستر موضوع، دامنه آسیبها را در ابعاد مختلف ذکرشده، با اشاره به مصادیقی از آنها در فرق درویشی مورد بررسی قرار میدهیم.
بر اساس نتایج تحقیقات پژوهشگران فرقههای مخرب، آسیبهای فیزیکی، سلامت جسمانی فرد را تحتتأثیر قرار داده و گاه با تهدید مواجه میسازد. فرقهها با کارکشیدن از اعضا، دادن رژیمهای خاص غذایی، ممانعت از رسیدگیهای بهداشتی و در نهایت، اعمال خشونت، به جسم مریدان آسیب میرسانند. در بعضی فرق درویشی نیز دستورهایی مبنی بر ریاضت وجود دارد. همچنین مصادیقی از اعمال خشونت و آسیبرساندن به مریدان. از جمله در فرقه مکتب «نورعلی الهی»، شواهدی دال بر کتک زدن مریدان توسط قطب فرقه، به اسم تنبیه و اسباب طی طریق وجود دارد. «بهرام الهی»(پسر سرکرده) از زبان پدر خود در کتاب «آثارالحق» مینویسد:
«پدرم بسیار سختگیر بود و فلسفه زور داشت. بدین معنی که اگر مریدی خطا میکرد، حتی ممکن بود او را کتک هم بزند. بدین ترتیب، کار مرید، آسان بود و بیشتر هم از روی ترس، پیشرفت میکرد.»(9) همچنین در جای دیگر میگوید:
«در زمان پدرم، چند درویش بودند که بسیار تنبل تشریف داشتند، بالأخره پدرم خسته شد و یک روز زمستان، آنها را لخت در اتاق سرد و نمناکی گذاشت و در را به رویشان بست. آنها 24 ساعت به همین حال بودند که در نهایت، با آن ریاضت به جایی که قرار بود، رسیدند[!]».(10)
همچنین در باب درمان بیماریها از قول نورعلی الهی مینویسد: «بیماریهای جسمی میتوانند به علل تنبیه، مصلحت، شوخی و طبیعت باشند. در هر مورد، سالک باید بداند که چه کند. گاهی باید معالجه کند و گاه به حال خود بگذارد…و برای یافتن علت… باید از استادش بپرسد».(11)
باز از همین فرقه، مواردی از آسیب فیزیکی به مریدان وجود دارد که به زمان حال مرتبط است و ملموستر. شاهد بارزش، ترورهای درونفرقهای سالهای اخیر فرقه مکتب نورعلی الهی است(12) و نیز تهدیدهای جانی برخی بُریدگان فرقه((13) که مانعی بر سر راه سایر آگاهشدگان برای خروج است.
از دیگر مصادیق آسیب و استثمار مریدان، فرقه «نوربخشیه» است که رسوایی فضاحتبار قطب آن (جواد نوربخش) در تجاوز به یکی از مریدهها -به اسم طریقت و سلوک- زبانزد است که در نهایت، خودکشی و مرگ قربانی جوان را رقم زد. البته این تنها موردی بود که با شکایت خانواده قربانی، رسانهای شد و چهبسا موارد دیگری که در هراس و ترس مریدان، مسکوت ماندهباشد.
جز این موارد به طور کلی، نفس رابطه مرید و مرادی و شرایط خاص آن یعنی سرسپردگی محض و ارادت تام به قطب، بستر مناسبی برای بهرهکشی فراهم میآورد که در خوشبینانهترین شرایط، تنها به جسم مرید آسیبرسان خواهد بود، حالآنکه آسیبهای روحی-روانی ناشی از چنین رابطهای، به مراتب، عمیقتر، شکنندهتر و ماندگارترند.
مرید یک جریان و از آن مهمتر، «شخص» بودن، در درجه نخست، نیروی «اراده» را از فرد سلب میکند. ارادت محض، مرگ تدریجی اراده و نیروی اندیشه را به دنبال خواهدداشت که البته منظور و هدف مراد و مرشد نیز هست. همین آسیب، مهمترین صدمه و ریشه بسیاری دیگر از آسیبهای روانی به شخصیت مرید است. مصادیق بسیاری برای این نوع آسیب (شخصیتی-روانشناسی) برشمرده شده، از عدم اعتماد بهنفس و ترس گرفته تا اختلال هویتی و ادراکی که با آنچه در فرق درویشی مشاهده میشود، مطابقت دارد. از آن جمله است موارد ذیل:
برای نمونه در فرقه مکتبنورعلی الهی، مصادیق فراوانی از شکستن شخصیت و بیاحترامی به مریدان وجود دارد. مثلاً نورعلی الهی به یکی از مریدان که بدون اخذ اجازه از او به شخص دیگری، ذکری(دعایی) دادهاست، چنین نصیحت میکند: «برای آن یکبار که بدون اجازه، دعا دادی، (فلان=همسر فرد) را بر دوش بگیر و 20 دور، دور اتاق بچرخ و عرعر (صدای الاغ) کن…».(14)
همچنین است گفتار «کیوانعلی قزوینی» در خصوص لزوم سجده در برابر قطب گنابادی: «یک لیره انگلیسی خریدم و انگشتر یاقوت طلا و دستمال ابریشمی دولا و جوز مخروطی و یک مَنْ نبات…ملاسلطان خلوت کرد. همه بیرون رفتند، پرده را هم انداختند و فقط یک نفر ماند که آمد پهلوی من ایستاد. گفت عبا را بینداز، انداختم. جوراب را بکن، کندم. یقه و بندهایت را باز کن، باز کردم… گفت سر را هم برهنه کن، کردم. دستمال نبات و پول را از من گرفت به دست راست خود و با دست چپش بند دست راست مرا گرفت و گفت با دست چپت دامن راست مرا بگیر، گفتم حالا هر دو دست من بند است. گفت رو به ملاسلطان به زمین بیفت و سجده کن، کردم و بلند شدم. گفت باز سجده کن، کردم. حالا ملاسلطان هم سجدههای مرا با آن دستبستگی و یقه و بندهای باز با فلاکت و اسیری میدید و حظ میکرد… او وقت تلقین ذکر با تغیر حرف میزد و عبارت «تو» را به جای «شما» به کار میبرد…[بعد شروطی مطرح ساخت]… شرط چهارم، خدمت 12 سال که خود را خادم من بدانی و مرا در همه امور دنیویه مفترضالطاعه بدانی. هر خدمتی رجوع کنم، مالی و جانی، باید بهجا آری.»(15) این عبارات، بهخوبی شکست شخصیت و هویت فرد را آشکار میسازند.
در همین فرقه، باز هم مصادیقی از رنجهای روانی خاموش در مریدان وجود دارد که از گذشته تا به امروز به قوت خود باقی ماندهاست. مصداق دیگرش توهماتی است که بهتدریج تحت تلقینهای فرقهای در فرد ایجاد میگردد و با عنوان «حالات جذبه»، تعریف میشود.
این وضعیت روانی که در برخی فرق مخرب نیز مشاهدهمیشود، نوعی ادراکات بهاصطلاح عرفانی است که مریدان به سبب قرار گرفتن در جو خانقاهها و مشاهده رفتارهای بالادستیها (رعشههای معنوی و…)، در فرایندی تدریجی آموخته و با توجه به «ارزش» بودنشان در جامعه درویشی، میکوشند هرچه زودتر آنها هم به این مقام نائل شوند. به همینخاطر است که امروز، نخستین چیزی که با حضور در یکی از خانقاههای دراویش توجه را جلب میکند، رعشهها، فریادها، سربر زمین ساییدنها و رفتارهایی نامعقول در برخی مریدان است که به لحاظ روانشناسی، نوعی توهم شناخته شده و آسیبهایی گاه جبرانناپذیر در پی دارد.
همچنین است اضمحلال تدریجی قدرت تجزیهتحلیل و شناخت سرهاز ناسره؛ مریدان تحتتأثیر القائات قطب و برخی اقدامات فریبکارانه، اغوا شده و برخی کرامتتراشیها را باور میکنند. این مسئله به همراه ارادت محض و لزوم اطاعت در تمامی امور زندگانی از مراد، مشکلات اساسی را در توانایی تصمیمگیری مریدان ایجاد نموده و نوعی «ارادهکُشی» را رقم میزند. در این زمینه میتوان به فرقه «اویسیه شاهمقصودی» و ادعایش مبنی بر مقدس بودن ردای درویشی اشاره نمود که در یکی از موزههای فرقه نگهداری میشود. این خرقه، منتسب به یکی از بزرگان (شخصیتهای تاریخی) بوده و مورد ارادت مریدان است. ارادت به قطب در این فرقه تا حدی است که عموماً تمامی مجالس ذکر و مراقبه (آمیختهای از مدیتیشن و اعمال خانقاهی) در برابر تصویر قطب صورت میگیرد که نوعی بتپرستی مدرن و البته کرامتباوری در مریدان است.
دیگر آسیبجدی در این دسته، «مغزشویی» و «کنترلذهن» فرقهای است. تعالیم فرق درویشی با توجه به در بر گرفتن کلیه ابعاد زندگانی فردی و اجتماعی مرید، با نوعی مغزشویی خزنده همراه است که اندیشه و روان مریدان را بر اساس مبانی فکری فرقه و مراد، شکل داده و در حقیقت در خدمت اهداف فرقهای میگیرد. برخی فرقدرویشی، با عنایت به کادرسازی تشکیلاتی، گاه این جنبه را با شدت و حدت بیشتری دنبال مینمایند. شاهدش، شاخه آقاخاینه فرقه اسماعیلیه است که تأکید زیادی بر تربیت کودکان فرقه در مدارس خاص فرقهای داشته و در این راستا اقدامات تشکیلاتی گستردهای را در نقاط مختلف صورت داده، به گونهایکه امروز در تمامی مناطق تحت نفوذ این فرقه، مدارس اسماعیلیه در کنار جماعتخانهها و دیگر مراکز فرهنگی-آموزشی آن، دایر و مشغول فعالیت هستند.
این فرقه همچنین از طرحهایی نظیر «مادر یاری» (قرار گرفتن مربیانی در کنار مادران برای تعالیم کودکان از بدو تولد) نیز در این زمینه بهره میجوید. این امر به صورتهای دیگر در سایر فرق درویشی نیز مشاهده میشود، نظیر لزوم حضور روزانه مریدان در جلسات سخنرانی قطب در فرقه گنابادی، تمرینهای روزانه در فرقه اویسیه و آداب و مراسم آیینی فرقه نوربخشیه. بیتردید، رشد و تربیت تحت تعالیم فرقهای، سیستم فکری مریدان را بر اساس تمایلات اقطاب و فرقه شکل داده و روزنهای برای اندیشه صحیح باز نمیگذارد.
افسردگی و میل به خودکشی، دیگر آسیب مهم است. تجربیات تلخ مریدان در فرقهها و همینطور نظام تعلیم و تربیت مبتنی بر سلسلهمراتب فرقهای، موجب میشود تا افراد ابتدا مبتلا به افسردگی شده و سپس میل به خودکشی پیدا کنند. در فرقههای قدیمی تصوف، این امر به وفور قابل ملاحظه است. نمونه امروزیاش هم خودکشی در فرقه نوربخشیه است که ذکرش گذشت.
همچنین این مسئله از زبان یکی از بریدههای فرقه مکتب نورعلیالهی، شنیدنی است. آقای «ا.ب» ضمن اشاره به کشمکشهای درونی حاصل از مشاهده تناقضات رفتاری و گفتاری در فرقه، آن را عاملی برای سرگشتگی، تضادهای درونی، بیاعتمادی و در نهایت، نوعی بدبینی عنوان نموده که میل به انزواطلبی و فرار از زندگی اجتماعی را برای مدتی طولانی در وی ایجاد کردهبود: «بزرگترین خطر و آسیب فرقه مکتب، آن است که به مرور، اعتقادات شخص را کمرنگ میکند و عملاً به جایی میرسد که دیگر هیچ چیز برایش باقی نمیماند و این یعنی پوچی.»(16)
یکی از نتایج افسردگی و شکست درونی، عدم اعتماد و بدگمانی نسبت به بیرونیهاست. در بسیاری از مریدان سابق فرق، این احساس و بدبینی وجود دارد. بریده مورداشاره در این زمینه میگوید:
«در طول این سالها، همواره حس کردهام که مورد سوءاستفاده قرار گرفتهام، چراکه از جایی که تصورش را هم نمیکردم، آسیب خوردم. همه دوستان و آشنایان، من را انسانی مثبت میدانند اما در این مدت و به ویژه ماههای اولیه خروج، شرایط خوبی نداشتم. وقتی انسان از جایی که فکرش را نمیکند، ضربه میخورد، بعد از آن همیشه احساس خطر کرده و دیگر نمیتواند به هیچکس اعتماد کند، لذا آن نگاه مثبت من تبدیل شده به یک نگاه بدبینانه و محتاطانه.»(17)
از دیگر آسیبهای این گروه(آسیبهای اجتماعی)، صدمه به مهمترین بنیان اجتماع و نهاد انسانساز یعنی خانواده است. در فرق درویشی، وظایف مریدی و طی طریقت بر همهچیز حتی ایفای نقشهای خانوادگی، رجحان دارد و همین مسئله، عاملی است در تزلزل تدریجی بنیان خانواده. لزوم دهشهای مادی به تشکیلات فرقه و شخص قطب، حتی بر اقتصاد معیشتی خانواده نیز اثرگذار است. کیوانقزوینی در اینخصوص مینویسد:
«مرا گفتند حالا تو شدی مملوک و بنده او. مال و جان تو مال اوست. بی رضای او، تصرف در مال خودت نمیتوانی بکنی. مگر آنکه به ذمه خود بگیری که ده یک مالت را به او بدهی و هرچه پیدا کنی، هدیه یا مزدوری یا ارث یا ربح تجارت یا گنج، اول باید دهیک آن را به او بدهی و فطریه خود و نانخورهای خود را همه سال به او بدهی.»(18) همچنین است، خدمت بیچون و چرا به تشکیلات فرقه که تمام زندگی فرد را تحتالشعاع قرار داده و مانعی در برابر استقلال خانوادگی میباشد.
ناتوانی در برقراری ارتباط با جامعه بیرونی، دیگر نکته قابلتأمل است. اینآسیب هم در میان مریدان و هم بریدهها قابل مشاهده میباشد. مریدان اغلب تحت تأثیر القائات فرقه، دیدی «خودبرتر نگر»داشته و لذا بیرونیها را قابل اعتماد ندانسته و گاه، دشمن قلمداد مینمایند. شاهدش برخی رفتارهای پرخاشجویانه عناصر فرقه گنابادی در عناد با جامعه بیرونی است یا تحرکات طیف افراطی اهلحق (موسوم به «مجمع فعالان مدنی یارسان») در قدرتخواهی و دشمن خواندن نظام و ملت ایران. بریدههای فرق درویشی نیز تا مدتها تحتتأثیر این رویکردها، از دید تحت تعصبات فرقهای خلاصی نداشته و لذا در برقراری ارتباط اجتماعی، با وسواس و دشواری همراه هستند.
در چنین محیطی، دیدگاههای اعتقادی و ایدئولوژی مریدان بر اساس تعالیم قطب شکل گرفته و ایشان عملاً از خود اختیاری برای تفکر و گزینش راه و روشی جز مرام درویشی ندارند. در این شرایط اگر فردی الطاف الهی شامل حالش شده، به نوعی به تناقضات و بطلان فرقه پی برده و از آن تبری جوید، به سبب همین ایدئولوژی فرقهای تا مدتها در کسب یک دیدگاه فلسفی و اعتقادی مستحکم با دشواری مواجه خواهدبود. این امر با توجه به ادعای عرفانی بودن فرق درویشی، در مریدان دوچندان است. دیدگاههای معنوی مرید، به سبب مشاهده تضادها و وجوه بطلان فرقه، آسیب دیده و تشخیص سره از ناسره را دشوار میسازد. هر یک از اقطاب، مدعی یگانه مسیر طی طریق و سلوک معنویاند و از طرق مختلف این باور را در مرید، درونی مینمایند.
بریده فرقه مکتب نورعلیالهی در این زمینه میگوید: «این فرقه به جای اینکه معنویت به انسان بدهد، معنویت را از او میگیرد. من پیش از ورود به این جریان در کلاسهای آقای «دولابی» شرکت میکردم و شاید همان آموزهها، مایه نجاتم شد… زندگی من به جایی رسید که به تار مویی بند بود ولی الحمدلله آن رشته قطع نشد و خدا کمکم کرد…البته رسیدن به این باور و درک اشتباه بودن مسیر طیشده، امر دشواری است که با باورهای مذهبی و پایههای اعتقادی فرد، ارتباطی مستقیم دارد و در مورد من هم رشد در خانوادهای مذهبی، کمک شایانی به این رهایی نمود.»(19)
بنابراین، رنگ و بوی معنوی و دینی این فرق، دشواری قرارگیری در مسیر معنویت حقیقی را دوچندان میسازد و دوگانگیهای معنوی-اعتقادی، تا مدتها فرد را درگیر میکند. برخی حتی دچار وسواس شده و پس از جستجوهای بسیار، ممکن است بر اثر خستگی و بدگمانی، همه چیز را رها نمایند و یا در حالت خوشبینانه، باور اعتقادی تازه خود را پس از صرف تحقیقات بسیار و با ظن و گمان پذیرا باشند.
بنابراین، دوگانگیهای فلسفی-اعتقادی از مهمترین آسیبهاست که با توجه به اهمیتش، تمام زندگی مادی و معنوی فرد را تحتتأثیر قرار میدهد. دامنه این آسیب، گسترده بوده و در سطحی فراتر، اصل معنویت و عرفان ناب را دستخوش آثار و پیامدهایی ناخوشایند میسازد که از جمله پیامدهای ظهور و بروز تصوف فرقهای است.
صدمات خزنده درویشیگری
دامنه آسیبهای فرق به طور کلی و فرقههای درویشی بر فرد و اجتماع، گسترده بوده و ابعاد مختلف را شامل میگردد. آنچه گذشت، شمایی از محوریترین آسیبها بر فرد بود تا درکی ملموستر از صدمات خاموش وخزنده زندگی در لباس مریدی و حرکت در مسیر طریقت ادعایی فرق درویشی حاصل آمده و با گونه خاص و پیچیدهای از قربانیان فرق آشنا شویم؛ قربانیانی خاموش که تحت لوای درویشیگری و به اسم عرفان و کمالطلبی، متحمل رنجها و آسیبهایی بسیار میگردند، بیآنکه از این استثمار جسمی-روحی، آگاه شوند. همین ناآگاهی و خلوص بیپرایه مریدان است که آنها را از دیگر گروندگان به فرق، متمایز میسازد. بیتردید، شفافسازی این آسیبها از طریق تحقیقات علمی و نیز افشاگریهای بُریدهها میتواند نقش مؤثری در تلنگر به افکار مریدان و بیداری از خواب غفلت داشته باشد.
پینوشت:
- سینگر، مارگارت تالر، فرقهها در میان ما، ترجمه ابراهیم خدابنده، انتشارات دانشگاه اصفهان، 1387، صص117-116.
- همان، ص122.
- همان، ص127.
- همان، ص120.
- پارسی ویکی، ذیل عنوان مرید، https://www.parsi.wiki.
- یادداشت مرحوم دهخدا: زاهد گفت اگر مرا آرزوی مرید بسیار…نبودی …به ترهات دزد فریفته نگشتمی.(کلیله و دمنه).
- قزوینی، کیوانعلی، رازگشا، تهران: نشر راه نیکان، ذیل پرسش ٣٩.
- قزوینی، کیوانعلی، بهین سخن، تهران: نشر راه نیکان، 1387، صص130-132.
- الهی، بهرام، آثار الحق، جلد دوم، گفتار 41، ص16.
- همان، گفتار 75، ص25.
- همان، گفتار 434، صص 146-147.
- تاکنون چندین ترور تشکیلاتی درونی و بیرونی به دستور بهرامالهی و سومین همسرش یعنی مینو توکلی (سران کنونی فرقه مکتب نورعلی الهی) رخ داده، ازجمله ترور وحشیانه امامجمعه شهر هشتگرد، شهید حجتالاسلام «صبایی گلپایگانی» و صدور دستور تشکیلاتی برای قتل «سید جعفر بهرامی»، از بزرگان مسلک اهلحق (به دست فردین حسینی و وهاب امیری، از عناصر وابسته فرقه).
- برای کسب اطلاعات بیشتر ر.ب: مصاحبه «مکتبی تهی از نور الهی»، روشنا، شماره 74. در این گفتگو، فرد مصاحبهشونده به سبب تهدیدهای فرقه از ذکر نام خودداری نمود.
- الهی، بهرام، همان.
- قزوینی، کیوانعلی، رازگشا، تهران: نشر راه نیکان، ذیل پرسش ٣٩.
- «مکتبی تهی از نور الهی»، روشنا، شماره47.
- همان.
- قزوینی، کیوانعلی، همان.
- «مکتبی تهی از نور الهی»، همان.