گفتگو با یکی از آسیب دیدگان فرقه شبه کلیسایی جماعت ربانی – بخش دوم
یکی از فرق تبشیری که سالها با پوشش راه اندازی کلیسا در شهرهای مختلف به فعالیت های تبشیری زیر زمینی پرداخته، فرقه شبه کلیسایی جماعت ربانی است. به منظور آشنایی بیشتر با کلیسای جماعت ربانی با سرکار خانم «مقدی نظری» مصاحبه ای ترتیب داده ایم. ایشان که مسیحی بوده و سالها به عنوان منشی در کلیسای جماعت ربانی کار کرده، به تدریج با مسائل و مشکلات این کلیسا آشنا شده و در نهایت، ار آن ها کناره گیری نموده است.
بخش دوم: ——————
به نظر شما چرا ارمنی زبان های ما جذب شدند؟ آن موقع که من جذب شدم و خانواده ام ما را به این کلاس ها فرستادند. برای این بود که اینگونه دوره های دینی، کم بود dا توضیح کافی نمی دادند؛ اما الآن کلیساهای زیادی هستند، عصرهای یکشنبه در تمامی کلیساهای ارتدوکس دوره های آموزشی برای بچه ها برگزار می شود، الآن وضعیت بهتر شده است. امروز اگر خودم بچه داشته باشم او را به همین جاها می فرستم که تعلیم ببیند، نه جاهایی که بعدها از درون آن تناقضاتی بیرون بیاید. تناقضاتی مثل عقد کردن متفاوت و تعمید روح القدسی و … خوب برای بچه سؤال پیش آید که این تفاوت ها برای چیست؟
پیشنهاد من برای ارمنی زبان ها این است که اولا قریب نخورند. حرفی که آنها زیاد می زنند این است که، به خدا خدمت کنید به شکلی خدا را خدمت کنید. خوب اگر می خواهید خدمت کنید این همه انسانهای مریض احوال اطراف ما هستند. مثل «مادر ترزا »که نامش ماندگار شد، بیایید این افراد را به بیمارستان ببرید، غذای گرم و لباس به آن ها بدهید. این هم نوعی خدمت است. آن ها می خواهند شکل خدمت را عوض کنند و خودشان بگویند که من چگونه باید خدمت کنم. این تفاوتی است که بین ارتدوکس و جماعت ربانی وجود دارد. تجربه ای هم که خودم داشتم این است که بزرگ ها خودشان عقب می ایستند و از افراد زیر دست که احساساتی و مذهبی هستند، برای تبلیغ استفاده می کنند اما من هیچ وقت چنین حسی نداشتم. هیچ وقت فکر نکردم که من با این کار، خدا را خشنود می کنم. با اطمینان به دیگران هم می گویم که قریب نخورند. وقتی وارد زندگی اعضای ارمنی این کلیساها می شویم، می بینیم اصلا نمره خوبی برای آنها نداشته است. آنها پشت منبر می گویند به همسرت احترام بگذار، ولی وقتی به خانه بر می گردند همسرشان را کتک می زنند. خوب این یعنی چه؟ اگر از نزدیک اینها را نمی شناختم این حرف را با جرئت نمی زدم، می گفتند غیبت نکنید و خودشان غیبت می کردند. می گفتند گناه نکنید و خودشان گناه می کردند!!!
چه تناقضایی دیگری از آنها دیده اید؟
مثلا یکبار از آقای سرکیسیان پرسیدم شما می گویید اینجا ثبت شده است. آیا بعد از تاریخ ثبت چیزی اضافه شده یا حدود وظایفی تغییر کرده است؟ ایشان می گفتند نه. ولی وقتی سال ۱۳۹۲ حقایق پشت پرده جماعت ربانی افشاء شد و متوجه فعالیت های آنها شدم مسائلی که از دید عموم پنهان بوده و اصلا نمی دانستم که چنین چیزهایی وجود دارد از آقای سرکیسیان پرسیدم این موارد چرا به وجود آمده است؟ گفتم شما می گویید. آموزشگاه ثبت شده، پس چرا دوره های آموزشگاه را در همان محل شورا برگزار می کنید و آقای آسریان کار آموزشگاه را در همین جا انجام می دهد؟ پرسیدم: آیا آموزشگاه واقعا ثبت شده؟ گفت نه، ما آموزشگاه را بین خودمان ثبت کردیم. این خلاف و غیر قانونی بود. من همیشه فکر می کردم کسی که موعظه می کند و علم الهیات دارد نباید چنین کارهایی کند. این مسئله خیلی برای من سخت بود. چرا با من که با حقوقی کم و تحت آن شرایط در آنجا کار می کردم و خیالم راحت بود که در محیطی دینی به عنوان یک منشی ساده کار می کنم نباید صداقت داشته باشند؟ حالا به عنوان یک انسان، به عنوان یک روحانی، اگر مسائل را از من مخفی نمی کردند راحت تر تصمیم می گرفتم. با مادرم تصمیم می گرفتیم که ادامه بدهیم یا ندهیم.
مسئله دیگری که خیلی من را عصبانی کرد، هدایایی بود که به کلیسا بخشیده بودند. موضوعی که من در جریان آن بودم، هدایایی بود که خانمی به کلیسا بخشیده بود، بابت این مسئله هم آقای سرکیسیان با من صادق نبود و کار به جایی کشید که من مجبور شدم جبهه بگیرم و سخنان تندی میان ما رد و بدل شد. گفتم احساس می کنم من را فریب داده اید. مسائل که باز شد، وکیل گرفتم رو در رو نشستیم و صحبت کردیم این ها مسائلی بود که من را بسیار آشفته و نسبت به جماعت ربانی بدبین و آگاه کرد.
وقتی آن خانم را دیدم، گفت من همه را هدیه ندادم، بخشی را هدیه دادم ولی سرکیسیان کل آن را می خواست. مشکل از اینجا شروع شد. حالا چه کسی باید اسناد را امضا کند؟ خوب من باید امضا می کردم. خانم اهدا کننده چون ایران نبود وکالت تام الاختیار به من داد آش نخورده و دهان سوخته، من امضا می کردم که از حساب من به حساب کلیسا واریز شود.
در جریان بحث کلیسای خانگی در جماعت ربانی قرار داشتید؟
محل آن را به ما نمی گفتند. من در این مدت چهار سال با هیچ یک از اعضای کلیسا ارتباطی نداشتم، حتی به اندازه یک تبریک. اما زمانی که حاضر بودم، افرادی را می دیدم که مطمئنم به این قضیه ربط داشتند، ولی درباره اینکه کجا جمع می شدند، اطلاعی ندارم و با من عنوان نمی کردند. مثلا، بعد از تعطیلی کلیسا دوستی داشتم که می گفت ما یکشنبه صبح ها در پارک بانوان (بوستان مادران) جمع می شویم، ولی من نرفتم و آنها هم به هیچ وجه نمی خواهند که من شرکت کنم.
مبلغ این کمک چقدر بود؟ چه مقدار از آن را به کلیسا دادید و چقدر را پس گرفتید؟
در ابتدا یک میلیارد و صد میلیون تومان بود که به حساب من واریز شده بود و به مرور و کم کم پول را از من می گرفتند و در این فاصله هم توجیهش این بود که در حضور خدا قول دادم که پس بدهم؟ اما آقای سرکیسیان که مسئول جماعت ربانی بود. پس نمی داد. مشکل اینجا بود که با آن خانه ای خریداری شده بود. من یک خانه را توانستم پس بگیرم که قیمتش در آن زمان حدود ۷۰۰ میلیون تومان است. من که کلیسا نمی رفتم، سه یا چهار سال هم با آنها قطع رابطه کرده بودم و فقط تماس تلفنی بود. اگر به خانه ما می آمدند، برای این بود که حالا مقداری از پول مثلا پنج میلیونی بگیرند و همه اینها به حساب ویژه کلیسا واریز می شد. یادم نمی آید که پولی را به صورت دستی داده باشم . تمام مدارک و اسناد واریز را دارم.
از جایی که ما رو در رو شدیم و من گفتم که چرا سر من بازی در می آورید؟ رابطه ها تیره شد. می دانید حساب یک انسان معمولی با یک انسان روحانی فرق می کند. من به هیچ وجه از یک انسان روحانی توقع نداشتم که این بلا را سرم بیاورد.
وقتی پول به حساب من واریز شد به دوبی رفتم، اهدا کننده در آنجا از من گزارش خواست و پرسید که با پول چه کار کردید؟ به چند بیوه زن و یتیم کمک کردید؟ من واقعیت را به ایشان گفتم و توضیح دادم که هیچ کدام از اینها در راه خیر خرج نشده است. اولین کاری که کردند، با این پول با خانواده های خود به مسافرت تفریحی رفتند و هیچ کار خیری انجام نشده است. همه اینها را به آن خانم گزارش دادم. از خود می پرسیدم اینها چطور آدمهایی هستند؟ و جدان و منطق ندارند؟ کسی که سر دیگری کلاه بگذارد وجدان ندارد. در نهایت من را مجبور کردند که وکیل بگیرم بالآخره باتلاش بسیار و به کمک وکیل، توانستم مبلغ را پس بگیرم. ولی برایم خیلی سخت بود که در قبال این آدم ها، از حق خودم که نه از حق دیگری دفاع کنم. به خاطر آنکه خیانت در امانت نکرده باشم.
ایشان می خواستند مبالغ در کار خیر خرج شود، در حالی که چنین نمی شد. وقتی پول به حساب کلیسا واریز می شد او با این پول به مسافرت می رفت. این چه کار خیری است؟ من به عنوان نماینده، اجازه داشتم شاکی باشم، یعنی فکر می کنم در حیطه وظایف من بود. از طرفی نگاه می کردم می گفتم اگر جماعت ربانی از اساس اشتباه و نادرست است، پولی که از حساب من به حساب آن ریخته می شود. هم نادرست است و این وسط پای من هم گیر است. حتی آخرین باری که اسقف سرکیسیان را قبل از خروج از کشور دیدم، گفت می توانی پولی را که در حسابت داری به حساب من واریز کنی؟ گفتم: آن مبلغ که به شما دادم رفته، خرج شده. حالا بقیه اش را هم میخواهی؟ گفت: بعدا برایت می فرستم. من گفتم پول یک کشور نباید از آن خارج شود. تازه آن چیزی هم که بردی پس نمی دهی. گفت: نه، پس میدهم، الآن بودجه اش را ندارم اگر کلیسا فروخته شود. این را جایگزین میکنم. ولی فهمیدم که دروغ می گوید من هم به ایشان گفتم که اگر چنین چیزی هست. سند را به من نشان بده. اصلا سند را با وکالت به من بده اگر قابل فروش باشد من می فروشم.
در نهایت چرا از جماعت ربانی جدا شدید؟
به خاطر همه تجربه هایی که در آنجا داشتم. من می خواهم تجربه ام را به شما بگویم. آن چیزی که برای من اتفاق افتاده شاید کس دیگری نداند. مبلغ یک میلیارد آن هم در آن سالها رقم خیلی بزرگی است. من از پدرم یک خانه دارم که با سه نفر دیگر شریک هستیم یک کارگاه کوچک داریم که آن را هم با سه نفر دیگر شریک هستیم. خوب شما می دانید که خانم های ارمنی، مهریه ندارند. مادرم از جوانی اش که پدرم به رحمت خدا رفت تا الآن واقعاً از جان و دل برای ما مایه گذاشته است بی آنکه چشم داشتی داشته باشد.
حالا من این یک میلیارد را به این افراد بدهم و بعد از طرفی هم آن خانم بیاید و یک میلیارد پولش را از من بخواهدا من این پول را از کجا باید تهیه کنم؟ از سقف بالای سر مادرم؟ آیا این کار انسانی است؟ روحانی بودنشان به کنار این کار در هر دینی نادرست است به من که رحم نکردند. امیدوارم بقیه این را بفهمند. از من اینطور سوء استفاده کردند. از شخص دیگری شاید زندگی اش را بدزدند. عمرش را بدزدند. زمان تحصیلش را بدزدند. آن سالی که من وارد فعالیت های کلیسایی شدم آقای آسریان اصرار کرد که فلان رشته را بگذرانم تا برای آنها مثمر ثمر باشم. الآن هم به دوستانم می گویم که اگر با ارزش ترین وسیله تان هم نزدیک آن کلیساها افتاد به آنجا نروید تا آن را بردارید. چون شاید در همان لحظه با یک سلام دادن قریبتان بدهند.
هیچ کدام از کارهایشان قابل قبول نبود، کارهایی که از افراد عادی هم انتظار نمی رود. اسقفی که می گوید هنگام موعظه روزه هست و ادعا می کند که همیشه در محضر خداست نباید با یک دختر یتیم این کار را بکند. من مدام نگران این باشم که اتفاقی نیفتد. خیلی راحت می گویند خوب از ایران برویدا چرا باید وطنم را ترک کنم؟ اصلا چرا باید این پول از کشور خارج شود؟ وکیل آقای سرکیسیان هم قصد فریب من را داشت، می گفت من مثل آقای سرکیسیان نیستم من کار خیر انجام می دهم اما من دیگر برایم تجربه شده بود و حتی یک ریال هم به او ندادم من این قضیه را اشتباه یا خطا نمی دانم. این موضوع را برای یک روحانی، کاملا یک گناه می دانید وقتی این مسئله باز شد بار من هم سبک تر شد و راحت تر توانستم از جماعت ربانی دست بکشم. الآن هیچ چیزی بین من و جماعت ربانی وجود ندارد
من به مادرم می گفتم ما این افراد را همیشه پشت منبر دیده ایم و آن موعظه هایشان را شنیده ایم اما از زمانی که وارد محیط کاری آنها شدم دیدم که آن شخصیت کاملاً عوض می شود.
با همسرانشان که صحبت می کردیم معلوم می شد فقط پشت منبر می گفتند احترام بگذار، اما در منزل اینطور نبود و رفتار نامناسبی داشتند. الآن که فکر می کنم برخی مسائل در ذهنم تداعی می شوند. حتی در مورد ازدواج، آقای سرکیسیان پسری را به من معرفی کردند که خیلی هم روی این موضوع اصرار داشتند. یکی از همسایه های ایشان را می شناختم، پرس و جو کردم. آن همسایه گفت: این آدم ظاهر خوبی دارد اما لاابالی است. از خانواده کشیش است، اما خودش شخصا یک فرد الکلی و غیر موجه است. من با آقای سرکیسیان مشاوره گرفتم و به ایشان گفتم که به این موضوع خاتمه دهند. آن موقع هم کلیسا تعطیل بود و هیچ رابطه ای با آنها نداشتیم. ولی هر از گاهی دو یا سه ماه یکبار به خانه ما سر می زد. وقتی این مشکلات را عنوان می کردم، آقای سرکیسیان می گفت: نباید. شما این رابطه را از دست بدهی مهم این است که او هم عضو کلیسای انجیلی است و شما هم عضو جماعت ربانی هستی من هر چه می خواستم دور بشوم و فاصله بگیرم اما آنها سعی می کردند. این رابطه مستحکم تر شود. بعد وقتی به جایی رسید. که دلبستگی به وجود آمد، به یکباره گفتند که باید همه مسائل را فراموش کنی، کسی که ادعا می کند مانند یک پدر برای کلیساست اگر دختر واقعی خودش هم بود، با او همین رفتار را می کرد؟ در این قضیه من ضربه روحی بدی خوردم و متوجه شدم خطاهای این فرد در مورد خانواده ما بیشتر و بیشتر می شود. در واقع آنها می دانستند که دیگر به کلیسای مرکز نمی روم و می خواستند با این ازدواج این رابطه را حفظ کنند.
س- به عنوان سخن پایانی مطلبی دارید که بفرمایید؟
باید بگویم ما از ابتدا ارتدوکس بودیم. پدر بزرگم خیلی روی این مسئله حساس بود. پدرم هم وقتی ما را به جماعت ربانی برد به دلیل شرکت در کلاس ها می گفت بروید فقط یاد بگیرید و سریع خارج شوید، خیلی روابط صمیمانه ای برقرار نکنید. به طور کلی خانواده های ارامنه همواره ترس و نگرانی دارند و روی بچه ها خیلی حساس هستند. توصیه من این است که اگر حتی با ارزش ترین چیزشان در کلیسا افتاد باز هم به سمتش نروند، جذب جماعت ربانی نشوند، اگر ارمنی زبان اند. کتاب مقدس ارمنی بخوانند، کتب جماعت ربانی را به هیچ عنوان نخوانند و از کشیشانی که معتبرند، مثل کلیسای ارتدوکس و کلیساهایی که دایر هست. استفاده کنند. این تنها توصیه من به هم کیشانم است.