نویسنده: حمید سجادی| تعریف تروریسم هر چرخشی که بیابد و گستره فعالیت گروههای تروریستی دچار هر قبض و بسطی که شود، در هر صورت، شهروندان جایگاه مشخصی نزد سازمانهای تروریستی دارند؛ ابزاری برای اعمال فشار. سازمانهای تروریستی به قدرت افکار عمومی واقفاند از این رو تلاش دارند تا به شنیعترین شکل ممکن آنها را متأثر از خویش ساخته و بدین طریق خواستههای خود را به نظام سیاسی و اجتماعی تحمیل کنند.
در معادلات ذهنی گروههای تروریستی، شهروندان ابزاری برای فشار و اهرمی برای تحمیل خواستههای آنها بر دولتها هستند. تحقق مطامع سرکردگان گروههای تروریستی، تنها متغیر تعیینکننده است و مابقی هر چه باشد، قابل توجیه است و در این توجیهها اولین چیزی که نادیده گرفته میشود، بدیهیترین حق افراد، یعنی حق حیات و امنیت است.
در ادامه این سناریو رهبران گروههای تروریستی برای توجیه اقدامات خود برای اعضاء با معضلی به نام اخلاق روبه رو هستند؛ همان چیزی که اعضای گروههای تروریستی را از اقدام به ترور شهروندان و ایجاد فضای رعب و وحشت باز میدارد.
راهکار سازمانهای تروریستی در این مورد یک چیز است؛ توسل به یک ایدئولوژی دگم و بسته که در پرتو آن همهچیز برای تحقق هدف توجیه میشود. اما وقتی سازمان تروریستی توحش و خشونت را به نهایت برساند، دیگر حتی این ایدئولوژی هم که تاکنون پاسخی به معادلات ذهنی اعضا و توجیهی برای ترور و نقض حیات افراد بوده، ناکارآمد جلوه میکند. در اینجا گروههای تروریستی با کارشکنی بسیاری از اعضا مواجه میشوند؛ چرا که ایدئولوژی صرف نمیتواند گستره وسیع جنایت را در ذهن اعضای سازمان توجیه کند. در این مرحله، سازمانهای تروریستی به حربه دیگری برای مطیعساختن اعضا متوسل میشوند و آن حاکم ساختن ساختار فرقهای و از میان بردن هویت فرد در پس متدهای مغزشویی است. با این اقدام سازمانهای تروریستی جنایتی وحشتناک را علیه اعضای سازمان خود انجام میدهند. در این مقطع هیچ نظامی از اقدامات این سازمانهای تروریستی مصون نیست و شهروندان بیش از همه در معرض تهدید هستند. شمار زیاد قربانیان ترور در جوامع، گواه صادقی بر این موضوع است.
ترور چیست؟
اصطلاح “تروریسم” به معنی خشونت عمدی با انگیزههای مختلفی از جمله سیاسی علیه اهداف غیر نظامی از سوی گروههای تابع یا عوامل غیرمشروع است که بیشتر به منظور تأثیر بر قشر یا گروه خاصی صورت میگیرد. در تعریفی دیگر تروریسم عبارت است از اعمال خشونت علیه شهروندان غیر نظامی با نیت پیشبرد یک هدف سیاسی یا ایدئولوژیک.
با گسترش گروههای تروریستی، شهروندان از تهدید تروریستها در امان نیستند. یکی از تفاوتهای مهمی که تروریسم با جنگ دارد، خشونتی است که تروریسم بهطور مستقیم علیه شهروندان اعمال میکند. این در حالی است که در جنگ همواره هدف و تلاش طرفین این است که تعداد تلفات بهویژه تلفات غیرنظامی کمترین حد ممکن باشد. در طول قرن بیستم حملات تروریستی بارها علیه شهروندان کشورهای مختلف صورت گرفت و تروریسم به مهمترین مشغله ذهنی شهروندان، سیاستمداران، نیروهای امنیتی و روزنامهنگاران تبدیل شد.
امروزه با توجه به مسئولیتهای دولتها در قبال شهروندان و وزن و اهمیتی که افکار عمومی در شکلدهی به تصمیمات سیاستمداران دارد، تروریستها با مبادرت به خشونت و تهدید درصدد کاشتن بذر وحشت و ترس در جامعه برآمده و نهایت سوء استفاده را از قدرت افکار عمومی میکنند و با ابزار قرار دادن جان و امنیت شهروندان سعی در تضعیف نظام سیاسی مورد نظر و تحمیل خواسته های خود دارند.
قربانیان ترور، ناظران بیگناه
حمله به افراد غیرنظامی، غیرقابل توجیه و دفاع است. قربانیان تروریسم، مردان و زنان عادی و ناظران بیگناهی هستند که هیچ دلیل خاصی برای هدف گرفتن آنان وجود ندارد. حمله تروریستی بیآنکه تفاوتی میان افراد قائل شود، علیه تمام افراد یک جامعه انجام میگیرد. تروریستها مانند مشتی آدمکش عنانگسیخته دست به حمله میزنند، با این تفاوت که وحشیگری و هجومشان با قصد و برنامه صورت میگیرد و نتیجه آن آسیب همگانی است. شعار آنها این است: «اینها را بکش تا آنها را به وحشت بیندازی.» در واقع، آنها با چند قربانی و گروگان زنده و وحشتزده سعی میکنند خواستههای خویش را بر نظام سیاسی تحمیل کنند.
اشاعه ناامنی در جامعه
ماجرا تنها به کشتن چند تن بیگناه ختم نمیشود. شاخههای اهریمنی تروریسم در پی این ترورها به جو هراس و وحشت در جامعه دامن میزنند گروه های تروریستی با مبادرت به خشونت در یک وضعیت عادی در جامعه بیم و هراس را در زندگی روزانه و ناامنی را در فضاهای همگانی در جامعه ایجاد میکنند.
توجیهات گروههای تروریستی
تروریستها مدعیاند که همه امکانها را امتحان کرده و همهجا شکست خوردهاند تا بالاخره به جایی رسیدهاند که هیچ راهی غیر از توسل به اهریمن تروریسم باقی نمانده است. اما آیا توسل به ترور، واقعاً آخرین راه حل است؟ حال آنکه در عمل بیشتر تروریستها، ترور را اولین چاره میدانند و از اول با آن موافقاند.
تروریسم حاصل پروژهای تشکیلاتی و گزینشی راهبردی (استراتژیک) است که در آن انسانهای بیگناه تنها بهعنوان ابزاری جهت اعمال فشار به دولتها و اهرمی برای تحمیل خواسته در نظر گرفته میشوند. تروریسم، توطئهای به قصد آدمکشی و وحشتافکنی است. پس شگفت نیست، اگر دستاندرکاران این توطئه از توجیه استراتژی خود در محضر عام اکراه داشته باشند، اما وقتی اصول اخلاقی پذیرفته نباشد، راه برای مدافعه و توجیه ایدئولوژیک باز میشود.
گروههای تروریستی در توجیه اقدامات ضدبشری و خشونتبار خود با خشم و برآشفتگی از عزم ملی و قومی سخن میرانند. صرفنظر از اوصاف مبالغهآمیز و تحریفشدهای که از واقعیتها ارائه داده میشود، حقیقت این است که هیچچیز باعث تغییر اولویتها نمیشود. اولویت پایبندی به اصل حق حیات انسان است و هیچ یک از اینها عذری برای تروریسم نیست و هیچ کدام تروریسم را اخلاقاً قابل درک نمیکند.
توجیه دیگر این است که تروریستها ضعیفاند و کار دیگری از دستشان برنمیآید. برای درک این امر باید نقاط ضعف این گروهها را بشناسیم تا دچار اشتباه نشویم. در واقع آنچه در نزد گروههای تروریستی بهعنوان ضعف یاد میشود و بر مبنای آن به مظلومنمایی میپردازند تا وجه ستیزهجو و خشونتطلب خود را پنهان کنند عبارت است از ضعف در برابر مردم و به عبارت دقیقتر فقدان پایگاه اجتماعی. همین ضعف یعنی ناتوانی سازمان تروریستی از مقبولیت عمومی برای بسیج کردن مردم است که در نهایت به گزینش تروریسم میانجامد و عملاً همه گزینههای دیگر مانند اقدام سیاسی، مقاومت بدون خشونت، اعتصاب عمومی و تظاهرات فراگیر را کنار میگذارد.
تروریستها ضعیفاند، نه به این جهت که نماینده ضعفا هستند، بلکه دقیقاً به این دلیل که نماینده جامعه نیستند و نتوانستهاند قشری را به مقابله و مخالفت پایدار در میدان سیاست بکشانند. تروریستها بدون پشتیبانی سازمانیافته مردم عمل میکنند. گروههای تروریستی نه تنها اختیار و اجازه سخنگویی و نمایندگی ندارند بلکه تلاشی هم برای کسب آن نکردهاند. از اینرو، جبارانه عمل میکنند و اگر پیروز شوند، جبارانه نیز حکومت خواهند کرد.
یک سؤال مهم این است که گزینه ترور چگونه انتخاب میشود؟ باید تجسم کنیم که در چنین مواقعی چه اتفاقی میافتد، آیا این موضوع به بحث گذاشته میشود؟ اگر منشأ تروریسم چنین استدلالهایی باشد، باید گفت نخستین قربانیان آن همکاران سابق هستند؛ همان کسانی که به استراتژی ستیزهجویانه ای که مردم را ابزاری برای پیشبرد اهداف سازمان قرار میدهد نه گفتند و در مقابل آن ایستادند. بر این اساس راهکار بحث و استدلال در گروههای تروریستی در همان آغاز اتخاذ رویکرد تروریستی مسدود میشود.
تروریسم در دنیای امروز
دنیای امروز شاهد رفتاری متناقض با اصول حقوق بشر است. جنگ علیه تروریسم در حال تبدیل شدن به یک بازی بهشدت خطرناک و ابلهانه است که در دوری باطل به روند خود ادامه میدهد. قتل گروگانها یا مثله کردن پیکر آنان، عمل وحشیانهای است که هیچ وجدان و عرف و از همه مهمتر هیچ دینی آن را نمیپذیرد. چنین اقدامی تجاوز به حق زندگی همگان است و علاوه بر آن تجاوز به حق شرف انسانی است که دین آن را تضمین کرده است و از همه مهمتر تجاوز به حق خداوند تلقی میشود.
کمتر کسی از تروریسم دفاع میکند، حتی مرتکبین و پیشتیبانان تروریسم؛ چرا که تروریسم نیز مانند قتل عمد، عملی غیر قابل دفاع است. قربانیان تروریسم مردان و زنان عادی و افرادی بیگناه هستند که هیچ دلیل خاصی برای هدف گرفتن آنان وجود ندارد. حمله تروریستی تمام اعضای یک گروه را هدف قرار میدهد. تروریستها بیرحمانه و با عمد و برنامه دست به حمله میزنند. حملاتی که نتیجه آن آسیب همگانی است. در پس این اقدامات تروریستی چند قربانی و عده کثیری گروگان وحشت زده به دست میآید که نتیجه آنبرای تروریستها ایجاد فضای رعب و وحشتی است که از طریق آن تلاش میکنند خواستههای خویش را پیگیری کنند.
ویژگیهای ایدئولوژیکی و فرقهای سازمان مجاهدین خلق
سازمان مجاهدین خلق از جمله گروههای تروریستی است که فرآیندهای فکری را به کار میبندد که در نهایت اعضاء را به افرادی فاقد هویت انسانی تبدیل میکند. میتوان گفت، تلفیقی از خصیصههای ایدئولوژیکی و فرقهای بر رفتار این سازمان حاکم است. مراحل این فرایند به ترتیب اولویت عبارتند از:
۱. تزریق ایدئولوژی: ایدئولوژی و استراتژی فرقه منافقین بر بنیان مبارزه ستیزهجویانه تدوین و طراحی شده است. در واقع اساس این فرقه بر مبارزهای ستیزهجویانه استوار است؛ امری که مکرر در مرامنامه، بیانیهها و اقداماتش بر آن تأکید کرده و مبنای تدوین و طراحی تاکتیکهای خود قرار داده است.
۲. القای نگرش ابزاری و توجیهات معطوف به هدف: در این نگرش تنها هدف مورد توجه قرار میگیرد و هر وسیلهای جهت وصول به هدف توجیه میشود. این فرقه بر مبنای این نگرش به ترور شهروندان بیگناه مبادرت کرده و تعداد زیادی ترور کور، هدفمند، سرقت، آدمربایی و دیگر جنایات را در پرونده سیاه خویش ثبت کرده است. آنها این جنایات را اینگونه توجیه میکنند: «با ترور شهروندان سرانگشتان رژیم را میزنیم، رعب و وحشت را در جامعه ترویج میکنیم و نهایتاً نظام سیاسی را ناکارآمد جلوه میدهیم. به این ترتیب، سازمان مجاهدین خلق که داعیه دفاع از مردم ایران را نیز داشت تا جایی نگاه خویش را معطوف به هدف کرد که همکاری و جاسوسی برای رژیم دیکتاتور بعث و خیانت به ملت ایران را در دستور کار خود قرار داد.
۳. جدا کردن اعضا از جامعه: اعضای گروه منافقین با توجیهات ایدئولوژیکی، عملا از خانواده، دوستان خویشاوندان و اطرافیان خود جدا میشوند. سازمان در این بخش تا آنجا پیش رفت که اعضا را به کلی از جامعه منفک ساخت. این امر با اسکان اعضاء در پادگان اشرف به اوج خود رسید. بر اساس گزارش دیدهبان حقوق بشر در می ۲۰۰۵، زنان در فرقه رجوی حتی از حقوق اولیه خویش همانند حق داشتن همسر و فرزند محروم هستند و عشق ورزیدن به هر چیزی به غیر از سران سازمان و اهداف تروریستی آنها گناه محسوب شده و مستوجب مجازات است.
در این فرقه تشکیل خانواده بزرگترین تهدید برای موجودیت سازمان محسوب میشود، از این رو، سران این فرقه ازدواج اعضا را ممنوع و آنها را به طلاق اجباری وادار کردهاند. بر اساس اعتراف جداشدگان این فرقه در سازمان مجاهدین خلق نزدیک به ۱۵۰ زن به بهانههای مختلف و بدون اینکه خود بدانند، جراحی شده و رحم آنها به صورت کامل خارج شده است.
ویژگی ایزوله بودن فرقه منافقین هم در ارتباط اعضا با یکدیگر و هم در ارتباط فرقه با جامعه و سایر گروههای اجتماعی جاری و ساری است. این ویژگی گروهک منافقین ناتوانی این فرقه را برای تعامل با سایر گروهها نمایان میسازد، از این رو دغدغه جامعهپذیر کردن گروهی با چنین ساختار فرقهای متصلبی نگرانیهای بسیاری را برای کشورهای دموکراتیک ایجاد کرده است.
در بُعد ذهنی، ایجاد سوءظن نسبت به دنیای بیرون که تحت عنوان «پارانویا» شناخته میشود، از سوی سازمان به اعضا القا میشود. در واقع دیواری ترسیم میشود که نتیجه آن، جدایی و تنهایی اعضاست و در پس این القای فکری اعضا فاقد توانایی ارتباطگیری و پیوند با دیگران میشوند. بذر این نگاه در کارهای تیمی و اطلاعاتی و ستیزهجویی گذاشته شده و بهواسطه این رویکرد دامنه غیریتسازی آنقدر گسترش مییابد که شامل همه به غیر از اعضای سازمان میشود تا جایی که حتی در مواردی اعضای سازمان نیز در سلسله مراتب خود غیریت مییابند. این طرز تفکر، وحشت از دموکراسی، اجر و ارزش نهادن به صرف شکنجهشدن به هر دلیل، حتی تولید سختی مصنوعی برای خود و اطرافیان، طلاق دادن همسر و جدا شدن از فرزند، قطع رابطه عاطفی با همه، تنفر از زندگی راحت و مواردی از این قبیل را نضج و گسترش میدهد.
پیامد دیگر این رویکرد، بیاعتمادی مطلق به دیگران و حاکمیت این اندیشه است. باید با هر کسی که صد در صد با ما نیست، به مبارزه پرداخت که این امر شامل همه افراد و گروهها میشود. در واقع، سران فرقه منافقین با تمرکز فعالیتهای خود بر روی نظریههای توطئه و خدعه، امکان هرگونه تعامل و همزیستی با دنیای بیرون را برای خود و اعضاء ناممکن ساخته است.
۴. ذوب کردن افراد در گروه: این امر به چند روش صورت میگیرد، از جمله:
- برانگیختن سوءظن اعضاء نسبت به یکدیگر، به گونه ای که هر کدام دیگری را نگهبان خویش میداند که بهطور منظم باید درباره آن گزارش دهد. این امر بهعنوان یک وظیفه روزانه اعضا تعریف شده است.
- توجیه اعضاء برای ارائه گزارش در مورد خود، در مقابل جمع و بیان پنهانیترین زوایا و مسائل شخصی از جمله خوابهای خود در مقابل سایر اعضاء، که از برنامههای مستمر این گروه بوده است.
- سرکوب هر گونه سوال و یا شک نسبت به گفتهها و خواستههای سرکرده فرقه.
با توجه به این توضیحات میتوان گفت که در پس چنین آموزشها و تلقینهایی با فرقهای مواجه هستیم که اعضای آن آسیبدیده طلاق جمعی و جدایی از فرزندانشان هستند. کسانی که در یک ساختار فرقهای تربیت یافته و با شستشوی مغزی در حصارهای ذهنی و اجتماعی نگهداشته شدهاند. سران این فرقه با جدا کردن اعضا از اجتماع، در صدد بودهاند تا قدرت ارزشگذاری اعضا را نابود سازند و نهایت خواستههای خود را بر آنها تحمیل کنند. اعضایی که تخصصشان، فرماندهی تانک و نفربر یا تخریب است. افرادی ستیزهجو، با پوشش ظاهری یکدست فرقه، گروهی که کولهباری از مزدوری علیه ملت خویش را بر دوش میکشد.
در فرقه منافقین، عملیات انتحاری و خودسوزی بهمثابه یک ارزش تعریف و توصیه شده که نمونه آن در ژوئن ۲۰۰۳ در کشورهای اروپایی رخ داد. سرکردگان فرقه جان تمام اعضا را جزئی از داراییهای خود میدانند و اعضای فرقه نیز موظفاند، بدون هیچ مضایقهای جان خود را در راه تشکیلات فدا کنند و این موضوعی است که در گزارشهای وزارت دفاع آمریکا (RAND) در سال ۲۰۰۹ و سازمان دیدهبان حقوقبشر در می سال ۲۰۰۵ به تفصیل آمده است.
راهکار مقابله
اینگونه ویژگیهای فرقهای با ساختار هر نظام دموکراتیکی در تعارض آشکار قرار دارد. مجامع بینالمللی در مواجه با این معضل باید به این مهم توجه داشته باشند و بر مبنای آن، با اینگونه سازمانها و اعضای آنها برخورد کنند. نادیده گرفتن موارد ذکر شده بهمثابه نادیده انگاشتن زمینههای تهدیدهای تروریستی است. مواردی که به گسترهای از هنجارهای متعارض با اصول مسلم حقوق بشر دامن میزند و نتیجه این انگارهها چیزی جز گسترش عرصه جولان برای اقدامات تروریستی و خرابکارانه و جنایات نخواهد بود.
بنابراین، در ابتدا باید بیش از هر چیز، تلاش خویش را بر رهایی اعضا از ساختار فرقهای حاکم بر این سازمانها معطوف کنیم تا اعضا بیشتر از این قربانی مطامع و خواستههای قدرتطلبانه سرکردگان این فرقهها نشوند. افشاگری و آگاهسازی درباره اهداف غیر انسانی و حقایق پس پرده این سازمانها نیز گامی است جهت فروپاشی دیوارهای بلندی که اعضای این فرقهها را به بند کشیده و رهایی آنها از ساختار فرقهای و ورود به جهان آزاد.