استاد شهید، مرتضی مطهری، محقق، متفکر، نویسنده و از دانشمندان اسلام‌شناس در قرن معاصر است که در لحظه لحظه انقلاب اسلامی نقش آفرینی کرد و همواره با قلم روشنگرانه خود، در برابر شبهات و تحریفات به شیوا‌ترین بیان قیام کرده‌است.

اینک نیز پس از سالها مجموعه آثار باقی مانده از این ایشان پاسخگوی سوالات بنیادین جوانان و متفکران در عصرهای گوناگون باشد.

از آشناترین موضوعات  ایشان «علل گرایش به مادیگری» است، کتابی که هسته اولیه آن به یک سخنرانی در سال ۴۸و۴۹ باز می‌گردد و شرح دهنده یکی از اساسی‌ترین دیدگاه‌های معلم شهید در مبحث منشاء دین است که «نظریه فطرت» نام دارد و این کتاب، با مبنا قراردادن باور میل درونی در گرایش به دین، دلایلی را بررسی می‌کند که باعث دوری مردم از عقاید دینی شده‌است.

پایه های فکری استاد شهید مطهری را می توان در “نظریه فطرت” ایشان جستجو نمود و شاید هم به همین جهت باشد که ایشان از فطرت با عنوان اصل مادر در معارف اسلامی یاد می نماید. «نظریه فطرت» استاد یکی از مهمترین نظریات منشأ دین می باشد. ایشان معتقد بودند که دین امری فطری است چه در ناحیه بینشی و چه در ناحیه گرایشی. فطری بودن دین در ناحیه بینشی بدین معناست که گزاره “خدا وجود دارد” فطری است و در ناحیه گرایشی به معنای این است که انسان فطرتا به خدا گرایش دارد.از این روست که استاد مطهری، در مطالعات خود در باب دین گریزی اصل را بر دینداری نهاده و آنگاه به علل گرایش به مادیگری می پردازد.

به عبارت دیگر از آنجا که ایشان معتقد بودند که دین فطری است و در نتیجه ذاتی انسان می باشد، گرایش به آن را مستغنی از دلیل دانسته و لذا به جای اینکه مانند دیگران به بررسی علل گرایش به دین و منشأ دین بپردازند، با مسلم گرفتن اصل دینداری به بررسی علل گرایش به مادیگری می پردازند: “طرح این بحث به این کیفیت که علل گرایش به مادیگری چیست“، طبعا نمودار این است که ما مدعی هستیم انسان بالطبع نمی بایست گرایش مادی پیدا کند که این موضوع کاملا بر عکس توسط مادیگراها و خداباوررها(آتئیست) دنبال می شود و ادعا دارند خدایی نیست و اگر کسی باور دارد او باید اثبات کند.

«ماتریالیسم» موضوع بحث علل گرایش به مادیگری است. مادیگری یک جریان مخالف طبیعت و فطرت انسان است و چون برخلاف اصل است باید به جستجوی علت آن پرداخت و از سببی که آن را برخلاف اصل و قاعده به وجود آورده کاوش نمود… این نظریه، درست برخلاف آن است که در کتب “تاریخ ادیان” معمولا اظهار نظر می کنند. نویسندگان آن کتب غالبا به دنبال این می گردند که چرا بشر گرایش دینی پیدا کرد؟ از نظر ما گرایش دینی نیازی به پرسش ندارد. آن کشش فطرت است، بلکه باید کاوش کرد که چرا بشر گرایش به بی دینی پیدا کرد؟”از این مقدمه این استنباط را می توان نمود که شهید مطهری با توجه به پذیرش نظریه فطرت، وجود خداوند و دین را امری فطری تلقی نموده است و به جای آن درباره علل گرایش انسان به مادیگری به دنبال دلیل است و از همین روست که به تدوین کتاب “علل گرایش انسان به مادیگری” می پردازد.

آنچه در این بحث درباره ی علل گرایش به مادیگری آمده در حقیقت نقد و بررسی گوشه ای از تاریخ عقاید و اندیشه های بشری است. موضوع اصلی بحث این کتاب یعنی اثبات یا انکار خدا قطعاً حساسترین و شورانگیزترین موضوعی است که از فجر تاریخ تاکنون اندیشه ها را به خود مشغول داشته و می دارد.

شهید علامه مطهری در بخشی از اظهارات خود  در این باره می گوید:

«برای من که با شور و شوق و علاقه زائد الوصفی فلسفه الهی و فلسفه مادی‌ را تعقیب و مطالعه و بررسی می‌کردم ، در همان سالها که هنوز در قم بودم‌ مسلم و قطعی شد که فلسفه مادی واقعا فلسفه نیست و هر فردی که عمیقا فلسفه الهی را درک کند و بفهمد ، تمام تفکرات و اندیشه‌های مادی را نقش‌ بر آب می‌بیند و تا امروز که بیست و شش سال از آن تاریخ می‌گذرد و در همه این مدت از مطالعه این دو فلسفه فارغ نبوده‌ام ، روز به روز آن‌ عقیده‌ام تأیید شده که فلسفه مادی فلسفه کسی است که فلسفه نمی داند. از همان اوایل که به مطالعه این دو فلسفه پرداختم ، سعی‌ام این بود که‌ وجوه اختلاف این دو فلسفه را دقیقا و عمیقا درک کنم . می‌خواستم بدانم‌ راه این دو فلسفه در کجا از هم جدا می‌شود و نقطه اصلی اختلاف نظر کجاست‌ ؟ آنچه خودم در این جهت می‌فهمیدم این بود که نقطه اصلی اختلاف نظر ، دایره ” وجود ” و ” واقعیت ” است».

لذا علامه شهید در بررسی علل گرایش بشر به مادیگری و خداناوری(آتئیست) را در هشت محور مورد بررسی و نقد قرار می دهد که در ادامه این مطلب ارائه می گردد.

  1. نارسایى مفاهیم کلیسایى در مورد خدا و ماوراء الطّبیعه[1]‏- تصویر انسانی خدا

کلیسا به خدا تصویر انسانی داد و خدا را در قالب بشری به افراد معرّفی نمود.

افراد تحت تأثیر نفوذ مذهبی کلیسا از کودکی خدا را با همین قالبهای انسانی و مادّی تلقّی کردند و پس از رشد علمی دریافتند که این مطلب با موازین علمی و واقعی و عقلی صحیح سازگار نیست. و از طرف دیگر، توده ی مردم طبعا این مقدار قدرت نقّادی ندارند که فکر کنند ممکن است مسائل مربوط به ماورای طبیعت، مفاهیم معقولی داشته باشد و کلیسا اشتباه کرده باشد. چون دیدند مفاهیم کلیسایی با مقیاسهای علمی تطبیق نمی کند، مطلب را از اساس انکار کردند.

کتابی است به نام «اثبات وجود خدا» که مجموعه ای است از چهل مقاله از چهل نفر از دانشمندان متخصّص در رشته های گوناگون که هر کدام از راه مطالعات تخصّصی خود، برای اثبات خدا استدلال کرده اند. این کتاب به زبان فارسی ترجمه شده است.

از جمله، یکی از آن دانشمندان به نام والتر اسکار لندبرگ بحثی علمی درباره ی خداشناسی می کند و در ضمن بحث، تحقیقی دارد در این زمینه که چرا عدّه ای، حتّی از دانشمندان، گرایش مادّی پیدا کرده اند. وی دو علّت ذکر               می کند که یک علّتش همین است که ما ذکر کردیم؛ یعنی نارسایی مفاهیمی که به این نام و عنوان در خانه یا در کلیسا به افراد یاد می داده اند.

اینکه فقط نام کلیسا را می بریم، به این معنی نیست که در منابر و مساجد ما همیشه افراد مطّلع و با صلاحیّت، مفاهیم دینی را تعلیم می دهند و می دانند چه تعلیم دهند و با عمق تعلیمات اسلامی آشنا هستند. اینکه فقط نام کلیسا را می بریم یکی بدان جهت است که بحث در علل گرایش های مادّی است و این گرایش ها در محیط های مسیحی بوده نه در محیط های اسلامی- در محیط های اسلامی هر چه پیدا شده کپیه و تقلیدی بوده و هست از اروپا- دیگر اینکه در محیط اسلامی در سطح فلاسفه و حکمای الهی، مکتبی وجود داشته است که پاسخگوی اهل تحقیق بوده و مانع بوده که کار دانشمندان بدانجا بکشد که در اروپا کشیده شد، ولی در محیط های کلیسایی چنین مکتبی وجود نداشته است.

به هر حال، آقای والتر اسکار لندبرگ چنین می گوید:

«اینکه توجّه بعضی دانشمندان در مطالعات علمی منعطف به درک وجود خدا نمی شود، علل متعدّدی دارد که از آن جمله دو علّت را ذکر می کنیم:

نخست آنکه غالباً شرایط سیاسی استبدادی یا کیفیّت اجتماعی و یا تشکیلات مملکتی، انکار وجود صانع را ایجاب می کند؛

دوّم آنکه فکر انسانی همیشه تحت تأثیر بعضی اوهام قرار دارد و با آنکه شخص هیچ عذاب روحی و جسمی هم نداشته باشد، باز فکر او در انتخاب و اختیار راه درست کاملا آزاد نیست.

در خانواده های مسیحی اغلب اطفال در اوایل عمر به وجود خدایی شبیه انسان ایمان می آورند؛ مثل اینکه بشر به شکل خدا آفریده شده است. این افراد هنگامی که وارد محیط علمی می شوند و به فرا گرفتن و تمرین مسائل علمی اشتغال می ورزند، این مفهوم انسانگونه و ضعیف از خدا نمی تواند با دلایل منطقی و مفاهیم علمی جور در بیاید و بالنتیجه بعد از مدّتی که امید هرگونه سازش از بین می رود، مفهوم خدا نیز بکلّی متروک و از صحنه ی فکر خارج می شود. علّت مهمّ این کار آن است که دلایل منطقی و تعریفات علمی، وجدانیات یا معتقدات پیشین این افراد را عوض نمی کند و احساس اینکه در ایمان به خدا قبلاً اشتباه شده و همچنین عوامل دیگر روانی باعث می شوند که شخص از نارسایی این مفهوم بیمناک شود و از خداشناسی اعراض و انصراف حاصل کند. » (1)

خلاصه ی سخن: چیزی که در برخی تعلیمات دینی و مذهبی مشاهده می شود و متأسّفانه کم و بیش در میان خود ما هم هست این است که در ایام صباوت(کودکی) مفهومی با مشخّصات خاصّی با نام و عنوان خدا به خورد کودک می دهند. کودک وقتی بزرگ می شود و دانشمند می گردد، می بیند چنین چیزی معقول نیست و نمی تواند موجود باشد تا خدا باشد یا غیر خدا. کودک پس از آنکه بزرگ شد، بدون اینکه فکر کند یا انتقاد کند که ممکن است مفهوم صحیحی برای آن تصوّر کرد، یکسره الوهیّت را انکار می کند. او خیال می کند خدایی را که انکار می کند همان است که خداشناسان قبول دارند. پس چون این ساخته شده ی ذهن خود را- که اوهام عامیانه برایش ساخته اند- قبول ندارد، خدا را قبول ندارد؛ دیگر فکر نمی کند خدای به آن مفهوم را که او انکار می کند، خداشناسان نیز انکار دارند و انکار او انکار خدا نیست، بلکه انکار همان است که باید انکار کرد. فلاماریون در کتاب خدا در طبیعت می گوید: کلیسا به این شکل خدا را معرّفی کرد که: «چشم راستش تا چشم چپش شش هزار فرسخ فاصله دارد» . بدیهی است افرادی که از دانش بهره ای داشته باشند- و لو بسیار مختصر- به چنین موجودی نمی توانند معتقد شوند.

پایان بخش اول

در بخش بعدی این مبحث دلائل بعدی ارائه می گردد.

[1] – مجموعه آثار شهید مطهری . ج1، ص: 480-481

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.