فاطمه رمضانی| «بنیادگرایی» را باید یکی از مهمترین چالش های جهان معاصر به شمار آورد که بسیاری از تحولات در حوزه های سیاسی، اجتماعی و اقتصادی، متأثر از آن بوده است. تا به امروز در میان جهانیان نام اسلام بیش از هر چیز با بنیادگرایی همراه بوده و موج تازه جریان های بنیادگرا در میان مسیحیان مغفول مانده یا دست کم گرفته شده. این در حالی است که مروری بر اندیشه های بنیادگرایی در برخی کشورهای غربی به ویژه ایالات متحده از ترک تازی جریان بنیادگرای مسیحی حکایت دارد. تأثیر و نفوذ مسیحیت انجیلی یا صهیونیستی در سیاست آمریکا به حدی است که اندیشمندان و نظریه پردازان را دست به قلم کرده مقالات زیادی در این باب به رشته تحریر در آورده اند. این موضوع با سیاست های تندروانه آخرین رئیس جمهور آمریکا «دونالد ترامپ»، آشکارتر از گذشته صورتی جدی تریافته و رویکرد اعتقادی مردم آمریکا به مذهب –عمدتاً مسیحی- را وارد فاز تازه ای نموده است که می توان گونه ای چند دستگی و تا حدی منفی نگری را از دل آن استخراج کرد و حتی از شکل گیری جریانی جدید با عنوان «صهیونیسم ترامپی» سخن گفت. در یادداشت حاضر تلاش شده تا این موضوع و ابعاد و پیامدهای آن در حوزه های مختلف مورد بررسی قرار گیرد.
آمریکا، کشوری مذهبی
بر خلاف تصور رایج و انتظار عمومی در باب تحقق سکولاریسم در غرب، باید اذعان داشت این موضوع دست کم در ایالات متحده آن طور که باید محقق نشده و «مذهب» به نقش آفرین اصلی این روزهای سیاست داخلی و خارجی این کشور مبدل گشته است. «کوین فیلیپس» نویسنده و اندیشمند امریکایی، مقصود خود در مورد نقش مذهب در سیاست و حکومت ایالات متحده را با یک عبارت بیان می کند: «بسیار دست کم گرفته شده». وی حتی معتقد است اولین پرسش در مورد انتخابات و چگونگی رای دادن مردم باید به حوزه قومی مذهبی معطوف باشد، نه پرسش هایی با مبنای اقتصاد، جغرافیایی، فرهنگی و …..(1)
بر اساس مطالعات صورت گرفته توسط مؤسسات آمارگیری و تحقیقی، مذهب در جامعه آمریکا از جایگاهی مهم برخوردار است و نه تنها در امور شخصی و خصوصی، بلکه در تصمیم سازی های سیاسی نیز نقش اساسی بر عهده دارد. البته اینکه همه آمریکایی ها به دینشان معتقدند یا خیر امری کاملاً محتوم نیست، اما آنان به لزوم مذهب برای بقای نهادهای جمهوری اعتقاد دارند(2).
برخلاف سایر کشورهای صنعتی، مذهب در فرهنگ آمریکایی ها نقش اساسی دارد. بر اساس مطالعات اخیر بیش از ۹۰ درصد از مردم آمریکا به وجود خدا اعتقاد دارند و تعداد افراد کاملاً ضد مذهبی، بسیار اندک است که این رقم در قیاس با دیگر کشورهای صنعتی کمتر می باشد. مطالعه دیگری که در سال های اخیر در مورد نقش مذهب در جامعه آمریکا صورت گرفته، نشان می دهد ۸۲ درصد آمریکایی ها خود را اصول گرا تلقی می کنند. همچنین نسبت افرادی که هر هفته به کلیسا می روند ۴۴ درصد است. در حالی که در آلمان ۱۸ درصد، در انگلستان 14 درصد و در فرانسه 10 درصد است.
ریشههای نفوذ سیاسی بنیادگرایی در آمریکا
نفوذ جدی مذهب به حوزه سیاست را باید با روی کار آمدن «رونالد ریگان» همزمان دانست که نقش مذهب در آمریکا را دگرگون و به تعبیر بهتر، عیان ساخت. حمایت نهضت های سیاسی – مذهبی انجیلی یا بنیادگرا از وی که در جناح راست قرار می گرفتند به این موضوع جهت داد. گروه های فشار متعددی با هدف تأثیرگذاری بر تصمیمات سیاسی آمریکا برای مسیحی کردن هر چه بیشتر این کشور شکل گرفت. بدین سان از دهه ۱۹۷۰ به بعد، سایه مذهب چنان بر سر سیاست آمریکا سنگینی می کرد که تصمیم های مهم سیاسی تنها با پشتوانه آموزه های مذهبی اتخاذ می شد و سیاستمداران برجسته آمریکایی می پنداشتند مأمور و مجری فرمان های خداوند هستند(5). آمریکا از نظر آن ها کشوری تقدیس یافته بود که طبق برنامه خداوندی در میان اقیانوس ها نهاده شده تا از دیگر مردم جهان بازشناخته شود و پایگاهی جهت اجرای طرح های خداوندی باشد(6). به این ترتیب پای مذهب به مهم ترین ساحت حیات اجتماعی آمریکا باز شد.
در این میان جریان بنیادگرای انجیلی با تکیه بر مبانی بینشی و اعتقادی خاص خود نفوذ هرچه بیشتر در لایه های سیاسی را در دستور کار قرار داد که طی روندی چند دهه ای موفق به تحقق آن شد و شاید بتوان روی کار آمدن «ترامپ» را نقطه اوج این طرح دانست.
یهودیان در کشورهای مسیحی، شاید به لحاظ کمّی در اقلیت باشند اما از نظر تأثیرگذاری و نقش آفرینی در اکثریت هستند. «دیوید لوچینز» معاون اتحادیه ارتدوکس جامعه یهودیان آمریکا در این زمینه می گوید: «یهودیان در آمریکا دیگر اقلیت نبوده بلکه بخشی از اکثریت هستند و اکنون در جامعه آمریکا پذیرفته شده و توانایی دستیابی و پیشرفت دارند(7).
یکی از جریان های نزدیک به تفکرات یهودی مسیحیت صهیونیستی (انجیلی) یا بنیادگر است که دامنه آن طی دهه های اخیر در ایالات متحده توسعه و نفوذ زیادی یافته. جمعیت مسیحیان صهیونیست در آمریکا گاه تا ۱۰۰ میلیون نفر تخمین زده می شود. ۲۰ درصد جمهوری خواهان دارای اندیشه انجیلی هستند. گاه ۲۵ درصد یا یک چهارم جمعیت آمریکا را مسیحی صهیونی می دانند. بر اساس نظر سنجی مجله «تایمز» در سال ۱۹۹۸، ۵۱ درصد مردم آمریکا دارای این اندیشه اند. رهبری جریان صهیونیسم مسیحی را در آمریکا کشیش «پت روبرتسون» عهده دار داشت. وی بر مؤسسات بزرگ رسانه ای چون شبکه خبری «فاکس نیوز»، «آن بی سی» و «سی ان ان» تسلط دارد. کمی بیش از یک قرن پیش انجیل جدید با عنوان «انجیل پایان جهان» توسط «شایری اسکوفیلد» تحت تأثیر نظرات «جان داربی» نوشته شد که مبنای تئوری پردازی مسیحیت صهیونیستی در باب آخر الزمان قرار گرفت(8).
مسیحیت صهیونیستی یا انجیلی، شاخه ای از پروتستانتیسم است که به واسطه تأکید بسیار بر کتاب مقدس، بازگشت به آن و آموزه رستگاری مبتنی بر لطف از طریق ایمان به تاوان مسیح به عنوان جنبشی بنیادگرا مطرح می گردد. به اعتقاد انجیلی ها تجربه تولد دوباره، اصل مهم رسیدن به رستگاری است. این فرقه نخستین بار در بریتانیا در دهه ۱۷۳۰ پایه گذاری شد و در آمریکا طی سده های ۱۸ و ۱۹ رونق یافت. مسیحیان صهیونیست از مبانی اعتقادی خاصی برخوردارند. از جمله تشویق گفتگوهای یهودی و مسیحی، مقابله با افکار ضد یهودی، آموزش با نگرش به ریشه های یهودی دین مسیح، مخالفت با مقامات یهودی میانه روی اسرائیلی، تاکید بر روش مصالحه جویانه حل بحران خاورمیانه و آخر الزمان شناسی از کتاب مقدس. پیروان این جریان خود را مبلغ انجیلی دانسته و اعتقاد دارند مسیحیان دوباره متولد شده ای اند که نجات، تنها شامل حال آنها می شود و دیگران هلاک خواهند شد. آنها تعصب ویژه ای بر صهیونیسم دارند، چرا که اسرائیل نقش اول را در تراژدی آخرالزمانی بنیادگرایان مسیحی بر عهده دارد(9). از همین آموزه ها می توان علت حمایت همه جانبه آمریکا از رژیم صهیونیستی را دریافت.
اعلامیه انتخاباتی «جیمی کارتر» در دهه ۷۰ میلادی تا حد زیادی نمایانگر مفهوم فوق می باشد: «تأسیس اسرائیل نوین، تحقق پیشگویی های تورات است». در واقع، تعمیم حمایت یهودیان به اسرائیل در اعتقادات مسیحیان انجیلی، پایه حمایت های آمریکا از رژیم صهیونیستی است که به عنوان «وظیفه ایمانی و اخلاقی» پیروان این فرقه تعریف شده. البته روی دیگر سکه حمایت آمریکا از اسرائیل به نفوذ یهودیان در آمریکا باز می گردد. حمایتی که در بسیاری از موارد، تعیین کننده است و تا انتخاب رئیس جمهور این کشور نیز پیش می رود(10). نفوذ یهودیان در تاروپود جامعه آمریکا باعث می شود کسانی که در ایالات متحده اعتقاد قلبی و مذهبی به حمایت از اسرائیل ندارند هم مجبور به چنین حمایتی شوند.
مسیحیت صهیونیستی در عرصه سیاست
نفوذ جریان بنیادگرای انجیلی در حزب جمهوری خواه امری آشکار است. اما جرج دبلیو بوش را باید از رؤسای جمهوری دانست که اعتقاد خود به بنیادگرایی مسیحی را نه تنها در سیاست خارجی، بلکه در ادبیات خویش آشکارا به کار گرفت. استفاده از عبارت «جنگ مذهبی» برای حملات ایالات متحده به افغانستان و عراق، نقطه اوج این بی پردگی بود. «ولیام بوی کین» مشاور وزیر دفاع کابینه بوش در سال ۲۰۰۳ م اعلام کرد: این جنگی است برای ارواح ما، دشمن ما نامش شیطان است …. شیطان می خواهد ما را به عنوان یک ملت و ارتشی مسیحی نابود کند»(11).
بوش پسر، ایمان داشت که بنیادگرایان آمریکایی از سوی خداوند برگزیده شده اند تا رسالت آزادی سیاسی و ایمان مذهبی را به سراسر جهان انتقال دهند. سیاست خارجی وی، متأثر از این اعتقادات لاهوتی و آموزه های دینی بود که نقش مهمی در رقم زدن جنگ های افغانستان و عراق ایفا کرد. (۱۲). به اعتقاد بنیادگرایان، اشغال عراق تأکیدی بود بر پیشگویی های ذکر شده در کتاب مقدس به عنوان یکی از سلسله حوادثی که لازم است پیش از بازگشت دوم مسیح موعود به وقوع بپیوندد. شایان ذکر است. «فرانکلین گراهام» پسر کشیش انجیلی مشهور بیلی گراهام، مشاور معنوی جورج دابلیو بوش بود که به ذهنیت او برای جنگ مقدس در عراق علیه مسلمانان شکل بخشید.
قرابت جریان بنیادگرا با حزب جمهوری خواه، امروز به مرحله ای بالاتر رسیده تا جایی که برخی از واژه هایی مانند «تسلط» یا «اشراف» برای بیان این ارتباط بهره می جویند. پس از دوره کوتاه تاخت و تاز دموکرات ها، بنیادگرایان با روی کار آمدن «دونالد ترامپ» نه تنها جانی تازه یافتند بلکه به مسیری نو در تحقق منویات خویش قدم نهادند به طوری که ترامپ به عنوان «پادشاه» پیش برنده اهداف بنیادگرایان مطرح است.