سه اصل اساسی در تروریستی خواندن فرقه ها
برای توضیح و تشریح این موضوع ، ضرورت دارد سه رکن اصلی آن مورد بررسی قرار گیرد:
  • ویژگی ساختاری فرقه
  • سرکردگان و رهبران فرقه ها
  • میزان پیشبرد اهداف با استفاده از تروریسم
حال اولین سوالی که مطرح می شود این است که فرقه های مخرب چه ویژگیهای ساختاری دارند که آنها را در حکم ابزار مناسبی برای پیشبرد اهداف استعمار و عملیات تروریستی مد نظر آنها قرار می دهد؟

سازمان هایی که تشکیلات سرّی پیدا می کنند، از طبقه بندی خاصی برخوردارند و به هر کسی اعتماد نمی کنند. همچنین یک ایدئولوژی خاص بر آنها حاکم است. اولین چیزی که در این سازمان ها از فرد گرفته می شود، فردیت اوست یعنی فرد هیچ چیزی از خود ندارد به ویژه که با عقل و عقلانیت به شدت مقابله می شود به عبارت دقیق تر، فرد فاقد آزادی و عقلانیت است و هویت فردی خود را فدای هویت سازمانی می کند. اینجاست که آن زمینه شکل می گیرد و این بهترین ابزار برای هر صاحب قدرتی است که بخواهد از آن سوء استفاده کند. به تعبیری، حاکمیت تشکیلات منسجم در یک سازمان باعث می شود که عملا پرسش دیگر برای فرد معنا نداشته باشد، مثل تشکیلات بهائیت که در این فرقه به این مسئله، رنگ و بوی دینی و مذهبی هم می دهند تا هر چه بیشتر فردیت اعضا را از بین ببرند و بهتر بتوانند اسطوره هایی را که می سازند در ذهن افراد جا بیندازند که اتفاقا خطرش هم بیشتر است چرا که رفتارهای فاشیستی بیشتر در سازمان هایی رخ می دهد که عقلانیت را از بین می برند.

آنها با اسطوره سازی های مذهبی و غیر مذهبی عقلانیت را نابود می کنند و هر ادعایی که بخواهند می کنند. فرد هم مجبور به پذیرش است چراکه در صورت مقابله از سوی سازمان طرد خواهد شد و از همه چیز ساقط می شود. اما آیا این فرد مجالی برای بازگشت به جامعه دارد و جامعه او را می پذیرد؟ این نگرانی فرد را در یک برزخ قرار می دهد تا جایی که بزرگترین دغدغه بسیاری از مشتریان بابیت و بهائیت این است که جامعه چه برخوردی با آنها خواهد داشت. به این ترتیب آن فضایی که بر اساس یک نظم خشک سازمانی شکل گرفته و فرد حق هیچ سوالی ندارد و مافوق عملا در جایگاه خدا قرار دارد بهترین ابزار برای قدرت های استعماری است. بسیاری از اعضای این سازمان ها تحت چنین شرایطی استعداد تبدیل شدن به یک تروریست را دارند.

و دومین سؤال این است که نقش و جایگاه سر کردگان فرقه ها در گرایش فرقه به اقدامات تروریستی  چیست؟

بر اساس یک تقسیم بندی که از سوی “وبر” ارائه شده، به طور کلی در تمام فرقه ها، سازمان ها و پدیده های اجتماعی دو نوع رهبری وجود دارد: یک نوع رهبری شخصیت کاریزماتیک است که علیه ساختار و قالبی خاصی شوریده و ساختاری جدید بنا می کند وقتی دوران این سر کرده به پایان می رسد فرد جدیدی که می خواهد جایگرین وی شود. دست به ساختار شکنی یا شوریدگی نمی زند بلکه در پی حفظ و باز تولید سرمایه تولید شده قبلی است. بر همین اساس است که شخصیت سنتی شکل می گیرد. این تقسیم بندی در مورد سرکردگان فرقه ها هم صادق است؛ کسی که مؤسس یک فرقه است. شخصیتی خود کاریزماتیک دارد و علیه خیلی چیزها شوریده، انقلاب و شالوده شکنی کرده -درست یا غلط، بحق یا به ناحق- و به این طریق شخصیتی خاص برای خود ایجاد کرده است. سرکرده دومی که جانشین این فرد می شود. در واقع می خواهد محصولاتی را که او کاشته حفظ کند و همان سنت ها را نگه دارد. مثلاً “بهاء ا…”سر کرده بهائیت تلاش می کند با رفتارهایی خاص، خود را متمایز نشان دهد، پس علیه “علی محمد باب” قیام می کند تا قدرت را از برادر خود یعنی “یحیی صبح ازل” بگیرد. صبح ازل در حال تلاش برای ایفای نقش سرکرده سنتی بود  و بهاء متوجه شد که نمی تواند با همین نقش ریاست فرقه را تصاحب کند، لذا با طرح ادعاهای جدیدتر سعی کرد نقش یک رهبر کاریزما را بازی کند و یک فرقه و جریان تازه تأسیس کرد. همانطور که مشاهده می شود باز هم آن عنصری که در اینجا مظلوم واقع می شود، عقلانیت فرد است. رهبری این فرقه ها ویژگی توتالیتاریستی دارند و میخواهند همه را تحت سلطه خود در آورند و به آنها بگویند چه بکنند و چه نکنند. قربانی اصلی این رویکرد آزادی فردی و عقلانیت بشری است. به تعبیری اگر سرکردگان فرقه به سمت خرافات اسطوره سازی و محکومیت و محدویت عقل پیش نروند، عملا نمی توانند پیروی تمام اعضاء را به دست آورند. چون مسیرشان حق نیست و چاره دیگری ندارند. این در حالی است که هیچ کدام از انسان های الهی افراد را به سمت خود نخوانده و همیشه به سمت خدای خود دعوت کرده اند: خدایی که حق آزادی برای فرد قائل است. مثلا قرآن نه تنها عقلانیت را نهی نکرده بلکه عدم پرداختن به آن را مقبوح دانسته و کسانی را که تعقل نمی کنند مورد شمانت قرار داده است. این رویکرد را باید با کسانی مقایسه کرد که افراد را به سمت بردگی نوین یعنی “بردگی سازمانی” دعوت می کنند.

سرکردگان فرقه های تروریستی

و سومین سؤال:  تروریسم در فرقه ها به عنوان یک ایدئولوژی مطرح است یا استراتژی و تاکتیک؟

آقای ابراهیم خدابنده در ترجمه کتاب فرقه ها در میان ما تألیف خانم مارگارت سینگر از سازمان مجاهدین خلق (منافقین) به عنوان یک فرقه یاد می کند. با این دید اگر این سازمان را یک فرقه ببینیم و بهائیت را هم یک فرقه قلمداد کنیم، مشخص می شود که فرقه ها رفتار و عملکرد ثابت و یکسانی ندارند. از این گذشته اغلب عرفان واره های نوظهور هم دغدغه سیاسی نداشته و بیشتر حول محور اهداف فردی شکل گرفته اند. مثلا کسانی که در ایران سراغ اشو یا عرفان سرخپوستی می روند، گرایش آنها بیشتر از اینکه واکنشی به ساختار قدرت در نظام جمهوری اسلامی باشد، نوعی واکنش به ساختار دینی آن است. یعنی فرد قرائت دینی کلاسیک از اسلام را نمی پذیرد و در عوض قرائت و گونه دیگری از معنویت را جستجو می کند. اسم دین را هم روی آن نمی گذارد تا قادر باشد در شرایط مدرن امروز خواسته های خود را تامین کند و در عین حال حس معنویت خواهی خویش را نیز ارضاء کند. در واقع غرض اجتماعی فراتری ندارد و بیشتر از فرقه، معنویت می خواهد. حتی سرکردگان این فرقه ها هم بیشتر در پی دغدغه های فردی خود هستند مانند رسیدن به زندگی مرفه تر از طریق چپاول پیروان. به تعبیری هدفگذاری آنها به مرحله سیاسی نمی رسد و دنبال آن نیستند این خیلی فرق میکند با فرقه ای مانند بهائیت که از ابتدا منشأ و عاملی سیاسی داشت و با سیاست پیوند خورد تاجایی که امروز بیشتر به عنوان یک حزب سیاسی مطرح است و نمی توان به عنوان یک دیانت از آن یاد کرد.

بنابراین هر فرقه بسته به شرایط و عوامل زمینه ساز شکل گیری آن و اهداف سرکردگان و حامیان پس پرده اش، عملکرد و رفتاری خاص اتخاذ می کند و با توجه به شرایط درونی و بیرونی در صورت لزوم تروریسم را در اشکال مختلف به کار می گیرد و با تغییر شرایط رویکرد خود را تغییر می دهد.

لذا مشاهده می کنیم فرقه های استعماری مثل بهائیت و سازمان مجاهدین خلق(مشهور به منافقین) دارای هر سه شاخص تروریستی هستند و هر آن احتمال دارد برای وصول به اهداف سازمانی و شخصی رهبراان سازمان دست به اقدامات خشونت آمیز و تروریستی علیه اغیار خود اعم از مطرودین، متبریان، افراد جامعه، عناصر حکومتی یک جامعه و …. بزنند ، همچنانکه گروهک منافقین بعد از انقلاب اسلامی بیش از 17(هفده هزار) نفر را در ایران به شهادت رسانده است و فرقه سازمانی بهائیت نیز در تمام برهه های نحس عمر 170 ساله خود بارها اقدام به فعالیت های تروریستی و خشونت آمیز علیه متبریان، مطرودین و مخالفین خود نموده است. اقداماتی مثل

  • دخالت در اعدام عناصر انقلابی(شهید طیب- قبل از انقلاب)،
  • کشتن عده ای از مردم منطقه ای در شیراز،
  • جاسوسی و ارسال اط از داخل کشور برای سازمان تروریستی موساد اسرائیل برای ترور،
  • دخالت در اغتشاشات بعد از انقلاب مثل فتنه سال 88 و 1401 و ….

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.