عموما فرقه ها چون بر اساس منافع شخصی رهبر یا رهبران آن شکل گرفته، سعی می کنند که هرگونه عاملی را که در مقابل منافع شیطانی و نفسانی خود دارند از میان بردارند. یکی از از عوامل اصلی در جامعه برای جلوگیری از گمراهی انسانها و غلطیدن در منجلاب های فساد و تباهی قطعا خانواده است. لذا فرقه ها این عامل مهم را سعی دارند به هر شکلی از جلوی پای خود بردارند، لذا برای این اقدام خود طرح ها و نقشه هایی به ظاهر فرقه پسند و عقلانی طراحی و اجراء می نمایند که در این مقاله بدان پرداخته می شود.
الف) نقش رهبر فرقه در تخریب بنیان خانواده
رهبران فرقه ها به دو دلیل مهم تمایل دارند که نقش والدین را کم رنگ نموده و خود را در جایگاه آنها قرار دهند.
- وجود وابستگی های خانوادگی را تهدیدی برای پیوستگی گروه می دانند.
- توجهی که معمولاً والدین به فرزندانشان دارند، باعث کاهش توجه آنها به رهبر می شود و این مسئله اهداف رهبر را تحت الشعاع قرار می دهد.
ب) حذف نقش والدین توسط رهبر فرقه
رهبران تکنیک های پس رفتی متعدد بر اعضاء اعمال می کنند که مانع از توانایی آنها در ارزیابی منتقدانه وضعیت شان می شود. این تکنیک ها شامل موارد زیر است:
(۱) اتخاذ نام والدین توسط رهبران (پدران و مادران روحانی)
(۲) تن در دادن اعضاء به هر نمایش فیزیکی یا اجتماعی در حضور رهبر
(۳) اجازه گرفتن اعضاء از رهبر برای هر کار فردی یا خانوادگی
(۴) وابستگی اقتصادی اعضاء به رهبر با واگذاری سرمایه های مالی خود به رهبر
شیوه دیگری که رهبر برای حذف روابط خانوادگی اتخاذ می کند، تصمیم گیری های او راجع به بارداری و سقط جنین به جای زن و مرد است.
(ج) تسلط بر فرزندان با تحقیر والدین
در برخی فرقه ها اعضاء معمولاً با تجربه هایی از قبیل:
تحقیر در مقابل سایر خانواده ها و خانواده خودشان مواجه می شوند. کودکان با دیدن تحقیر شدن والدینشان احترام کمتری برای آنها قایل می شوند و نگاهشان نسبت به والدین تغییر می کند. در نتیجه باید در جای دیگر به دنبال فردی باشند که وی را تحسین کنند و از وی تقلید نمایند و این فرد را برای خود یک الگو قرار دهند به زبان روان شناسان در چنین وضعیتی والدین دیگر نمی توانند نقش خود را به عنوان یک فرد ایده آل ایفا نمایند.
رهبران فرقه این جای خالی را پر می کنند؛ چون ادعا می کنند، قادر مطلق هستند و حقیقت به طور کامل در آنها گنجانده شده است. بنابراین، کودکان از همان ابتدای زندگی یاد می گیرند هدف زندگی این است که در خدمت رهبران باشند و از آنها تقلید کنند.
در چنین شرایطی- که والدین آسیب روانی دیده اند و احساس کوچک بودن و ناتوانی از تفکر مستقل دارند – احساس می کنند نمی توانند از خود و فرزندانشان مراقبت کنند؛ بنابراین نقش خود را به رهبر فرقه واگذار می کنند. واگذاری این مسئولیت به رهبران فرقه می تواند پیامدهای ترسناکی برای کودکان داشته باشد. رهبران فرقه تفکرات خاصی راجع به تربیت کودکان، تنبیه، آموزش و سکس دارند. برای بسیاری از گروه ها مانع ایجاد رابطه بین والدین با فرزندان می شوند این کار آنها کودکان را از لحاظ جغرافیایی از والدین دور می کنند. مثل گروهک(فرقه) منافقین که در پی اعلام طلاق اجباری در گروهک تمام زنان از شوهرانشان طلاق گرفتند و بچه های این خانواده ها نیز در اروپا به خانواده ای اروپایی فروخته شدند[1].
منبع
شهبازنژاد، امید، فرقه های نوظهور و رهبران، انتشارات معجزه، چاپ آفاق شرق- ثامن، چاپ اول، 1390
[1] – طلاقهای اجباری و بچههای بیسرپرست : در مقر منافقین در فرانسه اتفاق عجیب دیگری افتاد. یکشب دفتردار «مسعود رجوی» یعنی «مریم قجر عضدانلو» به دستور رجوی از همسرش مهدی ابریشمچی جدا میشود و منهای رعایت مسائل شرعی به همسری مسعود رجوی درآید! بعد از استفاده از زنان بهعنوان پوشش خانههای تیمی در دوران فعالیت مخفیانه سازمان، این کار دومین سنگ بنا و سرآغاز تغییر ایدئولوژیک مجاهدین خلق بود.
آن زمان عموماً اعضای سازمان نفهمیدند که چه اتفاقی در حال وقوع است، اما کمی که جلوتر رفتند مسائل عجیب دیگری اتفاق افتاد. بعد از عملیات مرصاد، شکست منافقین و کشته شدن چهار الی پنج هزار نفر از اعضای سازمان، وقتی دو سه هزار نفر باقیمانده بهصورت مجروح و خسته به مقر اشرف برگشتند، به دستور مسعود رجوی همگی در یک گردهمایی بسیار بزرگ جمع شدند. حتی اعضایی که در بیمارستان و روی ویلچر و برانکارد بودند هم مجبور شدند خودشان را به این گردهمایی برسانند. خلاصه حرفهای مسعود رجوی در این مراسم این بود که شمایی که در جنگ شکست خوردید، شکست شما ربطی به نقشهها و تجهیزات ما، یا قدرت طرف مقابل نداشت. شما شکست خوردید چون فکرتان درگیر زن و بچه و خانواده بود و از اینکه بجنگید ترسیدید. پس باید همهٔ زن و شوهرها از هم طلاق بگیرند و خالص در خدمت رهبر سازمان باشند، یا سازمان را ترک کنند. در این مراسم مسعود رجوی، مریم را برای اعضای سازمان مثال میزند و میگوید او برای اهداف سازمان یکشبه از شوهرش جدا شد و در خدمت رهبر سازمان قرار گرفت. یعنی حتی این اتفاق را هم به نفع اهداف خودشان جلوه میدادند.
تقریباً ۶۰ الی ۷۰ درصد اعضا که بازوی نظامی سازمان بودند مجبور به «طلاق اجباری» شدند و مابقی که نتوانستند به اروپا رفته و سمپات سازمان شدند. نکته تأسفبرانگیزتر این ماجرا این است که سازمان، بچههای خانوادههایی که از هم جدا شدند را با وعده تحصیل در بهترین مدارس اروپایی از آنها جدا کرد، اما آنها را به خانوادههای اروپایی بهخصوص در فرانسه فروخت و هیچوقت از سرنوشت این بچهها هیچ خبری به دست نیامد(https://www.farsnews.ir/news/ مورخه 5/10/97).