رنسانس معرفتی

جنبش‌های معنوی نوپدید از دیدگاه‌های مختلف، مورد نقد و بررسی قرار گرفته و گونه‌شناسی‌های متعددی بر مبنای دانش و تخصص پژوهشگران برای این دغدغه مهم بشری ارائه شده است. اغلب دسته‌بندی‌های معمول، ناظر به زمان، مکان و اشخاص است و برخی نیز محورهای معرفتی و فکری جریان مزبور را دستمایه نقد و بررسی قرار داده‌اند.

اگرچه پرداختن به چیستی و چگونگی این فرق اهمیتی انکارناپذیر دارد، لیکن به‌نظر می‌رسد این بحث چرایی است که با چالش‌های بیشتری همراه بوده و نخستین گام برای مدیریت نحوه مواجهه با جنبش‌های معنوی نوپدید و از میان بردن عناصر بسترساز بروز و ظهور آن‌ها باشد. با شناخت ریشه‌هاست که درک سیر فراز و نشیب شکل‌گیری میسر می‌گردد. بر همین اساس مطالعات بسیاری نیز به این مهم معطوف گشته و تاکنون تحلیل‌های مختلفی از زوایای گوناگون تاریخی، روانشناختی ،سیاسی، اجتماعی و…. در این باب عرضه شده است.

یکی از نگاه‌های کمتر دیده‌شده در این زمینه، بررسی جنبش‌های معنوی نوپدید از منظر مقایسه تطبیقی با مؤلفه‌های فکری و معرفتی عصری است که با نام «رنسانس» (پس از قرون وسطی) شناخته می‌شود. به اعتقاد برخی محققان، «در مقایسه مؤلفه‌های فکری عصر رنسانس با جنبش‌های معنوی معاصر و عناصر فرهنگی پست‌مدرن می‌توان به این نتیجه رسید که دوران فرهنگی معاصر دست‌کم در بُعد عرفانی و معنوی خود، رنسانسی دیگر است که در حقیقت به خودآگاهی و ترمیم رنسانس پیشین پرداخته و با رویکرد معنوی مورد نیاز انسان پست‌مدرن به طرح رنسانسی دیگر رسیده است.»[1] با این تفاوت که این بار روح معرفتی، خود را برجسته و پررنگ نموده است.

یکی از این پژوهشگران، دکتر «محمدحسن یعقوبیان» است که این مهم را در کتاب «رنسانس قدسی؛ نقد و بررسی عرفان‌های نوظهور و جنبش‌های نوین دینی در جهان معاصر»، در فصولی مجزا به‌بررسی نشسته است. در نوشتار حاضر تلاش‌شده تا این رویکرد تحلیلی با محوریت اثر مذکور، مورد اشاره قرار گیرد.

کتاب رنسانس قدسی

رنسانس معنا و ریشه‌ها

گام نخست در بررسی این مسئله، مروری مختصر بر معنا و تاریخچه رنسانس است. جهان غرب در طول تاریخ خود، از دوران یونان باستان تا پست‌مدرن مراحل مختلفی طی کرده است. یکی از مهم‌ترین این دوران رنسانس است که در حد فاصل دوران قدیم قرون وسطی و دوران مدرنیته قرار دارد. رنسانسی که به اعتقاد غرب، سرآغاز تحولی نوین و نوعی نوزایی است.

«رنسانس» (Renaissance) که معادل «نوزایی» ترجمه شده، در لغت عبارت است از: تجدد، احیای رجوع به زندگی، اعاده، عود، بازگشت نیروی جوانی و … . نمی‌توان مرزبندی و محدوده دقیق و مشخصی برای آغاز و انجام این دوره در نظر گرفت. برخی آن را حد فاصل میان فتح قسطنطنیه (۱۴۳۵) و مرگ ملکه الیزابت اول (۱۶۰۳) دانسته‌اند.»[2]

این واژه نخستین‌بار از سوی فرانسوی‌ها در سده ۱۶ میلادی به‌کار گرفته شد، اما آغاز دوره نوزایش را سده ۱۴ میلادی در شمال ایتالیا می‌دانند. این جنبش در سده ۱۵ میلادی شمال اروپا را نیز فرا گرفت. رنسانس یک تحول ۳۰۰ ساله است که از فلورانس در ایتالیا آغاز شد و در طول سه سده در سراسر اروپا انتشار یافت و به عصر روشنگری انجامید. با وجود کوتاه بودن این زمان، اما رخدادهای مهمی در آن به وقوع پیوست که تأثیر عمیق و انکارناپذیری بر شکل‌گیری جهان امروزی دارد.

محوریت رنسانس بر خردگرایی، ریاضیات، منطق و انسان‌مداری قرار داشت و تحت لوای همین مبانی تحولات بزرگی در حوزهءهای مختلف هنر و ادبیات، علوم بازرگانی و فرهنگ صورت پذیرفت. انقلاب‌های فکری «کوپرنیک»، «گالیله» و «دکارت»، ما حصل همین دوره‌اند. که در بسیاری موارد اعتقادات ایمانی کلیسا را به‌چالش کشید و بانی بروز مکاتب فکری نوینی شد.[3] در اینجا قصد و مجال پرداختن به جزئیات عصر نوزایی را نداریم و با برشمردن ویژگی‌ها و شاخصه‌های این عصر بر هدف اصلی نوشتار یعنی شناخت وجوه تشابه و تمایز جنبش‌های معنوی نوپدید به‌مثابه رنسانسی دیگر با این دوره تمرکز می‌شود.

نقاط اشتراک رنسانس فلورانس و رنسانس قدسی

نگاهی به ویژگی‌های فکری عرفان‌های نوظهور ما را با مختصات مشابهی از رنسانس گذشته در فلورانس رو‌به‌رو می‌کند. عناصر مشترکی مانند گذشته‌گرایی در بازخوانی منابع کهن یونانی، سنت هرمسی مصری و آیین‌های کهن شرقی و اومانیسم، پلورالیسم، جادوگری و علوم غریبه که در واکنش به مدرنیته به خدمت گرفته شده‌اند، همه دوران رنسانس پس از قرون وسطی را به ذهن متبادر می‌سازند. شباهت‌هایی که نمی‌توان به راحتی از کنار آن عبور کرد.

  • گذشته‌گرایی

حرکت رنسانس در واکنش به دوران قرون وسطی و در سلب آن، هویت خود را بازیافت و بدین‌سان، توجه به یونان و روم باستان، اندیشه اندیشمندان رنسانس را به خود مشغول داشت. عصر رنسانس همان‌گونه که از جهات مختلف، عصر ترقی، پیشرفت و تعالی بود، از جهاتی عصر ارتجاع و انحطاط به شمار می‌آید؛ زیرا علم جدید، میل و توجه به ادبیات و فلسفه قدیم را در قلوب افراد ایجاد کرد و آنان را به سوی اخلاق بت‌پرستی برگرداند و باعث شد، پشت‌پا به دین مسیحیت بزنند.[4]

در همین گذشته‌گرایی بود که آکادمی «افلاطون»، در فلورانس شکل گرفت و سنت هرمسی متون (مصری) توسط «فیچینیو» ترجمه شد و گسترش یافت. در جنبش‌های معنوی نوپدید نیز برخی ادیان قدیمی مانند تائوئیسم و بودائیسم در جریان‌هایی مانند فنگ‌شویی، ذن، یوگا، عرفان وین‌دایر و… بازخوانی شده‌اند یا عرفان سرخپوستی و مکزیکی در اندیشه‌های «پال توئیجل» و «کارلوس کاستاندا» فرصت طرح یافتند. «پائولو کوئیلو» هم با «کیمیاگر» خود کوشید تا انسان و کیهان هرمسی را به زبان داستان و رمان مورد پسند بشر عصر پست مدرن تبدیل کند. بدین ‌سان، جریان‌های معنوی معاصر پست‌مدرن نیز چونان عصر رنسانس فلورانس کوشیدند تا در نفی مدرنیته به گذشت‌های پیش از آن رجوع کنند.

  • دنیاگرایی

توجه به طبیعت مادی و دنیا، از برجسته‌ترین ویژگی‌های رنسانس فلورانس بود. خاندان «مدیچی» با مدیریت اقتصادی و فرهنگی خود، سبک جدیدی از زندگی را در فلورانس ایجاد کرد. «اکنون در ایتالیا بسیار جای شک و شبهه بود که زندگی مجرد، آرام و در گوشه انزوا به‌مراتب از لذات زندگی، محشور بودن با مردم و زندگی پردغدغه فعلی بهتر و فعال‌تر باشد.»[5]

اندیشمندان رنسانس، در نفی زندگی سلبی و رهبانیت دنیاگریز و زهدگرایی افراطی کلیسا، هدونیسم و لذت‌گرایی را به تصویر کشیدند. چنانچه «میژول دو سروانتس» در اثر معروفش «دن کیشوت» به نقد پهلوانان و شوالیه‌های آن عصر می‌پردازد، یا «اراسموس» نوتردامی در کتابش با عنوان «ستایش دیوانگی» سبک زندگی راهبان اخلاق رواقی و پاپ‌ها را به نقد می‌کشد و در مقابل، سبک زندگی دنیایی همراه با لذت و خوش‌گذرانی را ترجیح می‌دهد.[6] وی برای تبیین این نگرش از ارباب انواع و خدایان روم و واژه‌های مختلف آن دوران در ادبیات کتابش بهره می‌برد و به‌نوعی به قرون وسطی باز می‌گردد.

امروز نیز همین دنیاگرایی، لذت‌طلبی و عیش مدام در مباحث تفکر مثبت و مهندسی فکر متجلی می‌شود. برجسته کردن معنای انفسی از زندگی، ترویج بهشت زمینی و سعادت این جهانی همه در همین راستا قرار دارند. دالایی‌لاما و روانشناسی مثبت‌نگر نیز به هدف‌سازی شادی و لذت پرداخته‌اند. همین اندیشه‌ها در فضای جامعه‌شناسی پست‌مدرن تحت عنوان بهبود کیفیت زندگی دنبال می‌شوند. انسان پرومته‌ای و عصیانگر شیطان‌پرست هم اباحه‌گری و نفی همه اصول اخلاقی و دینی را دنبال می‌کند و کسانی چون اُشو می‌کوشند، با آیین تانترا و لذت‌گرایی جنسی، عشق غربی را به مراقبه شرقی پیوند زنند و پوششی قدسی برای دنیاگرایی فراهم سازند.[7]

  • اومانیسم

«شکی نیست که رنسانس همه نیروهای فکری خلاق خود را متوجه بررسی عمیق مسئله فرد کرده بود.»[8] چنین نهضتی اومانیسم یا هیومنیزم نام گرفت. این جنبش، گاه با گرایش دینی مطرح شد و گاه به‌سمت انسان پرومته‌ای میل کرده و پیوند دینی‌اش را می‌گسلد. چنانچه «جوردانو برونو» (کشیش و فیلسوف ایتالیایی) آن را شور قهرمانی انسان می‌داند.

اومانیسم غیردینی اندیشمندان رنسانسی پاسخی به تکلیف‌محوری و رهبانیت افراطی انسان بود، چیزی که بعدها در اندیشه افرادی چون «نیچه» به‌منزله مرگ خدا و حیات و رهایی انسان تلقی می‌شود و آدمی نقشی محوری در عالم هستی می‌یابد و درست از همین‌جاست که معنویت پست‌مدرن به عرفان‌های چینی و هندی نزدیک می‌شود؛ چراکه بودائیسم و جینیسم در واقع اعتراضی علیه هندوئیسم و برهما بودند تا عرفانی سکولار را تأسیس نمایند.

وجه دینی نیز که موهبت خلقت و آفرینش را از خدا دریافت می‌کند، واکنشی به تفکر اگوستین در برتری فیض بر عمل است. انسان قرون وسطی که آلوده به گناه اولیه بود و عملش در رستگاری‌اش بی‌فایده، اینک با اومانیسم و به‌دست خود روح خویش را تعمید می‌داد. اومانیسم دینی در عرفان‌های نوظهور نیز می‌کوشد تا در برابر برجستگی فیض در عرفان دینی کوشش و عمل انسان را در سلوک خود پررنگ کند. نمود این امر را در کلام افرادی چون «والش» و «وین‌دایر» می توان یافت.

  • پلورالیسم

«کوزانوس»، نخستین فردی بود که با نفی کیهان‌شناسی ارسطو، از نوعی کیهان‌شناسی وحدت‌گرا سخن گفت و از دل آن الهیاتی جدید استخراج کرد. او در کتاب «صلح میان ادیان» از خدا و دین‌ واحد برای انسان‌ها سخن می‌گوید. راه حل وی برای تعارضات ادیان و نیل به دین واحد جهانی، تمرکز بر ایمان و کمرنگ ساختن عمل و آداب فقهی است. در جهان جدید «جان هیک» نیز با نقد الهیات بطلمیوسی همین اندیشه را مطرح ساخت.

برخی مانند «جوردانو برونو» هم در عصر رنسانس با تمسک به سنت هرمسی و نوعی ذات‌گرایی از پلورالیسم سخن گفته‌اند. این کثرت‌گرایی در اندیشه «پائولو کوئیلو» دنبال می‌شود که در جستجوی عقلانیت کهن مصری و سنت هرمسی برای جهان جدید است. همین‌طور در اندیشه حکمت خالده و سنت‌گرایانی مانند «سید حسین نصر» می‌توان ردپای آن را یافت. آنجا که می‌نویسد: «اگر حکمت ازلی یا باستانی در واقع به‌معنای مورد نظر پلتون فیچینو و استیوکو فهم شود، در آن صورت با مفهوم سنت ربط و پیوند می‌یابد و حتی می‌تواند در ترجمه سنتانه‌ذرمه مورد استفاده قرار گیرد.»[9]

  • جادوگری و علوم غریبه

یکی از دغدغه‌های مهم اندیشمندان رنسانس فلورانس، مباحث جادوگری و علوم غریبه بود. افرادی چون «کاردانو»، فلزات را دارای حیات و رشد می‌دانست و چنین مسیری بود که رنسانس را به جادو رساند.

«از نظر کاردانو، فلزات صرفاً گیاهان دفن شده‌اند که زندگی زیرزمینی دارند، سنگ‌ها تحول، رشد و بلوغ خود را دارند. چنین جنبشی نه‌فقط با جادو مدارا می‌کند، بلکه نیازمند آن است… پیکو جادو را مجموعه تمامی حکمت طبیعی و بخش عملی علم طبیعی تعریف می‌کند. وی فقط عقیده‌ای را بیان می‌کند که در فلسفه طبیعی رنسانس رایج بوده است.»[10] این رویکرد در جنبش‌های معنوی معاصر نیز به‌وضوح قابل مشاهده است.

«هری پاتر» از دل جادوگری سر برکشیده و اقسام مباحث رابطه با شیاطین به مفهوم عام و پرستش شیطان به‌شکل خاص، دوباره در معنویت پست‌مدرن جان گرفته‌اند. خون‌آشامان، ساحره‌ها و حیوانات انسان‌نما بر صفحات کاغذ و پرده‌های سینما نقش بسته‌اند. نگاه اهریمنی به طبیعت و جهان به‌نحوی با ماوراء یکسان گرفته‌شده و لباس معنویت به تن کرده است. عرفان شمنیستی و مکزیکی نمونه‌هایی از این دست هستند.

  • سرنوشت

یکی از چالش‌های بزرگ قرون چهاردهم و پانزدهم بحث جبر و اختیار است. رنسانس کوشیده بود به زعم خود، انسان را از تقدیر الهی برهاند و با طرح اومانیسم و اختیار انسانی، سرنوشت آسمانی مطرح در اسکولاستیسم قرون وسطی را نفی نماید. اینک در برابر چالشی بزرگ در درون خود، نیروهایش تقسیم می‌شدند و باید میان فربه‌کردن انسان در اومانیسم و فربه‌نمودن طبیعت در حیات‌بخشی و تأثیر آن، یکی را انتخاب می‌کرد. اینکه در نهایت این چالش به‌نفع کدام تمام شد، محل اختلاف است.

همین جدال میان عرفان و تفکر مثبت در تصویرسازی پررنگش از انسان، قابل مشاهده است؛ آنجا که آدمی کائنات را در خدمت خود می‌خواهد و در مقابل عرفان و تفکر سلبی بر طبیعت، نفی خرد و کنش انسان و تسلیم به‌عنوان راه رشد تاکید می‌کند. این چالش همواره باقی است؛ هرگاه طبیعت را برجسته کردند، انسان ضعیف شد و هرگاه انسان را چون خالقی بزرگ به تصویر کشیدند، طبیعت بی‌فروغ ماند.

  • عشق

عشق نقطه مرکزی تمام تلاش‌های فلسفی آکادمی فلورانس بود. این موضوع مرکزی، منبع تمامی تأثیری است که آکادمی فلورانس بر حیات فکری ادبیات و هنرهای تجسمی قرن پانزدهم گذاشت.[11] ردپای عشق را می‌توان به‌وضوح در همه عناصر جنبش‌های نوپدید معنوی معاصر نگریست. از اشو و کوئیلو تا وین دایر و توئیچل همه حول محور همین عنصر، معنویت‌بافی کرده‌اند.[12]

قدسیت: فصل ممیز

از مشترکات فوق، تحلیل رنسانس‌گونه جنبش‌های معنوی نوپدید را بهتر می‌توان ادراک کرد. هر دو رنسانس، حرکت و واکنشی نسبت به شرایط هستند، البته با زاویه‌ای متفاوت؛ رنسانس فلورانس در برابر افراط‌گرایی دینی کلیسا در گذشته و رنسانس قدسی نسبت به جنبه‌های ماتریالیسمی و سکولاریسمی (دین‌گریز) فرامدرنیته پیش رو. به‌تعبیری اگر رنسانس فلورانس، برای رهایی از بندهای افراطی مذهب حاکمیت کلیسا و رهبانیت قرون وسطی سر برآورد، رنسانس متأخر به جبران خلأ معنا و معنویت نیازمند به تصویر کشیدن اومانیسمی قدسی است.

«چنانچه به بازقدسی طبیعت می‌پردازد که تا مرز هوشمندی انرژی و عقل کیهانی پیش می‌رود. طبیعت را به ماوراء طبیعت پیوند می‌زند و روح انسان را در فراروانشناسی به تأمل می‌نشیند و می‌کوشد تا بدن را دوباره معبد خداوند و مکان و هندسه را رازآمیز و مؤثر سازد تا بازخوانی دوباره انسان، طبیعت و خداوند، زندگی قدسی برای انسان معاصر به ارمغان آورد؛ زندگی‌ای که انسان در آن متکلم و دینداری هنرمند شده و در جستجوی امر معنوی، خود را بازمی‌یابد که «من تجربه معنوی دارم، پس هستم. » این زندگی قدسی فصل ممیز رنسانس متأخر از رنسانس متقدم است.» [13]

اما در عین حال این دو را باید در امتداد یکدیگر دید. در واقع، رنسانس معنوی تازه، تلاش برای برون‌رفت از ناکامی مدرنیته در پیاده‌سازی ایده جهانی‌سازی فرهنگ و آیین خودساخته‌اش در سراسر عالم است. به رسمیت شناختن تنوع فرهنگی غرب و شرق، شکل‌گیری پلورالیسم و توجه به آموزه‌های شرق،‌ محوری‌ترین مبانی اصلاحات رنسانس نوین‌اند که با تمرکز بر معنا و معنویت پی‌گرفته شده‌اند.

بنابراین، برخلاف تصور رایج و تکثر و پریشانی ظاهری دنیای معنویت‌گرای معاصر، «رنسانس فرامدرن بدون نقشه و معلق نیست و از مهندسی فرهنگی آگاهانه‌ای برخوردار است که قدم به قدم فرهنگ و تفکر رنسانسیان فلورانس را دنبال می‌کند و می‌کوشد، آسیب‌ها و نقاط ضعف آن را بر طرف نماید.»[14] درست مانند فرزند آن جریان‌های معنوی نوپدید که علیرغم تکثر بی‌ربط ظاهری، ذیل چند عنصر محوری گرد آمده و در پناه یک چهارچوب کلان معرفتی ایفای نقش می‌کنند.

***

نگاه به جنبش‌های معنوی معاصر، به‌عنوان رنسانس دوم یا رنسانس قدسی فرامدرن، هم گویای ماهیت آن است و هم چرایی‌اش را شفافیت می‌بخشد. در این نگرش می‌توان روندهای ظهور و بروز رشد و تعالی جریان‌های فرهنگی و معنوی نوپدید را با رویکردی کلان جامع و دارای عقبه مورد تحلیل قرار داد و آسیب‌شناسی متفاوت و نسبتاً دقیق‌تری از گذشته، حال و چشم‌انداز آینده آن ارائه کرد.

[1].  یعقوبیان، محمدحسن. رنسانس قدسی، قم: وثوق، ج چهارم، ۱۴۰۰، ص ۱۸.

[2].  دارک، سدنی. تاریخ رنسانس، ترجمه احمد فرامرز، تهران: دستان، ۱۳۷۳، ص ۱۱.

[3].  برگرفته از ویکی پدیا، ذیل عنوان «رنسانس».

[4]. دارک، سدنی. همان، ص ۲۳.

[5]. پالمر، رابرت روزول. تاریخ جهان نو، ج۱ ، ترجمه ابوالقاسم طاهری، تهران: امیر کبیر، ۱۳۸۹، ص ۹۹.

[6]. اراسموس، دسیدریوس. در ستایش دیوانگی، ترجمه حسن صفاری، تهران: فروزان ۱۳۷۶، صص ۱۳۱ و ۱۵۶.

[7]. یعقوبیان، محمد حسن، همان، صص ۳۶۷-۳۶۶.

[8]. کاسپرر، ارنست. فرد و کیهان در فلسفه رنسانس، ترجمه یدا.. موقن، تهران: ماهی، ۱۳۸۸، ص ۱۰۰.

[9].  نصر، سید حسین. معرفت و معنویت، ترجمه ان‌شاا… رحمتی، تهران: نی، ۱۳۸۵، ص۱۶۱.

[10]. کاسپرر، ارنست. همان، ص ۲۲۵.

[11].  همان، ص ۲۰۹.

[12]. یعقوبیان، محمدحسن. همان، نقل به مضمون، صص ۳۸۳-۳۶۱.

[13]. همان، ص ۳۸۱.

[14]. همان، ص۳۸۳.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.