دین، زدگی ندارد؛ گفتگو با «امیر قربان‌پور» مشاور کلینیک اسلامی ضدفرقه
انسان موجودی است، ذوابعاد و بعد زیستی – بیولوژیکی را باید در کنار ابعاد معنوی و معرفت‌شناختی دید تا بتوان به درک و تعریفی کامل از وی دست یافت. بر اساس همین نگاه، عوامل متعددی در گرایش افراد به جریان‌های معنوی و شبه‌معنوی انحرافی مؤثر است که در مطالعات آسیب‌شناسانه باید در نظر گرفت تا به نتیجه‌ای کاربردی منتج شود. بررسی این امر و مروری بر وضعیت کنونی جامعه ایران در این زمینه، همراه با اشاره به نقشی کلینیک در یاری‌رسانی به افراد آسیب‌دیده از جریان‌های انحرافی، موضوع گفتگوی پیش رو با دکتر «امیر قربان‌پور»، استاد دانشگاه و مشاور کلینیک اسلامی ضدفرقه است که بر مبنای مطالعات و تجربیات خویش در حوزه‌های روانشناسی و آکادمیک به این مسئله می‌پردازد. در ذیل مشروع این گفتگو تقدیم مخاطبان محترم می‌شود.
  • هدف از تأسیس این کلینیک چیست و امروز در چه مسیری قرار دارد؟

تأسیس این کلینیک هم مثل سایر کلینیک‌های روانشناختی یک هدف کلی دارد که مبتنی بر فلسفه علاقه اجتماعی و کمک به مردم است. طبیعتاً مراجعان دسته‌بندی‌های متفاوتی دارند. عمده مراجعان منبعث از برخی آسیب‌ها، به‌سمت فرقه‌های انحرافی گرایش پیدا کرده‌اند. هدف ما، واقعاً کمک به همه آدم‌هاست و اینها هم بخشی از افراد سرزمین ما و نیازمند کمک هستند.

  • درباره انگیزه‌های اولیه راه اندازی کلینیک بگویید؟ چه چیز باعث شد، شما به فکر تشکیل این مجموعه بیفتید؟

فکر می‌کنم، بیشتر یک علاقه‌مندی شخصی و کنجکاوی با خلاقیت فردی مطرح بود. همان‌طور که مستحضر هستید، این کلینیک یک عقبه فکری و فرهنگی دارد. از آنجا که استان ما [گیلان]، کانون یا آماج تهاجمات فکری و فرهنگی است، از حدود ۱۵ سال پیش و شاید بیشتر دوستان ما یک «ان. جی. او» (سازمان مردم‌نهاد) برای شناسایی آسیب‌ها و انجام کارها تشکیل دادند که خوشبختانه فعالیت‌های خیلی خوبی هم انجام شد. در همان حین بود که بنده تحصیلات تکمیلی خود را ادامه دادم. دوستان ما از آن زمان در فکر تأسیس مرکزی با چنین اهدافی بودند که حقیر بیشتر آخر کار رسیدم و به‌نوعی از درخت و ثمره‌ای که دیگران سال‌ها روی آن کار کردند، استفاده می‌کنم.

حدود ۲۰ سال تلاش فراوانی در حیطه‌های مختلف انجام گرفته و نهایتاً منتج به این شد که یک مرکز تخصصی احداث شود. البته این آسیب‌ها یا هر رفتار این چنینی فقط زمینه روان‌شناختی ندارد و بسترهای اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی را نیز باید برای آن در نظر گرفت. به نظر من در حوزه روان‌شناختی تا حدودی می‌توان به آسیب دیده‌ها کمک کرد، به شرطی که خود افراد داوطلب باشند و در غیر این صورت خیلی نمی‌شود، برای این افراد کاری کرد. ضمن اینکه به نظر می‌رسد، کار اصلی که در رابطه با مراجعان می‌شود، انجام داد باید در سطح پیشگیری و آن هم در سال‌های قبل یعنی دوران کودکی باشد و به‌همین‌خاطر، نقش نظام آموزشی بسیار مهم است.

باید دقت داشته باشیم، ممکن است افرادی واقعاً از روی آگاهی یا فریب و ساده‌اندیشی وارد جریان‌های انحرافی شده باشند اما مشکل جای دیگر است؛ یعنی اغلب افراد، هویت مذهبی یا روانشناختی ثابتی ندارند، سرگردانی و تشتت باعث شده هر روز به یک سمت و سو بروند و همین مسئله آن‌ها را به این نوع مسیرهای انحرافی می‌کشاند. بنابراین فکر می‌کنم اگر نظام‌های آموزشی، تربیتی و خانوادگی به‌موقع و به‌جای خود، انجام وظیفه کنند، این نوع گرایش به آسیب‌ها و فرقه‌ها می‌تواند کمتر شود.

  • مراجعه کنندگان بیشتر از چه قشری هستند و چه نوع شاخصه‌های شخصیتی و روان‌شناختی بسترساز گرایش به جریان‌های فرقه‌ای می‌شود؟

ما از تمام مراجعان یک تست روان‌شناختی و هویت‌سنج تحت عنوان «چک لیست سلامت روان» به‌عمل می‌آوریم تا بفهمیم جزء چه تیپ هویتی هستند؛ سرگردانند، بسامانند، آیا هویت تاخیری دارند؟ آیا از لحاظ روان‌شناختی آسیب دیده‌اند؟ و… . نتایج نشان داده تعداد قابل توجهی از این افراد اختلال روان‌شناختی به آن معنا ندارند، اما هویت‌های سرگردانی دارند، یعنی تکلیفشان با خودشان معلوم نیست که در این دنیا چه می‌خواهند بکنند؟

تعداد زیادی هم اصلاً معنای زندگی ندارند. از مراجعه کننده‌ای پرسیدم معنای زندگی چیست؟ گفت: «تا حالا به آن فکر نکرده‌ام.» البته معنا در کل جهان یک مسئله کلیدی و حیاتی است. نزدیک ۵۰ درصد مراجعان مراکز مشاوره ایالات متحده، مشکل معنا دارند. یعنی نمی‌دانند انتهای زندگی چیست؟ آخرش چه می‌شود؟ این همه سختی یا لذت… یک طیف مراجعه کنندگان از این نوع هستند.

نکته دیگر اینکه نوعاً هویت مذهبی ندارند؛ چون ذیل هویت، هویت روان‌شناختی، هویت جنسیتی، هویت شغلی و مذهبی هم داریم این افراد، تکلیف خودشان را با مذهب مشخص نکرده‌اند.  با سؤالات اساسی که فرد باید در عالم به آن پاسخ بدهد، خیلی درگیر نبودند و یا اینکه نخواستند مواجهه عقلانی داشته باشند.

بخش دیگری از این افراد هم به نظرم آدم‌های ساده‌اندیش -نمی‌خواهم بگویم ساده‌لوح- هستند که مواجهه عقلانی با پدیده‌ها ندارند. نوعاً افراد هیجانی‌اند و تحت فشار جوِ مکان‌ها یا جمع‌هایی که حاضر بودند، به‌سمت این موارد گرایش پیدا کرده‌اند. البته خب افرادی هم فرزند طلاق بوده‌اند یا همسرشان به آن‌ها خیانت کرده یا از کودکی پدر نداشته‌اند تحت تربیت درست خانوادگی قرار نگرفته‌اند و… .

بنابراین این تلقی که این افراد حتماً اختلال روان‌شناختی خاصی دارند، درست نیست تقریباً چیزی که در سخنان اولین مراجعان ما به کرات شنیده می‌شود این است که «ما خیلی پرخاشگر و عصبی بودیم و از زمانی که مثلاً با مسیح آشنا و وارد این فضا شدیم، پرخاشگری ما کم شد و آدم آرامی هستیم. خب این یک نکته تلویحی دارد و آن هم اینکه به هر حال، پرخاشگری در همه جای دنیا وجود دارد ولی عدم آموزش مدیریت پرخاشگری در گسترش این روحیه مؤثر است.

مدارس و دانشگاه‌ها با آموزش مهارت‌های زندگی می‌توانند کمک کنند. مثلاً مراجعه کننده‌ای داشتیم که می‌گفت: وقتی دیدم همسرم با ورود به مسیحیت آرام شد، پس فکر کردم من هم می‌توانم، در حالی که افراد می‌توانند مدیریت پرخاشگری را در ایستگاه‌های دیگر یاد بگیرند.

در کل باید گفت، زمینه‌های روان‌شناختی پرخاشگری، فقدان معنا، هویت‌یابی و نداشتن مواجهه عقلانی با آموزه‌های دینی در گرایش به جریانهای انحرافی وجود دارد. سایر اختلالات را من ندیده‌ام افسردگی اضطراب، وسواس و امثالهم خیلی کم بود. خیلی از این مراجعان، مواجهه عقلانی با دین ندارند؛ یعنی یک نگاه مناسکی به دین دارند؛ مثلاً در حرف‌هایشان می‌گفتند: «مادرم مریض بود، دعا کردم و خوب نشد. پس دعا و دین فایده‌ای ندارد.

در واقع، یک تلقی کارکردگرایانه محض از دین دارند. در حالی که نگاه کار کردگرایانه به دین نگاه جامعه‌شناختی است و جامعه‌شناسان دین به این مقوله می‌پردازند و همه دین کارکردهای بیرونی نیست. به‌عبارتی نیاز بشر به دین صرفاً شامل کارکردهایی مثل امید و تحلیل سختی‌های عالم گرفتاری‌ها، بیماری‌ها، مصائب و ناامید نشدن نمی‌شود. برخی با این نگاه انتظار دارند، مثلاً اگر بدهکارند، بدهی‌شان از جایی حل شود و حالا که حل نشده، پس دین دروغ است.

ممکن است، جاهایی فرد توکل توسل و دعا کند و گره‌ای باز شود. این قابل انکار نیست اما اینکه ما همه دین را در این سطح خلاصه کنیم، پس دین حضور واقعی ندارد. متاسفانه در فضای فرهنگی کشور ما آموزه‌های دینی، سبک زندگی نیستند، یعنی اگر در فضای اقتصادی یک گره بازنشدنی ایجاد شود، ممکن است، برخی افراد نماز، توسل و توکل را کنار بگذارند؛ چون مواجهه عقلانی با دین ندارند.

سیر و سلوک و کل مشی زندگی‌شان اعم از تحصیل، کار، تعامل با خانواده و… مبتنی بر آموزه‌های دینی نیست. به نظر من مدارس و نظام آموزشی در این زمینه باید تقویت شوند. نیاز است که دین سبک زندگی شود. البته مسائل سیاسی هم مطرح است. از آنجا که در جامعه ما حاکمیت مبتنی بر آموزه‌های دینی است، طبیعتاً بدکارکردهای سیاسی، جناح‌بازی و… می‌تواند نگاه مردم را به دین خدشه‌دار کند.

البته باید اذعان داشت، مواجهه خیلی از افراد هم عقلانی بوده و دیندارند و با بالا و پایین شدن روزگار خیلی تغییری نمی‌کنند. چون هویت دینی‌شان مبتنی بر کشف درونی است. تقلید، همنوایی و… نیست یا به تعبیری مسلمان شناسنامه‌ای نیستند. خودشان به این باور رسیدند و هر جای دنیا بروند، هم همین هستند. خیلی از کسانی که از ادیان یا کشورهای دیگر مسلمان می‌شوند، اشتیاق و پایبندی زیادی دارند؛ چون مواجهه عقلانی و پایبندی‌شان ناشی از انتخاب فعلشان بوده است. به هر حال انتخاب بخشی از مردم خیلی عقلانی نیست و مسلمان شناسنامه‌ای هستند. به‌همین‌خاطر در خیلی از بزنگاه‌ها ممکن است، دچار تزلزل شوند.

  • این‌طور که شما می‌فرمایید، بخشی از مشکلات اجتماعی که گرایش به این جریان‌ها را ایجاد می‌کند، در واقع، ناشی از ضعف آموزشی است. در مورد این مسئله بیشتر توضیح دهید؟

سال‌هاست در مدارس ابتدایی دروس «سبک زندگی»، «تفکر» و «دین و زندگی» تدریس می‌شود. به هر حال، فکر می‌کنم بخشی از این عدم انتقال باورها از همین جا نشأت می‌گیرد. وقتی افراد از زمان کودکی این دروس را می‌خوانند. نوعاً و مکرراً می‌شنوند، دینداری یا زندگی دیندارانه سعادت دنیا، سعادت آخرت و امثالهم؛ به هر حال انتظار از حاکمیت دینی هم وجود دارد. از طرفی برخی مروجان مباحث دینی آموزه‌های دینی را فقط برای بخشی از مردم تبلیغ می‌کنند.

به اعتقاد من بخشی از گریز افراد از دین که به هویت مذهبی بر می‌گردد، ریشه در این کار کرد دارد. این امر می‌تواند شامل همه افراد شود. مثلاً مراجعی داشتیم که می‌گفت به مسجد محل رفتم و انجیل را به روحانی نشان دادم و گفتم: «من می‌خواهم این کتاب را بخوانم شما می‌توانی توضیح بدهی؟ او پاسخ داد: مگر دیوانه شده‌ای؟ عقلت را از دست داده‌ای؟» خب این نگاه مثبتی نیست. به هر حال مطابق آموزه‌های دینی ما حتی کسانی که مرتد می‌شوند، اگر واقعاً یک کشف درون، یک مطالعه و یک انتخاب شخصی مبتنی بر آگاهی باشد، خیلی علما روی آن چالشی ندارند. چالش وقتی است که فرد یک تیم و باند ایجاد کرده و به تبلیغ بپردازد. در این صورت حاکمیت مثل سایر کشورها مانع می‌شود. می‌خواهم بگویم فرد سؤالی در ذهنش ایجاد شده شما به‌عنوان یک عالم دینی موظف هستید، پاسخ دهید.

امام صادق (علیه‌السلام) می‌فرمایند: «کونوا دعاناً للناس بغیر السنتکم؛ با غیر زبان خویش مردم را به کیش و مذهب خود دعوت کنید.»[1] بنابراین بخشی از این گرایش و نفهمیدن آموزه‌های دینی یا عدم فهم عالمانه، به عدم تبلیغ درست و روشنگری نقش دین در جامعه برمی‌گردد. یک بخش هم به عدم درک گذر زمان و تغییر و تحولات مرتبط است.

حضرت امیر(علیه السلام) می‌فرماید: «ادیو اولادکم بغیر زمانکم؛ این بچه‌ها متعلق به زمان شما نیستند.» نوجوان‌ها و جوان‌های امروز فضایی که ما داشتیم را درک نکرده اند. ما با افرادی همنشین بودیم که بعدها شهید شدند یا با برخی جاماندگان جنگ تحمیلی مأنوس بودیم و حال و هوای این‌ها را دیده‌ایم. پس برای مواجهه با این نسل باید این موضوع را در نظر گرفت و سطح تحمل و اخلاق را بالا برد. به هر حال، عوامل زیادی در این امر دخیل است؛ خانواده، مدرسه، رسانه، مساجد، روحانیون و… .

  • درباره تأثیر سبک زندگی مدرن و پست مدرن در شکل‌گیری جنبش‌های نوپدید معنوی و نفوذ آن در جامعه ما توضیح دهید؟

بعد از رنسانس و اوج تفکرات اومانیستی مدرن و پست مدرن تحولات عمیقی در سبک زندگی بشر رخ داد. یکی از تغییرات دوران مدرنیسم، تحول مفهوم خرد و عقل به هوش ابزاری مکانیستی و تکنیکال بود. ثمره این تغییر آن است که دیگر عقل مبتنی بر وحی قدرت عرض‌اندام و پاسخ به سؤالات اساسی بشر را ندارد.

در وجه فلسفی و معرفتی نیز دین، تفکر عقلانی و خرد دینی کنار گذاشته شد و در پاسخ به سؤالات به‌دنبال عقل تکنیکال بشری بودند؛ یعنی همین اومانیسم که می‌گوید تکیه بر عقل خودبنیاد است. نخستین آسیب این تحول کنار رفتن دین بود. یکی از رسالت‌های ادیان الهی و ابراهیمی پاسخ به پرسش‌های اساسی بشر برای معنادهی به زندگی است. امروز مصرف فراوان مشروبات الکلی، آزادی روابط جنسی و لذت‌گرایی صرف در غرب باعث شده افراد در نهایت به نوعی بی‌معنایی برسند. اینجاست که عرفان‌های نوظهور از این حلقه مفقوده استفاده کرده و با حس‌گرایی و تجارب شبه‌معنوی و شبه‌دینی وارد میدان می‌شوند.

در واقع، یک آسیب جدی جهان پست مدرن در حوزه معرفتی بحث سوبژکتیویته یا نسبی‌گرایی است؛ یعنی می‌گوید آنچه هر کس از واقعیت می‌فهمد درست است. این نسبی‌گرایی در معرفت متأسفانه در جامعه ما هم نفوذ کرده. نسبی‌گرایی همراه با پلورالیسم‌ معرفتی، معناگرایی را با اشکال مواجه ساخته است.

می‌گویند: «عیسی به دین خود موسی به دین خود و ما هیچ معیاری برای تمیز درست و غلط نداریم.» پست مدرن باعث شده قرآن به‌عنوان ملاک و معیار کنار گذاشته شود و طبق نسبی‌گرایی همه افراد باورها و شناخت‌های خود را درست می‌دانند. در دانشگاه‌ها هم به‌همین شکل است. متأسفانه این مدل نسبی‌گرایی با کتاب‌هایی که از غرب ترجمه شده در دانشگاه‌ها تدریس می‌شود، نمی‌خواهم بدبین باشم اما بدنه روان‌شناسی و مشاوره کشور دین را مبنای آموزه‌های خود قرار نمی‌دهند و معتقدند دین نمی‌تواند آموزه روان‌شناختی داشته باشد که یک آسیب جدی است.

  • خب همیشه می‌گویند: «پیشگیری بهتر از درمان است.» پیشنهادتان برای واکسینه کردن جامعه در برابر جریان‌های انحرافی چیست؟

ببینید ما در حوزه تبلیغ معارف دینی مشکلی نداریم، مسئله اصلی جامعه ما، انفکاک بین مردم و آموزه‌های دینی، ناهمخوانی آموزش رسمی آموزش و پرورش و رسانه با آموزش‌های غیر رسمی است. آموزه‌های غیر رسمی را چه کسی می دهد؟ خانواده، دوستان و همسالان. بنابراین، باید برای این قسمت یک طرح اندیشید. چرا اغلب خانواده‌ها برای کلاس زبان، کلاس کنکور، موسیقی فرزندان وقت می‌گذارند اما برای امور معنوی مثل نماز و… اهمیتی قائل نمی‌شوند؟ برای پیشگیری باید یک کار پژوهشی بزرگ در سطح کشور انجام شود، با این محوریت که چرا دین دغدغه خانواده نیست؟

به اعتقاد من سرمایه اجتماعی در جامعه ما به دلایل مختلف مقداری کم شده است که باید روی آن تمرکز کرد. دین، زدگی ندارد. اگر هم زدگی یا فاصله ایجاد شده به‌دلیل عملکردها و رفتارها بوده است. فکر می‌کنم نظام آموزش و پرورش ما در این زمینه نیاز به کار زیادی دارد. مطالعات و عقبه دینی برخی معلمان آن‌طور که باید نیست و خیلی از سؤالاتی که بچه‌ها در مدرسه می‌پرسند، بی‌پاسخ باقی می‌ماند، همین‌طور در دانشگاه‌ها. در عین حال حاکمیت ما دینی است و مردم انتظارات متعالی از حاکمیت دینی دارند. لذا اگر مسئولان بتوانند گشایشی در وضع زندگی مردم ایجاد کنند، قطعاً مؤثر خواهد بود.

به هر حال انسان موجودی زیستی، روانی، اجتماعی و معنوی است. انسان فقط بعد معنوی یا شناخت فکری ندارد، بلکه بعد زیستی و بیولوژیک هم دارد که باید در نظر گرفته شود.

  • با آرزوی موفقیت روز‌افزون

[1]. کلینی، الکافی، ج ۲، ص ۷۸.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.