جامعهی صهیونیستی را به دلیل ماهیت نظامی جنبش صهیونیسم میتوان جامعهای نظامیمسلک قلمداد کرد. چرا که آن جامعهای است بر پایهی پنجاه سال فعالیتهای توأم نظامی، سیاسی، بینالمللی و اجتماعی یعنی از زمان آغاز جنبش جهانی صهیونیسم تا زمان تأسیس دولت یهودی در سال ۱۹۴۸ میلادی. صهیونیستها پس از ورود به فلسطین به سه شکل در آن سکنی گزیدند؛ کیبوتص (۱)، مشاویم (۲) و ناحال (Nahal) که این آخری رنگ و بوی نظامی دارد.
ناحال به شهرکهای ویژهی سربازان و نظامیان یهودی در اماکن استراتژیک و مهم اطلاق میگردد. بهعبارت بهتر میتوان آن را قلعههای نظامی تحت عناوین غیرنظامی نامید.
ناحال چه در زمان «قیمومیت بریتانیا بر فلسطین» (Mandatory Palestine) و چه در دوران «جنگ اول اعراب و اسرائیل» (۱۹۴۸ Arab–Israeli War) جزء مهمترین پایگاههای ترور و خرابکاری بر ضد اَعراب بهشمار میرفت. صهیونیستها در راستای طرحهای اسکان مهاجرین یهود در فلسطین مؤسسات و سازمانهایی را مانند گدناع (۳) برای جوانان بهوجود آوردند که بیشتر شبیه به دستگاهی برای تبدیل صهیونیستها از حالت غیرنظامی به حالت نظامی در دوران قبل از تشکیل دولت یهود بود. در این میان زیرساختهای جنگی جنبش صهیونیسم در دوران قیمومت در سازمانهای کاملاً تروریستی بنا نهاده شد که مهمترین آن هاگانا (Haganah) بود.
راست: آرم هاگانا؛ سازمان نظامی جنایتکار یهودی
چپ: پوستر تبلیغاتی هاگانا [با شعار: همهچیز به تو بستگی دارد!]
در سال ۱۹۴۰این سازمان مخوف و خونریز که بهصورت علنی و قانونی فعالیت میکرد، همراه با ماباخ و زیر نظر مستقیم آژانس یهود، سازمان جهانی صهیونیسم و حزب کارگری ماپای (Mapai) مسئولیت اجرای مفاد اعلامیه بالفور را بر عهده داشت. همچنین سایر سازمانهای تروریستی یهودی نیز با وحشیگری فوقتصور، طرح نابودسازی اعراب و حتی مقامات مستقر انگلیسی در فلسطین (که همان مقامات قیمومیت طی سالهای ۱۹۴۳ تا ۱۹۴۸ بودند) را به مرحلهی اجرا درمیآوردند. سازمانهای غیررسمی مذکور با آزادی عمل بیشتری، اهداف رهبری صهیونیست، سازمان جهانی صهیونیسم و آژانس یهود را در فلسطین تحقق بخشیدند و در طی ده سال قبل از تشکیل رژیم صهیونیستی، به شکلی افسارگسیخته نه فقط اعراب بلکه در برخی موارد انگلیسیها و حتی یهودیان را هم از دم تیغ سفاکانه خود میگذراندند. چرا که سازمان جهانی صهیونیسم و آژانس یهود فقط بر کار هاگانا نظارت داشتند نه سایر سازمانهای تروریستی.
به این ترتیب هاگانا با شمشیر قانون مخالفان را قلع و قمع میکرد و سازمانهای غیررسمی چون ایرگون (Irgun) و اشترن (stern Gang)، مانند فرزندی ناخلف که گوش به حرف بزرگترهایش نمیدهد، به هر کاری دست میزدند.
اینک پس از ذکر موارد فوق، بهتر است قدری به عقبتر یعنی دوران هرتزل و شاگردانی که او تربیت کرد، برگردیم. همانطور که عرض شد، ولادیمیر ژابوتینسکی (یکی از رهبران یهود پس از هرتزل) و رقیب او حییم وایزمن (رئیس سازمان جهانی صهیونیسم در سالهای ۱۹۰۵ و ۱۹۴۸)، دو تن از مریدان و وفاداران به راه و خط مشی هرتزل بودند. اما این دو از نظر روش و نوع کار تفاوتهایی اساسی با یکدیگر داشتند.
وایزمن همواره افکار و عقاید توسعهطلبانه و تجاوزکارانهاش را زیر پوشش فعالیتهای دیپلماتیک پنهان میکرد و از این طریق توانست مجوّز تصاحب بخشی از فلسطین را بهوسیلهی اعلامیه بالفور بهدست آورد، سند قیمومیت انگلستان بر فلسطین را در برابر بزرگترین سازمان بینالمللی آن زمان یعنی جامعهی ملل به نمایش بگذارد، سیلی از مهاجران یهود را به فلسطین بیاورد، برای آنان شهرک بسازد، کار و زمین برای مهاجرین فراهم کند و از همه مهمتر در دوران قیمومیت انگلستان بر فلسطین، دولتی یهودی را برای یهودیان ساکن فلسطین آنهم با تمام خصوصیات یک دولت کامل مانند قانون، سازمان، زبان رسمی، سمبل، پرچم، امنیت، آموزش و پرورش، سازمانهای بهداشتی، فرهنگی و اجتماعی، اتحادیههای کارگری و زنان باشگاه، رادیو و مطبوعات، تأسیس کند و بهعبارت بهتر، دولتی در دولت بهوجود آورد.
بازدید بالفور از فلسطین در ۱۹۲۵م
نشسته از چپ: ورا وایزمن، حییم وایزمن، آرتور جیمز بالفور و ناحوم سوکولوف
اما ژابوتینسکی، برعکس، منویّات و عقایدش آشکار بود و هرگز آرزوهای بیحدّ و مرز خود را مخفی نمیکرد و اعتقادی هم به سیاست گام به گام برای تحقق اهداف خود نداشت.
وایزمن و ژابوتینسکی هر دو یک هدف را مدنظر قرار داده بودند ولی وایزمن قدرت را در لفافهی سیاست و دیپلماسی میپیچید در حالیکه ژابوتینسکی سیاست را در قدرت لفافه میکرد. وایزمن ابزار صلح را در دست میگرفت و ابزار جنگ را در جیبش مخفی میکرد. اما ژابوتینسکی در حالیکه چماق در دست داشت میخواست با دیگران گفتوگو کند.
وایزمن در زمان قیمومیت، فلسطین را بهعنوان سکوی پرتابی برای پیشرفت و توسعهی یهود میخواست ولی ژابوتینسکی تمام شرق و از جمله ماورای رود اردن را برای توسعه، لازم میدانست.
آری، دو آشپز، با دو ذائقهی کاملاً متفاوت میخواستند یک غذا را بپزند (۴)!
به همین دلیل پس از حاکمیت جنبشهای کارگری بر سازمان جهانی صهیونیسم، اختلاف میان این دو به نحو چشمگیری افزیش یافت و ژابوتینسکی با کنارهگیری از سازمان جهانی، خود سازمانی جدید تأسیس کرد که دوستانش آن را جنبش اصلاحطلب و دشمنانش آن را جنبش انحراف نامیدند.
این درگیری که البته در اغلب موارد آرام بود، بیست سال ادامه یافت و حزب ژابوتینسکی تا سال ۱۹۴۸ منشأ بسیاری از ترورهای غیررسمی شد.
زیو ژابوتینسکی (نام در زمان تولد: ولادیمیر یوگنیویچ ژابوتینسکی)
ژابوتینسکی همواره و بهطور علنی به کُشتار مردم فلسطین توسط اجدادش در دوران باستان (یعنی پس از خیانت به مصریها و جنگ با آنها)، سیطره بر اموال و املاک آنان و برخورد وحشیانه با همسایگان فلسطین افتخار میکرد و خواستار تکرار تاریخ برای فتح فلسطین بود.
او همچنین از هیتلر و موسولینی به نیکی یاد کرده و شیفتهی آنان بود بهطوریکه فراگیری فنون جنگ و کُشتار توسط یهودیان را ضروری میدانست. در چنین شرایطی (که بهتر است آن را شرایط ژابوتینسکی بنامیم) چند سازمان مخوف تروریستی تأسیس شد که مخفیانه با هاگانا همکاری میکردند.
البته این وضع دوام نیاورد و در دههی چهل قرن جاری، حزب ژابوتینسکی منحل شد و اعضای آن بار دیگر به عضویت سازمان مادر، یعنی سازمان جهانی صهیونیسم درآمدند اما با این حال از حزب ژابوتینسکی، حزبی با نام حیروت به رهبری مناخیم بگین و از حیروت نیز حزب لیکود پدیدار گشت تا میراث ژابوتینسکی از دو مسیر کاملاً موازی به رهبران فعلی برسد، مسیر اول را؛ بگین، شامیر و نتانیاهو و مسیر دوم را؛ بن گوریون، اشکول (۵)، گلدامایر، رابین (۶)، پرز (۷) و ایهود باراک (۸) در پیش گرفتند.
تروریسم صهیونیستی یا خط ترور که هماینک به آن اشاره کردیم، چهار گروه عمده را مورد هدف قرار میداد که به ترتیب عبارتند از:
الف: اعراب ساکن فلسطین که در قتلهایی زنجیرهای و برنامهریزی شده که با هدف اخراج آنان از سرزمین مادریشان و خالیشدن فلسطین از سکنهی بومی، صورت میگرفت بهطور فیزیکی نابود میشدند.
ب: انگلیسیهای مقیم فلسطین در دههی ۴۰ را به این دلیل که دولت انگلستان تحت فشار قرار گرفته و ضمن تسریع در روند ایجاد دولت یهود، زمینهی مهاجرت یهودیان و مسلّحسازی آنان را فراهم سازد.
ج: برخی افراد خارجی، مانند کنت فولکه برنادوت (Folke Bernadotte)، که به اندازهی لازم با صهیونیستها همکاری نکرد و در سال ۱۹۴۸ به قتل رسید.
د: اما بیرحمانهترین و وحشیانهترین ترور بر ضد خودِ یهودیان صورت میگرفت تا گمان کنند که صهیونیستها بهخاطر مصلحت و نفع آنان میجنگند.
در این راستا، تروریستهای بیرحم کشتیهای حامل مهاجران یهودی اروپا را در نزدیکی سواحل فلسطین و ترکیه غرق میکردند تا مسئولیت این عمل را بر گردن انگلستان انداخته و افکار عمومی جهان را بر ضد این کشور برانگیزند.
آنان همچنین منازل، معابد و مغازههای یهودیان عراق بهویژه در بغداد را خراب میکردند تا یهودیان عرب با پای خود به فلسطین بیایند. که در جریان این حوادث هزاران زن، کودک، پیرزن و پیرمرد یهودی کشته شدند!
تمبر خروج یهودیان از عراق
این وضع پس از تشکیل رژیم صهیونیستی در سال ۱۹۴۸ و پیوستن سازمانهایی چون هاگانا به ارتش تغییر کرد و همانگونه که مسئولیت یهودیان جهان بر عهدهی این رژیم قر ار گرفت، میراث تروریسم، نظامیگری و خرابکاری جنبش صهیونیسم نیز به دولت یهود رسید و رژیم مذکور عهدهدار تقسیم این میراث شد.
از آن پس تروریسم صهیونیستی به جریانی قانونی بدل گشت که آشکارا و نهانی از سوی دولت حمایت میشد و طی ۵۰ سال اخیر [به تاریخ امروز ۷۶ سال] هرگز کسی نتوانسته است به آن لقب تروریسم دولتی، غیردولتی، قانونی یا غیرقانونی دهد. چرا که آن تروریسمی نهادینه شده، جهتدار و واحد و بلکه دولت ترور است. دولتی که ترور با آن عجین شده و خود در جنبش صهیونیسم ادغام گشته است.
این دولت بر پایهی ترور و بهخاطر ترور از پنجاه سال قبل [به تاریخ امروز: هفتادوشش سال] تشکیل شد و حذف صفت ترور از آن مانند حذف این خصوصیت از جنبش صهیونیسم امری ناممکن به نظر میرسد، زیرا ترور عضوی حساس و حیاتی مانند قلب یا مغز برای صهیونیسم است که اگر برداشته شود هم خود و هم پیکرهی آن فوراً نابود میشوند. به همین علت تاریخ اسرائیل تاریخی پر از جنگهای دائمی است. و ما در جهان، هیچ کشوری را نمیبینیم که به اندازهی کشور جعلی اسرائیل جنگ کرده باشد.
کشورهای زیادی با یکدیگر میجنگند ولی هیچکدام مانند اسرئیل ساختارهای سیاسی، حزبی، اقتصادی، فرهنگی، بینالمللی، اجتماعی و حتی روابط داخلی و خارجیشان بر پایهی جنگ قرار ندارد. تنها رژیم صهیونیستی است که نظامیگری نه وسیلهای برای تحقق هدف، بلکه عضو کلیدی آن بهشمار میرود. صهیونیستها از سال ۱۹۴۸-۱۹۴۹ برای: «تشکیل دولت»، در سالهای ۱۹۵۶، ۱۹۶۷ و ۱۹۷۳ برای: «حمایت از دولت» و در سالهای ۱۹۷۸ و ۱۹۸۲ برای: «توسعهی رژیم خود»، جنگی همهجانبه را بر ضد اعراب آغاز کردند. و پس از اشغال بخشهای زیادی از فلسطین و کشتار مردم بیدفاع آن، کشورهای همسایه مانند مصر، اردن، سوریه و لبنان را مورد حمله قرار دادند و حتی قصد داشتند پس از تحکیم مواضع خود مناطق تحت نفوذشان را تا عراق و تونس گسترش دهند.
آنان همچنین ترور افراد و انفجار مؤسسات و مراکز مختلف را در دهها شهر عربی و غیرعربی و در مقیاسی گسترده آغاز کردند. بهطوریکه دیگر هیچکس و هیچچیز از حمله و ترور آنان در امان نبود. در این میان بن گوریون نیز به هنگام اعلام تشکیل دولت اسرائیل، طی نطقی آتشین گفت: یهود با خون و آتش شکست خورد. پس با خون و آتش باز خواهد گشت.
کتاب نظامیگری صهیونیسم و فرزندش اسرائیل، از کشتار اندیشمندان، زنان، کودکان، مبارزان، سیاستمداران و علما گرفته تا حمله به مدارس، عبادتگاهها، مغازهها، کارخانجات، مزارع، راهها، فرودگاهها، شهرها و روستاها به راستی مثنوی هفتاد من کاغذ است. که بهتر از همه، مردم مظلوم جنوب لبنان آن را خواندهاند.
نظامیگری صهیونیسم را ابزارهایی چون سلاحهای مدرن، کارخانجات جنگافزارسازی، تحقیقات و دستاوردهای شوم علمی و تکنولوژیک در امور نظامی و همکاری تنگاتگ نظامی با کشورهای پیشرفته، حفظ و حراست میکنند.
سازمان جاسوسی آن هم مانند اختاپوسی عظیم، سایهی خود را در داخل و خارج افکنده و به مجرّد صدور دستور از رأس هرم، همه را از دم تیغ میگذراند.
مزدوران یهودی و غیریهودی اعم از عرب، مسلمان، مسیحی و غیرعرب، و همچنین دستگاههای پیشرفتهی اطلاعاتی و جاسوسی، آنچنان معادلهای بهوجود آوردهاند که اولویّت را قبل از تأمین خوراک، پوشاک و بهداشت برای مردم، به امور نظامی دادهاند. حتی کمکهای بلاعوض یا وامهای بدون بهرهای که از سوی همپیمانان اسرائیل بهویژه ایالات متحدهی آمریکا و برخی کشورهای اروپایغربی در اختیار این رژیم قرار میگیرد، تنها برای تأمین نیازهای نظامی، جنگی، امنیتی و جاسوسی هزینه میشود.
به دلیل همین روحیهی نظامیگری، اسرائیل تبدیل به یک ارتش شده و ارتش این کشور نیز چیزی جز ملت، دولت و کشور یهود نیست. در این کرهی خاکی فقط در اسرائیل است که نظامیان در تمام شئون زندگی مردم دخالت میکننند و کشور را با تمام ساختارهای اقتصادی، اجتماعی، حزبی، علمی، فرهنگی و روابط داخلی و خارجیاش تبدیل به پادگانی بزرگ کردهاند. زیرا اکثر تصمیمگیرندگان و حتی چهرههای سرشناس و مشهور آن مانند: دایان، بارلوف (۹)، رابین، مردخای، لوی (۱۰)، شارون، یادین (۱۱)، هرتزوگ (۱۲)، باراک و وایزمن (۱۳)، نظامی بوده و هستند. به همین خاطر اگر کسی بگوید بخشهای نظامی و غیرنظامی اسرائیل یکی است نباید از گفتهی او تعجب کرد.
از اینرو میبینیم که مذاکرات صلح هم اقدامی نظامی و برخاسته از سیاست نظامیان صهیونیست است. سیاستی که شعار «زمین در برابر صلح» را تبدیل به شعار «زمین در برابر امنیت» ساخت. زیرا در قاموس نظامی، فرق میان صلح و امنیت فرق میان بهشت و جهنم است!
حال باید دید بهائیت در کجای این دولت نحس تروریست قرار دارد که زن انگلیسی -کانادایی شوقی افندی به نام «روحیه ماکسول» عنوان می کند: بهائیت و اسرائیل مثل یک زنجیر به هم پیوسته اند. خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل.
پینوشتها:
۱- کیپوتس یا کیبوتص (Kibbutz) به شهرکهایی اطلاق میگردد که یهودیان پس از سومین موج مهاجرت به فلسطین یعنی دورهی بعد از جنگ جهانی اول در این سرزمین ایجاد کرده و در آن به کشاورزی و امور صنعتی پرداختند. (م)
۲- موشاو یا مشاویم (Moshav) به مزارع مشترکی گفته میشود که مهاجران یهود در آن به کار و فعالیت میپرداختند. سیستم این مزارع از سیستم کالخوزها در شوروی سابق الگو برداری شده و شباهت زیادی به آنها داشت. (م)
۳- گدناع (Gadna)؛ گردان جوانان.
۴- ناگفته پیداست که دو تا شد، آش یا شور میشود یا بینمک. (م)
۵- لوی اشکول که نام واقعیاش لوی اشکولنک است، در سال ۱۸۹۵ در اوکراین به دنیا آمد. وی در سال ۱۹۱۴ بهعنوان یک کشاورز به فلسطین مهاجرت کرد و از بنیانگزاران مؤسسات اقتصادی نیر، مرکز کشاورزی و شرکت اسکان وابسته به هستدروت در دههی ۲۰ بود و مدتی نیز شرکت آب و فاضلاب هستدروت را که بعدها به مکورت شهرت یافت، اداره میکرد.
دراواخر دههی ۳۰ و ۴۰ میلادی عضو کادر فرماندهی هاگانا، دبیر شورای کارگران تل آویو، معاون وزیر دفاع بن گوریون، و مسئول تدارکات ارتش بود.
وی در سال ۱۹۴۸ بهعنوان عضو هیئت اجرایی آژانس یهود و رئیس بخش شهرک سازی، در سال ۱۹۵۱ بهعنوان عضو کنست، در سال ۱۹۵۱-۱۹۵۲ وزیر کشاورزی و توسعه و در سال ۱۹۵۲ به سمت وزیر دارایی برگزیده شد که تا سال ۱۹۶۳ ادامه یافت. اشکول از معماران توسعه اقتصادی اسرائیل و دست راست بن گوریون بود و اصلاحاتی را در زمینه اقتصاد کشور به مرحلهی اجرا گذارد.
در جریان جنگ ژوئن ۱۹۶۷، اشکول ضمن استعفا از مقامش در وزارت دفاع، دست به تشکیل یک دولت ائتلافی با حزب گاهال به ریاست مناخیم بگین زد که این ائتلاف تا زمان مرگش ادامه یافت. (شخصیات اسرائیلی ۴۶-۴۷-۴۸.)
۶- اسحاق رابین به سال ۱۹۲۲ در قدس زاده شد و در مدرسه کشاورزی کدوری تحصیل کرد. دورههای نظامی را در سال ۱۹۴۰ در پالماخ گذراند و یکسال در دانشکدهی فرماندهی و ستاد جنگ انگلیس به تحصیل پرداخت. در سال ۱۹۴۸ با عناوینی چون افسر عملیات پالماخ، مسئول کاروانهای امداد رسانی به قدس، فرماندهی تیپ هرئیل و افسر عملیات جبهه جنوب خدمت کرد.
در سال ۱۹۴۹ بهعنوان عضو هیئت رژیم صهیونیستی در مذاکرات صلح با مصر انتخاب شد. پس از آن به مدت ۲۰ سال مناصب بالایی از جمله فرماندهی منطقهی شمال، ریاست شعبهی عملیات، جانشین رئیس ستاد، ریاست ستاد و فرماندهی ارتش اسرائیل در جنگ ۱۹۶۷ را احراز کرد.
در سال ۱۹۶۸ از ارتش استعفا داد و بهعنوان سفیر رژیم صهیونیستی در آمریکا مشغول بکار شد. پس از بازگشت در سال ۱۹۷۳ به حزب کار پیوست و عضو پارلمان شد. در آوریل ۱۹۷۴ به وزارت کار در دولت گلدامایر منصوب شد و پس از مدتی به سمت نخستوزیری رسید. وی در دوران حکومت خود پیمان جداسازی نیروها با مصر و روسیه را در سال ۱۹۷۴ و پیمان چند مرحله ای در سال ۱۹۷۵ را با مصر امضا کرد. اما دولتش مدتی بعد به دلیل فساد مالی همسرش سقوط کرد.
وی در جنگ ۱۹۸۲ حمله به لبنان را تأیید نمود ولی در سال ۱۹۸۵ وقتی عهده دار وزارت دفاع شد، پیشنهاد عقب نشینی از لبنان و تشکیل منطقه کمربند امنیتی را مطرح ساخت. چند سال بعد با پیروزی بر رقیب خود پرز، پست نخستوزیری و وزارت دفاع را توأمان بر عهده گرفت و علاوه بر عقد پیمانهای اسلو و طابا با ساف، در سال ۱۹۹۴ با اردن به صلح دست یافت. اما در نوامبر ۱۹۹۵ در میدان پادشاهان اسرائیل توسط یک یهودی تندروی مخالف صلح، به هلاکت رسید. (سیاست و حکومت رژیم صهیونیستی ۴۲۱-۴۲۰.)
۷- شیمون پرز در سال ۱۹۲۳ در لهستان به دنیا آمد و در سال ۱۹۳۴ به فلسطین مهاجرت کرد. وی در مدرسه بن شیمن به تحصیل پرداخت. سپس به دانشگاه نیویورک و دانشکدهی مدیریت دانشگاه هاروارد راه یافت.
در سالهای ۴۷ تا ۱۹۴۸ توسط بن گوریون عهده دار خرید اسلحه در ستاد هاگانا گردید و در سال ۱۹۴۸ مسئول نیروی دریایی و یک سال بعد در رأس هیأتی از وزارت دفاع، عازم آمریکا شد.
در سالهای ۱۹۵۲-۱۹۵۳ معاون مدیر کل و پس از آن به مدت ۷ سال مدیر کل وزارت دفاع گردیده و به تشکیل صنایع هوایی و طرحهای هسته ای این رژیم پرداخت.
در سال ۱۹۵۹ از سوی حزب مبای به عضویت کنست درآمد و تا سال ۱۹۶۵ جانشین بن گوریون در وزارت دفاع شد و رآکتورهای اتمی ناحال سوریک و دیمونا را بنا نهاد. وی در سال ۱۹۶۵ همراه با بن گوریون از ماپای کناره گرفت و با کمک موشه دایان حزب رافی را تأسیس کرد.
از دیگر مناصب او طی سالهای ۱۹۶۹ تا ۱۹۷۷ میتوان به این موارد اشاره کرد: ۱۹۶۹ وزیر مهاجرت، ۱۹۷۴-۱۹۷۰ وزیر راه و ترابری، ۱۹۷۴ وزیر اطلاعات، ۱۹۷۴-۱۹۷۷ وزیر دفاع. پرز در دولت ائتلافی سال ۱۹۸۴ ریاست دولت را برای ۲ سال عهدهدار شد. و پس از آن جانشین نخستوزیر و وزیر خارجه گردید، در دوران نخستوزیریاش اسرائیل بخشی از خاک لبنان را ترک کرد و اوضاع اقتصادی اندکی بهبود یافت.
وی بهدنبال ترور رابین که وزیر خارجهاش بود، به پست نخستوزیری و وزارت دفاع رسید. (سیاست و حکومت رژیم صهیونیستی ۴۲۱-۴۲۲.)
۸- ایهود باراک در سال ۱۹۴۲ در آبادی یهودینشین مشمارهارون به دنیا آمد و در رشتهی فیزیک و ریاضیات از دانشگاه عبری مدرک دکتری گرفت. از سال ۱۹۵۹ میلادی وارد ارتش شد. سپس مسئول رزم ناو اوغدا شد و در سال ۱۹۸۲ رئیس شعبهی طرح برنامه ستاد کل ارتش گردید. باراک در همان سال و همزمان با اشغال لبنان توسط رژیم صهیونیستی با حفظ سمت، جانشین فرماندهی بخش شرقی کشور شد. و یک سال بعد به ریاست شعبهی اطلاعات نظامی رسید. در سال ۱۹۸۶ فرماندهی منطقهی میانی و از اواسط سال ۱۹۸۷ جانشین رئیس ستاد ارتش گردید.
وی از آوریل ۱۹۹۱ تا پایان سال ۱۹۹۴ فرماندهی ستاد ارتش بود. باراک در ترور سه تن از رهبران سازمان فتح در سال ۱۹۷۳ در بیروت و همچنین ترور ابوجهاد در سال ۱۹۸۸ در تونس دست داشت. وی پس از کناره گیری از ارتش به حزب کارگر پیوست و در سال ۱۹۹۵ وزیر کشور شد. سپس منصب وزارت امور خارجه در دولت ائتلافی رابین و پرز را بدست آورد تا این که در سال ۱۹۹۶ نخستوزیر شد. (سیاست و حکومت در رژیم صهیونیستی ۴۲۳.)
۹- حییم بارلوف در سال ۱۹۲۴ در اتریش متولد شد و در سال ۱۹۳۶ به فلسطین مهاجرت کرد. در آنجا به سال ۱۹۴۲ از مدرسه کشاورزی حکفی فارغ التحصیل شد. و در همان سال به بالماخ پیوست.
در سال ۱۹۴۷ مناصبی چون فرماندهی گردان هشتم از تیپ نقب، افسر عملیاتی در تیپ و فرماندهی گردان نهم در سال ۱۹۴۸، ریاست ستاد منطقهی شمال در سال ۱۹۵۲ و فرماندهی تیپ غفعاتی در سال ۱۹۵۴ را بر عهده گرفت.
سپس در سال ۱۹۵۶ بهعنوان رئیس بخش آموزش ستاد کل ارتش و مدتی بعد بهعنوان فرمانده تیپ زرهی بیست و هفتم برگزیده شد. در سال ۱۹۷۳ مسئولیت فرماندهی جبههی جنوب در جنگ همان سال را عهده دار شد و استحکامات کانال سوئز را ساخت که به خط بارلوف مشهور شد. از دیگر سمتهای وی میتوان به این موارد اشاره کرد:
وزیر تجارت و صنعت در دولتهای گلدامایر و اسحاق رابین، دبیرکل حزب کار در سالهای ۱۹۷۸-۱۹۸۴، وزیر پلیس در دولتهای شیمون پرز و اسحاق شامیر، ۱۹۸۲-۱۹۹۲، و سفیر اسرائیل در مسکو تا اینکه مرگ وی در سال ۱۹۹۴ فرا رسید. (شخصیات اسرائیلی ۶۵-۶۶.)
۱۰- دیوید لوی، در سال ۱۹۳۷ در رباط مغرب زاده شد و در سال ۱۹۵۷ به فلسطین مهاجرت کرد. وی فقط تا دیپلم درس خواند. سپس رهبر فراکسیون حیروت در هستدروت، رئیس شورای محلی بیت جان در سال ۱۹۶۶ و عضو کنست در سال ۱۹۶۹ شد. دیگر مناصب او عبارتند از: وزیر مسکن، معاون نخستوزیر، مسئول بازسازی محلات فقیرنشین، رئیس کمیسیون رفاه و وزیر امور خارجه دولت ایهود باراک. (شخصیات اسرائیلی ۱۸۰.)
۱۱- ییگال یادین که نام واقعیاش ییگال سوکینیک است در سال ۱۹۱۷ در قدس به دنیا آمد. در جوانی از دانشگاه عبری فارغ التحصیل شد. و در دههی ۳۰ به هاگانا پیوست. در جریان جنگ ۱۹۴۸ با اینکه فقط ۳۱ سال داشت رئیس بخش عملیات هاگانا شد. سپس در سال ۱۹۴۹ به سمت رئیس ستاد مشترک ارتش برگزیده شد ولی در سال ۱۹۵۲ در اعتراض به طرح کاهش بودجه دفاعی بن گوریون از مقام خود استعفا داد و ارتش را ترک گفت. سپس به باستان شناسی رو آورد و در سال ۱۹۵۶ به پاس موفقیتهایش در امر باستان شناسی، جایزهی اسرائیل را دریافت کرد.
یادین در سال ۱۹۷۶ حزبی جدید به نام جنبش دموکراتیک را بنا نهاد که ۱۵ کرسی در کنست به دست آورد. اما در سال ۱۹۸۱ از عرصهی سیاست کناره گرفت و در سال ۱۹۸۴ از دنیا رفت. (شخصیات اسرائیلی ۲۱۸.)
۱۲- حییم هرتزوگ بسال ۱۹۱۸ در بلفاست ایرلند شمالی زاده شد. پدرش خاخام یهودیان ایرلند بود که بعدها خاخام اشکنازیها شد. حییم در سال ۱۹۳۵ همراه با خانودهاش به فلسطین رفت. ولی مدتی بعد برای تحصیل در رشته حقوق به دانشگاههای لندن و کمبریج رفت و ریاست دانشجویان یهودی انگلیس و ایرلند را بر عهده گرفت. در جریان جنگ جهانی دوم به خدمت ارتش انگلیس درآمد. پس از آن به فلسطین برگشت و به ریاست سازمان امنیت آژانس یهود در سالهای ۱۹۴۷-۱۹۴۸ رسید. دیگر مناصب او عبارتند از: رئیس اداره اطلاعات ارتش پس از تشکیل اسرائیل در سالهای ۱۹۴۸-۱۹۵۰، وابسته نظامی اسرائیل در واشنگتن (۱۹۵۰ تا ۱۹۵۴)، فرماندهی منطقه قدس (۱۹۵۴-۱۹۵۷)، ریاست ستاد نظامی منطقه جنوب (۱۹۵۹-۱۹۵۷)، رئیس ادارهی اطلاعات ارتش (۱۹۵۹-۱۹۶۲)، عضو هیئت مدیرهی چند شرکت، رئیس ادارهی جنگ روانی ارتش، فرماندار نظامی کرانه باختری در سال ۱۹۶۷، رئیس نمایندگی اسرائیل در سازمان ملل متحد (۱۹۷۵-۱۹۷۸). عضو حزب ماپای در سال ۱۹۶۲، عضو کنست دهم (۱۹۵۱)، رئیس دولت در سال ۱۹۸۲. (شخصیات اسرائیلی ۲۱۰-۲۱۱.)
۱۳- عزر وایزمن در سال ۱۹۲۴ در تل آویو به دنیا آمد. وی برادرزادهی حییم وایزمن است. در سال ۱۹۴۶ در انگلستان به تحصیل علوم هوانوردی پرداخت و در سال ۱۹۵۱ به مدرسه ستاد فرماندهی نیروی هوایی انگلستان پیوست. در سالهای ۱۹۴۶ تا ۱۹۴۸ عضو ایتسل (سازمان نظامی ملی یهود) بود و در جنگ ۱۹۴۸ در نیروی هوایی هاگانا مشغول بکار شد. وایزمن نخستین فرماندهی اسکادران در نیروی هوایی این رژیم گردید و طی سالهای ۱۹۵۰-۱۹۶۶ رئیس این نیرو شد. در سالهای ۵۳ تا ۵۶ فرماندهی هوایی رزمی و از سال ۱۹۵۶ تا ۱۹۵۸ ریاست ستاد نیروی هوایی را بر عهده گرفت. وی مدت ۸ سال فرماندهی نیروی هوایی بود و پس از آن در سالهای ۱۹۶۶ تا ۱۹۶۹ ریاست بخش عملیات و جانشین رئیس ستاد را بر عهده گرفت. تا اینکه در این سال از ارتش کنار رفت.
وایزمن در این سال وزارت راه و ترابری دولت لوی اشکول، در سالهای ۱۹۷۱-۱۹۷۲ ریاست کمیتهی اجرایی حزب حیروت و در سال ۱۹۷۷ رهبری مبارزات انتخاباتی لیکود را در دست گرفت. وی عملیات لیطانی را در سال ۱۹۷۸ علیه لبنان سازماندهی کرد. اما در سال ۱۹۸۰ پس از اختلاف با بگین استعفا داد و از لیکود طرد شد و در سال ۱۹۸۳ جنبش جدید یاهاد را که دارای برنامههای سیاسی کبوتر (مسالمت آمیز) بود، تأسیس کرد. سپس در سال ۱۹۸۴ به معراخ پیوست و وزیر مشاور در دولت پرز شد. مدتی بعد به سمت وزیر علوم در دولت ملی در سالهای ۱۹۸۸ تا ۱۹۹۰ رسید و سرانجام در سال ۱۹۹۳ رئیسجمهور رژیم صهیونیستی شد. (شخصیات اسرائیلی ۲۱۵-۲۱۶.)
منبع: انیس صایغ؛ دهفرمان جنبش صهیونیسم، ترجمه: سعید طبیعتشناس، تهران: انتشارات المعی، چاپ سوم