دلایل انحرافات تصوف

دراویش و صوفی‌ها افرادی هستند که بعد از قرن دوم هجری قمری[۱] بر مبنای افراط در زهد اسلامی و با پیروی از ریاضت‌های طاقت‌فرسای ادیان قدیم هندی، بودائی، نصرانی و روش نوافلاطونی، اساس فرقه‌ای را مخالف و مغایر با معیارهای روشن و عقل‌پسند قرآن و شرع مقدس اسلام و سنت و روش عملی پیامبر اسلام (صلّی الله علیه و آله)،  معصومین  علیهم السّلام  به نام تصوف و صوفی‌گری در جامعه اسلامی بنا نهادند.[۲] این کار آنان که در صدر اسلام توسط برخی از افراد برجسته صوفیه مانند ابو هاشم کوفی، معروف کرخی، جنید بغدادی، رابعه عدویه، حسن بصری، ابراهیم ادهم و امثال آنان به عنوان یک بدعت بزرگ به وجود آمد، رفته رفته منشأ ایجاد سلسله‌های مختلف و متعدد با راه و روش‌های خاصی گردید. بستر این سلسله‌ها در ابتداء مذهب اهل سنت بوده و در دوران حکومت صفویان به تبع اینکه سنّیان ایرانی شیعه شدند. تصوف وارد جامعه شیعی ایران گردید و به تدریج توأم با نوسانات سیاسی و فکری موجبات ایجاد سلسله‌های صوفی‌گری را در جامعه تشیّع به وجود آورد.

هیچ یک از فرقه ها و سلسله های صوفیه به ظاهر منکر خدا و پیامبر ـ(صلّی الله علیه و آله) نیستند و نیز فرقه های صوفیه شیعی ائمه ـ(علیهم السّلام) را انکار نمی کنند، لکن برخی از عقاید و اعمال آنان ملازم با اموری است که با شرک و نفی شریعت و نفی امامت امامان سازگار می باشند، به همین علت گروه های صوفیه از طرف فقهاء شیعی و سنّی از میان جامعه اسلامی مورد طرد قرار گرفته و اهل بدعت شمرده شده اند. بنا برابن هیچ یک از فرقه های تصوف مورد تایید تشیع نمی باشد. و علت آن انحرافاتی است که اصول مکتب  را تشکیل می دهد که در ذیل به برخی ازین انحرافات اعتقادی و عملی تصوف که تمام فرقه های صوفیه در آن ها مشترک اند اشاره می شود:

۱- مکتب تصوف و فرقه‌های صوفیه که امروز در میان برخی از جوامع اسلامی رایج است برخاسته از دین اسلام نمی‌باشد. زیرا نه در قرآن کریم و نه در متون روایی معتبر هیچ پایگاه و ریشه‌ای برای تصوف و فرقه‌های آن وجود ندارد لذا تصوف با آمدن اسلام در میان مسلمین نیامده است. از دیدگاه تاریخی نیز این نتیجه بدست می‌آید که تا زمان حکومت عباسی‌ها اثری از صوفیه و تصوف و فرقه‌ها و اقطاب آن در میان مسلمین به چشم نمی‌خورد و همه محققین بر این مطلب اتفاق نظر دارند.
کیوان سمیعی می‌گوید در زمان پیغمبر (صلّی الله علیه و آله )کسی بنام متصوفه وجود نداشته و از زمان امام صادق ـ علیه السّلام ـ به بعد مردمی بنام متصوفه و صوفی پدید آمدند. و در قرن دوم قمری با عمل ظهور می‌کند و در قرن سوم با علم کلام و فلسفه تلاقی نموده و چندی بعد با عمل و علم وارد خانقاه‌ها و محافل صوفیان می‌شود تا در قرن هفتم به عرفان علمی می‌رسد و محی الدین عربی اندلسی (م. ۶۳۸ق) و صدر الدین قونوی پسر زن و شاگرد محی الدین را به وجود می‌آورد.[۳]

دکتر قاسم غنی می‌گوید: بعد از حکومت امویان در راستای انشقاق مسلمین به فرقه‌های گوناگون دسته مخصوصی بنام صوفیه و متصوفه پیدا شدند و در حدود سال ۲۰۰ ق این نام‌ها شایع و معروف گشت. پس قدر مسلم این است که در دوره صحابه و تابعین این فرقه وجود نداشته است بلکه از پدیده‌های قرن دوم است.[۴]

در نفحات الانس آمده است که تا قرن دوم هجری از صوفی اسمی نبود و پس از ورود ملل مختلف، فرقه‌های گوناگون خصوصاً صوفیه در بین مسلمین پدیدار شد و جاحظ اولین کسی است که این کلمه را در کتاب «البیان و التبیین» بکار برده و اولین کسی که این نام بر او اطلاق شد ابوهاشم کوفی است.[۵] ابن الجوزی[۶] ابن خلدون[۷] سید اسدالله خاوری[۸] و دیگران نیز به این مطلب اذعان نموده‌اند.

علامه طباطبائی(ره) درباره پیدایش تصوف چنین می‌فرماید: تصوف مقارن با انتشار بحث فلسفی در زمان عباسیان ظهور نمود.[۹] و برای آن ریشه‌ای در عهد خلفاء در لباس زهد وجود داشته است. و سپس به شکل متصوفه در اوائل عهد بنی عباس توسط ظهور مردانی از صوفیه مثل بایزید، جنید، شبلی و معروف کرخی و غیر آنان پدیدار شدند. این قوم زمانی که ادعای کرامات کردند و مطالبی را که با ظواهر دین و حکم عقل متناقض بودند به زبان آوردند و ادعا می‌کردند که بر این معانی صحیح فهم اهل ظاهر نمی‌رسد، بر فقها و عامه مسلمین گران تمام شد و آنان را انکار نمودند و از آنها تبرئه جسته و مورد تکفیرشان قرار دادند و با حبس، شلاق، کشتن، دار آویختن و تبعید نمودن از آنان دوری جستند. صوفیه در قرن ششم و هفتم به اوج خودشان رسیده و پس از آن به سوی انحطاط گرائیده و مردم از آنان اعراض نمودند.[۱۰]

از آنچه که بیان گردید و نیز با رجوع به سایر کتبی که به این امر پرداخته‌اند به دست می‌آید که تصوف ربطی به اسلام ندارد چون اگر ملازم با دین اسلام می‌بود، باید توسط شخص پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ و جانشینان معصومش تبیین می‌گردید همانطوریکه خود اسلام و مفاهیم دینی و اوامر و نواهی تا جزئی ترین مسائل آن به وسیله  آن حضرات ـ علیهم السّلام ـ بیان شده‌اند امّا از تصوف و مبانی آن حتی به صورت کلی هم نام نبرده‌اند مگر در بعضی از روایات که در مقام نکوهش و مذمّت از  آن نام برده شده است.[۱۱] امّا به رغم این واقعیت همه فرقه‌های صوفیه مسلک تصوف را به اسلام و پیشوایان دین نسبت می‌دهند و هر کدام سلسله اقطاب‌شان را از راه‌های مختلف به ائمه معصومین ـ علیهم السّلام ـ و در نهایت به پیامبر معظم اسلام ـ صلّی الله علیه و آله ـ می‌رسانند و اصرار دارند که این پندارهای آنان را مردم بپذیرند.

۲التقاطی بودن مکتب تصوف یکی دیگر از دلایل انحراف آن می باشد . قاسم غنی در این مورد می‌گوید: واقع امر این است که تصوف طریقه مرکب و بسیار پیچ در پیچی است و منابع مختلف و متنوع داشته و از سرچشمه‌های متعدد آب خورده است. صوفیه از حیث مذاق و سلیقه التقاطی بوده و مانند مردمان متعصّب هیچ وقت پای خود را به یک جا نبسته‌اند. به این معنی که همین که رأی و عقیده‌ای را موافق با ذوق و حال خود یافته‌اند و منتسب به هر کس و هر جا بوده گرفته‌اند و همیشه لسان حال‌شان این بوده که:

شاخ گل هر جا که می‌روید گل است                         خم مُل هر جا که می‌جوشد مُل است
و مهمترین منابع غیر اسلامی تصوف عبارت‌اند از دیانت مسیحیت، فلسفه نو افلاطونی و حکمت اشراق عرفانی قبل از اسلام و افکار و آراء بودایی.[۱۲] و بر این مطلب اکثر محققین و علما اسلامی اتفاق دارند که در محل خودش بیان شده است.

۳دلیل سوم انحرافات تصوف در بطلان بعضی از عقاید و اعمال  این مکتب نهفته است:

الف. وحدت وجود:

دراویش و صوفیه معتقداند که کل عالم مساوی با خدا است و ذات احدیت به صورت مجرد از مظاهر خودش که همه مخلوقات باشد بالفعل تحقق ندارد و تمام موجودات به نحوی تجلی خداوند است.[۱۳] و بر همین اساس حسین بن منصور حلاج ادعای «انا الحق» نمود و به اعتقاد خودشان اسرار حقیقت را فاش کرد و متهم به زندیق و ملحد گردید.[۱۴] اشعار صوفیه پر از مطالبی است که اعتقاد آنان را به وحدت وجود ثابت می کند و به عنوان نمونه شعری از عطار نیشابوری را ذکر می کنیم:
منم الله در عین کمالم                     منم الله در عین وصالم

من الله خود در خود بدیدم              به خود گفتم کلام حق شنیدم[۱۵]

بطلان این عقیده صوفیه و دراویش هم از جهت برهان عقلی که منافات با توحید ذاتی خداوند دارد و همه از نظر شرعی که با تمام ادیان الهی در تضاد است، بر هیچ کسی پوشیده نیست

ب. اتحاد و حلول: این عقیده صوفیه به این معنا است که خداوند در مخلوقات خود حلول می‌کند و برای همین معتقدند که خداوند در پیامبران و امامان و اولیاء حلول نموده است.[۱۶]

ج. اعتقاد به ولایت اقطاب: دراویش در رابطه با مسئله ولایت عقیده ای خاص دارند. آنان در عین حالی که ولایات سه گانه (امامت دینی، زعامت سیاسی و ولایت تصرف را نسبت به ائمه اطهار ـ علیهم السّلام ـ انکار می کنند)، معتقد به ولایت اقطاب شان- که همان صوفی هایی است که به پندار آنان به حق واصل گردیده و عقل شان زایل و شریعت از آنان ساقط گشته است- ـ می باشند. و این ولایت را که شبیه به ولایت تصرف می باشد به انحاء گوناگون تعریف کرده اند و می گویند ولی کسی است که از حال خود فانی و در مشاهده حق باقی است و خود از نفس خود خبر ندارد. و یا می گویند ولی کسی است که کامل و فانی و مضمحل در حق باشد. و برای ولایت مراتب و تقسیمات عجیب و غریب دارند.[۱۷] که کاملاً بیگانه از متون اسلامی و عقاید مسلمین می باشد صوفیه راه رسیدن به این ولایت را برای همگان باز گذاشته اند و آن را اکتسابی دانسته و اراده خداوند را در آن دخیل نمی دانند و هیچ نوع انحصاری برای آن قائل نیستند و لذا می گویند:

«دست زن در دامن هرکو ولی است                           خواه از نسل عمر و خواه از علی است.»[۱۸]

منتهی راه رسیدن به این ولایت فقط سیر و سلوک صوفیانه می باشد و به وسیله آن به کمال رسیده و مقام قطبیت نصیب او می گردد. صوفیان ولایت ائمه (علیهم السّلام) را در ابعاد علمی، دینی، و رهبری سیاسی عملاً قبول ندارند بلکه معتقد به یک نوع ولایت‌اند که در اثر ریاضت‌های صوفیانه و سیر و سلوک ممکن است برای هر کسی حاصل گردد.[۱۹]

د. محوریت طریقت و حقیقت در برابر شریعت در مکتب تصوف دلیل دیگری بر انحراف این مکتب می باشد. شریعت همان احکام و دستورات الهی است که از طرف خداوند بر پیامبر اسلام ـ‌(صلّی الله علیه و آله) برای هدایت وتکامل بشر به عنوان یک دین و قانون الهی نازل گردیده و همه مسلمین اعم از علماء فقهاء و عوام خودشان را پیرو این شریعت دانسته و اوامر و نواهی آن را باعث حصول کمال انسانی و لازم الاجرا می دانند و در این جهت هیچ تفاوتی بین افراد جامعه اسلامی وجود ندارد.
اما دراویش و صوفیه در کنار شریعت اسلامی پدیده هایی بنام طریقت و حقیقت اختراع کرده اند که شریعت را پوسته طریقت و طریقت را پوسته حقیقت می دانند. و معتقدند که شریعت و طریقت هر دو وسائل رسیدن به حقیقت است. و مراد از طریقت آداب سیر و سلوکی است که خودشان ابداع کرده اند و مراد از حقیقت مرحله رسیدن به خداست. صوفیه معتقدند که وقتی انسان به مرحله حقیقت رسید در بحر وحدت الهی غرق و محو می شود و از این ‌حالت برای او بیخودی و زوال عقل حاصل می گردد و نمی تواند خود را از این غرقاب بیرون آورد. و به اتفاق همه علماء اسلام تکالیف شرعیه از کسی که عقل او زائل گشته است ساقط می باشد.[۲۰] صوفیه به این ترتیب هم در کنار شریعت طریقت را جعل کرده اند و هم به بهانه اینکه انسان وقتی به حقیقت رسید به خاطر زوال عقل، شرع را پامال نموده و کنار گذاشته اند.

علامه طباطبایی(رحمت الله علیه) می فرمایند: متصوفه از برای سیر و سلوک آداب و رسوم خاصی را که در شریعت وجود نداشت احداث کردند و پیوسته راه های جدیدی را بر آن افزودند و شرع را کنار گذاشتند تا اینکه به جایی رسیدند که شریعت را در یک طرف قرار دادند و طریقت را در طرف دیگر و کارشان به جایی رسید که در محرمات غوطه ور شدند و واجبات را ترک کردند و در نتیجه منتهی به گدایی و استعمال افیون و بنگ شدند که این حالت آخرین حالت تصوف است که عبارت از مقام فناء باشد.[۲۱] هـ . سماع و رقص: انجام برنامه‌های نوازندگی و خوانندگی به سبک خاص صوفیانه یکی از کارهای مهم خانقاهی به شمار می‌آید. ابن الجوزی در این زمینه چنین می‌گوید: تصوف طریقه‌ای است که از زهد شروع می‌شود و به سماع و رقص منتهی می‌گردد و از میان عوام‌طالبان آخرت به آنها روی می‌آورند و طالبان دنیا به خاطر لهو و لعبی که در مجالس آنها می‌بینند به سوی آنها جذب می‌شوند. این طائفه وقتی که غناء و موسیقی را می‌شنوند به وجد می‌آیند و …[۲۲]

و. عشق و تعشّق: صوفیان بر طبق این پندار که «المجاز قنطره الحقیقه» عشق مجازی آن هم از نوع وضیع و حیوانی را از کمالات انسانی دانسته و سخت بر این امر پایبند هستند و دامنه این عشق را به عشق با پسران زیباروی گسترش داده به امید اینکه شاید به عشق حقیقی که عشق به خدا باشد برسند[۲۳] و یا ممکن است اصلاً خود همین عشق در نزد برخی از آنان موضوعیت داشته باشد. و ناگفته پیدا است که با انجام کارهای حرام و ضد اخلاقی نه تنها تقرب الهی حاصل نمی‌گردد بلکه قطعاً موجبات دوری و ناخشنودی خدا را به دنبال خواهد داشت.

زـ ریاضت: یکی از کارهای خانقاهی صوفیه ریاضت‌های غیر مشروع و برگرفته از ریاضت‌های رایج بین مرتاضان هندی و بودائی و راهبان نصاری، می‌باشد. علاّمه طباطبایی می‌فرماید : مسئله ریاضت نفس، امری نیست که مسلمانان آن را در قالب تصوف و عرفان اختراع کرده باشند بلکه این عمل در بین امم گذشته مثل بودائیان، هندیان، نصاری و … به خاطر آثار عجیب و غریبی که بر آن مترتب می‌گردد مرسوم بوده است.[۲۴]

۴- دلیل چهارم احادیثی است که در مذمت تصوف وارد شده،که اکثر آنها از نظر سند صحیح و از حیث دلالت آشکار می‌باشند. نمونه‌ای از آنها را ذکر می‌کنیم:

الف . در حدیقه الشیعه از امام رضا (علیه السّلام ) روایت شده که فرمود: کسی که در نزد وی از صوفیان سخن به میان آید و این شخص آنها را با زبان و قلب انکار نکند از شیعیان ما نیست. اما اگر آنها را انکار کند ـ روش و مسلک آنها را باطل بداند ـ مانند کسی است که در کنار پیامبر(صلی الله علیه و آله) با کفّار به جهاد پرداخته است.[۲۵]

ب . امام هادی ـ علیه السّلام ـ در مسجد النبی (صلی الله علیه و آله) نشسته بود که گروهی از صوفیه وارد شدند امام( علیه السّلام ـ)به اطرافیان خود فرمود به آنها توجه نکنید… آن‌گاه اضافه کرده و فرمودند: همه صوفیان از مخالفین ما هستند و راه و مسلک آنها مغایر با راه و مسلک ما می‌باشد و اینها نصارا و مجوس این امت هستند.[۲۶]

ج . یکی از شیعیان به امام صادق ـ علیه السّلام ـ عرض کرد در زمان ما قومی به وجود آمده که آنها را صوفیه می‌نامند، در رابطه با آنها چه می‌فرمائید؟ امام (علیه السّلام) در جواب فرمودند:‌آنها دشمنان ما هستند و کسی هم که رغبتی به آنها داشته باشد از آنهاست و با آنها محشور خواهد شد.[۲۷]

 د . از امام صادق ـ علیه السّلام ـ در رابطه با ابی‌هاشم صوفی کوفی سؤال شد، امام (علیه السّلام) فرمود: او جدّاً عقیده فاسدی دارد، او کسی است که مذهب و مسلک تصوف را پایه‌گذاری کرده است.[۲۸]

 ه . پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) در ضمن وصایای خود به جناب ابوذر فرمود: در آینده قومی خواهد آمد که در تابستان و زمستان لباس پشم می‌پوشند و با این کار خود را از دیگران برتر می‌دانند. که به اینها، فرشتگان آسمانها و زمین لعنت می‌فرستند.

با توجه به احادیثی که ذکر گردید و روایاتی که با این مضامین در کتب روائی ذکر شده است متصوفه مورد مذمت و نکوهش پیامبر (صلی الله علیه و آله ـ و ائمه (علیهم السّلام)ـ قرار گرفته‌اند.

از مجموع دلایلی که ذکر گردید انحراف و بطلان مکتب تصوف بر هیچ مسلمانی پوشیده نمی ماند .لذا این راهی نیست که انسان را به کمالات معنوی رسانده و به خدا نزدیک گرداند بلکه بهترین و تنها ترین راه کسب کمالات معنوی و تقرب به خدا دستورات شرعی و اخلاقی است که در قرآن و رهنمود های معصومین (ع) به مسلمانان سفارش گردیده اند.

پی نوشت ها:
[۱] . دکتر غنی، قاسم، تاریخ تصوف در اسلام، ص ۱۹، انتشارات نوار، تهران، دوم، ۱۳۴۰ ش.
[۲] . کیانی نژاد، زین العابدین، سیر عرفان در اسلام، ص ۴۶، تهران، انتشارات اشراقی.
[۳] . سمیعی، کیوان، مقدمه مفاتیح الاعجاز، ص ۷۰ و ۷۱، تهران، انتشارات سعیدی، پنجم، ۱۳۷۱ ش.
[۴] . دکتر قاسم غنی، تاریخ تصوف در اسلام، ج۲، ص ۴۵ و ۵۰، تهران، زوار، هشتم۱۳۸۰ش.
[۵] . جامی، ملا عبدلرحمن، نفحات الانس، ص ۱۵، کتابفروشی محمودی، بی تا.
[۶] . ابن الجوزی عبدالرحمن، تلبیس ابلیس، ص ۱۹۹، بی جا و بی تا.
[۷] . ابن خلدون، تاریخ ابن خلدون، ۱/ ۴۶۷، بیروت، دار احیاء التراث العربی، چهارم، بی تا.
[۸] . سید اسد الله خاوری، ذهبیه تصوف علمی، آثار ادبی، ص ۱۲، دانشگاه تهران، دوم، ۱۳۸۳ ش.
[۹] . طباطبائی،محمد حسین، المیزان، ۱/ ۲۵ قم، دفتر نشر اسلامی، بی تا.
[۱۰] . همان، ج ۵، ص ۲۸۱ و ۲۸۲٫
[۱۱] . این روایات در رساله اثنا عشریه شیخ و عاملی جمع آوری شده است.
[۱۲] . رجوع شود به تاریخ تصوف در اسلام، ج ۲، ص ۶۷ و ۶۸٫
[۱۳] . جوادی آملی، عبدالله، رحیق مختوم، ۱/۲/۴۱ ـ ۴۹۲، قم،‌نشر اسراء اول، ۱۳۷۵ ش.
[۱۴] . لاهیجی،‌شیخ محمد،‌شرح گلشن راز، ص ۳۱ ـ ۳۳، انتشارات کتابفروشی محمدی،‌بی تا.
[۱۵] . عطار، فریدالدین،‌تذکره الاولیاء، ۱/۱۷۳،‌تهران، دنیای کتاب، بی تا.
[۱۶] . دهخدا، لغت‌نامه، ماده حلول.
[۱۷] . سجادی، سید جعفر، فرهنگ اصطلاحات و تعبیرات عرفانی، ص ۷۹۱ و ۷۹۲، کتابخانه طهوری، چهارم، ۱۳۷۸ ش.
[۱۸] . لاهیجی، شیخ محمد، شرح گلشن راز، ص ۲۷۳، کتابفروشی محمدی، بی تا و مولوی،‌جلال الدین
[۱۹] . لاهیجی، شیخ محمد، شرح گلشن راز، ص ۲۷۳، کتابفروشی محمدی، بی‌تا.
[۲۰] . لاهیجی، شیخ محمد، شرح گفشن راز، ص ۳۵۰، انتشارات کتابفروشی محمدی، بی تا.
[۲۱] . طباطبایی، محمد حسین، المیزان، ۵/۳۸۲، قم: انتشارات جامعه مدرسین، بی تا.
[۲۲] . ابن الجوزی، جمال الدین، تلبیس ابلیس، ص ۱۶۱ و ۲۶۰، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۳۶۸ ق.
[۲۳] . شیرازی، صدر الدین محمد، اسفار، ۳ / ۱۷۱ و ۱۷۳، بیروت، دار احیاء التراث العربی، سوم، (۱۹۸۱ م)
[۲۴] . المیزان، ۶ / ۱۹۲ و ۱۹۳٫
[۲۵]  . هاشمی خوئی، حبیب الله، ص ۱۶، ج ۱۴، ن مکتبه الاسلامیه، تهران.
[۲۶]  . هاشمی خوئی، حبیب الله، ص ۱۶، ج ۱۴، شرح نهج البلاغه، چ ۴، ن مکتبه الاسلامیه،‌ تهران.
[۲۷]  . همان مصدر، ص ۱۶٫
[۲۸]  . همان، ص ۷٫

 

منبع:
https://adyanuniv.com/sufism/1399/03/24

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.