تناسخ

در رد تناسخ ادله گوناگونی قابل طرح است که در ادامه به‌صورت دسته‌بندی‌شده مطرح خواهند شد:

ادله عقلی ابطال تناسخ

استدلال‌های عقلی متعددی در جهت ابطال تناسخ بیان شده است که بعضی از آن‌ها به شرح ذیل است:

  • دلیل اول: اجتماع دو نفس در یک بدن

بسیاری از فیلسوفان و متکلمانی که از تناسخ سخن گفته و آن را رد کرده‌اند، به این استدلال اشاره نموده‌اند.[1] این دلیل یکی از براهینی است که به‌منظور استحاله تناسخ اقامه شده است و می‌توان آن را به‌صورت یک قیاس شرطی بیان کرد:

مقدمه اول: اگر نفس پس از انتقال از بدنی که با مرگ از آن جدا شده وارد بدنی دیگر شود، لازم می‌آید، دو نفس به بدن واحد تعلق گیرد.

بیان ملازمه: سبب حدوث نفس در بدن، حدوث و آمادگی بدن است و به محض این که بدن آماده شود، نفسی که نسبت به همه کمالات علمی و عملی بالقوه است، حادث می‌شود و به آن تعلق می‌گیرد. حال اگر نفس دیگری که با مرگ از بدن دیگری جدا شده به این بدن تعلق گیرد، لازم می‌آید دو نفس به یک بدن تعلق گیرد؛ یکی نفس حادث‌شده و دیگری نفسی که با تناسخ از بدن پیشین جدا شده و به این بدن تعلق گرفته است.

مقدمه دوم: تالی باطل است؛ تعلق دو نفس به یک بدن محال است؛ زیرا لازمه‌اش آن است که واحد کثرت یابد؛ به این دلیل که تشخص انسان به نفس است و تعلق دو نفس به یک بدن دو تشخص را برای انسان واحد در پی دارد؛ بر این اساس یک موجود، دو وجود خواهد داشت که استحاله آن روشن است.

نتیجه: با ابطال تالی مقدمه هم باطل خواهد شد؛ بنابراین تناسخ محال است.

  • دلیل دوم: بازگشت فعلیت به قوه

دلیل دیگری برای محال بودن تناسخ از طرف برخی از فلاسفه یا متکلمین ارائه شده است که می‌توان آن را برهان قوه و فعل یا بازگشت فعلیت به قوه نامید.[2] گفتنی اینکه از آنجا که بازگشت فعلیت به قوه امری بدیهی یا قریب به بداهت است، برهان مذکور، واضح و بدیهی تلقی می‌شود.

مقدمه اول: اگر نفس پس از مرگ به بدن دیگر تعلق گیرد، رجوع از فعل به قوه لازم می‌آید.

بیان ملازمه؛ هر نفس در ابتدای تعلقش به بدن نسبت به مجموعه‌ای از کمالات علمی و عملی بالقوه است، نفس هم مانند بدن در طول حیات جسمانی‌اش از حالت قوه به فعلیت و کمال می‌رسد؛ خواه فعلیت و کمالش در سعادت باشد، خواه در شقاوت. اگر نفس پس از خروجش از قوه به فعلیت به بدن دیگر تعلق گیرد، لازم می‌آید که از حالت فعل به قوه بازگردد.

مقدمه دوم: تالی باطل است؛ زیرا رجوع فعل به قوه از چند جهت محال است:

یک جهت اینکه نفس دارای حرکت جوهری و ذاتی است؛ جاهل با عالم شدن تغیر ذاتی و جوهری می یابد و امر ذاتی یکنواخت و تخلف‌ناپذیر است و هیچ عامل طبیعی یا ارادی و یا اتفاقی نمی‌تواند متحرک به حرکت ذاتی را از مسیرش بازگرداند. در حالی که رجوع فعل به قوه به‌معنای عقب گرد و تخلف در حرکت جوهری نفس است؛ بنابراین تعلق نفسی که در بدن پیشین بوده به بدن دیگر محال است.

جهت دوم اینکه اگر فعل به قوه برگردد، معنایش آن است که فعل، قوه رجوع به آن قوه را داشته باشد؛ مثلاً روح یک جوان اگر بخواهد به یک نوزاد برگردد، در حالی که روح نوزاد برای جوان شدن بالقوه بود، این جوان که فعلیت قوه در نوزاد است باید قوه نوزاد شدن را داشته باشد؛ بنابراین قوه قوه خودش می‌شود که در نوزاد است.

پس فعلیت روح جوان قوه است، برای قوه خودش که در نوزاد بود و این محال است؛ زیرا قوه قوه یک شیء قوه خود آن شیء هم خواهد بود؛ یعنی روح جوان، قوه برای خودش باشد به این معنا که در عین داشتن فعلیت جوانی قوه جوانی را داشته باشد که به معنای فقدان جوانی است؛ بنابراین هم جوان است، هم جوان نیست.

  • دلیل سوم: برهان تعطیل

از دیگر براهینی که جهت استحاله تناسخ اقامه شده است، این است که تناسخ لازمه‌ای دارد و آن معطل ماندن نفس می‌باشد که امری محال است.

مقدمه اول: اگر تناسخ جایز باشد، لازم می‌آید که برای مدتی نفس از تدبیر بدن معطل بماند؛

بیان ملازمه: آن جدایی از بدن سابق غیر از آن تعلق به بدن لاحق است، به‌گونه‌ای که جدایی و تعلق در یک آن صورت نمی‌گیرد؛ زیرا مفارقت و تعلق دو امر متضادند و ناگفته پیداست که تحقق دو امر متضاد در مکان و زمان واحد محال است این از یک سو. از سوی دیگر تردیدی در این معنا وجود ندارد که پشت سر هم آمدن دو آن [= لحظه] محال است؛ زیرا «آن» منتهی الیه زمان است و برای تحقق دو آن به دو زمان نیاز است که در این صورت دو آن از هم جدا شده، تتالی دو آن نخواهد بود؛ چنانکه کنار هم قرار گرفتن دو نقطه هم محال است.

در نتیجه بین آن مفارقت و آن تعلق باید زمانی فاصله شود که در آن زمان نفس به بدن تعلق ندارد و قهراً از تدبیر بدن معطل است.

مقدمه دوم: تعطیل محال است؛ زیرا خلاف حکمت الهی است.

نتیجه بنابراین تناسخ محال است.

ادله نقلی در رد تناسخ
  • عدم بازگشت پس از مرگ به دنیا

در قرآن آیاتی وجود دارد که مضمون آن‌ها این است که بازگشت مردگان به حیات دنیوی امکان‌ناپذیر است، در حالی که بر اساس تناسخ، روح به دنیا بازگشته در کالبد بدن دنیوی قرار می‌گیرد.

«حَتَّى إِذَا جَاءَ أَحَدُهُمُ الْمَوْتُ قَالَ رَبِّ ارْجِعُونِ * لَعَلَّى أَعْمَلُ صَالِحاً فِیمَا تَرَکْتُ کَلَّا إِنَّهَا کَلِمَهٌ هُوَ قَائِلُهَا وَمِن وَرَائِهِم بَرْزَخٌ إِلَى یَوْمِ یَبْعَثُونَ»[3]

«[کافران همچنان از مرگ غافلند] تا این که وقتی مرگ یکی از آنان فرا رسد می‌گوید: ای پروردگارم مرا بازگردانید تا شاید آن اعمال نیکی را که ترک نموده‌ام، جبران نمایم. جواب می‌آید: هرگز و این سخنی است که او همچنان می‌گوید و پشت سرشان برزخی است تا روزی که برانگیخته شوند.»

آیه دیگر می‌گوید:

«وَلَوْ تَرَى إِذِ الْمُجْرِمُونَ نَاکسُوا رُؤُوسِهِمْ عِندَ رَبِّهِمْ رَبَّنَا أَبْصَرْنَا وَسَمِعْنَا فَارْجِعْنَا نَعْمَلْ صَالِحاً إِنَّا مُوقِنُونَ»[4]

«ای کاش می‌دیدی آن‌گاه که مجرمان در نزد پروردگارشان سرافکنده‌اند، گویند:‌ ای پروردگار ما دیدیم، شنیدیم، اکنون ما را بازگردان تا کاری شایسته کنیم که اینک به یقین رسیده‌ایم.»

  • آرزوی بی‌حاصل

مقدمه اول: اگر تناسخ ممکن باشد، خداوند آرزوی بازگشت به دنیا را آرزوی دست نایافتنی نمی‌دانست.

مقدمه دوم: در حالی که در قرآن کریم چنین آرزویی دست نایافتنی تلقی شده؛ زیرا خداوند متعال می‌فرماید:

«وَلَوْ تَرَى إِذْ وُقِفُوا عَلَى النَّارِ فَقَالُوا یالیتنا نُرَد وَلا تُکذب بآیاتِ رَبِّنَا وَتَکُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ بَلْ بَدا لَهُم مَا کَانُوا یَخْفُونَ مِن قَبْلُ وَلَوْ رُدُّوا لَعَادُوا لِمَا نُهُوا عَنْهُ وَإِنَّهُمْ لکاذبون»[5]

«اگر آن‌ها را در آن روز که در برابر آتش نگاهشان داشته‌اند بنگری می‌گویند: ای کاش ما را بازگردانند تا آیات پروردگارمان را تکذیب نکنیم و از مؤمنان باشیم. نه! آنچه را که پیش از این پوشیده می‌داشتند، اکنون بر ایشان آشکار شده، اگر آن‌ها را به دنیا بازگردانند باز هم به همان کارها که منعشان کرده بودند باز می گردند. اینان دروغگویانند.»

نتیجه: با ابطال تالی، مقدم نیز باطل خواهد شد و در نتیجه تناسخ نیز محال خواهد بود.

در پاره‌ای جوامع روایی حدیثی از امام رضا وارد شده است؛ بدین مضمون که تناسخ عقیده‌ای کفرآمیز است:

«من قال بالتناسخ فهو کافر بالله العظیم یکذب بالجنه و النار؛ کسی که به تناسخ باور داشته باشد به خدای بزرگ کافر شده و بهشت و جهنم را تکذیب کرده است.»

[1]. ابن‌سینا، الشفاء،‌کتاب النفس، ص ۳۱۲؛ فخرالدین رازی، المباحث المشرقیه، ج۲، ص ۳۹۷.

[2]. ابن‌سینا، الشفاء،‌کتاب النفس، ص ۳۸۷؛ همو، المبدأ و المعاد، ص ۱۰۸؛ حلی، کشف المراد، ص ۱۹۱؛ ملاصدرا، اسفار الاربعه، ج ۹، صص ۹.

[3]. مؤمنون، آیات ۹۹- ۱۰۰

[4]. سجده، آیه  ۱۲

[5]. انعام، آیات ۲۷- ۲۸

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.