فرقه پژوهی
مولوی عبدالحمید که بیش از دو ماه است در آتش اغتشاشات می دمد، اکنون که وقت اجرای حدود محاربانی شده است که تحریک او باعث آن شده است، این مجازات را غیرشرعی میخواند؛ درحالیکه در روایت صحیح اهل سنت و آیه ۳۳ سوره مائده، حکم اعدام، یکی از مجازات های محارب دانسته شده است.
حال سوال از جناب عبدالحمید این است که اربابانتان از حدود به اصطلاح شرعی در حال حاضر هم کوتاه نمیآیند شما چطور یکباره تمامی حدود شرعی ازنظر اهل سنت را نادیده میگیرید؟
اسلام مانند دیگر شرایع الهی اعدام مجرمان را در مواردی خاص جایز و گاهی واجب شمرده است، ضمن اینکه اعدام انسانها را بدون اینکه مرتکب جرم و فسادی در زمین شده باشند، حرام و گناهی عظیم میداند.
ازجمله مواردی که اعدام صورت میگیرد، برای شخص محارب است؛ جرم محاربه بنا بر ماده ۲۷۹ قانون مجازات اسلامی ۱۳۹۲، عبارت از کشیدن سلاح به قصد جان، مال یا ناموس مردم یا ارعاب آنهاست، بهنحوی که موجب ناامنی در محیط شود. این جرم در صورتی تحقق مییابد که نتیجه آن، یعنی ایجاد ناامنی در محیط رخ دهد.
اگر قصد اولیه فردی سرقت باشد و به این منظور سلاح بکشد، ولی بداند که عمل او موجب سلب امنیت مردم میشود، محارب محسوب خواهد شد؛ بهعبارت دیگر، قصد تبعی او و آگاهی اش به اینکه این عمل در هر صورت امنیت عمومی مردم را سلب میکند، سبب خواهد شد که وی نیز محارب بهشمار آید.
به موجب ماده ۲۸۲ قانون مجازات اسلامی مصوب ۱۳۹۲، مجازات محاربه عبارت است از: اعدام، صلب، قطع دست راست و پای چپ و نفی بلد. (نفی بلد به معنای تبعید است و صلب نیز همان به صلیب کشیدن است) انتخاب اینکه کدامیک از این مجازاتها متناسب با جرم ارتکابی محارب است، برعهده قاضی است.
مستند اصلی فقیهان برای حکم محاربه، آیه ۳۳ سوره مائده است. در این آیه آمده است: «إِنَّمَا جَزَاءُ الَّذِینَ یحَارِبُونَ اللهَ وَرَسُولَهُ وَیسْعَوْنَ فِی الْأَرْضِ فَسَادًا أَن یُقَتَّلُوا أَوْ یُصَلَّبُوا أَوْ تُقَطَّعَ أَیدِیهِمْ وَأَرْجُلُهُم مِّنْ خِلَافٍ أَوْ یُنفَوْا مِنَ الْأَرْضِ (مائده/33) سزای کسانی که با (دوستداران) خدا و پیامبر او میجنگند و در زمین به فساد میکوشند، جز این نیست که کشته شوند یا بر دار آویخته گردند یا دست و پایشان در خلاف جهت یکدیگر بریده شود یا از آن سرزمین تبعید گردند.»
در تفسیر نمونه آمده است، شأن نزول آیه، داستان مسلمان شدن گروهی از مشرکان بوده است که به جهت آنکه آب و هوای مدینه برایشان مناسب نبود، به دستور پیامبر اسلام (صلیاللهعلیهوآله) به منطقهای خوش آبوهوا نقل مکان کردند. از آنجا که آن منطقه محل چرای شتران بود، روزی این افراد دست و پای چوپانهای مسلمان را بریده، شتران را دزدیدند و از اسلام بیرون رفتند. آیه درباره این افراد نازل شد و مجازات آنها را بیان کرد.(1) در کتابهای فقهی از این آیه، هم در زمینه نوع مجازات محارب و هم در خصوص مصداقهای آن سخن میرود.
همچنین از نظر اسلام، مجازات شایعه سازی به قصد ضربه زدن به اساس نظام اسلامی، خیانت به آن و همکاری با دشمن، اعدام است: «لَئِن لَم یَنتَهِ المُنفِقونَ والَّذینَ فی قُلوبِهِم مَرَضٌ والمُرجِفونَ فِی المَدینَهِ لَنُغرِیَنَّکَ بِهِم ثُمَّ لا یُجاوِرونَکَ فیها اِلاّ قَلیلا مَلعونینَ اَینَما ثُقِفوا اُخِذوا وقُتِّلوا تَقتیلا (احزاب/60و61) اگر منافقان و بیماردلان و آنها که اخبار دروغ و شایعات بی اساس در مدینه پخش میکنند دست از کار خود بر ندارند، تو را بر ضدّ آنان میشورانیم؛ سپس جز مدّت کوتاهی نمیتوانند در کنار تو در این شهر بمانند! و از همه جا طرد میشوند و هر جا یافته شوند گرفته خواهند شد و به سختی به قتل خواهند رسید!»
به نظر مفسران، این افراد، منافقانی بودند که با پخش شایعاتی مانند اینکه لشکر قریش در فلان موضع است و قصد تهاجم به مدینه را دارد یا لشکریان اسلام کشته شدهاند یا لشکر اسلام شکست خورده است(2) درصدد ضربه زدن به نظام نو پای اسلامی بودند. برخی نیز گفتهاند: «اینان کسانی بودند که با هدف ایجاد فتنه و آشوب، اقدام به نشر خبرهای دروغ میکردند»(3) برخی مفسران(4) مقصود از منافقانی را که در آیات ۸۸-۸۹ سوره نساء حکم دستگیری و اعدام آنان صادر شده است افرادی دانستهاند که در پی جاسوسی به نفع دشمن و همکاری با آنان بودهاند، افزون بر این، قرآن در آیه ۹۱ سوره نساء به گروه دیگری از منافقان اشاره کرده که با ایجاد رابطه و همکاری با مشرکان درصدد تأمین امنیت خود از ناحیه هر دو گروه (مشرکان و مسلمانان) بودند.
مولوی عبدالحمید که خود در این دو ماه در آتش اغتشاشات می دمید(5) اکنون که وقت اجرای حدود محاربانی شده است که تحریک او باعث آن شده است، میگوید: «خیلی متأسفم از اعدام محسن شکاری، که هیچ کاری نکرده و کسی را نکشته و یک بسیجی را زخمی کرده؛ از لحاظ شرعی، شما نمیتوانید این را اعدام کنید و این را شما محارب قرار دادید و هیچ انسانی را نکشته، نباید کشته شود و حکومت این را اعدام کرده؛ اعدام کردن کسی که هیچ شخصی را نکشته، صحیح نیست و استدلال از قرآن برای محارب قرار دادن معترضان استدلال نادرست و ناصحیحی است.»
با توجه به مطالب مذکور، استدلال جناب مولوی نشان دهنده علم نداشتن او به احکام اسلامی است؛ در شأن نزول آیه ۳۳ سوره مائده افرادی بودند که برخی مسلمانان را زخمی کردند و خداوند حکم قتل و به صلیب کشیدن را درباره آنان آورده است.
در روایت صحیحی از اهل سنت(6) آمده است: «ریختن خون مسلمانی که شهادتین گفته است، حلال نیست مگر به یکی از این سه دلیل؛ مردی که زنای محصنه انجام دهد سنگسار میشود؛ مردی که قتل انجام میدهد، قصاص میشود؛ مردی که محاربه انجام دهد، کشته شده یا صلیب بسته شود یا تبعید میشود.»(7)
اسلام فقط جنگ بدر و فتح مکه نیست؛ اکنون نیز شرایط مانند این دو زمان نیست، بلکه شبیه جنگ احزاب است که عدهای در حکومت اسلامی، از پشت به امنیت جامعه خنجر زدند. قصد مولوی تأسف از کشتن فرد بیگناه نیست؛ بلکه ترس از این است که حکم محارب برای اغتشاشگران اهل سنت نیز اعمال شود و مباشرین محکوم شوند و مولوی نیز به جرم تحریک آنها خود مجرم شناخته شود.
آیا مولوی تاکنون به عربستان درباره حکم اعدام نوجوان سیزده ساله شیعه تذکر داده است؟ آیا جوانان شیعه اعدام شده در عربستان، مظلومانه به شهادت نرسیدند؟
سخنان مولوی در راستای همان مسیری است که چند ماه است در مخالفت با حاکم و نظام اسلامی پیش گرفته، که طبق مبانی اهل سنت، خروج از اسلام، مردن به مرگ جاهلی، موجب شکاف در دین و حجت نداشتن فاعل این عمل در قیامت، حاصل این عمل است.
پینوشت:
1-مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ۱۳۷۴ش، ج۴، ص۳۵۸و۳۵۹.
2- مجمع البیان، ج۸، ص۵۸۰.
3- تفسیر قرطبی، ج۱۴، ص۱۵۷-۱۵۸.
4- مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج۴، ص۵۲.
5- «تحریک مسلمانان نشانه عدم بصیرت و نداشتن آگاهی به تاریخ اسلام»
«تحریک مولوی اهل سنت جهت محاربه با حکومت اسلامی»
6- «البانی این حدیث را که در سنن أبی داود وسنن النسائى وسنن البیهقى از عایشه نقل شده صحیح دانسته است.» البانی، صحیح الجامع الصغیر وزیادته، ج2، ص1265.
7- «لا یحل دم امرئ مسلم یشهد أن لا إله إلا الله وأن محمدا رسول الله إلا بإحدى ثلاث رجل زنى بعد إحصان فإنه یرجم (وَرَجُلٌ قَتَلَ یُقْتَلُ بِهِ) ورجل خرج محاربا لله ورسوله فإنه یقتل أو یصلب أو ینفى من الأرض أو یقتل نفسا فیقتل بها. (أبو داود، والنسائى، والبیهقى عن عائشه)» سیوطی، جامع الأحادیث، ج17، ص57. و بیهقی، سنن بیهقی، ج8، ص491.