فرقه پژوهی
از صوفیان قشری تا علمای عارف
یکی از نقاط تاریخی دمدستی شده و درعین حال مورد غفلت علمی در تاریخ تفکر ایرانی، عصر صفویان است. این دوره معمولا به بیان کوئینتن اسکینر(1)، درگیر نوعی برداشتهای اسطورهای است که با واقعیت جامعه صفوی سنخیتی ندارد. دیدگاههای عامیانه و کلیشه شدهای در مورد صفویان وجود دارد که از مهمترین آنها پیوند مستحکم سیاست و تصوف و عرفان در این عصر است؛ طوری که گویی صفویان تا آخرین روزهای قدرت خود از این پیوند نگسستند. اما حقیقت تاریخ این دوران، نشان میدهد در عصر صفویه نهتنها بازار تکفیر صوفیان داغ بود، بلکه خاندان صفویه خود در وادی تقابل با صوفیان افتادند. در این دوره اغلب علما از جمله عبدالله، برادر علامهمجلسی، صوفیان را بر منبر لعن میکردند. علامهمجلسی شاگرد خود سیدنعمتالله جزایری را که مشغول نگارش کتاب «مقاماتالنجاه» و دارای مشربی عرفانی بود، نهی کرد. (آقا بزرگ، 1355، ج 22: 14) حتی مولاعلی نطنزی از صوفیان اشراقی و حکیم توانایی بود که مورد تکفیر قرار گرفته است. (افندی، 1366، ج 4: 182)
در میان مخالفان تصوف به علیقلی جدیدالاسلام برمیخوریم. جدیدالاسلام در اصل یک کشیش پرتغالی مسلمان شده دوره صفوی بود که پیش از اسلام آوردن، آنتونیو دوژزو نام داشت و بعد از آمدن به ایران در سپتامبر 1697(هفتم ربیعالاول 1109) به اسلام گروید و شروع به فراگیری آموزشهای اسلامی کرد. وی در کتاب «سیفالمومنین فی قتال المشرکین»2)، به نقد مسیحیت پرداخت و تصوف را درواقع ناشی از آموزههای رهبانیت مسیحیت دانست. وی پولس مقدس را مهمترین عامل انحراف مسیحیت میداند و عرفا و صوفیان ایرانی را نیز تابع آنها دانسته است. (جعفریان، 1388، ج 2: 830) علیقلی جدیدالاسلام در رساله «رد جماعت صوفیان» هم با تاثیر از اندیشههای مجلسی به نقد تصوف و صوفیان پرداخته است.
جدیدالاسلام با اشاره به نظر کالوپینو(3)، به طرز ناشیانهای واژههای صوفی و سوفی را یکی انگاشته، مردمی را که امروزه در مجامع صوفیه جمع و «به خواندن اشعار مردم بدکردار چون مغربی(4) و شیخ عطار و… مشغول میشوند» یا «به ذکر و سماع و وجد میپردازند» را مورد نکوهش قرار داده است. (جعفریان1388، ج 2: 898) جدیدالاسلام که روزگاری کشیشی مسیحی در غرب بوده است، چنان به احادیث ائمه شیعه و کتب علمای شیعه در سخنان خود استناد کرده و تعصب دارد که گویی یک فقیه اخباری متعصب است! وی در بخشی از رسالهاش در نقد حکمت و فلسفه آورده است: «و حالا که قریب 12 سال است چون دانستم که آن راهی که از متابعت حکما به دست میآید، راه جهنم است و حکمت ایشان پلی است که روی جهنم کشیده شده که هرکس قدم در آن میگذارد، نمیشود نلغزد و به جهنم فرو نرود، لهذا دست از آن راه برداشته دف در او نزدم و خوشم نمیآید که لب را به گفتوگوی اقوال ایشان بجنبانم.» (همان: 919)
از آثار مخالفان تصوف برمیآید که همگی آنان را نمیتوان ذیل یک دستهبندی کلی آورد. ما در این دوره شاهد حداقل سه گروه مخالف با تصوف هستیم:
نخست فقهای ظاهری اعم از شیعه و سنی که مخالف فلسفه و عرفان بهطور عام و دیگر معارف بشریاند.
دوم حکمای الهی مخالف تصوف نظیر ملاصدرا و فیض که خود در زمره عارفان هستند.
و سومین گروه علمایی نظیر کرکی و مجلسیاند که مخالف تصوف بوده اما خود دارای ذوق عرفانی هستند.
بهنظر میرسد دو گروه اخیر به جهت اینکه خود دارای مشرب عرفانی نیز بودهاند، مخالفتهای معقولتری نشان دادهاند. نقد این دو گروه غالبا متوجه ظاهرگرایی و انحرافات تصوف و درویشیگری است. اما گروه نخست مشکلی بنیادین و معرفتشناختی با جریان تصوف و عرفان دارد؛ به همین جهت در رسالات و آثار گروه نخست، پدیدهای به نام انحراف تصوف اساسا موضوعیت ندارد، بلکه کل گرایشهای عرفانی و باطنی مذموم است. در این رسالات نهتنها صوفیان قشری، بلکه اساسا افرادی نظیر خود میرداماد، صدرا و فیض نیز مورد لعن و نفرین هستند. در میان این گروه در موارد متعددی شاهد موضعگیریهایی هستیم که رعایت انصاف را نکردهاند.
یکی از موارد تعرض فقهای قشری در حق عرفای غیرصوفی در مورد مولانا محمدصادق اردستانی رخ داد. بسیاری معتقدند او «از اساطین حکما بود و قرنها باید که مثل او کسی از میان دانشمندان برخیزد.» (زرینکوب، 1362: 232) با تحریک متشرعین و فقها، در زمان شاهسلطانحسین وی را بعد از اذیت و آزار بسیار از اصفهان اخراج کردند و «طفل صغیر آن جناب در اثنای راه از شدت برودت وفات یافت.»(5)(زرینکوب، 1362/ ب: 261)
نمونه مشابهی را در مورد محمدعلی موذنخراسانی شاهدیم. نجیبالدینرضا تبریزی اصفهانی (6) قطب ذهبیه پس از محمدعلی موذنخراسانی بود و پس از وی علینقی اصطهباناتی و سپس شخصیت فوقالعاده مهم ذهبیه یعنی قطبالدینمحمد نیریزی به قطبیت رسیدند. از وی هنگامی که به مشهد رفته و در آنجا 10سال به ریاضت مشغول بوده، رویایی از 14 معصوم(ع) ذکر شده است که سقوط صفویه را قریبالوقوع اعلام کردهاند. (رک: جعفریان، 1388، ج 1: 765)
نجیبالدینرضا در کتاب «سبعالمثانی» یکی از درگیریها میان صوفیان و علما را به سال 1073 گزارش میدهد. در این دوره درگیری شدیدی میان محمدعلی موذنخراسانی، قطب ذهبیه، و ملایی از مشهد درمیگیرد و چنان کار بالا میگیرد که دامنه ضدیت فقها و صوفیه را به سایر شهرها هم میکشاند. هر گروه، دیگری را به نفهمیدن شرع و مذهب متهم میکردند. نجیبالدینرضا، شاگرد موذنخراسانی گزارش میدهد که عالمان مخالف تصوف که در آن زمان چهار نفر بودند، قرار گذاشتند تا چند حدیث در رد صوفیان جعل کنند و آن را در یک کتاب قدیمی قرار دهند. سپس مجلداتی از آن را فراهم آورده، کتاب را شهرت دهند. در خانهای که آنها نشسته و مشغول بودند، مادری متوجه شده، ماجرا را به فرزندش که مرید ملا بود گفت. اما آن فرزند همچنان از ملا دفاع میکرد. مادرش گفت اجازه نخواهد داد تا آن ملا به خانه آنها درآید؛ اما پسر اصرار داشت و مادرش به او گفت بهتر است خود را بکشد و پسر نیز چنین کرد؛ دارویی خورد و خودکشی کرد. ماجرا چنان بالاگرفت که شاه عصبانی تصمیم به قتل همه مخالفان تصوف در مشهد گرفت. اما حکیم جوانی که نزد شاه بود درخواست فرصتی برای ملایان کرد. شاه افسری به مشهد فرستاد تا علما را از لعن صوفیان منع کند. اما ملای سختجانی که از سوی صوفیان «لعنتی» نام گرفته بود، از موضع خود دست برنداشت. افسر دستور داد تا او را بسته و با چوب تر، فلک کرده و از شهر اخراج کردند. با اینحال شیخ صوفی وساطت کرده و باعث شده ملا دوباره به شهر بازگردد. (رک: جعفریان، 1388، ج 1: 767) شاه، شیخصوفی را تکریم کرد و او هم به همین مناسبت کتاب تحفه عباسی را نگاشت. (خاوری، 1362: 273)
خود نجیبالدینرضا پس از مدتی به اصفهان میآید تا به شاهعباس خدمت کند، اما شاه پس از یکسال فوت کرده و شاهصفی بهجای وی جانشین میشود. شاه در سال 1078 به بیماری سختی مبتلا و دست به دامن صوفیان میشود. نجیبالدینرضا آورده که با نقش صوفیان و تغییر نام شاه از صفی به سلیمان، شاه حالش بهبود یافت! (خاوری، 1362: 276)
اما در مجموع شرایط کلی صوفیان در این عصر بهگونهای نبود که حتی دفاعهای گاه و ناگاه شاهان نیز ره به جایی ببرد. حقیقت این است که در آتش آشفتهبازار صوفیان دروغین، صوفیان راستین نیز سوختند. روح کلی حاکم بر وضعیت تصوف این دوره چندان جالب نبود. این وضعیت را میتوان در مناقشه دو گروه صوفیان که هیچ رنگی از تساهل تصوف آغازین نداشتند، شاهد بود. مناقشه حیدرینعمتی که تقریبا پسزمینه شرایط حاکم بر تصوف این عصر بود، حکایتگر این حقیقت بود که بخش عظیمی از سنت تصوف ایرانی به قهقرای نزول و ابتذال گراییده و در میان آنها از تصوف قدما چیزی باقی نمانده است.
طریقه حیدریه مربوط به شیخ قطبالدینحیدر زاوهای، از صوفیان قرن هفتم خراسان بود(7) و به گزارش ابنبطوطه، به زهد مفرط شهره بود. (رک: قائممقامی، 1380: 208) و طریقه دیگر نیز پیروان شاهنعمتالله ولی از صوفیان قرن هشتم هجری قمری و به نعمتاللهی یا نعمتی شهره بودند. پیروان این دو گروه در جامعه ایران دارای مناقشهای ابلهانه بودند؛ بهطوری که نوعی دودستگی را در جامعه ایجاد کرده بودند. این اختلاف در زمان صفویه نیز وجود داشته و در زمان شاهعباس به اوج خود رسید.
منازعه حیدرینعمتی در ایران چنان محسوس بوده که به اذعان مورخان ایرانی و جهانگردان اروپایی، در قرنهای دهم تا دوازدهم هجری، بسیاری از شهرهای ایران عملا به دو دسته حیدری و نعمتی تقسیم میشدند و همواره با یکدیگر بر سر نزاع بودند. (عبدالصمدی، 1361: 84)
گزارش شاهدان این درگیریها، حاکی از آن است که اساسا منازعات، خالی از جنبه فکری بوده است؛ چنانکه کمپفر آورده است: «اختلاف واقعی آنها بیشتر در طرز لباس پوشیدن آنهاست.» (کمپفر، 1350: 137) با این وجود دعوای حیدری-نعمتی بخش عظیمی از جامعه ایران را به خود مشغول کرده بود و این دو گروه با تعصبی بیجا «دارای دشمنی سلبی و بطنی با همدیگر» (همان: 137) بودند. گویا ظاهرگرایی این دو فرقه متعصب هیچ رنگی از باطنیگرایی صوفیان نداشته و تنها نامی از تصوف را یدک میکشیدند. این دو فرقه از هر فرصتی برای زد و خورد سود میبردند. کمپفر آورده: «سختترین برخوردها در روز قتل امامحسین(ع) در ماه محرم است، مردم که از یادآوری سرگذشت فاجعهآمیز آلعلی، خونشان به جوش آمده، به جان هم میافتند و متقابلا با قمه از سر یکدیگر خون جاری میکنند. شاهسلیمان از طرفداران حیدریهاست.» (همان: 138137)
برخی از این صوفیان، چنان چهره تصوف را مخدوش کرده بودند که حاکم کرمان، حاجابراهیمخان میگفت: «اگر پیغمبر آخرالزمان هم بگوید که فرقه صوفیان مردمان نیکنهاد و صافاعتقاد هستند، بر آن حضرت اعتراض خواهم کرد و انکار سخن پیغمبر.» (کیانی، 1369: 268؛ نایبالصدر، 1339، ج 3: 175)
وضعیت بدی که بر اثر دعوای حیدری و نعمتی در جامعه شکل گرفته بود، نمای کلی صوفیان قشری در این عصر را نمایان میکند. همین امر باعث شد تا شاهان صفوی رفتهرفته نسبت به صوفیان بیاعتماد شده و به جانب علما سوق یابند. پس از مدتی کار بدانجا رسید که شیخعباسعلی کیوان مینویسد: «سلطانحسین صفوی حکم کرد که کسی لفظ «هو» نگوید، حتی آنکه کلمه «کاهو» و «یاهو» را به فتح واو گویند تا شبیه عرفا نشود.« (کیوان قزوینی، 1331: 262)
بدینترتیب شاهان صفوی هریک از پس دیگری از نفوذ صوفیان کاستند. با آمدن محقق کرکی در زمان شاهطهماسب، صوفیان تقریبا در مقابل عالم بزرگی نظیر کرکی قدرت خود را از دست داده بودند. میرزا محمد تنکابنی در قصصالعلماء درباره کرکی اینچنین میگوید: «شاهطهماسب جناب شیخ را از جبلعامل به ایران آورد و در اعزاز و اکرام او کوشید و به همه ممالک خود نوشت که همه امتثال امر شیخعلی کنند و اصل سلطنت ازآن بزرگوار است زیرا نایب امام است.» و نیز سیدنعمتالله جزایری در صدر کتابش موسوم به «قواصاللّئالی» آورده: «چون محققثانی در زمان شاهطهماسب صفوی به اصفهان و قزوین آمد، سلطان به او گفت که تو به سلطنت از من سزاوارتری، زیرا که تو نایب امام هستی و من از جمله عمال تو میشوم که به اوامر و نواهی تو عمل میکنم… و سلطان به عمال نوشت که اطاعت و امتثال اوامر شیخ کنند و بدانند که شیخ اصل در سلطنت و در اوامر و نواهی است. »(8) (تنکابنی، 1383: 332)
در این میان برخی علما با بدبینی به پذیرش دعوت شاهطهماسب از سوی محقق کرکی نگریستهاند. گروهی از فقها از جمله شیخابراهیم قطیفی که همسنگ محقق در فقاهت بود، عمل او را تقبیح کرد. میان قطیفی و محققثانی مباحثاتی درگرفت و هردو مصرانه بر نظر خود استوار بودند. حاصل این مباحثات رسالاتی بود که معروفترین آنها رساله محققثانی به نام «قاطعهاللحاج فی حل الخراج» درخصوص جایز بودن اخذ مالیات از زمینها بهوسیله دولت و رساله «السراجالوهاج لدفع عجاج قاطعه اللجاج» از قطیفی بود. بدیهی است این دو رساله نماینده دو دیدگاه در اندیشه سیاسی فقهای شیعه بوده است. (رک: هرندی، 1379: 161160)
در زمان شاهطهماسب مخالفت با صوفیان به یک جنبش ضدصوفی تبدیل شد. در همین دوره محقق کرکی شخصیت محبوب شاهطهماسب، کتابی با عنوان «المطاعنالمجرمیه فی رد الصوفیه» نوشت که از بین رفته است. (رک: جعفریان، 1388، ج 1: 752) اما میدانیم که حر عاملی در ردیه خود «الاثنیعشریه فی رد علیالصوفیه» به این کتاب اشاره کرده است. (افندی، 1366، ج 3: 447)
مخالفت محقق کرکی و علمای همانند او با تصوف را نباید بهحساب حسابرسی علما در مورد صوفیان گذاشت چه «در این زمان نوعی تلفیق میان صوفیگری مبتذل و حرفهها و شغلها، وضعیت خاصی ایجاد کرده بود. برخی از اهل فن حالت پیشکسوتی و مرشدی در فن خود یافته بودند و اجازه نمیدادند تا دیگران در آن حرفه وارد شوند، مگر آنکه از ایشان اجازه بگیرند. در یک پرسش از محقق کرکی وی این کار را مخالف شریعت و فاعل آن را فاسق، فاجر و ملعون دانست.» (جعفریان، 1388، ج 1: 754)
بعد از شاهطهماسب هم «که ظاهرا به سبب عدم اعتماد به روسای صوفیه تدریجا به جانب قطب متشرعه و فقها جذب شد، اختلاف امرای صوفی منجر به اقدام آنها در قتل شیخزاده، حیدر میرزا، پسر و ولیعهد شاهطهماسب شد. در سلطنت شاهاسمعیل دوم، یکبار بین صوفیان با داروغه قزوین، چنان نزاعی درگرفت که «مرشد کامل» ناچار به مداخله شد و برای دفع فتنه 500 تن از آنها را کشت. همچنین اقدام به قتل مهدعلیا، زوجه سلطانمحمد خدابنده از سوی امرای صوفی که بعد از واقعه باز نزد شیخ کامل زبان به معذرت گشودند و به قول اسکندر بیک منشی «اظهار عقیدت باطنی و صوفیگری کردند»، از اسباب عمده مزید نفرت و وحشت سلطانصفوی نسبت به امرای صوفیه شد.» (زرینکوب، 1362: 232)
در دوره شاهعباس هم اتفاقاتی از همین دست باعث شد مرشد کامل نسبت به امرای صوفی بیاعتماد شود و همراه با این بیاعتمادی، دربار بهسوی متشرعین، فقها و علما گرایش مییافت. با سرکوب قزلباشان در دوره شاهعباس اول، شاهد انتقال پایگاه سنتی صفویان از قزلباشان که -پایگاه تصوفی صفویه بودند- به علمای مذهبی هستیم. البته اقدامات دولت صفویه علیه تصوف -که بسیاری از آنها از اهلسنت بودند- همزمان با گرایشهای صوفیانه برخی علما و اندیشمندان شیعی بزرگ در این عصر است. به بیان دیگر، هردو این جریانات یکدیگر را تقویت میکردند؛ درنهایت با علما و فقهای سرشناسی مواجه میشویم که گرایشهای ذوقی و عرفانی خود را عیان کردند. پیش از این در میان علمایی نظیر ابنمیثم بحرانی(م 679)، حافظرجب برسی(احتمالا 813743)، احمدبنفهد حلی(9) (841765) و سیدحیدر آملی(10) شاهد چنین گرایشهایی هستیم، اما در دوره صفوی شکل علنیتری مییابد. شاهان صفوی نیز اگر چه نسبت به روح تصوف و آیین قلندری پایبند بودند، اما رفتهرفته از توجهشان به صوفیان کاسته و اقبال بیشتری نسبت به علما پیدا کردند. خاصه اینکه علمای مذکور همزمان از خصوصیات عارف و عالم برخوردار بودند.
از مهمترین علمای با مشرب عرفانی در این دوره میتوان به بهاءالدین عاملی معروف به شیخبهایی اشاره کرد. شیخبهایی نمونه بارز هویت اصلی اندیشمندان این دوره است؛ او پیش از هرچیز یک عالم دینی بود و سپس یک فیلسوف، عارف و حتی معمار و مهندسی زبردست و با دانش بهشمار میرفت. جدای از این، شیخ در علوم غریبه نیز تقریبا همتایی نداشت. در همین جریان است که شاهد ظهور صدرالدین شیرازی و حکمت متعالیه هستیم. اساسا یکی از مهمترین ویژگیهای مکتب اصفهان، ارائه حکمتی الهی است که علوم مختلف را به وحدت میرساند؛ زیرا اعتقاد بر این است که علوم مختلف هر یک شأنی از شئون هستی واحدی هستند.
از میان شاگردان وی در آن دوره، دو شخصیت مهم بیش از دیگران تاثیرگذار بودند؛ محمدتقی مجلسی بهعنوان یک عالم دینی و ملاصدرای شیرازی بهعنوان یک فیلسوف. این دو شاگرد البته حکایتگر شخصیت جامع استاد خویش نیز بودند که یکی از وی فقه آموخته بود و دیگری حکمت.
پینوشتها
[1] – کوئنتین رابرت داثی اسکینر (متولد ۲۶ نوامبر ۱۹۴۰ اولدهام، لانکاشر) یک مورّخ اندیشه است. او یکی از بنیانگذاران مکتب کمبریج در حوزهٔ تاریخ اندیشه سیاسی است و در میانهٔ سالهای ۱۹۹۶ و ۲۰۰۸ او استاد رجیوس (استاد دارای کرسی سلطنتی) تاریخ در دانشگاه کمبریج بودهاست. او در حال حاضر صاحب کرسی باربر بیمونت در علوم انسانی و مدیرعامل مرکز مطالعه تاریخ اندیشه سیاسی در دانشگاه کوئین مری لندن است.[
2- این کتاب در سال 1375 به تصحیح رسول جعفریان با عنوان سیفالمومنین یا نقد تورات، از سوی انتشارات انصاریان قم به چاپ رسیده است.
- Ambrogio Calepino.
4- ابوعبدالله محمدبنعزالدینبنعادلبنیوسف تبریزی مشهور به شیرین مغربی، متوفای 810.
5- سیدجلالالدین آشتیانی در منتخباتی از آثار حکمای الهی، ذیل تکفیر ملامحمدصادق اردستانی آورده است: «بسیاری از این فتاوی از ناحیه اعمال اغراض و رسیدن به مقامات دنیوی و گاهی روی وهم و گمان و در بسیاری موارد روی جهل و نادانی مردان بزرگ را به مصائب دچار کردند و در اکثر موارد عدممراعات تقوی و هوای نفس، سبب برباد دادن اساس زندگی مردم متقی و بیگناه شده است.
(آشتیانی، 1378: 58)
6-با نجیبالدینرضا، خلافت ذهبیه از خراسان انتقال پیدا کرد و بعد از وی در فارس مستقر شد که همچنان دوام دارد. (قائممقامی، 1380: 208)
7- شهر «زاوه» نام قدیم شهری بود که بعدها به احترام تربت شیخحیدر زاوهای «تربتحیدریه» خوانده
شد. (دایرهالمعارف تشیع، ج 10: 600)
8- عین همین شرح را بحرانی در لولوالبحرین (بحرانی، بیتا: 153) و خوانساری در روضاتالجنات (خوانساری، بیتا: 363) آوردهاند. همین موضوع را قمی در «فوائد رضویه» به بیانی دیگر آورده است. (قمی، 1387: 333)
9- از او کتبی با گرایشهای عرفانی بهجای مانده است، از جمله «کتاب التحصین»، که به گفته آقابزرگ، نام اصلی آن «التحصین فی صفاتالعارفین» بوده است و «عدهالداعی و نجاحالساعی» و «کتاب اسرارالصلاه». همچنین کتابی عجیب که «متضمن خواص شگفتانگیز و نوادر اسرارآمیز» بوده چنانکه «وقتی آن را در شط بیندازند، به حرکت درآمده و دود زیادی از آن بیرون میزند!» (الشیبی، 1380: 274)
10-آملی در ترکیب فلسفه و عرفان به علمای اهل حکمت و عرفانی نظیر ابنمیثم بحرانی در «شرح نهجالبلاغه»، علامهحلی در «منهاجالکرامه» و خواجهنصیر در «شرح تجرید» ارجاع میدهد.
فهرست منابع
1- افندی اصفهانی، مولیعبدالله، ریاضالعلماء و حیاضالفضلاء، ترجمه محمدباقر ساعدی، مشهد، بنیاد پژوهشهای اسلامی، 1366
2- آشتیانی، سیدجلالالدین و هانری کربن، منتخباتی از آثار حکمای الهی ایران، ج 2، ویرایش دوم، قم، دفتر تبلیغات اسلامی، 1378
3- بحرانی، شیخیوسف، لولوالبحرین فی الاجازات و تراجم رجالالحدیث، قم، موسسه آلالبیت لطباعه و النشر، بیتا
4- تنکابنی، میرزامحمد، قصص العلماء، با تحقیق و ویرایش محمدرضا حاجشریفیخوانساری، قم، موسسه فرهنگی انتشاراتی حضور، 1383
5- تهرانی(آقابزرگ)، محمدحسن، الذریعه الی تصانیف الشیعه، ج 22، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1355
6- جعفریان، رسول، سیاست و فرهنگ روزگار صفوی، 2 ج، تهران، نشر علم، 1388
7- خاوری، اسدالله، ذهبیه؛ تصوف علمی آثار ادبی، ج 1، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1362
8- خوانساری، محمدباقر، روضاتالجنات فی احوال العلماء و السادات، ج 4 و 6، قم، انتشارات اسماعیلیان، بیتا
9- دایرهالمعارف تشیع، ج 10، زیر نظر احمد صدرحاجسیدجوادی، کامران فانی و بهاءالدین خرمشاهی، تهران، نشر شهید سعید محبی، 1380
10- زرینکوب، عبدالحسین، ارزش میراث صوفیه، تهران، انتشارات امیرکبیر، 1362
11- الشیبی، مصطفیکامل، تشیع و تصوف تا آغاز سده دوازدهم هجری، ترجمه علیرضا ذکاوتی قراگوزلو، تهران، انتشارات امیرکبیر، 1380
12- عبدالصمدی، محمود، سیری در تصوف و عرفان ایران، تهران، انتشارات شرق، 1361
13- قائممقامی، سهیلا و یوسف فضایی، تحولات تصوف از دوره تیمور تا پایان عهد قاجار، کرج، دانشگاه آزاد اسلامی واحد کرج، 1380
14- قمی، شیخ عباس، فوائد الرضویه، به کوشش عبدالرحیم عقیقیبخشایشی، قم، چاپ و نشر نوید اسلام، 1387
15- کمپفر، در دربار شاهنشاه ایران، ترجمه کیکاووس جهانداری، تهران، سلسله انتشارات انجمن آثار ملی، 1350
16- کیانی، محسن، تاریخ خانقاه در ایران، تهران، انتشارات طهوری، 1369
17- کیوان قزوینی، عباسعلی بن اسماعیل بن معصوم، کیوان نامه، تهران، مطبعه بوسفور، 1331
18-نایبالصدر شیرازی، محمدمعصوم، طرائق الحقایق، ج 1 و 3، تصحیح دکتر محجوب، تهران، انتشارات سنایی، 1339
19- هرندی، محمدجعفر، فقها و حکومت؛ پژوهشی در تاریخ فقه سیاسی شیعه، تهران، انتشارات روزنه، 1379.
20- منبع : روزنامه فرهیختگان https://farhikhtegandaily.com/news/23455