فرقه پژوهی برداشت از بهائیت در ایران

در بخش اول هدف از فرقه سازی استعمار، اشاره شده که تحقیق و مطالعه گزارشات تاریخ، پیرامون هر دو مسلک و هم چنین تصوف، نشان می دهد، هدف از تأسیس این دو فرقه گمراه بهائیت و وهابیت و تصوف، ضربه وارد کردن بر رکن و سنگر اصلی مبارزه و مقابله با استعمار سلطه گر یعنی اسلام ناب محمدی (صلی الله علیه و آله و سلم) است که با آموزه های تشیّع تعریف شده و می‌شود. در این بخش به نحوه و چگونگی مبارزه فرقه سازان استعمارگر با اسلام در راستای تهی کردن اسلام از محتوی و مبارزه با اصل امامت با استفاده از حربه اطاعت از سلطان  و ….. توضیح داده خواهد شد.

شواهدی داریم که استکبار جهانی مقاصد شوم استعماری خود را در هر دو محیط با شیوه اعتقادی آن پیش برده است. به این معنا همانطور که شیخیه، بابیه و بهائیه را در ذیل تفکر شیعه مطرح کرده و آنها را به جدال های درون دینی در فرجام شناسی به تشیع نسبت داده، زیربنای اصول ضد اسلامی وهابیت را در چهار روش فقهی رائج در تسنن به اهل سنت مربوط ساخته است. البته در این جنجال تحقیقی نباید تصوف فراموش شود؛ زیرا قطبیت مرسوم در تصوف تشکیلاتی وجه اشتراکی بین تشیع و تسنن به وجود آورده، کـه مـانند وهابیت امامت ستیز و بهائیت امام تراش در تمام دوران ها به نفع حکومت های منحرف در اسلام کار کرده است.

در این صورت اگر بگوئیم آنچه را استعمار بـا تـجدید و تقویت تصوف فرقه ای و ساخت و ساز مسلکی شبه دینی در جامعه اسلامی اعم از شیعه و سنی انجام داده است، تحریف اسلام و تضعیف اصل امامت می باشد، خطا نکرده ایم. و اگر بخواهیم تهاجم بهائیت در تشیع، وهابیت در تسنّن و تصوف تشکیلاتی مربوط به شیعه و سنی را نسبت به پویایی تفکر اسلام ناب محمدی دقیق شناسائی کنیم، باید به تقسیم بندی زیر توجه داشته باشیم، که هر سه در راستای قطع ریشه امامت در جامعه اسلامی است:

1-اولین ضربه ای که باید مورد توجه قرار گیرد، مسأله اطاعت از سلطان است که شیعیان برخلاف سنیان و صوفیان، آن را همردیف با احکام دینی و اصلی از فروعات دین، تلقی نکرده و نمی کنند – مگر حاکمی که زعامت او را به عنوان ولی فقیه، خبرگان فقهای دین مبین تائید کرده باشند – زیرا قاعده اطاعت از سلطان در تشیع برخلاف تسنن آنچنان موقعیت و جایگاه زشتی دارد که اغلب شارحان و نقادان اندیشه شیعی، از آن به عنوان اصلی انقلابی در تفکر شیعه یاد کرده اند. چنانکه سلاطین جور نیز از وجود چنین اصلی در آموزه های شیعه در هراس بوده اند.

و متقابلاً بهائیت و وهابیت و صوفیه برخلاف آموزه های شیعه در حمایت از حکام وقت و تهاجم به علماء شیعه در پیشبرد آموزه های خود به این اصل حمله داشته و دارند. حسینعلی بها که بیراهه بهائیت را در کجراهه بابیت شیخیه به وجود آورده، می گوید: «بعد از معرفت حضرت باری جل جلاله، دو امر لازم خدمت و اطاعت دولت عادله، و تمسک به حکمت بالغه، این دو سبب ارتفاع و ارتقاء وجود و ترقی آن است.»[1] البته قابل توضیح است که منظور رئیس مسلک استعماری بهائیت از «اطاعت و خدمت دولت عادله» دولتی است که علماء شیعه او را غاصب حکومت و مروج استعمار بدانند، زیرا در ادامه مطالب بالا متذکر می شود: «از حق می طلبیم حضرت سلطان ناصرالدین شاه – ایده الله ـ را به تجلیات انوار نیّر عدل منور فرماید. اگر علمای حزب شیعه بگذارند رأفت و شفقت سلطانی، کل را اخذ نماید و به عدل و انصاف حکم فرماید.»[2] که البته می دانید شیعه حزب نیست بل روح اسلام ناب است.

عبدالبهاء پسر و جانشین حسینعلی بها، در رساله سیاسیه می نویسد: «هر ملتی باید عقاید سلطانش را ملاحظه نماید و در آن خاضع باشد و به امرش عامل و به حکمش متمسک. سلاطین، مظاهر قدرت و رفعت و عظمت الهی بوده و هستند.» و درباره اینکه روسای دولت ها یا حکام امپراطوران یا سلاطین استعمارگر را تائید کرده، می نویسد: «ملاحظه شئون سلاطین من عند الله بوده»[3] در حقیقت می گوید خدماتی که از پایان جنگ به انگلیس کرده، من عندالله بوده است!! و مسلماً با این توضیح انتظار دارند بپذیرند که لقب سرّ أدى و نشان «نایت هود» که بزرگترین نشان خدمتگذاری به انگلیس است، یک نشان الهی می باشد!!! ولی نمی پذیرند؛ زیرا آنجا که خدا عبادت نمی شود مانند انگلستان، روسیه، فرانسه و آمریکا شیطان حکومت می کند. در ادامه می نویسد: «ای احبای الهی، به جان و دل بکوشید و به نیت خالصه و اراده صادقه در خیرخواهی حکومت و اطاعت دولت، ید بیضا بنمایید. این امر اهم، از فرایض دین مبین و نصوص قاطعه کتاب علیین است.»[4]

در وهابیت هم اطاعت از سلطان – غیر شیعه – حکم اطاعت از اولوالامر قرآن را دارد؛ مگر اینکه سلطان، مسلک استعماری وهابیت را بدعتی در اسلام بداند، در چنین صورتی نه تنها اطاعت او واجب نیست، بلکه واجب القتل می باشد.

و اگر بخواهید رسم رائج اطاعت از سلطان در بهائیت و وهابیت را در ارتباط با صوفیه بدانید، به کتابهائی که مباحثی را به این موضوع اختصاص داده اند رجوع کنید.[5]

کار نگارش در زمینه اطاعت از سلاطین جائر که رسمی واجب در بهائیت، وهابیت و صوفیه است به این مقطع کشید از طرح سؤالی نمی توان چشم پوشی کرد:

پس چرا روسای بهائیت و صوفیه در ارتباط با روسای نظام جمهوری اسلامی ایران به جنگ و ستیز می پردازند؟! شاید به این جهت است که اگر اعلام اطاعت کنند، باید بساط اخلالگری خود را که بر سر راه سعادت خلق گسترده اند، برچینند. در این صورت لازمه رسم اطاعت از سلطان در مسلکهای دست ساز استعمار، تائید آنان در خدمت به استکبار جهانی است.

2- مبارزه با اصل جهاد

تاریخ گواه این حقیقت غیر قابل انکار است از زمانی که حکومت های استعماری در اندیشه نفوذ به داخل کشورهای اسلامی افتادند، علاوه بر ماهیت ضد پذیرش سلطه گری دین اسلام، و سیاسی بودن مسلمانان که سخت ترین مانع نفوذ به شمار می رفت، احکامی که به اصل جهاد مربوط می شود و وجوب آن را ثابت می کند، نظام های استعماری را وادار کرده بود به تدبیری که نیاز برخورد نظامی با جهادگران را تأمین کند، وادارد. تا اینکه تقویت همه جانبه مسلک های دست ساز خود را بهترین وسیله تضعیف اصل جهاد دانستند. زیرا مسلک هائی نظیر بهائیت از این جنبه که در خدمت استعمار است با سلیقه دینی اسلامی در به کارگیری اصل جهاد همآهنگ نیست. چنانکه حسینعلی بهاء مانند همتای مسلک ساز خود غلام احمد قادیانی در هند، مأموریت داشت حکم جهاد را نفی کند. و لذا درباره خــود متذکر شد! «این ظهور، رجعیت کبری و عنایت عظمی است، چه حکم جهاد را در کتاب محو کرده…» [6]

3- عدم دخالت در سیاست

سومین خطری که سیاست های استعماری در کشورهای اسلامی را خنثی می کرد، اصل سیاسی بودن مسلمانان بود؛ که دول استعماری از بدو نفوذ به سرزمینهای اسلامی با آن مواجه بودند. تا این که به اعتبار «تاریخ تکرار می شود» با مروری به تاریخ اسلام متوجه صوفیه شدند که قبل از بهائیت و وهابیت با شعار «درویشان تابع اولوالامرند» قانون اطاعت پذیری از سلاطین را با استناد به «اولوالامر» قرآن یک واجب دینی قلمداد کردند -چرا حالا تابع نظام مقدس جمهوری اسلامی نیستند؟! – بحثی است که به مسلک ستیزی تشیع بر می گردد. این زمان بگذار تا وقت دگر. و لذا با الهام گیری از سیاست صوفیه، در پی آن برآمدند که فهم خنثی دخالت در سیاست را به جهان اسلام، خصوصاً علمای اسلامی القاء کنند؛ که موفق نبوده و نیستند و نخواهند بود.

تا اینکه در ارتباط با کشورهای غیر شیعی وهابیت دینی با پیوند همه جانبه با وهابیت سیاسی که محمد السعود جهت آن برگزیده شده بود، سیاست عدم دخالت مسلمانان در سیاست حکومتی را از جمله وظائف مذهبی مسلمانان غیر شیعه قرار داد.

در ایران با این که شیوخ صوفیه برخلاف علما، خاصه مرجعیت ضد استبداد و استعمار، این سیاست مورد استفاده استعمار را تأمین می کردند، یکی از مسئولیت های حسینعلی بهاء در واقع مسلک بهائیت کمک مضاعف به سیاستهای تخریب دینی بود. مأمور شد تا مسأله اطاعت از سلطان و جداسازی دین از سیاست را عملی کند. به این معنا که مسلمانان مداخله در امور سیاسی را از وظائف مسلمانی ندانند. به لحاظ همین وظیفه استعماری، عباس افندی معروف به عبدالبها درست زمانی که روحانیت، رهبری مبارزه ملت ایران علیه استبداد قاجار را به عهده داشت، می نویسد: «وظیفه» علماء و فریضه فقهاء مواظبت امور روحانیه و ترویج شئون رحمانیه است و هر وقت علماء دین مبین و ارکان شرع متین در عالم سیاسی مدخلی جستند و رایی زدند و تدبیری نمودند، تشتت شامل موحدین شد و تفریق جمع مؤمنین گشت.»[7]

و درباره فرقه گمراه و گمراه کننده بهائیت که خود در رأس آن قرار داشت، می گوید: «در امور سیاسی ابداً مداخله نداریم و رایی نزنیم، زیرا امرالله را قطعاً تعلق به امور سیاسیه نبوده و نیست. امور سیاسیه راجع به اولیای امور است… مداخله در امور سیاسیه عاقبت، پشیمانی است.»[8]

یکی از موفقیت های سران کشورهای اسلامی در اداره مملکتی که در رأس آن قرار دارند اینگونه «فتنه ها» است. و این که علماء دینی آنان برخلاف علماء شیعه مانند سایر کارمندان دولتی استخدام حکومت وقت آن کشور می­باشند. صوفیه نیز اگر برفرض محال، طرح خائنانه تبعیت از سلطان مملکتی را که در آن زندگی می کنند جزء برنامه درویشی خود نداشته باشند، جدائی دین از سیاست را پذیرفته اند؛ و به همین عقیده که تفکر شبه بهائی است، همان اثر وجودی را دارند.

مصطفی آزمایش نامی که سخنگوی برون مرزی فرقه گنابادی است در 25/2/1389 وقتی خبرنگار جرس توضیح دهد «دراویش به طور مطلق معتقد به ضرورت جدایی دین از سیاست هستند و معتقدند اگر دین و سیاست با هم ممزوج شود، هم کار دنیا درست نمی شود و هم به اعتبار و آبروی دین ضربه وارد می شود» سکوت می نماید. در صورتی که برخلاف این شعار صوفیانه، روسای فرق صوفیه همیشه دین را خرج سیاستی نموده اند که نظام حکومتی وقت را اداره می نماید. این نوع سیاستهای صوفیانه، دنباله همان انگلیسی بودن دو قطب نعمه اللهی به اسم زین العابدین با لقب های «مست علیشاه» شیروانی و «رحمت علیشاه» شیرازی[9] مراعات شده، در واقع به خواست سیاست استعماری انگلیس، قائل به جدائی دین از سیاست هستند. و حتی به دراویش سفارش کرده اند به امور سیاسی دخالتی نداشته باشند در صورتی که محمدکاظم اصفهانی معروف به تنباکو فروش که او را سعادت علیشاه میخوانند[10] نوشته اند از پیشکاری و ندیم ظل السلطان عیاش و ظالم به قطبیت می رسد.[11] یا ملاسلطان گنابادی می گوید: «نمی دانیم مشروطیت و استبداد چه معنی دارد، مطیع امر دولت می باشیم.»[12] صفی علیشاه رقیب او می گوید: «امر شاه مطاع است.»[13] همو به مردم تذکر دهد: «فضولی در کار حکومت و عمل دیوان»[14] نکنید.

شیخ محمد حسن بیچاره گنابادی نیز که امثال تیمورتاش جلاد رژیم پهلوی را به مریدی می پذیرد، و یا قالیچه ای به رسم هدیه برای رضاشاه می فرستد،[15] سعی می کند دین و سیاست را به نفع نظام مستبد پهلوی در کنار هم قرار دهد. چنانکه فرزندش سلطان حسین تابنده گنابادی علاوه بر اینکه با استاد لژ فراماسونری اسکاتلند در سفر به ایران ملاقات می کند،[16] درست همان زمان که روحانیت و مراجع عظام شیعه زمان به رهبری امام خمینی – قدس الله روحه العزیز ـ در مقابل نظام جائر پهلوی ایستاده بودند، می نویسد: «روحانیون موظفند به اطاعت سلاطین و مقررات مملکتی، و نباید مخالفت کنند.»[17] جواد نوربخش رقیب همین رئیس نعمه اللهی در مقام همکاری درجه اول سازمان امنیت جلاد[18] در زمره به اصطلاح اقطاب صوفیه نعمه اللهیه شناخته می شود. ناصر ملک نیا رئیس فرقه نعمه اللهیه کوثریه، عبدالحمید گنجویان رئیس فرقه ذهبیه اغتشاشیه، صادق عنقا جاعل مسلک اویسیه در تصوف، همه و همه به جرم همکاری با فراماسونری و سازمان امنیت، بعد از انقلاب، فرار از ایران را برقرار نزد مریدان ترجیح می دهند.

به هر روی صوفیه و شیخیه، وهابیت و بابیت، قادیانیه و بهائیت همه و همه، نه فقط دین را از سیاست جدا می دانند، بلکه دین را خرج سیاست های استعماری نموده و می نمایند تا لقمه نانی به کف آورده، در عیاشی بخورند.

[1] اشراقات و چند لوح دیگر: ۲۲

[2] همان مأخذ ماقبل

[3] رساله سیاسیه، از انتشارات امری تهران: ۲۳

[4] همان مأخذ ماقبل: ۱۷

[5] مقدمه زبده الحقایق نسفی، مقدمه انجوی شیرازی بردیوان حافظ، در کوی صوفیان تألیف آقای سیدتقی واحدی معروف به صالح علیشاه رجوع کنید.

[6] گنجینه حدود احکام: ۲۱۷

[7] رساله سیاسیه: ۲۱-۲۰

[8] به نقل از اخبار امری سال ۱۳۵۱ش شماره ۶: ۸۳

[9] به در کوی صوفیان، سیدتقی واحدی: ۲۵۶ رجوع شود با قید مدرک اشاره شده است.

[10] این لقب جعلی است به کتاب خرقه مستوجب آتش سید محمد حسین فقیه ایمانی و فرقه صوفیان از دکتر سیدمحمد محدث رجوع شود.

[11] خاطرات ظل السلطان: 1/282

[12] نابغه علم و عرفان، چاپ تابان: ۱۰۳-۱۰۴

[13] خاطرات و اسناد ظهیر الدوله: ۱۰۱

[14] میزان المعرفه و برهان الحقیقه: ۳۱-۴۱

[15] نابغه علم و عرفان: ۴۳۴

[16] روزنامه کیهان ۲۱/ شهریور /۱۳۷۶ شماره ۱۶۰۲۱ صفحه ۸ ستون اول

[17] تجلی حقیقت: ۳۲۶

[18] عرفان اسلامی، شرح مصباح الشریعه: 3/196

 

منبع: مرعشی، سید محمدملک، بهایی زدایی اهل سنت، نشر راه نیکان، چاپ اول، 1389، صص 29-47