مصاحبه اختصاصی با حجت‌الاسلام و المسلمین شیخ «حسین انصاریان»

وبسایت فرقه پژوهی، برداشت شده از مجله روشنا شماره 80

بررسی جریان تصوف و عرفان‌گرا، از زاویا و نگاه‌های مختلف باید صورت پذیرد تا بتوان نگرشی جامع و مانع بدان یافت، ابعاد پیدا و پنهانش را شناخت و در جهت مواجهه مؤثر با آن، گام برداشت. نگاه قشر روحانی و معلمان اخلاق، به جهت جایگاه اجتماعی و معنوی و نقش انکارناپذیر ایشان در هدایت افکار، در این باب، اهمیتی بسیار داشته و کارگشاست. در گفتگوی پیش‌رو، از سخنان و نکات ظریف حجت‌الاسلام و المسلمین «شیخ‌حسین انصاریان» در خصوص جریان‌شناسی مکتب تصوف، ارزیابی شگردهای جذب و تحلیل وضعیت کنونی جریان‌های شاخص برآمده از آن، بهره گرفته‌ایم. در ادامه، مشروح این مصاحبه اختصاصی، تقدیم مخاطبان محترم می‌گردد:

-لطفاً برای شروع، درباره ریشه‌ها و تاریخچه مکتب «تصوف» توضیح دهید؟

بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم. بنده حدود 50 سال است که -به توفیق خداوند- حوصله مطالعه در مکتب‌های مختلف، به‌خصوص تصوف و عرفان را داشته‌ام. در ارتباط با اینکه به طور کلی، پدیده تصوف از کجا مایه گرفته، باید گفت که قبل از اسلام در ایران، هند، یونان، اسکندریه مصر و همچنین، آیین مسیحیت، مسئله تصوف، عرفان و درون‌گرایی مطرح بوده‌است. حال، عرفان‌گراهای این کشورها از یکدیگر، خبری داشتند یا نه، نمی‌دانم. الفاظ مربوط به تصوف و عرفان، بیشتر از فلسفه نوافلاطونیان -که مبدأشان اسکندریه مصر بوده- نشأت گرفته، به‌ویژه «وحدت وجود» و «وحدت موجود» که برای نخستین‌بار، توسط مکتب «فلسفه فلوطین» عَلَم شد. در هند هم مسئله تصوف، زهد و انقطاع از دنیا، به‌شدت گسترده بود. هر یک از این جریان‌ها در هر کشور، در حد خود فعالیت نموده و افراد را از مرد، زن، جوان و پیر جذب می‌کردند. حقیقت انکارناپذیر خداگرا بودن فطرت و روحیه تصفیه‌طلبی آدمی، مجرایی را برای عرض‌اندام صوفیان به وجود آورد. تمایل به سمت آرامش، همواره در انسان وجود داشته‌است؛ اینکه با کسی باشم که در مواجهه با دغدغه، اضطراب، بلاها و مصائب، از کوره در نروم. تصوف از این دو خصلت فطرت(فطرت خداجو و آرامش‌خواه)، به شدت سوء‌استفاده نموده، مردم را به طرف خود جلب کرد و بحث خدا، تزکیه و تصفیه را پیش کشید. البته باید توجه داشت کل مسائلی که در ایران، هند، یونان، اسکندریه و رهبانیت مسیحی [به عنوان تصوف] مطرح بوده، یک مکتب زمینی و به‌اصطلاح، خاکی است. هیچ ارتباطی با وحی، نبوت و عالم غیب ندارد ولی می‌بینیم، لغات و مسائلی که در دین الهی مطرح است، در این مکاتب هم مورد اشاره قرار گرفته. خُب، قطع به یقین، آن‌ها در هر عصر و دوره‌ای، کلمات جاذبه‌دار را -به اصطلاح امام‌عسگری(ع)- از دین خدا سرقت کردند و در مدرسه و مکتب خود با تصوف آمیختند. بنابراین، پیش از آن‌ها، این عناوین زیبا و دلچسب در دین خدا بوده و این جریان‌ها، آن‌ها را اخذ و با کار خود مخلوط کردند. به‌‌این ترتیب، بعد از اسلام برای جذب مردم، یک مکتب صددرصد التقاطی به وجود آمد. قبل از اینکه سراغ دین خدا بروند، یک مکتب صددرصد زمینی بود اما بعد از سوءاستفاده‌شان از عناوین دین و وحی، به یک مکتب التقاطی تبدیل شد.

بی‌تردید، تصوف -چه در چهره تسنن و چه تشیع- یک مکتب به تمام معنا، التقاطی است و نمی‌شود به آن عنوان «مکتب دین، اسلام یا وحی» اطلاق کرد؛ مخلوطی از افکار زمینیان و عناوین اسلامی است، یعنی یک چیز پاک، یکدست و صاف نیست؛ این اصل مبدأ پیدایش تصوف، از روزگاران قدیم بود. بخشی از فلسفه تصوف را می‌توانید در کتاب «سیر حکمت در اروپا»، اثر «فروغی» نیز مطالعه کنید که اثری بسیار سنگین و وزین است. گرچه،‌ نویسنده‌اش، آدمی بی‌دین و از خوش‌خدمت‌های قوی «رضاخان» بوده‌است، اما نمی‌توان علم او را انکار کرد. کتاب دیگری که به نظر من، خیلی مهم‌تر از این کتاب بوده و مطالبش، روشن‌تر است، «تاریخ تصوف» نام دارد که نویسند‌ه‌اش، دکتر «قاسم غنی» هم تقریباً بوی تصوف می‌داده و او را به عنوان صوفی قبول دارند. این کتاب مفصل، حدود ۶۰۰صفحه دارد و از اغلب صوفی‌های تقریباً بعد از اسلام، مطلب نقل می‌کند. می‌توان از این کتاب، التقاطی بودن یقینی مکتب تصوف را به دست آورد.

-تصوف از زمان شکل‌گیری تا به امروز، چه فراز و فرودی طی کرده‌است؟

رشد تصوف، همیشگی نبوده‌است؛ یعنی در دوره‌های مختلف، رشد متفاوتی تجربه کرده‌است. تصوف در یک دوره، خاموش بوده و در دوره دیگر، رشد و شکوفایی داشته‌است. قبل از اینکه به دلایل رشد اشاره کنیم، باید بدانیم این، یک مسئله یقینی و قطعی است که تصوفِ [شکل‌گرفته در] خارج از اسلام، در ابتدا از مسیر تسنن وارد اسلام شد و شیعه، به هیچ‌وجه زمینه پذیرش آن را نداشت. حداقل تا تقریباً قرن سوم و چهارم که جامعه تشیع، به‌شدت تحت‌تأثیر ائمه طاهرین(ع) بود و تا زمان امام عسگری(ع)، حتی یک قرن بعد از آن، «صوفی شیعه» وجود نداشت، ولی در میان اهل تسنن، تصوف از زمان بنی‌امیه شروع شد و خانقاه‌سازی هم بنا به قول «جامی» در کتاب «نفحات‌الانس» در همین زمان، صورت پذیرفت. او در مقدمه 170-180 صفحه‌ای این کتاب، تصوف را کاملاً حلاجی می‌کند. البته خودش –به صراحت- نمی‌گوید تصوف، یک مکتب زمینی و –بعداً-  التقاطی است، اما از این مقدمه عالمانه، به‌خوبی می‌‌توان التقاطی بودن تصوف –چه در چهره تسنن و چه تشیع‌- را استنباط کرد.

روایات زیادی در منابع اصیل حدیثی -به‌ویژه از امام‌صادق(ع)- بر ضد صوفی‌ها وجود دارد. بیشتر این روایات، مربوط به دوران حضرت‌هادی(ع) و حضرت عسگری(ع) هستند که همه ناظر به تصوف اهل‌سنت می‌باشند. از آنجا که ملاک در تصوف اهل سنت و شیعه، یکی است و هر دو از یک منشأ (مکتب زمینی) تغذیه می‌کنند، این روایات، یقیناً شامل صوفیه شیعه هم می‌شود، چون ملاک، یکی است. یعنی هر دو، یک مکتب هستند، فقط دو اسم جداگانه دارند؛ «عرفان تسنن» و «عرفان تشیع». عرفان تسنن، قدرت زیادی داشته، چراکه در زمان بنی‌امیه، مبالغ زیادی برای ساخت اماکن، تأمین مهمانی‌های سنگین یا کمک به مردم[برای جذب]، هزینه شد. همان‌طور که می‌دانید، امروز بخشی از کشورهای افریقایی، به‌خصوص پیروان مذهب مالکی‌، تقریباً جوامعی عرفان‌گرا محسوب می‌شوند و حلقه‌های ذکر زیادی دارند. یک بخش هم در مصر، تونس و کشورهای آفریقایی مجاور مصر، متمرکز هستند.

وقتی در شیعه، به ظرفیت تصوف برای جذب افراد پی بردند، آن‌ها هم شروع به دعوت مردم به تصوف و ساختن خانقاه و تشکیل حلقه ذکر کردند. بنده بر اساس مطالعات زیادی که در این زمینه داشته‌ام، فکر می‌کنم تقریباً از اوایل دوره تیموریان با فعالیت‌های جدی «شاه نعمت‌ا… ولی» -که حقیقتاً هنوز درک نکرده‌ام سنی بوده، شیعه شده یا سنی بوده و روپوش شیعه روی خودش گذاشته- تصوف شیعی و عرفان‌گری، به شدت  گسترش یافت، تا به زمان ما رسید که تقریباً تمام فرقه‌های تصوف، به او و کتاب‌هایش وابستگی دارند. به این ترتیب، پای تصوف و عرفان به اسلام –اعم از تسنن و تشیع- باز شد.

  • تحلیلی از مهم‌ترین جریان‌های تصوف فرقه‌ای در دوره معاصر بیان بفرمایید؟

در زمان شاه، بنده سه یا چهار فرقه اسم و رسم‌‌دار می‌شناختم. یکی، فرقه «صفی‌علیشاهی» که بیشتر مریدانش، اهل تهران بودند و در شهرستان‌ها، پیرو چندانی نداشت. آن‌ها ساز استقلال و جدایی می‌زدند و خود را وابسته به جریان دیگری نمی‌دانستند، در حالی‌که بدون تردید، در جریان صفی‌علیشاهی، «فراماسونری» دخالت داشت؛ چون داماد «مظفرالدین‌شاه» (که جانشین صفی‌علیشاه شد) به این جریان، تعلق داشت و بعد از جانشینی وی، «انجمن اخوت» در فرقه مورد اشاره تأسیس شد. من گاهی از آنجا[خانقاه صفی‌علیشاهی] عبور می‌کردم، اغلب مجالس ترحیم سران دولت شاه و پولدارهای گردن‌کلفت در خانقاه صفی‌علیشاهی برگزار می‌شد. آن‌ها یک فرقه تقریباً محدود بودند ، به‌طوری‌که بعد از «صفی‌علیشاه»(مؤسس فرقه)، مسئله شب‌های جمعه و دوشنبه‌ و ذکر و حلقه در این جریان، به‌شدت ضعیف و عملاً‌ به یک بخش سیاسی در بدنه حکومت شاه تبدیل شدند.

اما می‌رسیم به گنابادی‌ها؛ آن‌ها از همان زمان، گسترده‌تر از دیگر فرقه‌ها بودند، البته نه در تمام شهرها. تا جایی که بنده اطلاع دارم و با بعضی‌ از دراویش گنابادی –از شیوخ و سرانش- ملاقات داشته‌ام، مریدان این فرقه در شهرهای اصفهان و تهران، بیشتر از سایر نواحی بود و جالب‌آنکه، در منطقه خودشان (گناباد) به جز «بیدخت»، اصلاً پیرو و مرید نداشتند، چون در گناباد، دو عالِم بسیار قوی بودند که با روشنگری‌های خود توانستند مردم را از گزند این فرقه در امان نگاه دارند. به این ترتیب با اینکه بیدخت، تقریباً در ۵-۴ کیلومتری گناباد قرار دارد، به سبب اقدامات روحانیون واجد شرایط، مصون ماند اما شمار کمی پیرو در شهرهای مشهد و املش(گیلان) داشتند. البته جلساتشان به 100 نفر هم نمی‌رسید. یکبار در آن زمان، برای کمک به زلزله‌زدگان به گناباد رفتم. هنگام غروب بود که به شهر رسیدم، هیچ‌جا را نمی‌شناختم، دنبال مسجدی برای ادای نماز بودم که یک تابلوی بزرگ، منقش به آیه قرآن بر سر در مکانی دیدم، به تصور نمازخانه، برای خواندن نماز وارد شدم، اما بعد فهمیدم که آنجا یک مرکز صوفیه گنابادی است. وقتی افراد برای ادای نماز جماعت گرد آمدند، نهایتاً پنج صف تشکیل شد. آن‌هم با احتساب جمعیتی که برای کمک به زلزله‌زدگان و دراویش به شهر آمده بودند -چون بیدخت هم یک مقدار آسیب دیده بود- بنابراین،‌ شمارشان [در آن زمان] محدود بود؛ این برهه را باید دوره سکوت صوفیه گنابادی دانست.

  • قدری از شگردهای جذب فرقه‌های صوفیه سخن بگویید؟

در خصوص روش‌های جذبشان باید گفت، زمانی که جامعه با جنگ و مشکلات اقتصادی، روبه‌رو نیست، قدرت جذب آن‌ها خیلی کم است. تمام فرقه‌ها هنگام آرامش کشور در سکوت به‌سر می‌برند، اما وقتی به‌تدریج بر اثر مشکلات مختلف، مردم در فشار قرار گیرند و خسته ‌شوند، آن‌ها هم از قفس بیرون می‌آیند و دون‌پاشی عجیبی می‌کنند. بخشی از جذب هم به مراسم و جلسات ایشان بازمی‌گردد. مجالسشان، همراه با آواز و شعر است و یک حالت تقریباً مدهوشی برای مستمع ایجاد می‌‌نماید، به‌طوری‌که احساس آرامش می‌کنند. حال، چرا جوانان و مردم به سمت ما[روحانیون] نمی‌آیند، در حالی‌که ما هم در میان مردم هستیم؟ علتش این است که مکتب صوفی‌گری، یک بند خیلی مهم دارد که هیچ‌گاه اظهار نمی‌شود. این بند به عنوان تبصره یا قانون، اعلام نمی‌‌گردد و تقریباً به سمت اباحه‌گری جهت دارد. همین‌طور، مسئله حلال و حرام نیز در میان آن‌ها چندان، مطرح نیست و به جای خمس به عشریه، قائل هستند. خب، ما[روحانیون] طبق آیات و روایات برای مردم، ایجاد محدودیت می‌کنیم، به آن‌ها می‌گوییم دو تا کار را انجام دهید و از انجام صد کار خودداری کنید، این است که خیلی کم به سراغ ما می‌آیند. در مقابل، همیشه در همه جهان، وقتی در یک مذهب، اباحه‌گری وجود داشته باشد، بالطبع، جمعیت بیشتری جذب می‌کند، لذا خداوند متعال، پیغمبران را این‌‌گونه دلداری می‌داد: «أَکْثَرُهُمْ لَا یُؤْمِنُونَ»(1)، چون دین الهی، محدود به حدودهای انسانی و اخلاقی است و زیر بار آن نمی‌روند.

به اعتقاد بنده، جنگ، مشکلات اقتصادی و یک مقدار هم اشتباهات و کم‌اخلاقی قشر روحانی، عامل گرایش برخی افراد به این جریان‌هاست. روحانی شیرین، یعنی روحانی که وجودش –به‌اصطلاح- زوری و اجباری نباشد، خیلی اندک است. متأسفانه، روحانی که جاذبه قوی داشته باشد  -در مساجد و منابر-  کم داریم. بعد از انقلاب، سخنرانی‌های روحانیون، اندکی به سمت نزاع و کوبیدن این و آن سوق یافت. خب، مردم می‌دیدند، آخوند به جای [حرکت در مسیر] دین، با حزب و طرف مقابل خود می‌جنگد. مقداری هم در بدنه کار، اشتباهاتی داشتیم و تمام این‌ها، باعث شد این‌دست فرقه‌ها، مرید بیشتری پیدا کنند. به عبارت بهتر، مردم از ما بِبُرند و به آن‌ها بپیوندند. جنگ و مشکلات اقتصادی هم به این مسئله، دامن زد و خانقاه‌ها را شلوغ کرد.

آن‌ها یک ترفند بسیار عجیب هم برای موجه ساختن خود و جلوگیری از دفع مردم دارند که شاید کمتر کسی به آن توجه کرده باشد؛ می‌گویند طریقت با ما، شریعت با مرجع تقلید و مدعی می‌شوند برای نماز، روزه، غسل و تقلید سراغ مراجع بروید؛ که البته این یک پوشش است، چون من با این‌ جماعت ارتباط -حرفی، بحثی و رفاقتی- زیادی داشته‌ام و اطمینان دارم حتی یک نفرشان هم قشر روحانی را قبول ندارد، این را یقین بدانید و چیزی است که من از خودشان گرفتم، حتی روحانیون در بالاترین سطح را هم ناقص می‌دانند. به من می‌گفتند: مشکل امام(ره) یا آقایان «بروجردی» و «خویی»، این بوده که دست به دامن یک پیر راه و خضر طریقت نبودند و بدون اجازه این اشخاص به دین عمل می‌کنند. به اعتقاد آن‌ها، تمام کارها و عبادات آقای بروجردی و امام(ره)، باطل است، چون زیر نظر یک خضر راه نبوده‌است. به عقیده ایشان، هر کس زیر نظر پیر نباشد، همه چیزش باطل است. این در تفسیر «بیان‌السعاده» و دیگر کتاب‌های «سلطان‌علیشاه» و آثار «صالح‌علیشاه»[از اقطاب فرقه گنابادی] نیز به صراحت بیان شده‌است. از دیدگاه آن‌ها، روحانیت شیعه حتماً باید در نگاه مردم حذف شود و جای خود را به «پیر» دهد. بنابراین درخصوص جریان‌های صوفی، به‌ویژه فرقه گنابادی، ما با یک مکتب به‌شدت التقاطی مواجه هستیم که به طور کامل، زمینی است و بخشی از آن، روپوشی از عناوین اسلامی، شرعی و دینی دارد. آن‌ها همواره مترصد فرصتی برای جذب افراد هستند و به محض ایجاد شرایط، اقدام می‌کنند.

-یکی از شعارهای جریان‌ صوفیه، دنیاگریزی و عدم مداخله در امور دنیوی است؛ آیا این مدعا در عمل نیز مراعات شده‌است؟

یکی از اقدامات مهم گنابادی‌ها که در زمان شاه هم انجام دادند، نفوذ در حوزه سیاسی بوده‌است. آن‌ها تربیت‌شدگان خود را به آسانی (با زد و بند) در بدنه حکومت وارد کردند. شاید باور این حقیقت، دشوار باشد ولی اگر در این زمینه تحقیق کنید، به این نتیجه خواهیدرسید. «نعمت‌ا… نصیری»[از عناصر ساواک]، این جلاد بسیار خطرناک که مبارزان زیادی را در زندان به قتل رساند -به همراه پدرش- از پیروان فرقه گنابادی بود. «منوچهر اقبال»، نخست‌وزیر شاه نیز درویش گنابادی و اهل کاشمر بوده، پدرش نیز در همین فرقه عضویت داشته‌‌است. «احمد قوام»، هم هرچند به معنای واقعی کلمه، درویش نبود اما به خاطر حال و آرامشی که در خانقاه به او دست می‌داده‌، به این مکان، آمد و شد داشته‌است.

قبلاً به این موضوع اشاره کرده‌ام و اکنون نیز بار دیگر تأکید می‌کنم که به نظر من، آن‌ها حتی در بدنه آموزش و پرورش و برخی از وزارتخانه‌ها نیز -به صورت پنهان یا پیدا- نفوذ پیدا کرده و نیرو دارند. این رویکرد از زمان شاه در ایشان بوده‌است. آن‌ها تا درجه نخست‌وزیر، سران ارتش و بزرگان ساواک، نیرو داشتند و این خط را نبستند و هنوز هم ادامه دارد.

یکی دیگر از حوزه‌های نفوذ آن‌ها، رسانه‌ است. اگر دقت کنید، در طول 30 سال اخیر، محتوای برخی رسانه‌ها و حوزه مکتوب به سمت متون عرفانی و تصوف گرایش یافته‌است، به‌طوری‌که خیلی وقت‌ها در تلویزیون و رادیو یا نوشته‌ها و مجلات، متأسفانه شاهد انتشار محتوای عرفانِ التقاطی هستیم. کتاب «سیر حکمت در اروپا»، اثر دکتر «قاسم غنی» یا کتاب‌های خود فرقه‌ها مانند «پند صالح» و «صالحیه» (نور علیشاه ثانی)، در کنار آثار قدیمی همچون «نفحات‌الانس»، «تذکره‌الاولیا»، «اللمع فی‌التصوف» -که از کتاب‌های بسیار مهمشان است- «فصوص‌الحکم» و «فتوحات» (محی‌الدین‌ابن عربی)، مجموعه‌ای از کتب ترویجی تصوف هستند. اگر متخصصان بر این آثار تمرکز کرده، به بررسی انتقادی آن‌ها همت گمارند، تمام اشکالات، بیان و خطرات، آشکار گردد، نقش مهمی در پیشگیری خواهدداشت. نوشتن نتیجه کار در قالب یک کتاب و عرضه آن به مدیران نیز نقش مؤثری در آگاه‌سازی جامعه خواهدداشت. اگر مبارزه نکنیم، خطرش در آینده، گسترده‌تر می‌شود.

  • این تقابل و مبارزه باید چه کیفیتی داشته باشد تا مؤثر افتد؟

 به نظر من، مقابله ما نباید شبه‌اسلحه‌ای باشد، چون جواب نمی‌دهد. ما «اشداء» داریم، ولی«علی‌الکفار». باید در بدنه خودمان با منحرفان، خیلی نرم و با اخلاق برخورد کنیم. خشونت، نه‌تنها جواب نمی‌دهد، بلکه آن‌ها را از کوره بِدَر می‌برد و موضع‌گیری گسترده‌تر و سخت‌تری علیه ما خواهند داشت. چگونگی مقابله و بیدار کردن مردم، مسئله بسیار ظریف و مهمی است. ما باید با امام‌جمعه‌های باسواد مراکز استان‌ها، جلسه توجیهی تشکیل دهیم تا خطرات را با زبانی شیرین برای مردم بیان کنند، به‌طوری‌که به بروز موضع‌گیری و تنش منجر نشود. رسانه‌ها نیز در این زمینه، اهمیت دارند؛ اگر نهادهای متولی چون حوزه علمیه قم، یک سایت مستقل برای این کار داشته باشد، اثرگذاری خوبی خواهدداشت.

  • با توجه به تنش‌آفرینی فرقه گنابادی در سال 1396(غائله گلستان هفتم)، وضعیت امروز این فرقه‌ را چطور ارزیابی می‌کنید؟

اکنون، مهم‌ترین مسئله‌شان،‌ جانشینی قطب [نورعلی تابنده] است؛ اینکه چه کسی جانشین وی شود، تأثیر زیادی در ورشکستگی یا سرمایه‌داری فرقه خواهدداشت. توانایی فرد جانشین است که تعیین می‌کند موقعیت فرقه ارتقا خواهدیافت یا تنزل. اگر نتواند جریان را مدیریت کند، خودبه‌خود دامنه اختلافات، تعمیق می‌شود. ظاهراً چند نفر از چهره‌های بٌریده شاخص این فرقه، منتظرند که این بنده‌خدا[قطب] از دنیا برود. یکی از آنان مترصد است که به محض مرگ قطب، عَلَم ریاست را بردارد و بر طبل استقلال بکوبد. در این زمینه و برای بررسی سابقه این قضیه در فرقه گنابادی، خوب است به کتاب‌های «کیوانعلی قزوینی»، از چهره‌های شاخص فرقه گنابادی مراجعه کنید که در آثارش، تمام اسرار گنابادی‌ها را عیان کرده. «اسرارنامه»، «کیوان‌نامه»، «رازگشا» و…، از جمله کتاب‌های اوست. کیوان در اواخر عمر از گرایش به فرقه گنابادی، پشیمان شده، توبه کرده‌بود. کیوان قزوینی، نقش مهمی در گرایش شمار زیادی از افراد به فرقه گنابادی ایفا کرد که نمی‌دانم چطور می‌خواهد جواب خدا را بدهد. هرچند او توبه کرد اما روایت داریم، این‌گونه افراد برای توبه باید تک‌تک کسانی را که گمراه کرده‌اند، از ضلالت دربیاورند تا توبه‌شان پذیرفته شود. به هرحال،‌ آثار ردیه وی بر فرقه گنابادی، برای بررسی مفاسد جاری در این فرقه، مناسب مطالعه است.

  • دیدگاه شما درخصوص نقد کتب متصوفه چیست؟ آیا جهت مصون‌سازی و آگاهی‌بخشی، مؤثر است؟‌

پروردگار متعال در سوره «زمر»، تکلیف ما را با کل کتاب‌هایی که در زمین نوشته شده، معلوم کرده‌است: «فبشر عبادی الذین یستمعون القول فیتبعون احسنه». خداوند می‌فرماید، اگر «احسن» نبود، آن را کنار بگذار. تمام کتاب‌هایی که در دنیا نوشته شده، به جز قرآن‌مجید، صحیفه‌سجادیه و نهج‌البلاغه قابل نقد است‌، حتی روایات  هم جای نقد و بررسی دارد. در حوزه، دانشی به نام «درایه» وجود دارد که 50 قانون را به عنوان معیار برای سنجش و بررسی روایات می‌آموزد. بنده، حدود دو سال، تمرکز خود را بر ترجمه «اصول کافی» قرار دادم. کار بسیار دشواری بود اما خداوند دستم را گرفت و موفق شدم. این کتاب، چهار مجلد است و هر جلد آن ۸۰۰ صفحه دارد. در همین کتاب، حدود چهار هزار روایت بیان شده که من بسیاری از آن‌ها را در پاورقی تذکر داده و بطلان چند مورد را هم اثبات نمودم که یا ناشی از بی‌دقتی مرحوم «کلینی» بوده و یا توسط خطاط‌های بعدی، وارد کافی شده‌است. بنابراین، حتی کافی با این عظمت هم قابل نقد است، چه برسد به کتاب‌های «محی‌الدین ابن عربی» که عرفانی زمینی داشته‌. من از سال 1342 با امام(ره) ارتباط داشتم، ایشان هم به این‌دست کتاب‌ها، مطلق‌نگر نبودند، لذا نقد و بررسی، نه‌تنها مؤثر بلکه یک ضرورت است.

  • برخی به احادیث وارده از ائمه(ع) در رد تصوف، اشکال وارد می‌کنند. آیا این احادیث، سندیت دارد؟

غیر از احادیث فقهی که با دین مردم از نظر اعمال، سر و کار دارد و به «احادیث اخلاقی» شهره‌اند، سایر احادیث اجتماعی، نیازی به سند ندارند. اگر هم سند داشته باشد، امتیازی برای آن محسوب می‌شود.

احادیثی هم که علیه صوفیه وجود دارد، نیازی به سند ندارد. یعنی ائمه(ع)، مردم را از افتادن در گمراهی، نهی کرده‌اند و سند نمی‌خواهد. مثل اینکه، من به کسی بگویم: «جلو نرو، آنجا یک چاه است.»، او نمی‌تواند، بگوید: «دلیلت چیست؟»، این‌گونه روایات و روایات اخلاقی -با اینکه بیشترشان سند هم دارند- اما الزامی به دارا بودن سند ندارند.

-عده‌ای به کتب ردیه نوشته شده بر تصوف نیز خرده گرفته و در صحت و سقم آن‌ها تشکیک وارد می‌کنند، دیدگاه شما در این زمینه چیست؟

کتابی به نام «تحفه‌الاخیار» در رد صوفیه، اثر «ملا طاهر قزوینی» وجود دارد. «مقدس اردبیلی» هم اثری مفصل در رد تصوف نوشته که قابل‌تأمل هستند. «حدیقه‌الشیعه» اردبیلی، از جمله کتبی است که از سوی منتقدان، انکار شده‌. متأسفانه، تشکیک انداختن و ادعای ساختگی بودن، از گذشته باب بوده که خطر زیادی هم دارد.  آن‌ها حتی در یکی از روایت‌های امام حسن‌عسگری(ع) که از زمان غیبت صغری مورد عمل بوده و  روایت بسیار پاکیزه‌ای است، نیز تشکیک انداخته‌اند.(2) خطر این تشکیک‌ها و وسوسه‌ها، آنقدر سنگین است که هیچ‌جای قرآن ندیده‌ایم، پروردگار برای یک موضوع منفی، این‌طور تأکید کرده باشد که: «قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ ﴿١﴾  مَلِکِ النَّاس ِ﴿٢﴾ إلَهِ النَّاسِ ﴿٣﴾ مِنْ شَرِّ الْوَسْوَاسِ الْخَنَّاسِ ﴿۴﴾ الَّذِی یُوَسْوِسُ فِی صُدُورِ النَّاسِ ﴿۵﴾ مِنَ الْجِنَّهِ وَ النَّاسِ ﴿۶﴾».(3) بنابراین، خطر شبهه و وسواس، خیلی سنگین است که خداوند به پیغمبر(ص)، سه بار می‌فرماید «به من پناه بیاور».

  • در پایان اگر نکته‌ دیگری دارید، بیان بفرمایید؟

خطر فرقه‌گرایی و جریان‌های عرفان‌نمای برآمده از تصوف، همواره جامعه اسلامی را در معرض تهدید قرار داده‌، لذا بر ماست که با روشنگری، بررسی نقادانه و اطلاع‌رسانی درخصوص انحرافات و ترفندهای جذب آن‌ها، افراد مستعد و علاقه‌مند به عرفان را از گزندشان، مصون نگاه داریم. نقش روحانیت، اندیشمندان و اصحاب اندیشه و رسانه در این زمینه، انکارناپذیر و البته، ضروری است.

پی‌نوشت:

1. سوره مبارکه بقره، آیه شریفه 100.

2. می فرمایند: «و اما من کان من الفقهاء صائنا لنفسه حافظا لدینه تارکا لهواه مطیعا لأمر مولاه فللعوام أن یقلدوه» یعنی متابعت کردند یعنی اعم از تقلید.

3.سوره مبارکه ناس.