فرقه پژوهی برداشت از بهائیت در ایران
دکتر حمیدرضا اسماعیلی، نویسنده و محقق حوزه سیاست و ادیان و از پژوهشگران مؤسسه «مطالعات و پژوهشهای سیاسی» هستند که فعالیتهای عمیقی در حوزه بهائیت داشتهاند. به تازگی، کتابی با نام «سازمان سیاسی بهائیت» توسط آقای اسماعیلی تألیف و روانه بازار نشر شده که حاوی نکات و نظریات جالبتوجه و کمتر شنیدهشده تشکیلات بهائی است. «روشنا» در این شماره برای آشنایی بیشتر با این نویسنده، با ایشان حول مطالب کتاب جدیدشان، به گفتگو نشستهاست. در ادامه، این مصاحبه، تقدیم مخاطبان محترم میشود:
- لطفاً قدری درباره سابقه تألیفات و مطالعات علمی خود توضیح بفرمایید؟
بسماللهالرحمنالرحیم، بنده در رشته علوم سیاسی، گرایش جامعهشناسی سیاسی مطالعه کردهام و در حدود ۲۰ سال گذشته، بیشتر مطالعاتم در حوزه رابطه دین و سیاست بودهاست. به هر حال، به اقتضای رشته علوم سیاسی در زیرمجموعههای اندیشه سیاسی ایران و جهان اسلام، جامعهشناسی سیاسی با گرایش ایران و به طور عمومی مسائل ایران کار کردهام. در طول این مدت هم فعالیتهای متفاوت و متنوعی از آنچه به این حوزه مربوط میشده، انجام دادهام که شاید ظاهرشان مقداری از هم دور باشد –مثلاً، بعضی در حوزه سیاست خارجی و برخی در مورد مسائل روز ایران بودند- ولی آنچه نخ تسبیح ماجراست و همه اینها را به هم مرتبط میکند، مسئله دین و سیاست در ایران است. مثلاً، در سال ۱۳۸۵-۱۳۸۴ روی موضوع «القاعده، از پندار تا پدیدار» کار میکردم که در سال ۱۳۸۶ منتشر شد و در حوزه جهان اسلام، مسائل بینالملل، وهابیت، سلفیگری و… بود. همه اینها در واقع یک نخ تسبیح داشتند؛ اینکه دین و سیاست چه رابطهای در مسائل ایران دارند. علت هم این است که از نظر من در عین مسائل مهمی که در ایران وجود دارد، یکی از مهمترین مسائل، کشف و تبیین رابطه دین و سیاست است. یکی دیگر از کارهای مطالعاتیام، «دین و سیاست در اندیشه سیاسی معاصر ایران» بود که اندیشه، دیدگاهها و مواضع رجل سیاسی ایران، از رؤسای جمهور گرفته تا بعضی نظریهپردازان و… را به طور عمومی مورد بررسی قرار دادهاست.
- با توجه به اینکه محور این مصاحبه، کتاب شما تحت عنوان «سازمان سیاسی بهائیت» است، میخواهیم بدانیم شما سابقاً آثار، تألیف یا مقالهای پیرامون موضوع سازمان بهائیت داشتهاید؟
پیش از آن اجازه بدهید این مطلب را خدمتتان عرض کنم که پیرو فعالیتهایم، در سال ۱۳۹۲ به موضوع فرق در مسائل ایران و کار روی آن، علاقهمند شدم و به هر حال یکی از مهمترین فرقههایی که در ایران شناخته میشود، فرقه بهائیت است. آن زمان به عنوان یک فرقه سیاسی، مطالعات جدیدی را در حوزه فرقهشناسی در ایران، با اولویت بهائیت، شروع کردم. در واقع، اول موضوع بهائیت را انتخاب کردم تا بعد سراغ فرقههای دیگر بروم که البته کشش تاریخی و زمانی این موضوع موجب شد، بیش از آنچه فکر میکردم طول بکشد. از سال ۱۳۹۲ مشغول شدم، حدود هفت مقاله منتشر کردم، تعدادی مقاله و یکی دو کتاب دیگر غیر از این کتابی که منتشر شده هم در دست چاپ است. یکی از مقالاتم در مورد تاریخنگاری بابیها و بهائیهاست که روی آثار مورخان خیلی قدیمی و فرانسوی این حوزه، یعنی «آلفانس نیکولاس» و «آرتور گووینو» کار کردم، چون به نظرم پیش از هر چیز باید تاریخنگاری خود بهائیت مورد پژوهش واقع شود. تاریخنگاری بهائیت، یک حوزه نسبتاً مینگذاری شدهاست؛ یعنی هر ادعایی که مخصوصاً از جانب بهائیها میشنوید، باید در موردش با دقت و وسواس برخورد کنید، چون خیلی از موضوعات واقعیت تاریخی ندارند و با نگاههای ایدئولوژیکی ساخته و پرداخته شدهاند، لذا مورخ حتماً باید به تاریخنگاری و نحوه تاریخنگاری بهائیت هم توجه داشته باشد. یکی از کارهایم در مورد «ادوارد براون» است که هنوز منتشر نشده، دیگری «نظریههایی در باب پیدایش بابیت» است که در آنجا نظریههای مختلف از ابتدا تا امروز را برشمردم و به نوعی تحلیل و مقایسه کردم. آثار منتشر نشده دیگرم در مورد نشریه «اخبار امری»، وضعیت اقتصادی بهائیان در دوران پهلوی دوم -که عصر طلایی بهائیان در تاریخ ایران است- و تحلیل مفهوم «نظم بدیع» و «نظم نوین جهانی» در دستگاه سیاسی و ایدئولوژی سیاسی بهائیت است.
- با توجه به عنوان کتاب جدیدتان، دو رویکرد نسبت به بهائیت وجود دارد؛ رویکرد فرقهای و رویکرد سازمانی. بفرمایید چه تفاوتی بین این دو رویکرد و تعریف فرقهای یا سازمانی از بهائیت، میتوان داشت؟
همانطور که خدمتتان عرض کردم، من اصلاً با همین موضوع فرقه، سراغ بهائیت آمدم، اما بهتدریج که مطالعاتم را پیش بردم، دیدم این مفهوم، ولو مفهوم فرقه سیاسی، به اندازه کافی تبیینکننده واقعیت وجودی بهائیت نیست. در حقیقت، آنچه میتواند ماهیت این موضوع را بیشتر نشان دهد، مفهوم «سازمان سیاسی» است. در اینکه چرا به جای فرقه سیاسی، سازمان سیاسی را به کار بردم یا تفاوتشان چیست، چند نکته را عرض کنم؛ اول، زمانی که فرقهشناسی در امریکا و کشورهای اروپایی باب شد – اوایل قرن بیستم- عنصر «کار تشکیلاتی» و «سازمان»، چندان مورد توجه نبود. در واقع، پژوهشگران و جامعهشناسان غربی، سه مفهوم را از هم تفکیک کردند: دین، مذهب و فرقه. مذهب در واقع انشعاباتی بود که ذیل دین صورت میگرفت و فرقه هم انشعاباتی در مذاهب مختلف مبتنی بر مناسک و آیینهای رفتاری بود. آنجا در مورد اینکه اینها سازماندهینشدهاند، اساساً تأکیدی شده بود، امروز البته نه. بعضی پژوهشگران، زمانی که در مورد فرقه سیاسی و فرقه کار و از مفهوم «کالت» استفاده میکنند، بر عنصر «سازمان» هم تأکید دارند اما واقعیت این است که در زبان عامه و حتی دانشگاهی، هنوز این دیده نشده که یک فرقه، یک سازمان است و کارهای سازماندهیشده و حتی سانترالیستی مرکزیتی دارد. زمانی که شما لفظ فرقه، ولو فرقه سیاسی را به کار ببرید، این عنصر، مغفول واقع میشود. از طرفی در مفهوم فرقه، عنصر عقیده خیلی برجسته است، در حالیکه در سازمان و سازمان سیاسی، تأکید بر ساختار، سازماندهی و در واقع نظمی اداری بوده و اتفاقاً تأکید بر عقیده، کم میشود. اگر هم از عقیدهای صحبت شود، بهمثابه همه سازمانهای سیاسی دیگر و از جمله احزاب، منظور ایدئولوژی سیاسی است، نه عقیده. در مطالعات کلاسیک بهائیت، همیشه بر عنصر عقیده تأکید شده؛ یعنی نقد و بررسی میشود که چه عبادتهایی دارند؟ به لحاظ متافیزیکی و اخروی چه اعتقاداتی دارند؟ و… . در حالیکه وقتی میگویید سازمان سیاسی، اساساً اینها به مرحله بعد میرود. اول، ماهیت سازمانی و بعد سیاسی را اثبات میکنید، آنگاه میگویید این عقایدی که به نام دین مخاطبانی پیدا کرده، در واقع یک نوع ایدئولوژی سیاسی برای رسیدن رهبران آن تشکیلات به قدرت است که شیوه خاص خود را دارند. این در حوزه جامعهشناسی سیاسی هم مرسوم است، بعضی سازمانهای سیاسی، مرامی و ایدئولوژیک هستند. به این معنا که در پوشش دین فعالیت میکنند، این چیزی است که میشود گفت بهائیت دقیقاً مصداق آن است.
نکته دیگری که در مطالعاتم در حوزه مسائل و جامعهشناسی سیاسی ایران به آن رسیدم، این است که وقتی استادان جامعهشناسی سیاسی میخواهند تشکیلات سیاسی را در ایران بررسی کنند، عموماً به «احزاب» میپردازند و آنچه اسم حزب دارد، برایشان برجستهتر میشود، در حالیکه اگر بخواهیم تشکیلات و گروههای سیاسی را در یک جامعه سیاسی بهویژه در ایران بررسی کنیم، میتوانیم آن را به سه دسته تقسیم نماییم؛ یکی، حلقهها و محافل که کوچک بوده و در حد یک گعده (۱۰-۲۰ نفر) هستند؛ جمعیت کوچکی که رابطه دوستانهای دارند. دوم، احزاب و سوم، سازمانهای سیاسی ذینفوذ یا به تعبیر دیگر، گروههای فشار. نکته اینجاست که اهمیت حلقهها و سازمانهای گروه فشار در تاریخ سیاسی ایران، بیشتر از احزاب بودهاست. احزاب ناپایدار و فصلیاند، زود متولد میشوند و زود هم از بین میروند. اساساً مشخصه احزاب در ایران، بیثباتی است. اگر ما سازمان سیاسی بهائیت را به عنوان یک گروه فشار، یک سازمان سیاسی ذینفوذ در عصر پهلوی و حتی اواخر قاجار، یعنی بعد از «ناصرالدینشاه» بررسی کنیم، میبینیم اولاً نسبت به احزاب، ثبات بیشتری داشته، ثانیاً سیاسیتر و منسجمتر عمل کردهاست.
- تفاوت سازمانهای سیاسی ذینفوذ یا گروههای فشار با احزاب چیست؟ چرا بر وجه سازمانی بهائیت تأکید دارید؟
احزاب به راحتی اعلام میکنند میخواهیم در سیاست مشارکت کنیم و به قدرت برسیم. در انتخاباتهای مختلف مثل مجلس، ریاستجمهوری، شوراها و… شرکت میکنند، لیست ارائه میدهند و ابایی هم ندارند که بگویند برای قدرت رقابت میکنیم. اما سازمانهای سیاسی یا همان گروه فشار، اینطور نیستند و در واقع در پوششهای دیگری به حیات خود ادامه میدهند. در ایران یکی از بهترین پوششها، پوششهای مذهبی است. گروههای دیگری هم هستند که در پوشش مذهبی، رفتاری سیاسی داشتند. یکی از اینها، سازمان بهائیت است که به دلایلی -که بعداً عرض خواهم کرد- نفوذ بسیار بالایی پیدا کردند. اگر بخواهم خیلی تیتروار بگویم، به علت حمایت صهیونیسم و امریکا از این تشکیلات، آنها رشد و نفوذ زیادی در دستگاه پهلوی پیدا کردند. خب آن را با هیچ حزب دیگری در آن دوران نمیتوان مقایسه کرد. سازمان ذینفوذ در واقع از ابزارهای دیگر استفاده میکند، از احزاب دیگر و حتی نفراتی را بدون اینکه ظاهراً متعلق به حزبی باشند، به کار میگیرد. اینجا وقتی از منظر و پارادایم جامعهشناسی سیاسی به موضوع بهائیت نگاه میکنید، فضای جدیدی برای فهم مسائل ایران باز میشود. ببینید، مسئله بهائیت یک مسئله عقیدتی صرف نیست. بله، توده بهائی به دستور تشکیلات بهائیت و رهبرانش به فعالیت، جذب نیروهای جدید و تبلیغات برای بهائیت به نام آیین و مذهب میپردازد؛ این یک بعد ماجراست. بعد دیگر، این است که فعالیتهای توده بهائی برای افزایش جمعیت و عضوگیری، باعث میشود رهبران سازمان در سطوح بالا، توانایی چانهزنی و بالابردن نفوذ و قدرت پیدا کنند. در این فضا میشود گفت که بازی قدرت، بازی متفاوتی است. حال اگر این موضوع برای کسانی که در حوزه مسائل ایران کار میکنند، از این سطح تحلیل به بحث گذاشته شود، فضای جدیدی ترسیم و آن مطالعات کلاسیک تکمیل شده و زاویه دید دیگری هم به آن اضافه میشود. در طول این مطالعات هم افراد دیگری که این دغدغهها را دارند، وارد میدان شده و این موضوع را با نگاهی جدید مطالعه میکنند. به هر حال اگر بخواهم در یک جمعبندی بگویم، زمانی که ما واقعیت سازمان سیاسی بهائیت را مطرح میکنیم، این موضوع وارد حوزه مطالعاتی دانشگاهی هم میشود. تأکید کنیم که در دنیای امروز، بهائیت به دنبال نفوذ در دانشگاههاست و خارج از ایران به مراکز علمی و پژوهشی که در حوزه جهان اسلام، خاورمیانه و ایران کار میکنند، نفوذ یافته و به مطالعات این حوزه جهتدهی میکنند. یکی از آثار دیگر این نگاه، این است که موضوع بهائیت، دیگر در موضوعات فرق و ادیان بررسی نمیشود. وقتی میگوییم یک سازمان سیاسی، توضیح میدهیم سازمان امن سرویسهای خارجی است که از آنها عضوگیری میکنند و…، پس در حوزه مطالعاتی ضدجاسوسی جا میگیرد، نه حوزه فرق و ادیان. به عنوان مورد آخر، نکته دیگری که موجب شد من سازمان را انتخاب کنم، این است که در فرقه، شخصیت و فردی در رأس گروه است که حالتی قدسی دارد، اما بهائیت از دورهای که رهبر فردی را از دست میدهد و رهبری با این تقدس ندارد، تشکیلاتش به صورت شورایی و گروهی اداره میشود، دیگر آن فردی که یک آدم مقدس آسمانی و آنچنانی است، برایشان وجود ندارد، بلکه یک شورای ۹ نفره، خود را «بیتالعدل» نامیده و میگویند نهاد و جایگاهشان مقدس است اما فردی نیست، این یکی از مهمترین مؤلفههای فرقه است که امروز به دلیل شورایی شدن رهبری و مدیریت در تشکیلات بهائیت دیده نمیشود.
- شما در کتاب خود، تاریخ بهائیت را به دو دوره کلی تقسیم کردهاید و دوره اصلی و امروزی آن را سازمانی امریکایی-صهیونیستی معرفی میکنید که از بعد مرگ «حسینعلی نوری»(مؤسس بهائیت) آغاز میشود. لطفاً در مورد این نگاه و نظریه، مقداری توضیح دهید؟
چند نکته است؛ یکی، خود سازمانی شدن بهائیت و دیگری، سازمانی شدن بهائیت در امریکاست که باید از هم تفکیک کرد، البته به هم مرتبط هستند. واقعیت این است تا زمانی که مؤسس بهائیت یعنی حسینعلی نوری زنده بود، تلاش کرد با دولتهای مختلف فرانسه، روسیه، انگلیس و… ارتباط بگیرد تا از او حمایت کنند. از «عکا»[واقع در فلسطین اشغالی] نامههایی از مظلومیت خودشان مینوشت که ما اینجا وضعیت خوبی نداریم، در حال مرگ هستیم و… تا برای پیشبرد، صیانت و حفاظتشان، حمایت دولتهای غربی را جلب کند. تا زمانی که مؤسس فرقه زنده بود، تشکیلات بهائیت یک تشکیلات بدون انسجام و سازماندهی بود، جمعیت بسیار کمتری هم داشت. البته بعداً هم در آمار جمعیتشان خیلی اغراق کردند اما در کل، جمعیت بسیار اندکی داشتند؛ همین خانواده، فامیلها و کسانی که بعد از آنهمه انشعاباتی که در بابیت رخ داد، پیرامون آقای حسینعلی نوری مانده بودند و به عنوان رهبر ماجرا به او اعتقاد داشتند. بعد از فوت او، پسرش «عباس افندی»، معروف به «عبدالبهاء» رهبری این تشکیلات و فرقه را به دست میگیرد. پیرو همین سیاستها، یکیدو نفر را به امریکا میفرستد که «جورج ابراهیم خیرا…» (شخصی مسیحی که ادعا میکردند حالا بهائی شده) چهره بارز آنهاست. هدف این بود که در هیئت حاکم امریکا، یارگیری کند. به هر حال سیاسیون و ذینفوذهای امریکا، این کار را انجام میدهند. در فلسطین هم کارهایی میکردند. مثلاً، کشیش برجسته پروتستان، «هنری جساب» بیش از ۵۰ سال در آن منطقه فعالیت داشت. او به عنوان یکی از ایدئولوگهای صهیون-مسیحی مطرح است که برای تأسیس اسرائیل فعالیتهای بسیار گستردهای داشت. یکی از کارهایش هم ارتباط با همین تشکیلات بهائیت بود. خلاصه، در سال ۱۸۹۲م. -چند سال پیش از آغاز قرن بیستم- خیرا… و یکی از دیگر دوستان مسیحیاش را به امریکا فرستادند، آنجا با پیدا کردن اشخاصی مثل «تورنتون چِیس»، «گِت سینگر» و چند ده نفر دیگر، شروع به سازماندهی بهائیان امریکا کردند، چون خاصیت امریکا همین سازماندهی و تشکیل سازمان است. بنابراین، چیزی که ما بعدها به عنوان بهائیت سازماندهیشده میبینیم، هستههای اولیهاش در «شیکاگو» و امریکا شکل گرفت. امریکاییها و امثال چیس، محافل را شکل دادند و شورای رهبری ایجاد کردند. از آنجا به بعد، کمکم همین الگو را به خود عبدالبهاء -که آن موقع زنده بود- پیشنهاد کردند و در فلسطین هم مطرح شد. بعد از عبدالبهاء در دوران «شوقی افتدی»[جانشین وی] هم گسترش پیدا کرد، لذا اینکه گفته میشود دو دوره دارد، اینجاست. در یک دوره کاملاً خاصیت فرقهای را میبینیم؛ یعنی زمانی که خود حسینعلی نوری زنده است، حتی زمان عبدالبهاء. چون در دوره عبدالبهاء هم آن کشش شخصیتی وجود دارد و تازه یکسری فعالیتها و تکاپوهایی صورت میگیرد تا این تشکیلات را سازماندهی کنند. میدانید که یک سازمان به راحتی شکل نمیگیرد و زمان میبرد، پس از آنجا به مرور شروع شد. من هم تأکید داشتم که «سازمان بهائیت» در امریکا تولید شده و پدیدهای ایرانی نیست. بهائیت و هسته اولیهاش که فرقه بود و به نوعی تفکرات بابیت به اضافه حسینعلی نوری، امریکایی نیست، اما پدیده سازمان بهائیت که در واقع یک تغییر ماهیتی و ایدئولوژی متفاوت پیدا کرد، سازمانی شد و به سمتی رفت که رهبری فردی را کنار بگذارد و شورایی شود. این پدیده، امریکایی و صهیونیستی است. خب بعد از تأسیس اسرائیل هم از آن متأثر از میشود.
- چه تفاوتی میان اهداف بهائیت در دوره اول و دوره دوم فعالیت این فرقه وجود دارد؟
درواقع، یک هدف مشترک دارند و آن هم این است که بتوانند بهائیت را رشد دهند و عضوگیری کنند. هدف مشترک دیگر، سیاسی است. ببینید نهتنها بهائیت که خود بابیت هم جنبشی سیاسی است؛ یعنی آمدهاست تا به قدرت برسد. از همان اول سعی میکند با مبارزه مسلحانه پیش برود، وقتی شکست میخورد، سراغ کودتا میرود و با شکست کودتا دست به دامن ترور میشود. در واقع از زمان پیدایش بابیت، هدف سیاسی وجود داشت، لذا خود بهائیت هم همین است، چه پیش از سازمان شدن و چه بعد از آن، این هدف وجود دارد. اگر بخواهیم درباره تغییر ماهیت صحبت کنیم، به نظر میرسد امروزه تفکرات صهیونیستی در آن رسوخ کردهاست. در واقع این اسرائیلدوستی و تمایل به امریکا که عناصر خیلی مهم و جزء ارکان ایدئولوژیک بهائیتند، پدیدههای جدیدیاند. دعاوی بهائیت باید نقطه به نقطه در هر دوره تاریخی، بررسی شود؛ اگر عثمانی فرونمیپاشید، صیهونیسم رشد نمیکرد و دولت اسرائیل پیدا نمیشد، بهائیت به این سمت و سو نمیرفت. مثلاً، میدانیم که حسینعلی نوری و فرزندانش در نمازجمعه دولت عثمانی شرکت میکردند و خودشان را به عنوان یک مسلمان اهلسنت به آنها معرفی کرده بودند! او نزد دولت عثمانی، ادعای پیامبری نمیکرد. یعنی اگر بخواهیم تفاوتها را متوجه شویم باید بدانیم که این تفاوتها یکباره به وجود نیامدهاند. اینطور نیست که از زمانی که سازمان شد، برای همیشه یکسری تصمیمات جدید اخذ گردید و دیگر بر اساس آن جلو آمدند، نه؛ تدریجی و نقطه به نقطه تغییر کردند، متناسب با تحولات بینالمللی، تحولات داخلی خاک عثمانی -که بعداً تکهتکه شد- و مسائل ایران. برخی از مؤلفههای مسائل ایران شامل: فروپاشی حکومت قاجار، پیدایش حکومت پهلوی، تحولات ایران بعد از مشروطه، تضعیف دولت مرکزی، ترور ناصرالدین شاه و… است. در دوره ناصرالدین شاه، مهمترین پرونده امنیتی، بابیها و بهائیها بودند، چون پادشاه را ترور و برای او ناامنی ایجاد کرده بودند. بعد از ناصرالدین شاه، «مظفرالدین شاه» دیگر آن حساسیت را نداشت، بعد هم دولت مرکزی اقتدار خود را از دست میدهد و دوباره بهائیت، مجال رشد پیدا میکند. در واقع ما باید همه این تغییرات را با هم در نظر بگیریم. اگر بخواهم باز هم با مثال توضیح دهم، باید بگویم تصمیمها و رفتار بهائیت، زمان پهلوی با بعد از انقلاب اسلامی، متفاوت است. در دوران پهلوی که حکومت، همسو و حامی است، میشود گفت تمام تلاششان را برای رشد بیشتر در حکومت، اقتصاد، رسانه، فرهنگ، نظام آموزش و… انجام میدهند، اما بعد از انقلاب که این سازمان سیاسی ضربه میخورد، ابتدا فقط برای این تلاش میکنند که بتوانند تشکیلات و سازمان را حفظ کنند تا بعدها اگر مجالی پیدا کردند، رفتارشان را متناسب با شرایط جدید ارتقا دهند، لذا کاملاً خود را ترمیم و متناسب با فضای زمانهای که در آن زیست میکند، شروع به تغییر میکند. بنابراین، وقتی از اهداف و تغییرات در این دوره صحبت میشود، نمیتوان گفت همه دوره، ماهیتی یکسان دارد بلکه باید نقطه به نقطه بررسی شود.
- همانطور که در کتاب ذکر شده، جلد اول با تأکید بر سازمان بودن بهائیت و تشیکلات قبل از انقلاب تألیف شدهاست. جلد دوم کتاب، چه نکات جدیدی را از بهائیت روشن میسازد و کلاً چه نکاتی برای تحقیق در مورد بهائیت باقی ماندهاست؟
واقعیت این است که من در حوزه مطالعات بهائیت فقط یک برشی زدهام و با اینکه موضوعات مختلفی را در کتاب مطرح کردهام، میتوانم بگویم حوزه مطالعات بهائیت باید با جزئیات بسیار بیشتری بررسی شود. من در انتهای کتاب، ۱۲۴ موضوع را برای مطالعات بعدی پیشنهاد کردهام که پژوهشگران بعدی روی این موضوعات کار کنند. به نظر، حتی از این تعداد هم بیشتر است. میشود هر کدام از آنها را جزئیتر و در واقع، موضوعات را بیشتر کرد. بعضی از این موضوعها در حد یک مقاله و برخی در حد کتاب است ولی اگر بخواهم موضوعاتی را که به نظرم الآن جای کار دارد، برای خودم جذاب است و به نظرم باید تخصصی بررسی شود، بگویم عبارتاند از: بهائیان در مجلس شورای ملی، بهائیان در دربار، بهائیان در سازمانهای دولتی، ارتش و ساواک. برای همهاینها اول باید احصا شودکه چه تعداد بهائی در موضوعات نامبرده حضور داشتند، بعد رفتارشناسی شود، تأثیر و آثاری که در آن سازمانها و سیاستگذاریهای آن سازمان داشتند -مثلاً در مصوبات مجلس- بررسی شود. موضوع دیگر، یهودیان مخفی در بهائیت است. ما پدیده یهودی مخفی در مسیحیت، جهان اسلام و کشورهای دیگر را شنیدهایم ولی به موضوع یهودیان مخفی در بهائیت توجهی نکردهایم. مثلاً، بیشتر اینطور گفته میشود که فردی یهودی، مسیحی شده، در حالیکه در دوران اقتدار یهودیت و صهیونیسم در قرن بیستم، بعید به نظر میرسد یک یهودی بخواهد بهائی شود، مخصوصاً در طبقه اولیگارشی و اِلیت بهائیت. در حقیقت، یهودیانی که ظاهراً بهائی شدهاند، افرادی هستند که برای مدیریت تشکیلات بهائیت به این ماجرا پیوستهاند. این روند را باید بررسی کرد که چه یهودیانی آمدند و ادعای بهائیت کردند و چگونه مدیریت این تشکیلات را به دست گرفتند، چراکه رهبری سازمان سیاسی بهائیت، عموماً دست یهودیان است؛ یهودیانی که در واقع امروز، مدعی این هستند که بهائی شدهاند. اینکه این ادعا تا چه میزان میتواند درست باشد و چه تأثیری بر مدیریت سازمان بهائیت داشته، یکی از موضوعاتی است که به نظر من جای بررسی دارد. موضوع دیگر، بهائیت مخفی در ایران است. به دلایل مختلف، بهائیانی که در زمان پهلوی میخواستند وارد بروکراسی و مراکز قدرت شوند، تلاش میکردند بهائی بودن خود را مخفی کنند یا حداقل در تعرفهها و به صورت رسمی اعلام نکنند که بهائی هستند؛ یعنی حتی بسیاری از آنهایی که مشخص هم بود بهائیاند، زمانی که تعرفهای را پر میکردند، خود را مسلمان معرفی میکردند یا خیلی به ندرت، دین دیگری را مینوشتند. به این علت که به هر حال در قانون استخدامی قبل از انقلاب هم کسی که جزء ادیان رسمی نبود، نمیتوانست استخدام شود و از طرفی، حساسیت جریانهای مذهبی، حکومت پهلوی را به نوعی محافظهکاری میکشاند که در رفتارش تجدیدنظر کند و افراد رسماً نگویند بهائی هستند تا پست و منصبی را بگیرند. حتی شخصی مثل «امیرعباس هویدا» که پدرش از نزدیکان و رهبران بهائیت است، ادعا میکرد بهائی نیستم. به نظر، این موضوع مهم است که اگر میگوییم فردی بهائی است، به چه معناست؟ اینکه میگوییم سازمان سیاسی بهائیت فعالیت میکند، مخصوصاً در جامعه سکولاریزه شده قرن بیستویکم، چه مفهومی دارد؟ جوانان و نسل جدید بهائی، مثل پدران خود فکر نمیکنند. آنها دسترسی زیادی به منابعی که در نقد بهائیت موجود است -نه اساساً نسبت به دین- دارند. خب تاریخ بهائیت و جزئیاتش هم موجود است؛ عریضههای نوری به امثال «گوبینو» و تحولات بهائیت، خیلی روشن است. چقدر میخواهند بگویند که فلان نویسنده، خصمانه مینویسد یا بهائیستیز است؟ نسل امروز نمیتواند آن قداستسازیهایی را که در دهههای گذشته در مورد بهائیت بود، بپذیرد، لذا بهائی بودنش کاملاً متفاوت است. برای خود من، یکی از مسئلهها و پرسشهای مهم این است که چرا نسل امروز که این رویدادها را میبیند و به این منابع دسترسی دارد، از این تشکیلات نمیبُرَد؟ از نظر من بیشتر، مسائل عاطفی است؛ ارتباطات خانوادگی و مسائل عاطفی، بهائیت را امروز به یک پدیده هویتی تبدیل کرده تا یک پدیده عقیدتی، لذا در پژوهشهایی که صورت میگیرد، باید بخشی هم مسائل جامعهشناسانه و هویتی بهائیت را مورد مطالعه قرار دهد.
- با توجه به تاریخسازیهای مختلفی که توسط مورخان خارجنشین و بهائی در حال انجام است، چه راهکاری برای ثبت درست و نشر حقایق تاریخی وجود دارد؟
چند نکته به نظرم میرسد؛ یکی، کار کردن در زبانهای غیرفارسی، بهویژه زبان انگلیسی است که شمولیت بیشتری دارد و زبان اول بهائیان هم هست، چون زبان رسمی بیتالعدل انگلیسی بوده و تولیداتشان در این زبان، بسیار زیاد است، اما متأسفانه منتقدان بهائیت و جریانهای دیگر، تولیدات آنچنانی در زبان انگلیسی ندارند. به همین ترتیب، زبانهای فرانسه، آلمانی، عربی و… . بسیاری از این آثار باید به زبانهای دیگر بهویژه انگلیسی، ترجمه شود و در اختیار انگلیسیزبانان قرار بگیرد، چون یکی از موضوعاتی که بهائیان روی آن مانور میدهند، فقر منابع به زبان انگلیسی است. در همین ماجرای ورود بهائیت به امریکا، یک نکته قابلتوجه، این بود که افرادی که تازه وارد این سیستم شده بودند و میگفتند بهائی هستند، نمیتوانستند از منابع عربی و فارسی استفاده کنند و نیاز به منابعی داشتند که بهائیت را برایشان توضیح بدهد. خود خیرا… هم مگر چقدر از بهائیت میدانست؟ تازه او هم عرب بود، لذا مهمترین منبعشان، نوشتههای «ادوارد براون» بود که سعی میکردند از انگلیس تهیه و مطالعه کنند. امروزه هم متنهای بسیاری تولید کردهاند، در حالیکه ما از همان زمان تا الآن، هیچ متن قابلتوجهی در زبانهای دیگر تولید نکردهایم. موضوع دوم این است که مورخانی فعال در این حوزه، باید با نگاه علمی داشته باشند؛ یعنی حوزه عقیدتی و کلامی این رویکرد جای خود -که همیشه هم بوده- به نظر من با توجه به تحولات جدید و اینکه خود بهائیها هم دیگر چندان به ماهیت دین و کیش بودن این ماجرا توجهی ندارند و برایشان بیشتر جنبه هویتی دارد تا مسلکی و دینی، باید تاریخنگاری را با متدهای علمی جلو برد، چون واقعیتهای تاریخی پر است از مطالبی که به نفع بهائیت نیست، دروغهای فراوانی که گفتهاند، ادعاهای کذبی که مطرح کردهاند، مواضع نادرستی که داشتهاند و خیانتهایی که به طرق مختلف به کشور ایران کردهاند. هر چقدر اینها بازگو شود -اصلاً نگران این نباشند که اگر اسناد را منتشر کنند، چه میشود- هر چه این اسناد، حتی از کتابهای خود بهائیها منتشر شود، به ضررشان است. معتقدم امروز خود بهائیها هم رغبت چندانی به انتشار کتابهای پیشینیانشان ندارند، چون پر از خرافه و ارتجاعات است. بهائیتی که ادعا میکند دین دنیای مدرن و حتی پسامدرن است، وقتی به نوشتههای حتی بعد از علیمحمد باب، مثلاً حسینعلی نوری یا حتی عبدالبهاء نگاه میکنیم، میبینیم در واقع بهائیت اصلاً گرایشی به فلسفه و عقلانیت، به آن معنا، ندارد. به نظرم با دقت در منابع و بحث روشمند، واقعیتهای جدیدتری به دست میآید که در نهایت، مانع از این خواهد شد تاریخنگاری بهائیت -که خیلی هم روی آن هزینه و سرمایهگذاری کردهاند- بتواند به تعریفهایش ادامه دهد.
- شما چندین فرضیه در باب پیدایش بابیت در کتابتان مطرح کردهاید، نظر خودتان به کدامیک نزدیکتر است؟
آنچه میخواهم در مورد بابیت بگویم، با بهائیت فرق میکند. با توجه به نظریههایی که هم در کتاب مطرح کردم و هم پیشتر در مقالهای منتشر کردم، معتقدم بابیت یک جریان غالیگری بود که در بستر تحولات اجتماعی ایران پیدا شد. در واقع، علیمحمد شیرازی شخصیتی بود که نه خاصیت مدیریتی داشت و نه یک ایدئولوگ برجسته بود. گروهی بودند که آنجا به عنوان «حلقه کوفه» نام بردهام، این حلقه کوفه که در مسجد کوفه گعده میگرفتند، دوره داشتند و چلهنشینی میکردند، شاگردان «کاظم رشتی» و جریان شیخی بودند. در اوایل قاجار، یک جریان افراطی غالی ادعا کرد که امام زمان ظهور کرده، مردم هم که رسانهای نداشتند، از طرفی شبکه شیخی در چند دهه قبل، فعالیتهای خود را شروع کرده بود و به هر حال شیوخ شیخی و روحانیت شیخی، معتمدین محل بودند -روحانیت اساساً معتمدین جامعه ایران محسوب میشوند- پس اگر کسی انحرافی پیدا میکرد، متأسفانه میتوانست یک عده دیگر را هم منحرف کند. این اتفاق در ماجرا و جنبش بابیت رخ میدهد و این جریان غالی، به نام اینکه امام زمان ظهور کرده، از شبکه شیخیه استفاده کرد و توانست در بعضی شهرها نیرو جذب کند. لیدرشیپ و رهبری ماجرا هم با «ملاحسین بشرویهای» بود؛ شخصیت برجستهای که چند سال از علیمحمد باب بزرگتر بود و نفوذ بالایی داشت. اساساً این جریان و شورا بود که امروزه در تاریخنگاری بابیها و بهائیها به عنوان «حروف حیّ» از آنها یاد میشود و در واقع شورای مرکزی بابیت هستند. آنها علیمحمد شیرازی را جلو انداختند و ابتدا گفتند که باب امام زمان ظهور کرده، بعد ادعا کردند امامزمان ظهور کرده و کار را بردند به سمت آن تحولاتی که میدانیم.
در مجموع، اگر اسناد روسیه و انگلیس را هم ببینیم، متوجه میشویم بعد از این اتفاقات، ذهنشان متوجه شده که یک جریان مذهبی با این قدرت، توانایی دارد که در شهرهای مختلف، چالش ایجاد کند، پس این قابل استفاده است. بعد از اینکه رهبران بابی اعدام میشوند، مجال برای بهائیها، یعنی برادران نوری(«یحیی نوری» و حسینعلی نوری) آغاز میشود. بخشی از مدعیان جانشینی باب را همینها اعدام میکنند. در واقع تسویهحساب درونی، ترور و…، بعضیها را هم جذب میکنند. نهایتاً هم بین این دو دعوا میشود. گروههای دیگری از بایبت هم آن زمان بودند که نه رهبری صبحازل(یحیی نوری) را قبول داشتند و نه حسینعلی نوری را اما امروز دیگر نامی از آنها نیست. در نهایت با حذف همه، انگلیس بیشتر از جریان ازلی حمایت میکند و روسها به دلایلی- که جای بررسی دارد- به بهائیها اقبال میکنند ولی آنقدر نیست که بگوییم حامی اصلی بهائیت هستند. تا زمانی که عبدالبهاء برای ارتباط با صهیونیستها و یارگیری در امریکا و البته فراماسونرها -که در این مثلث، حمایت برجستهای برایش قائل نیستم- اقدام میکند. پیش از آغاز قرن بیستم، با ارتباطهایی که با جریانهای فراماسون، صهیونیستها و امریکاییها میگیرند، فضا برای بهائیت فراهم میشود. طبق سرشماری که در اواخر زندگی عبدالبهاء صورت گرفت، کمی بیشتر از سه هزار بهائی در ایران زندگی میکردند و در کل جهان، پنج هزار نفر بودند. این نشان میدهد که این فرقه نتوانست رشد آنچنانی داشته باشد. بعد از شکست بابیت، حتی موفق نشد بخش قابلتوجهی از آنها را به سوی خود جلب کند.
- در پایان، اگر نکته یا حرفی را جامانده میدانید، بفرمایید؟
نکتهای که به ذهنم میرسد، این است که در مورد مفهوم سازمان سیاسی بهائیت، مروری داشته باشیم. سازمانهای سیاسی، دو نوع هستند: سازمانهای سیاسی دولتی و غیردولتی. سازمانهای سیاسی غیردولتی، احزاب هستند و همین سازمانهای گروههای فشار یا سازمانهای سیاسی ذینفوذ که بهائیت ذیل این دسته میگنجد.
مطلب بعدی، اینکه مهمترین عناصر و ارکان ایدئولوژی سازمان سیاسی بهائیت، این چند مورد است: یک، دوستی با دولت اسرائیل و اعتقاد به صهیونیسم؛ یعنی بهائیت، شعبهای از صهیونیسم محسوب میشود و دوستی با اسرائیل در ارکان فکری و عقیدتی آن، جایگاه برجستهای دارد. دوم، دوستی با امریکاست که به خاطر همین ریشه تاریخی، جایگاه بسیار برجستهای دارد. سوم، ضدیت و مبارزه با مسلمانان. البته به دلیل اینکه در اقلیت محض هستند و به لحاظ جمعیت، بسیار قلیلند، شیوه مبارزهشان فرق میکند. یکی از شیوههای مبارزه نرمشان، توهین و فعالیت علیه پیامبران و چهرههای مذهبی جریان اسلامی است. من به نویسندگان غربی که با چهرههای دینی اسلام بسیار توهینآمیز برخورد کردهاند، نگاه میکردم، بسیاری از آنها یا یهودی هستند یا بهائی. مؤلفه دیگر، کسی است که به بهائی بودن شهره نیست اما با آنها همسویی نشان میدهد؛ یعنی اگرچه تسجیل نشده اما از بهائیت حمایت میکند، این هم یکی از فاکتورهای جدیدی است که در ایدئولوژی بهائیت وارد و تأکید شده که نیازی نیست فرد حتماً تسجیل شود و بگوید که من نظام متافیزیکی و عقیدتی بهائیان را هم قبول دارم، همین که حمایت کند، کافیست.
نکته آخر هم اینکه به نظرم از این مفهوم استفاده کنیم که سازمان سیاسی بهائیت، سازمان امن سرویسهای اسرائیل و امریکاست؛ یعنی نیروهایی را تربیت میکند با ویژگیهایی که گفتم. در واقع، اسب تروای جوامعی هستند که در آن زندگی میکنند. در زمان جنگ اسرائیل با اعراب، «جمال عبدالناصر» از بهائیان به خاطر جاسوسی برای اسرائیل شکایت داشت. در جریان بیداری اسلامی و اتفاقاتی که در «یمن» و کشورهای دیگر رخ داد نیز از اولین رویدادهای یمن، کشف یک شبکه بهائی بود که با اسرائیل همکاری میکرد و جریان «انصارا…» مجبور شد با آنها برخورد کند. آنها در همه کشورهای خاورمیانه، فعالیت دارند و سر بزنگاهها خود را نشان میدهند. درواقع بهائیت، اسب تروایی است که جریان امریکایی و صهیونیستی در کشورهای جهان اسلام، بهویژه در کشورهای دارای پیروان شیعه، تعبیه کرده؛ چون بهائیت، معتمد این جریانهاست و ویژگیهای ضداسلامی دارد. در کنار فعالیتهایشان، ارتباط دوستانه و عاطفی با اسرائیل و امریکا دارند و به همین خاطر، محل خوبی برای جذب نیرو هستند. بنابراین هر قدر سازمان بهائیت وسیعتر شود و خود را بسط دهد، فضا برای سازمانهایی مثل «موساد» و جریانهای صهیونیستی و جذب نیرو فراهم خواهد شد، لذا چنانچه اشاره کردم، میتوان از این تعبیر استفاده کرد که سازمان بهائیت، سازمان امن سرویسهای اطلاعاتی غربی به ویژه اسرائیل و امریکاست.