حجتالاسلام «عبدالقادر همایون»، از چهرههای نامآشنای حوزه فرق و ادیان و پژوهشگر شناختهشده مقوله بهائیت، تحقیقات ارزندهای در زمینه معرفی و نقد فرقههایی چون بابیت و بهائیت ارائه دادهاند. در روشنای این شماره، گفتگویی ترتیب داده شده با این محقق گرامی در رابطه با ریشهها و وضعیت امروز فرقه تشکیلاتی بهائیت.
-برای شروع، خلاصهای از سوابق کاری و تحصیلی خودتان بفرمایید؟
بسما…الرحمنالرحیم. بنده، طلبه ساده حوزه علمیه قم هستم. از سال ۱۳۸۴ با راهاندازی پایگاه نقد بهائیت، تحت عنوان «شبکه حقیقت بهائیت» که آن زمان، وبلاگی در «پارسی بلاگ» بود، کار را شروع کردم. خدمت یکی از مراجع عظام هم رسیدیم و برایشان در رابطه با وضعیت فرقهها –بهخصوص فرقه بهائیت- در ایران، توضیح دادیم، ایشان تکلیفی بر عهده ما گذاشتند و فرمودند بر شما واجب عینی است به مقابله با این فرقه بپردازید.
-قدری از روند مطالعاتی خود و تصمیمهایی که در این حوزه گرفتید، سخن بگویید؟
اول باید میفهمیدیم این مطالعه قرار است به کجا ختم و خروجیاش چگونه هزینه شود، لذا در گام نخست باید جامعه هدفمان مشخص میشد. در شناسایی مخاطبان با دو دسته از افراد مواجه شدیم؛ دسته اول، بهائیانی هستند که فریب خوردهاند، کسانی که اسیر تشکیلات هستند، اطلاعاتشان از بهائیت –اگر بگوییم ناچیز، غلط است- هیچ است و فقط یکسری شعار از بهائیت میدانند، اما چون پدرشان بهائی بوده، آنها هم بهائی شدهاند. دسته دوم، افرادی هستند که در معرض آلودگی بهائیت قرار دارند. طبیعتاً محتوای ما باید مورد پذیرش این دو گروه باشد اما محتواها با هم تفاوت دارد، یکسری در رد بهائیت است و برخی را خود بهائیها نوشتهاند. از طرفی، اگر ما جامعه آماری اول (بهائیان) را متوجه اشتباه و فریبشان میکردیم، در گامهای بعدی میتوانستیم از عهده کمک به افرادی که قرار بود در معرض آسیب بهائیت قرار بگیرند نیز برآییم. لذا از همان سال اولی که به این حوزه وارد شدیم، تمرکزمان را بر نقد بهائیت از منابع دسته اول بهائی گذاشتیم. چون وقتی به کسی که فریب خورده و چیزی از بهائیت نمیداند، بگوییم فلان استاد در کتابش مطلبی در رد بهائیت نوشته، میگوید: «خب این دشمن ماست»، اما اگر مستند نشان دهیم تعالیمی را که امروز بهائیت در موردش صحبت میکند، خودِ رأس هرم بهائیت هم قبول ندارد، دیگر قابل رد نیست؛ یعنی اگر هم بخواهد آن را رد کند، اصل بهائی بودنش مردود میشود. خلاصه، ما نقد بهائیت را با رویکرد مطالعه منابع بهائی شروع کرده و گفتیم اگر قرار است مطلبی علیه بهائیت باشد، باید از دل کتابهای بهائی بیاید و در هر موضوعش که ورود پیدا کنید، بهائیت، نقطه ضعف دارد. مثلاً، در تاریخسازی ضعف زیادی دارند. همچنین در حوزه عقاید، تعالیم آموزهها، تشکیلات و… بهائیها از ورود به بحثهای اعتقادی و کلامی متواری هستند که نشان از ضعف عظیمشان است.
شکر خدا، نزدیک به ۱۶-۱۵ سال است در این حوزه ورود کردهایم و امیدواریم خداوند توفیق حرکت در این مسیر را نصیبمان کند. اگر حتی یک بهائی برگردد، یک نسل بهائی، هدایت را انتخاب کردهاند.
-لطفاً به صورت خلاصه درباره ریشه تاریخی بهائیت و نسبت بین شیخیه، بابیت و بهائیت و ارتباط مبانی فکریشان، توضیح بفرمایید؟
اگر بخواهیم هر جریانی را به خوبی بشناسیم، ناگزیر از بررسی سیر تاریخی آن هستیم. سیر تاریخی و تحلیلی بهائیت از صفر تا امروز، سه مقوله دارد؛ اول، تاریخ پیدایش بابیت است، یعنی چه عواملی باعث شد یک «علیمحمد شیرازی»نامی، چنین ادعایی را مطرح کند که اگر آن را مطرح نکرده بود، امروز شاید هیچ اثری از بهائیت نبود. مقوله دوم، عوامل گسترش بابیت است که منجر به پیدایش بهائیت شد. مقوله سوم نیز عواملی است که باعث گسترش بهائیت شدند. به عبارتی، از روزی که «حسینعلی نوری» رسماً اظهار امر کرد و خود را پیامبر قرن جدید خواند، چه شد که تا الآن هنوز شاهد بروز و ظهور بهائی هستیم.
اما چه شد که علیمحمد شیرازی، ادعای خود را مطرح کرد؟ اگر بخواهم خیلی خلاصه و در یک جمله بگویم: ذهن آلوده و منحرف وی؛ ذهنی که از پنج سالگی درگیر مسائل و عقایدی انحرافی شد، این همان چیزی است که امروز تحت عنوان شیخیه مطرح میشود؛ یعنی ما با فردی مواجه هستیم که از پنج سالگی با تفکرات یک جریان فکری انحرافی تحت عنوان شیخیه آشنا شدهاست. این تفکرات در وجود و فکر علیمحمد شیرازی ریشه دوانده و بزرگ شده تا در ۲۵ سالگی، ادعایی(بابیت) را مطرح میکند که در ادامه همان خط فکری برآمده از شیخیه (مسئله «رکن رابع») است. در شیخیه، سه اعتقاد وجود دارد؛ یکی، اعتقاد به مسئله معاد با جسد هورقلیایی و نه جسمانی که باعث تکفیر «شیخ احمد احسائی» و شیخیه توسط علامه «برغانی» شد. مسئله دوم، نوع حیات و خلقت امام عصر بود، یعنی نقش ائمه(ع) در آفرینش. آنها ادعا کردند خداوند، ائمه(ع) را خلق و امر خلقت را به ایشان تفویض کردهاست. این مسئله باعث شد به این گروه، «غالی» اطلاق شود و جزء غُلات محسوب شوند. مسئله سوم هم این بود که معتقد بودند: امام زمان(عج) دارای حیات مادی نیست. ایشان حیات غیرعنصری دارد و در یک عالم مثالی و هورقلیایی(ورای این عالم) زندگی میکند، هر وقت هم که میخواهند به این عوالم تشریف بیاورند، در یکی از هیاکل بشری ظاهر میشوند. این امام که در این عالم نیست، به واسطه یک انسان کامل با مردم در ارتباط است که شیخیه، او را «رکن رابع» خواند؛ یعنی رکن اول شناخت خدا، رکن دوم شناخت نبی، رکن ثالث شناخت امام و رکن رابع، شناخت انسان کامل است. این اعتقاد شیخیه، تأثیرگذارترین مسئلهای بود که باعث پیدایش ادعای علیمحمد شیرازی شد. او خود را در جایگاه آن انسان کامل قرار داد، ولی از واژههای شیخیه استفاده نکرد و اصطلاح جدیدی تحت عنوان «بابیت» به کار برد؛ باب امام زمان، «انا مدینه العلم و علی[یعنی علیمحمد شیرازی] بابها».
-برگردیم به این سؤال که چه عاملی باعث ارتباط شیخیه و بهائیت شد؟ بین شیخیه و بهائیت، ارتباطی نیست، اما بین شیخیه و جریانی که باعث پیدایش بهائیت شد، یعنی بابیت، ارتباط تنگاتنگی است. جالب آنکه، خیلی از نقدهای بابیه را خود شیخیها نوشتند و از آنها اعلام برائت کردهاند. حساب شیخیه از بابیه کاملاً جداست، اما باید بپذیریم در شیخیه، تفکری بود که در ذهن علیمحمد، تأثیر گذاشت.
حال ادعای بابیه مطرح شد، باید دید چه چیز باعث رشد و نمو آن تا تشکیل بهائیت میشود؟ اینجا سه عامل کلان داریم: اول در حوزه اقتصاد، عامل دوم در حوزه فرهنگ و عامل سوم در عرصه سیاست است. به عنوان مصداق برای هرکدام، مثالی عرض میکنم؛ در حوزه اقتصاد، بابیه در زمان حاکمیت نظام فئودالیته رشد میکند؛ نظامی که ۹۵ درصد مردم زنده هستند تا فقط ۵ درصد زندگی کنند. طبیعی است مردم تحت فشار قرار دارند. هر چقدر مردم پول در میآورند، نظام فئودالیته میگوید شما اصلاً سواد خرج کردن ندارید و باید آن را به ما بدهید تا به گردش بیندازیم و شما از قِبَل آن بخور و نمیری کسب کنید. تحت این فشارهای اقتصادی، میل مردم به منجی، زیاد میشود. احساس میکنند فردی وجود دارد که میتواند وضع موجود را تغییر دهد، بنابراین پشت سرش راه میافتند. این لزوماً به معنی همعقیده بودن با فرد نیست. به این ترتیب در نظام فئودالیته دوره قاجار، جنبشی شکل گرفت تحت عنوان بابیها که با نظام حاکم جنگید، لذا یک عده با آنها همراه و سیاهلشکر بابیه شدند و این میتواند عاملی برای گسترش باشد.
در حوزه فرهنگ، مردم درک صحیحی از آموزههای دینی، بهخصوص مهدویت نداشتند. یکی از یاران علیمحمد شیرازی به نام «ملاحسین بشرویهای» در خراسان، پرچمی سیاه را حرکت میدهد، تا علایم ظهور را بر مصادیق خاص، تطبیق دهد. میگوید امام زمان در تبریز است و هر کس میخواهد بجنگد، بسما…، در رکاب امام زمان بیاید و وارد جنگ شود. مردم هم هر چه در توان دارند، برمیدارند تا در رکاب امام زمانشان بجنگند! بیتردید اگر مردم فهم درستی از امام زمان و آموزههای دینی داشتند، درمییافتند «هر گردی، گردو نیست» و این صرفاً یک ادعاست. هر کس بیاید علم حضرت صاحب را بلند کند، لزوماً علمدار حضرت صاحب نیست. تعمد پادشاهان بر بیسواد نگهداشتن مردم، از دیگر مصداقهای عامل فرهنگی است.
در حوزه سیاست هم بحث زیاد است، ولی فرض کنید مردم میبینند کشور و سرمایهشان دو تکه شده؛ سرمایه شمالی مملکت و سرمایه جنوبی. شمالیها را روس تزار میبرد و جنوبیها را بریتانیا، مردم هم هیچ نفعی از این قضیه نمیبرند. همین استعمار، مشغولیتهایی برای مردم ایجاد میکند تا اصلاً فرصت تفکر درباره این موضوعها را نداشته باشند. یکی از این مشغولسازیها، حمایت از همین جریانهاست. به اذعان نویسندههای بهائی وقتی بابیها در شمال و زنجان شکست خوردند، هیچ چیز نداشتند. مخصوصاً در قضیه زنجان و قلعه «طبرسی» -که در واقعه مربوط به آن، عناصر برجسته بابی از بین رفتند- اقرار میکنند نمیدانیم برای قوای بابی (در «نیریز»)، از کجا آذوقه، سلاح و مهمات میآمد! این همان دستهای پشتپرده سیاسی است که بقایشان در تقویت این حرکتهای فرقهای بود.
این شد سه عامل گسترش بابیه و ایجاد بهائیت، حال چه شد که بهائیت شکل گرفت و تا امروز هم شاهد بهائیت هستیم؟ تشکیلات؛ با ظهور «بیتالعدل» و تشکیلاتی که راه انداخت، طرحهای ۱۰ ساله و ۲۰ ساله و نظام ایادیان امرا…؛ یعنی تبدیل شدن ساختار فرقه بهائی از یک نظام سنتی به یک نظام تشکیلاتی.
-در فاصله کوتاهی بین بابیت و بهائیت، یک ناسخ و منسوخ شکل میگیرد. این موضوع حتی ناقدان بهائی و احتمالاً بعضی از پژوهشگران عوام را به پرسش وا میدارد که چطور در این فاصله کوتاه، میان ادعای علیمحمد شیرازی و حسینعلی نوری، این نسخ صورت میگیرد و عملاً جریان بهائیت، بابیت را کنار میزند؟ این تناقض را تشریح بفرمایید.
اتفاقاً پاسخ به همین سؤال که یکی از عجایب بهائیت است، برای اثبات پوچی و دو هویتی بودن آن، کافی است. علیمحمد شیرازی ادعا کرد شریعتی آورده که در فاصله زمانی کمی -۹ یا ۱۹ سال- نسخ شده و شریعت جدیدی در ادامهاش آمد. خب دین برای چه میآید؟ حضرت آدم(ع) وارد کره خاکی شدند و سیر تکاملی بشر شروع شد؛ یعنی سبک زندگی در قالب قواعد الهی پیش روی حضرت آدم(ع) قرار گرفت. مثلاً، اولین اقدام این بود که درباره جسد چه کار باید کرد. خداوند، سبک زندگی را به وسیله یک پرنده به بشر آموزش داد؛ این دین بود، دین یعنی چه؟ یعنی همان سبک زندگی. لذا وقتی میگوییم ادیان، یکی بیشتر نیست. ادیان یعنی قواعد الهی در سیر تکاملیاش که از حضرت آدم(ع) شروع شد، به حضرت نوح(ع) رسید و بعد از آن ما صاحب شریعت پیامبر خاتم(ص) شدیم. میخواهم این را عرض کنم، هر پیامبری که به بعثت رسید، بهویژه زمانی که صاحب شریعت شد، این شریعت از لحظه نزول، لازمالاجرا بود اما در حوزه بهائیت چون شریعتی وجود ندارد و یک امر مندرآوردی است تحت عنوان شریعت، وقتی به علیمحمد گفتند اطرافیان شما در «بدشت»، اسلام را نسخ کردند، گفت: چه کار خوبی! حال که اسلام نسخ شده، پس مردم نیاز به احکام جدید دارند و سال۱۲۶۴ه.ش شروع به نوشتن شریعت جدید میکند! وقتی این شریعت نوشته شد، پس باید اجرا شود. امروز، یکی از بزرگترین اشکالات ما به بهائیت، این است که آقایان بهائی، کارکرد شریعت نوشتهشده در کتاب «بیان» چیست؟ هر دین بالأخره باید دین قبلی را کامل کند و این کامل کردن با عمل کردن به احکامش است. در صورتی که آن شریعت نهتنها احکام دین را کامل نکرد، بلکه خیلی از آنها را ناقص ساخت. واقعاً دغدغه مردم در قرن بیستم این بود که تخممرغ را قبل از پختن به جایی نزنید، میشکند و ضایع میشود؟! یا اینکه سوار گاو نشوند و شیر خر نخورند؟! خب این تنزل شریعت است. اصلاً دستورهای باب، قابلیت اجرا داشت؟ لذا نمیخواهم به شما جواب بدهم، چون این سؤال بیپاسخ است و حتی بهائیها هم نمیتوانند به آن جواب بدهند. کارکرد شریعت بیان چه بود؟ اگر باغ رضوان را مبدأ اظهار امر بهائیت و ادعای پیامبری حسینعلی نوری حساب کنیم، در این کمتر از ۲۰ سال از نثر شریعت بابیت، یک مورد از اجرای آن برای ما بیاورید! حتی یک نفر که به شریعت بیان عمل کرده باشد، وجود ندارد. نگاه باب، نگاه پیامبری نبود. ادعای پیامبری داشت اما نگاه پیامبری نداشت، حرفهایش در بیان هم واقعاً اراجیف است، اصلاً در سطح و قد و قواره یک شریعت نیست. اما هم ادعای پیامبری کرده، هم خدایی؛ میگوید: «ذات ا… و کینونیته»، خود را در مقام ذات خدا قرار میدهد. این در مورد بیان که هیچوقت کسی به آن عمل نکرد. اما نکته اینجاست که حسینعلی نوری هم احکامی آورد اما به آن هم عمل نشد. چه شد دینی به نام بهائیت آمد، اما اجرا نشد؟ حسینعلی نوری به عنوان پیامبر آمد، شریعت جدید و کتاب آورد، اما خودش نه به فرمانهای بیان، بلکه به دستورهای اسلام عمل میکرد، یعنی برگشته به دو دین قبل! جالب آنکه میگویند باب تقیه کرده، در حالیکه هم در بابیت و هم در بهائیت، تقیه حرام اعلام شده. پس، نه علیمحمد شیرازی و نه حسینعلی نوری، اجازه تقیه نداشتند. با درگذشت حسینعلی نوری از پسرش که جانشینش شده، انتظار میرود حداقل او به دین ابوی عمل کند، اما «عباس افندی [ملقب به عبدالبهاء]» هم این کار را انجام نمیدهد. در منابع بهائی نوشته شده عبدالبهاء تا آخرین جمعه عمرش در نمازجمعه مسلمانان شرکت کرد. یعنی بهائیت، دینی است که نه خود پیامبرش و نه آقازاده این پیامبر به آن اعتقاد ندارند. عبدالبهاء وقتی به مصر رفت، به شخصی از پیروانش در آن کشور نامه مینویسد که: «نکند کسی سر سوزنی در مورد بهاء لب باز کند.» به هر کشوری که میرفتند از قبل چنین گرایی میدادند، چون جان مبارک برای این پدر و پسر، ارزشی بیشتر از شریعت داشت. با این حال، از آن طرف به «نیکو» [یکی از مشهورترین مبلغین بهائیت که از این فرقه تبری جست] در ایران نامه میزند که چرا شما انقدر کمکار هستید؟ چون آقازاده، خیالش راحت است که پایش به ایران نمیرسد و تا آخر عمر هم نخواهد آمد. وقتی عبدالبهاء به اروپا و امریکا سفر کرد، قند در دلش آب شد، چون چیزهایی دید که فکر میکرد حالا حالاها جهان سومیها از آن عقبند. فکر نمیکرد علم به زودی پیشرفت میکند و با آمدن تکنولوژی، همه میفهمند چیزهایی که گفته، در غرب جاری و ساری بوده و از آنجا الگوبرداری کرده، لذا تحت عنوان یکسری تعالیم بدیع، حرفهای زد که برای مردم آن زمان، نو بود. البته فرهیختگان همان جامعه هم میدانستند این حرفها بدیع نیست. غیر از آن، بعضی حرفهایشان را از قرآن، شعرای ایرانی قرن هفتم و… گرفته و برخی هم اصلاً مطابق اصول نبود. میخواهم این را عرض کنم که اگر شریعت بیان یا بهاء اجرا نشد، دلیل بر بیهویت بودن آنهاست. اگر شریعتی، هویت داشته باشد و خدا پشتش باشد، خود خداوند میگوید: «لاتحزن»؛ من با تو هستم.
-بعد از مرگ علیمحمد باب، شکافی بین دو جریان بابی اتفاق افتاد، یک جریان پیرو «صبح ازل»(برادر بهاء) و دیگری، طرفدار حسینعلی نوری شدند. لطفاً درباره نزاع میان این دو برادر و وقایع پیرامون آن، توضیح دهید؟
اصل دعوا بر سر عبارت «من یظهره ا…» بود؛ یعنی کسی که باب، بشارت به ظهورش دادهبود. البته «یحیی صبحازل» ادعایی درباره من یظهره ا… نداشت و منظورش بیشتر، جانشینی علیمحمد بود. بهاء بود که با زرنگی، مسئله جانشینی را پر و بال داد و به همان من یظهرها… رساند. وقتی علیمحمد شیرازی از دنیا میرود، افراد مختلفی ادعای جانشینی میکنند و فقط این دو نفر نبودند، اما این دو برادر از ظرفیتهایی برخوردار بودند که دیگرانی چون «میرزا اسدا… دیان» نداشتند. یکی اینکه، جیرهخوار روس تزار بودند. شوهرخواهر، برادر بزرگتر و دایی آنها، کارمند سفارت روس بودند؟ لذا جدا از بقیه، حمایت شدند. از طرفی، حسینعلی نوری از ویژگیهایی مثل زیرکی، سیاست، پرستیژ و… برخوردار بود. همین الآن تصویر حسینعلی نوری را با یحیی مقایسه کنید، از لحاظ چهره هم یحیی نوری با حسینعلی، متفاوت است و به نوعی آن پرستیژ و شاخصههای سرکردگی را داشت. البته یحیی هم چیزهای دیگری داشت؛ مثلاً، علیمحمد شیرازی، خطاب به یحیی میگوید: تو متمم بیان هستی و بعد از من بیان را کامل میکنی. در حالیکه حسینعلی تا آخر عمر هرگز علیمحمد شیرازی را ندید و این نکته حائز اهمیت است.
این حرفها کاملاً مستند است. در دعوای ازل و بهاء، عوامل پشت صحنه روس، ازل را پس زده و بهاءا… را برجسته کردند. علیمحمد شیرازی ادعایی را مطرح کرده، حال باید کسی به این ادعا سر و سامان دهد و به جایی برساند که بتواند بیشترین بهرهبرداری را از آن بکند. اینجا روس تزار، سبک و سنگین میکند و با بررسی افراد مختلف در قضیه بابیه، به این دو برادر میرسد و بقیه را پس میزند و سار مدعیان در تاریخ حذف میشوند. اگر حمایت روس نبود این دو هم به طریق اولی، در تاریخ حذف میشدند. آنها سوگولیهای روس شدند و روس باید یکی را از گونی بیرون بکشد. حسینعلی نوری که زیرک و سیّاس بود، بر سر یحیی کلاه گذاشت و گفت جان تو در خطر است و همانطور که علیمحمد شیرازی را تکهپاره کردند، ممکن است تو هم گرفتار عثمانی شوی، به این صورت او را کنار زد. ضمن اینکه میرزایحیی بسیار ترسو بود، حتی با اینکه دستور حکومت بود بابیها به عراق بروند، او با لباس مبدل به عراق میرود. به خاطر عُلقهای که بین میرزایحیی و علیمحمد وجود داشت، میرزایحیی حرف اول را در عراق میزند و آنجا حسینعلی چاکر و نوکر سینهچاک برادرش است. مثلاً، وقتی یکی از افراد ذینفوذ میخواهد با یحیی دیدار کند، از حسینعلی خواهش میکند و میگوید من سؤالاتی دارم، شما آنها را از میرزایحیی بپرس، جالب آنکه حسینعلی هم در قدم اول به آن پرسشها جواب نمیدهد و در طبق اخلاص، تقدیم یحیی میکند! گویی خودش جانشینی یحیی را پذیرفته، اما با سیاست و زیرکی و در طول یک بازه زمانی، برادر را از دور خارج میکند و خود به جایش مینشیند. این کار، طی دو سه مرحله صورت گرفت؛ یک مرحله در عراق با حذف فیزیکی رقبا و کم کردن اطرافیان یحیی انجام شد. این مرحله، سفر حسینعلی به کوههای سلیمانیه بود که چند علت داشت؛ در ظاهر میگویند رفت تا فضا را آرام کند، اما درواقع سفر کرد تا نگاه بابیها به خود را اصلاح کند؛ نگاهی که حسینعلی نوری را نوکر سینهچاک یحیی میدانست، لذا با یک دعوای زرگری -که از طرف خود بهاءا… طراحی شد- به حالت قهر به کوههای سلیمانیه رفت که برایش خیلی برکت داشت. در آنجا، ادبیات حسینعلی نوری عوض شد، آنها میگویند عرفانی اما ما میگوییم صوفی. بعد از دو سال، حسینعلی نوری برای خود شخصیتی جدید داشت و دیگر کسی او را نوکر یحیی نمیدانست. گرچه باز هم به خاطر سیاستش، سعی میکرد بعضی از رابطهها را حفظ کند، تا زمانی که دستور تبعید بابیها از عراق به استانبول ترکیه داده میشود. اینجا بین خواص، اعلام ظهور میکند و میگوید: من در ۱۲ اردیبهشت به بعثت رسیدم اما هنوز اعلام عمومی نکردهبود. بعد از سفر به استانبول، دیگر وقت زدن تیر خلاص به یحیی است.
در فرصتی مناسب میگویم که این دو برادر چه حرفها و نسبتهایی به هم دادند، تا آنجا که خود عثمانی تصمیم میگیرد آنها را جدا کند. به این ترتیب، یحیی به قبرس و بهاء به فلسطین رفت. یحیی، «ازلیه» را راه انداخت ولی حمایتهایی که از حسینعلی نوری میشد از او نشد، ریشه این اختلاف هم تا انتها در دست روس و استعمار بود. آنها بیشتر روی حسینعلی نوری سرمایهگذاری کردند و پشتوانههایی داشت که یحیی از آنها محروم بود، پس طبیعتاً او موفقتر است. این را هم بگویم که اگر به فرض محال، علیمحمد شیرازی بر حق بود، قطعاً حسینعلی نوری، جانشین او نبود و ردای جانشینی، حق میرزا یحیی نوری بود، به دو علت: یکی نقل موجود در منابع بهائی است که علیمحمد به دستخط خود نوشته. دوم یک جریان عقلی خیلی ساده است؛ علیمحمد، سخنی دارد مبنی بر اینکه: «من آب نطفه را پاک اعلام میکنم به خاطر اینکه نطفه من یظهرها… از نطفهای حلال منعقد بشود.» اولاً، این حرف معنا ندارد، تا آن موقع هر چه نطفه بوده ناپاک بوده؟ حال کاری به این نداریم، مهم این است علیمحمد زمانی این حرف را میزند که ۲۸ ساله است، اگر قرار بود حسینعلی نوری منیظهرها… باشد باید تا روزی که این حکم صادر شده، نطفهاش منعقد نشده باشد، در حالی که حسینعلی دو سال از علیمحمد بزرگتر است و در آن زمان۳۰ سال داشت! این اشکال بر یحیی هم وارد میشود چون ۱۴ سال اختلاف دارند. پس بر حسب منطق و علم، حسینعلی نوری نمیتواند جانشین علیمحمد شیرازی باشد.
-در مورد احکام ازدواج بهائیها، خیلیها معتقدند در بهائیت، ازدواج با محارم امکان دارد و بهائیت هم پاسخ میدهد که این، جزء شریعت ما نیست. نگاه تشکیلات بهائیت در گذشته پیرامون ازدواج با محارم چگونه بوده و هماکنون به چه صورت است؟
اینجا دو مسئله داریم؛ یک، آیا در بهائیت ازدواج با محارم وجود دارد یا نه؟ دو، آیا بهائیان با محارمشان ازدواج میکنند یا خیر؟ وقتی از هست و نیست سخن میگوییم، مسئله قانون و قاعده در بهائیت است. اما در پرسش دوم درباره وقوع این مسئله بحث میکنیم. اینکه مسئله ازدواج با محارم به چه شکل است، اول لازم است بگویم منبع استخراج فقه در بهائیت، دو چیز است: نصوص بهاءا… و عبارات بیتالعدل؛ یعنی جایی که نص بهاءا… نباشد، بیتالعدل میتواند حکم صادر کند. در مسئله ازدواج، حسینعلی نوری فقط یک عبارت دارد: «قد حرمت علیکم ازواج آبائکم: ازدواج با همسر پدر بر شما حرام شده». بقیه محارم چطور؟ در اینجا حسینعلی سکوت کرده، قرار است از دایره انصاف خارج نشویم، پس چون حکم در نصوص بهاءا… نیست، نمیگوییم ازدواج با محارم در بهائیت، جایز است. اما در خوشبینانهترین حالت میتوان گفت: «حکم ازدواج با محارم در بهائیت نامشخص است». فکر نمیکنم از این منصفانهتر بشود به موضوع نگاه کرد. نامشخص بودن مسئله ازدواج، نقصی است در شریعت بهاء. حال یک گام جلوتر آمده و از بیتالعدل به عنوان منبع دوم استخراج احکام پرسیده میشود که آیا بهائیان میتوانند با محارمشان ازدواج کنند؟ بیتالعدل در جواب میگوید: «آن معهد اعلی[بیتالعدل] شرایط را برای صدور قوانین تکمیلی راجع به ازدواج با اقارب مقتضی نمیداند، لکن تصمیمگیری در این مورد بر عهده نفوس مؤمنه، محول شدهاست.» در اینجا بیتالعدل، به عنوان تنها نهادی که صلاحیت دارد احکام الهی را تشریح کند، دو مسئله را عنوان میکند، میگوید اولاً ما شرایط را مقتضی نمیدانیم که در این برهه زمانی احکام را بگوییم که باید پرسید یعنی چه؟ اگر حرام بود که به طریق اولی اقتضا میکرد و میگفتید حرام است. زمانی شرایط اقتضا نمیکند که شما بخواهید خلاف حکم جاری و عرف مردم حکم کنید. از طرفی اینکه میگویید تصمیمگیری بر عهده نفوس مؤمنه محول شده، یعنی چه؟ یعنی اگر الآن دو بهائی تصمیم بگیرند با محارم خود ازدواج کنند و شرایط را مهیا دیدند، طبق این گفته شما مشکلی ندارد؟ ضمن اینکه، عبارتی از «شوقی افندی» در کتاب «توقیعات مبارکه» در رابطه با ازدواج با برادرزاده وجود دارد به این مضمون: «حکم قطعی راجع به بیتالعدل است»، یعنی باز به بیتالعدل ارجاع داده و حکم قطعی نمیدهد، اما میگوید: «در وقت حاضر، منع آن جایز نیست». خب با این تفاسیر، شما خود کلاهت را قاضی کن! وقتی میگوید من شرایط را مقتضی نمیدانم و تصمیمگیری بر عهده نفوس است، وقتی شوقی افندی به صراحت میگوید منعش جایز نیست، چه برداشتی میتوان داشت؟
اما بیتالعدل در ۱۵ ژانویه سال۲۰۱۰م. بیانیهای داد و تقریباً پرونده بحث ازدواج با محارم را بست. در این بیانیه اعلام شد ازدواج با محارم به کل، حرام است و از تکتک محارم نام برده شد. این هم به خاطر فشارهای بسیار بابت این موضوع بر تشکیلات بهائیت بود. این کلیت ازدواج با محارم بود که تا قبل از ۱۵ ژانویه ۲۰۱۰ به جرئت میگفتیم ازدواج با محارم در بهائیت طبق دستور بیتالعدل بلااشکال است، اما بعد از آن، سخت است بخواهیم این حرف را بزنیم. یک نکته خلاصهای هم در مورد اینکه آیا بهائیها با محارمشان ازدواج میکنند؟ بنده به عنوان کسی که ۱۶-۱۷ سال است در حوزه بهائیت فعالیت دارم، تا به حال یک مورد هم در ایران ندیدهام، از فضای بیرون از ایران اطلاعی ندارم. یعنی همان موقع که شریعت بیتالعدل اجازه میداد هم وقوع آن را ندیدهایم. البته این دلیل نمیشود که بگوییم تا قبل از ژانویه ۲۰۱۰، در بهائیت جایز نبوده.
– امروزه وضعیت تشیکلات بهائیت در داخل کشور به چه شکل است؟ بهائیان ایران با بهائیت به عنوان یک اعتقاد دینی مواجهند یا همانطور که گفته میشود، تشکیلاتی عمل میکنند؟
در رابطه با مسئله تشکیلات در بهائیت، از روز اول، بنایشان بر این بود که خود را یک جریان وحیانی دینی جلوه دهند و جنبه تشکیلاتی کمرنگ باشد اما چیزی که در عالم واقع به عینه دیدیم – همانطور که در ابتدای عرایضم گفتم- اگر آن تشکیلات نبود، اصلاً قوام بهائیت زیر سؤال میرفت؛ یعنی امروز گسترش بهائیت، مرهون تشکیلات است. اگرچه بهائیت میکوشد خود را از زوایای وحیانی و دینی جدا نکند و تعالیمش بویی از اصول ادیان داشته باشد، اما در واقع یک حزب سیاسی است که کاملاً و مشخصاً طی یک برنامهریزی معین پیش میرود.
البته انتقادات زیادی به این تشکیلات وارد است که به راحتی مشروعیتش را زیرسؤال میبرد. مثلاً، عبدالبهاء میگوید ۲۴ فرزند از نسل من، اولیای امر بهائیت شوند، برخلاف ۱۲ نقب امت موسی،۱۲ حواری عیسی و ۱۲ امام در اسلام. یعنی تعداد اولیای امر در این دور به خاطر عظمت ظهورش، دو برابر است. [عبدالبهاء میگوید]: «پسر در پسر از نسل من میآیند و اولیای امر در بهائیت میشوند». آن اولیای امر قرار است رأس غیرقابل عزل باشند، یعنی فردی که در رأس هرم بهائیت قرار دارد، قابل عزل نیست، اما میبینیم شوقی افندی مقطوعالنسل شد. نفر دوم یعنی دومین ولی امر در بهائیت چه کسی است؟ میگویند احکام بیتالعدل «منعندا…» یعنی از جانب خداست و اعضای بیتالعدل دارای عصمت جمعی هستند اما وقتی کسی نیست بر این عده نظارت کند، اگر با همدیگر تبانی و فساد جمعی نمایند، چه کسی قرار است به فسادشان رسیدگی کند؟ جالب آنکه خود عبدالبهاء میگوید همینها که عصمت جمعی دارند و مصون از هر خطا و اشتباهی هستند، یک جاهایی فراموشکارند و اگر کسی دچار گناه و خطایی شد که ضرر عمومی داشت -یعنی خطای خصوصی و فردی هم میتواند داشته باشد- ولیامرا… میتواند او را خلع کند. پس بهائیت، کسانی را شارع احکام خود قرار داده که خود عبدالبهاء میگوید احتمال گناه دارند، آنهم گناهی که ضررش متوجه عامه مردم شود. از طرفی، عبدالبهاء میگوید ولی امرا… میتواند عزلشان کند. امروز، آن ولیامرا… کجاست؟ اکنون جنبههای اعتقادی تشکیلات بهائیت در ایران، بسیار کمرنگ است. آنچه در تشکیلات بهائیت ایران دیده میشود، کلاً به صورت یک اپوزیسیون است که در راستای مخالفت و مقابله با نظام جمهوری اسلامی حرکت میکند. برای این ادعا سند هم داریم.
-مگر ادعا نمیکنند که در بهائیت، دخالت در سیاست ممنوع است؟
بله، میگویند «عدم مداخله در امور سیاسی»، عبدالبهاء میگوید «کسی لب به سیاست جنباند، همین برهان کافی است که او بهائی نیست». عبدالبهاء این را گفته اما آن طرف قضیه میبینم در اغتشاشات۸۸، تشکیلات بهائیت وسط میدان است یا در ماجراهای مختلف نقش لیدر را بازی میکنند. این نشان میدهد بهائیان حتی به حرف رهبران خود هم پایبند نیستند. برای بهائیان امروز، حرکت در مسیر استعمار و راهی که امریکا و اسرائیل نشان میدهند، بر هر چیز اولویت دارد. اگر کسی عنوان کند که تشکیلات بهائیت امروز به دنبال جهتدهی دینی بهائیت است، باید در عقلش شک کرد. شعار میدهند اما ما از عمل و واقعیت حرف میزنیم. جرم هفت سرکرده بهائی موسوم به «یاران ایران» در ایران، جاسوسی و اقدام علیه امنیت ملی بود. هیچکدام از آنها مسئله دین نداشتند، من از زندگی خصوصیشان خبر موثق دارم که حتی یکی از این افراد هم به احکام بهائی پایبند نیست. البته ظاهرسازی میکنند، مثلاً ماه صیامشان حرکتهایی میزنند، اما در عمل، آن احکامی که گفتیم را نه حسینعلی، نه عبدالبهاء و دیگران اجرا نکردند. گاهی چند بهائی از گوشه و کنار، بعضاً نیمنگاهی به آن احکام دارند. درواقع بهائیت، ظهور و بروز دینی ندارد و کاملاً سیاسی است. لذا ما با یک ماهیت کاملاً سیاسی از تشکیلات امروز بهائیت در ایران مواجهیم و لاغیر.
-به عنوان سؤال آخر؛ دو ادعا در مورد ارتباط بهائیت با رژیم صهیونیستی و صهیونیستها وجود دارد: یک نظریه به قدمت بیشتر بهائیان در «عکا» اشاره دارد و دیگری با تمرکز به حمایتهای دوطرفه آنها، از احتمال روابط پنهان و آشکار میان این دو سخن میگوید. ارزیابی شما در این رابطه چیست؟
همانطور که فرمودید، متأسفانه یکی از اشتباهات رایج این است که میگویند بهائیت را رژیمصهیونیستی به وجود آورده، در حالی که طبق تاریخ، اسرائیل بعد از رفتن بهاءا… و عبدالبهاء و تشکیل بهائیت، رسماً اعلام موجودیت کرد. پس باید توجه داشته داشت اسرائیل، عامل پیدایش بهائیت نیست. بلکه با بررسی رابطه این دو جریان، درمییابیم وجود جریان بزرگتر، مرهون جریان کوچکتر است. میخواهم بگویم، بهائیت حرکتهایی زد که نقشی تأثیرگذار در ظهور رژیم صهیونیستی داشت. مثلاً، در قضیه خوشخدمتی عبدالبهاء به انگلیس، وقتی دیگر انگلیسیها توانی برای جنگ نداشتند، از آنها با دادن آذوقه حمایت کرد، انگلیس توانست عثمانی را شکست دهد. بعد از فتح عثمانی توسط انگلیس، زمزمه بازگشت یهود، تشکیل کشور مستقل و رژیم صهیونیستی نیز مطرح شد. کمی بعد، زمان شوقیافندی، وقتی قرار است بهائیت تشکیلاتی شود، حمایت از اسرائیل به حد اعلای خود میرسد. در پیام تبریکی که شوقیافندی به بهائیان دارد، عبارات عجیب و غریبی در مورد اسرائیل به کار میبرد. همسر شوقیافندی، «روحیه ماکسول» نیز میگوید: بهائیت و اسرائیل مثل حلقههای زنجیر بههم پیوسته هستند. از این نوع ادبیات حاوی بدهبستان میان بهائیت و اسرائیل، کم نیست. از همه اینها گذشته، امروز بعضی از مردم -البته به غلط- این باور را دارند که بزرگترین سرویس جاسوسی دنیا متعلق به اسرائیل است، اگر ۱۰ درصد این باور درست باشد، بخشی از آن مرهون خدماتی است که امروز بهائیها به اسرائیل ارائه میدهند. حتماً شنیدهاید که میگویند بهائیها جاسوس اسرائیلاند، من قسم میخورم، از ۵۰ بهائی بپرسید که اسرائیل کدام کشور است و کجاست، نمیدانند، چه برسد که بخواهند برایش جاسوسی کنند. اما ثابت میکنم همان بهائی که تا به حال پایش را از روستای خود بیرون نگذاشته، یا از شهر به مرکز استان نیامده، جاسوس اسرائیل است. جاسوس، قاعده دارد. یک وقت کسی را برچسب میزنند، آموزش میدهند و به جاسوس سازمانی تبدیل میشود، اما بهائیها جاسوسان غیرسازمانی اسرائیل هستند؛ یعنی یک بهائی در حالی که فکر میکند احکام عبادی خود را انجام میدهد، در حال جاسوسی برای اسرائیل است. تشکیلات، محفل تشکیل میدهد و میگوید اخبار و وقایع اتفاقیه منطقهات را به من گزارش بده، اعضا هم هرجا هستند گزارش میدهند. مثلاً، «مشممد دیروز با فلانی دعوایش شد»، «فلانی چک برگشتی داشت او را گرفتند و بردند»، «فلانی خورد زمین»، «فلانی دیروز داشت حرفهای سیاسی میزد»، «فلانی چند نفر از اقوامش خارج از کشور هستند» و… . مجموعهای از اخبار گوناگون، از بقال محله تا کسی که با خارج ارتباط دارد، مخابره میشود. محفل، دبیر دارد که اطلاعات را یادداشت میکند، آنهم نه به این نیت که برای اسرائیل، جاسوسی کند، بلکه فکر میکند وظیفه دینیاش را انجام میدهد. مثلاً طبق این احکام، در مورد مشممد بقال که چک برگشتی دارد، دبیر بررسی میکند که میتوان کمکش کند تا از این رهگذر برای تبلیغ بهائیت استفاده کرده و خود را در تشکیلات مطرح کند، یا فلانی با فلانی درگیر است، شاید بتواند از این مسئله سوءاستفاده تبلیغی کند و… . اما یکسری اخبار، فراتر از آن محفل است و سریع به مرکز ملی مخابره میشود (محفل ملی در هر کشور، بالاترین نهاد تصمیمگیری بهائت در آن کشور است)، سپس همین آنالیز اتفاق میافتد و اگر تشخیص دهند مسئله فراملی است، سریع به بیتالعدل مخابره میشود. من میگویم بیتالعدل، شما بشنوید اسرائیل. یک عزیزی میگفت: اگر در دورافتادهترین نقطه ایران اتفاقی بیفتد، اسرائیل از آن باخبر است. -این حرف، قبل از پیشرفت تکنولوژی امروزی و شبکههای اجتماعی بود- ما ۴۸ ساعت زمان میخواهیم تا صحت و سقم خبر را بسنجیم، اما اگر ساعت ۱۰ صبح اتفاقی افتاده، ساعت ۲ بعدازظهر، خبرش در رادیو اسرائیل اعلام میشود. آیا رادیو اسرائیل، شبکه جاسوسی غیر از این تشکیلات دارد؟ مختص ایران هم نیست، کل دنیا همین است. امروز در آلمان، یمن، افغانستان و… نیز بهائیان به جرم جاسوسی دستگیر میشوند. پس این خوشخدمتی، دو سویه است. اسرائیل هوای چنین ظرفیتی را با این همه خدمت، دارد. صنعت رژیمصهیونیستی متمرکز بر فروش سلاح و دلالی اسلحه است و توریسم و طبیعتگردی. باغهای بهائی در فلسطین اشغالی، امروزه بزرگترین خدمتی است که بهائیت به اسرائیل میکند. جالب آنکه، بهائیان با این همه تشکیلات در اسرائیل، معاف از مالیات هستند، چون بینشان بدهبستان وجود دارد. اگر اسرائیل، خود را بزرگ نشان میدهد، به خاطر خوشخدمتیهایی است که بهائیها به او میکنند و باز هم تأکید میکنم مختص ایران هم نیست.
-با سپاس از فرصتی که در اختیار قرار دادید.