فرقه پژوهی برداشت از بهائیت در ایران:

بهائیان در مواجهه با جانشینی شوقی افندی در وصیتی منتسب به عبدالبهاء، سه دسته هستند. بهائیان اصلاح طلب، وصیتنامه را جعلی می دانند. دسته دیگر، آن را نسخ شده می‌دانند. عمده بهائیان هم صحت و عدم نسخ وصیتنامه را پذیرفته و عصمت بهاء و عبدالبهاء را زیر سؤال می‌برند؛ اما حکایت ذیل، گواهی بر بی میلی عبدالبها به شوقی افندی از زمان کودکیش دارد!

حتی بر اساس متون بهائیانی که جانشینی شوقی افندی پس از عبدالبها را پذیرفته اند، عبدالبهاء از کودکیِ شوقی افندی نسبت به او بی میل بوده است.

پس از مرگ دومین پیشوای بهائیت عبدالبهاء، ضیائیه (دختر او و مادر شوقی افندی)، مدعی شد که وصیتنامه ای از زیرزمین خانه پدرش یافته و در این وصیتنامه (که الواح وصایا نام گرفت)، بر جانشینی فرزندش شوقی افندی به رهبری بهائیان تصریح شده است.(1)

بهائیان در مواجهه با این وصیتنامه، به سه دسته تقسیم شدند:

دسته اول: یک دسته از بهائیان بر این باورند که اصل کتاب الواح وصایای منتسب به عبدالبهاء، مطلقاً جعلی است و بهائیان پیرو این عقیده، بهائیان اصلاح طلب (Reform Bahai Faith.) نام گرفتند. بهائیان اصلاح طلب امروزه، توسط فردی به نام «فردریش گلایشر» (Frederick Glaysher) رهبری می‌شوند.

دسته دوم: این دسته که از نزدیکان عبدالبهاء و شوقی افندی بوده و از بزرگان بهائیت به شمار می رفتند و از مناسبات و ویژگیهای شخصیتی آن دو آگاهی داشتند، معتقد بودند که وصیتنامه منسوب به عبدالبها، بسیار پیش از مرگ او نوشته شده است. این عده بر این باورند که عبدالبهاء این وصیتنامه را هنگامی که گمان می‌کرد جمال پاشا قصد کشتن او را دارد و شوقی تنها سه سال داشت نوشت؛ اما بعدها پشیمان شد و او را خلع کرد. دلیل این گروه این است که پس از تسلط انگلیس بر فلسطین و آزادی کامل عبدالبها و سفرش به برخی نقاط دنیا، هیچگاه نه صراحتاً و نه تلویحاً به جانشینی شوقی افندی، حتی گریزی هم نزد!

دسته سوم: این دسته هم که اکثریت بهائیان را تشکیل می دهند، معتقدند که عبدالبهاء وصیت پیامبرنمای بهائی را زیر پا گذاشت و به جای معرفی محمدعلی (فرزند دیگر پیامبرنمای بهائی) به جانشینی پس از خود، نوه دختریش شوقی افندی را به رهبری بهائیان برگزید. این دسته برای پذیرش انتساب الواح وصایا به عبدالبها و صحت جانشینی شوقی افندی، در واقع ریشه بهائیت را زده و عصمت و پیش بینی پیامبرنمای بهائی و عبدالبهاء را زیر سؤال می‌برند.

البته شوقی افندی که اهمیت بسیاری برای الواح وصایا قائل بود و آن را مؤیّد و متمّم و ملازم کتاب اقدس می دانست؛(2) پس از رسیدن به قدرت، از خجالت دو دسته اول درآمد و با زیر پا نهادن اصل اُلفت و محبّت بهائیت(3) و تندی و خشونت بسیار، معترضان به جانشینیش را طرد کرد و با بدترین القاب (نظیر: اَبله، فریبکار، نادان، کلاغ، بی شعور، خودسر، روباه‌های نقض و نکث (عهدشکن)، غیوم کثیفه متراکمه (کِثافات پوشیده متراکم)، اجساد میّته (مردار)، خُفاشان، بی نور، بی خیر، زنیم (زنازاده)، مغرور، لئیم (فرومایه)، پیر کفتار و تبهکار، پرنده زشت آواره نادان و…) از آنان یاد کرد!(4)

اما بهائیانی که جانشینی شوقی افندی پس از عبدالبها را پذیرفته اند، حکایاتی نقل می کنند که دلالت بر بی میلی عبدالبها نسبت به نوه دختریش شوقی افندی دارد. در یکی از این حکایات، اشاره به کلافگی عبدالبهاء از فضولی شوقی افندی دارد.

چنانکه می‌خوانیم: «حضرت ولی امرالله (شوقی افندی) در دوران کودکی، بسیار زرنگ و شاداب و چالاک بودند و همیشه سردسته بودن ایشان بین کودکان مسلّم بود … گاهی چنان از پلّه‌ها پایین می‌دویدند که اطرافیان خیلی می‌ترسیدند … روزی حضرت عبدالبهاء این جمله را برای ایشان نوشتند: شوقی افندی مرد معقولی است، ولی زیاد می‌دود.»(5)

در ادامه این حکایت، بهائیان اعتراف می کنند که شوقی افندی، اصطلاحاً روی مخ عبدالبهاء بود و این پیشوای بهائی نسبت به شوقی، ابراز بی میلی می کرد: «حضرت ولی امرالله در آن هنگام پنج ساله بودند و همیشه از پدربزرگ خود یعنی حضرت عبدالبهاء می‌خواستند که لوحی برایشان بنویسند و در نتیجه پافشاری زیاد، این لوح برایشان نازل شد: ای شوقی من فرصت تکلّم ندارم، دست از سر ما بردار، گفتی بنویس، نوشتم دیگر چه باید کرد. حال وقت خواندن و نوشتن تو نیست، هنگام برجستن و یا الهی مناجات کردنست. مناجات جمال مبارک را حفظ کن و از برای من بخوان تا استماع کنم و إلا فرصت چیز دیگر نه (نیست).»(6)

البته وقتی به نحوه برخورد سراسر عشق و محبّت آمیز پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) با نوه هایشان، فرزندان حضرت فاطمه (سلام‌الله‌علیها) می‌نگریم، بیشتر به عمق بی میلی و بی حوصلگی عبدالبهاء از کودکی، به شوقی افندی پی می‌بریم.

لذا با در نظر داشتن این حکایت، استدلال آن دسته از بهائیان که معتقد بودند شوقی افندی در کودکی گزینه عبدالبهاء برای جانشینی بوده و بعدها به او بی میل شده هم قابل خدشه می‌گردد؛ زیرا طبق این حکایت و (بلانسبت) مقایسه شیوه برخورد پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) با نوه‌ها و جانشینانش با عبدالبهاء و شوقی، به این نکته پی می‌بریم که او از کودکی به شوقی افندی بی میل بوده است.

پی‌نوشت:

1- ر.ک: عباس افندی، الواح وصایا، پاکستان: مطبعه استرلینگ، 1960 م، ص12-11.

2- ر.ک: هوشنگ فتح أعظم، نظم جهانی بهائی (منتخباتی از آثار صادره از قلم شوقی افندی)، انتاریو کانادا: مؤسسه معارف بهائی، نشر دوم، 1995 م، ص26.

3- ر.ک: عباس افندی، خطابات، لانگنهاین آلمان: لجنه ملّی نشر آثار امری، مؤسسه ملّی مطبوعات امری، 127 بدیع، ج2، ص 146.

4- ر.ک: شوقی افندی، توقیعات مبارکه خطاب به احبای شرق، لانگنهاین آلمان: لجنه ملّی نشر آثار امری، 1992 م، صص 105، 108، 109، 116، 132، 136، 137، 142، 189، 191، 192، 320؛ محمد زرقانی، بدایع الآثار، نسخه الکترونیکی، ج1، ص322-321؛ شوقی افندی، قرن بدیع، ترجمه: نصرالله مودت، نوروز 101، ج3، ص353؛ اشراق خاوری، رحیق مختوم (قاموس مبارک قرن)، لجنه ملّی نشر آثار امری، 103 بدیع، ج2، ص730-722.

5- هدیه خوش آیین، مجموعه داستان هایی از طلعات مقدسه، نسخه الکترونیکی، ج1، ص1.

6- همان، ص2.