هاشم شعبانی| خاطرات و سخنان بزرگان همواره راهگشا و هدایتگر است و باعث شناخت چیزی میشود که شاید امروز در میان گسترهای از ابراز نظرها گم یا مخدوش شده باشد؛ بهطور مثال همین موضوع انجمن حجتیه گرچه از زوایای مختلف مورد بررسی قرار گرفته اما تاریخ شفاهی بهجای مانده در مورد ابعاد آن و یا حتی اظهار نظرهایی که افراد برجسته و آگاه در این رابطه به جای گذاشتهاند، جایگاه خاص و حائز ارزش خود را دارد تا آنجا که حتی اگر تکرار هم شوند، به مصداق «وَ ذَکِّرْ فَإِنَّ الذِّکْرى تَنْفَعُ الْمُؤْمِنِینَ»[1] سودمند و بصیرت افزایند. البته خاطره و آرای بهجای مانده متعددی در این مورد وجود دارد که بنا بر هدف نوشته، که گوشه چشمی من باب تذکر است، به اندکی از آن بسنده میکنیم.
تلاش میکردند، مردم را از نهضت رویگردان کنند
آیت ا… محمدرضا رحمت: سالهای اول ورود من به نجف بود، شاید یکی دو سال بعد از ورود امام (خمینی – ره)، در یک دیدار خصوصی در منزل امام (ره) با تعدادی از رفقای مشهد بودیم که یکی از آنان سؤال کرد، خانمی ۳۰ هزار تومان وجوهات بدهکار بوده است که این وجوهات را به آقای شیخ محمود حلبی داده است. امام فرمود: «باید مجدداً بپردازد.».
امام (ره) جایز نمیدانست که وجوهات به آقای شیخ محمود حلبی که مسئولیت انجمن حجتیه را به عهده داشت، داده شود. این مسئله آن روز برای من خیلی جالب بود. البته چون من شناختی از وی داشتم او را از جهت علمی، آدم با سوادی میدانستم، ولی متأسفانه رژیم از وی سوءاستفاده زیادی میکرد و علیه نهضت اقدام مینمود. آنان تلاش میکردند، مردم را از نهضت رویگردان کنند. بدین جهت امام (ره) نسبت به آنان خیلی حساس بود.
این مسئله حدود اوایل سال ۱۳۴۹ ه ش بود که سؤالات زیادی درباره انجمن حجتیه میشد. امام(ره) فرمود: «هر گروه و دستهای که برخلاف مسیر حرکت مردم حرکت کند، مردم باید آنان را کنار بگذارند.» این از جمله خاطرات نادری است که من خودم شاهد بودم.[2]
در مقابل امام مقاومت نشان دادند
شیخ محمد فاضل استرآبادی: این خاطره مربوط به جشن نیمه شعبان ۱۳۵۷ ه ش است که انجمن با دستور امام (ره) به طور مستقیم مخالفت کرد. در این ایام، وقتی انقلابیون به تبع امام (ره) گفتند از جشن و چراغانی خبری نیست، ما متوجه شدیم که این امر برای آنها [انجمنیها] خیلی سخت است.
گفتند که دستور از تهران و مشهد است. بنده با بعضی از آنها صحبت کردم و گفتم آقا فرمان امام و انقلاب است و وضعیت جامعه ایجاب میکند که به حرف امام گوش کنید و… شما سالها برای امام زمان (عج) مراسم گرفتید، ان شاء الله سالهای بعد هم آذینبندی میکنیم، اما امسال را نمیتوانیم جشن بگیریم. ما میخواهیم از این عمل و از این مورد بهرهبرداری کنیم، شما هم امسال جشن نگیرید. اما آنها مقاومت کردند و اگر کسی چنین اعتقادی پیدا میکرد، از او میخواستند که از عضویت خارج شود. در این مورد آنها موضع گیری کردند و در مقابل امام (ره)، مقاومت نشان دادند.[3]
حجت الاسلام شیخ حسین انصاریان: از ارتباط آنها با ساواک خبر داشتم
با آنکه امام منع کرده بود، برای نیمه شعبان آن سال جشن و سروری بر پا شود، انجمن حجتیه همدان در باغ بزرگی جشن مفصلی به راه انداخته بود و این مسئله به خوبی از جدایی آنها از خط مشی امام (ره) حکایت میکرد، من خودم کاملاً از ارتباط آنها با ساواک خبر داشتم، قضیه مربوط به یکی دو سال قبل از آن بود که من ۱۰ روز در همدان منبر داشتم و همزمان انجمن حجتیه همدان در یکی از کاروانسراهای مهم شهر مجلس داشت. از من دعوت کردند تا یک سخنرانی در آنجا ایراد کنم. من که پیرو امام (ره) و همراه انقلابیون خط امام (ره) بودم و در محاصره مأموران کلانتری منبر میرفتم، آن دعوت را نپذیرفتم. نمیخواستم این کار من تأییدی برای آنها محسوب گردد. چون حضور امثال ما در جلسات آنها پشتوانه و تأیید خوبی برایشان بود. از طرفی شرکت نکردن من در جلسهشان باعث کسر شأن آنها میشد.
آیتالله مدنی که آن زمان در همدان زندگی میکرد، پرسید: «چرا دعوت آنها را قبول نمیکنی؟ عرض کردم: «من در چند شهر از جمله بندرعباس و تربتحیدریه که اینها آمده بودند، جلسه برقرار کنند با گوش خود شنیدم که افرادشان به یکدیگر میگفتند، اگر مسئلهای پیش آمد، سریع با ساواک در میان بگذاریم و از آنها کمک بخواهیم تا مشکل ما را حل کنند.
حرف من به زودی ثابت شد؛ با کمال تعجب مطلع شدیم آنها به شهربانی رفته و از ما شکایت کردهاند. آنها گفته بودند که آقای انصاریان آمده تا در اینجا افکار آیتالله خمینی(ره) و باند او را اشاعه دهد. واقعاً جای تعجب بود که چگونه این مدعیان دینداری و وابستگی به امام زمان (عج) پیش شهربانی رژیم طاغوت از ما شکایت کردهاند!
من در منزل حاج ابراهیم مقدسیان اقامت داشتم. او از تجار بزرگ تهران بود که هر سال مرا به همدان دعوت میکرد. وی مردی بسیار بزرگوار، مقلد امام و از ارادتمندان آیتالله مدنی و اهل ذکر و عبادت و نماز شب بود. ساعت ۱۰ صبح از طرف شهربانی آمدند و من و آقای مقدسیان را که در عمر خود شهربانی را ندیده بود، دستگیر کرده به آنجا بردند.
افسری به نام آقای نراقی که اصالتا اهل کاشان بود، معاونت اطلاعات شهربانی همدان را بر عهده داشت. او از سلسله ملااحمد نراقی بود. به او گفتم: «تو که از آن ریشهای چگونه این لباس را پوشیدهای و به شاه خدمت میکنی؟» پس از تذکرات و مؤاخذات درباره کار و فعالیت خود، آقای نراقی با جدیت – ابتدا تند و جدی، سپس نرم و ملایم از من خواست که منبر انجمن را قبول کنم. وقتی اتاق خلوت شد و غیر از من، او و آقای مقدسیان کسی حضور نداشت، به وی گفتم سؤالی میکنم اگر دلت خواست جواب بده اگر هم نخواستی جواب نده: «چه کسی از ما شکایت کرده تا ما را دستگیر کنید؟» گفت: «انجمن حجتیه همدان» گفتم: «آن ساعتی که برای منبر دعوتم کردهاند کار دارم برنامه دارم، نمیتوانم بروم.» بالأخره او را قانع کردیم و برگشتیم. اگر با صراحت میگفتیم که با انجمن مخالفیم و به هیچ وجه در مجلس آنها شرکت نخواهیم کرد. چه بسا مجلس ما را در همدان تعطیل میکردند.[4]
انجمن فعالیتهای انقلابی را هیچ میشمرد
شهید آیتالله بهشتی: انجمن، مجموعهای است، از افراد مختلف با شیوههای مختلف. انجمن حجتیه در دوران انقلاب در رابطه با انقلاب یک موضعگیری بسیار غلط داشت، آن موضعگیری را همان وقت ما رد کردهایم و حالا هم رد میکنیم و آن این بود که فعالیتهای انقلابی را هیچ میشمرد و فعالیتهای ضدبهائی را همه چیز؛ یعنی دچار یک خودبزرگبینی ضد اخلاق اسلامی بود.
اگر این خودبزرگبینی هنوز هم وجود دارد و این آقایان خیال میکنند، بالاترین عبادت عبارت است، از شرکت در فعالیتهای ضدبهائی اشتباه میکنند. غرور دارند، مغرورند و خداوند آنها را از این غرور نجات بدهد. اگر ملت ما میخواست فرمایشهای آقایان را گوش بکند، حالا هنوز زیر یوغ شاه بود. بهترین خدمت را به امام زمان (عج) انقلابیون مسلمان کردهاند که راه آن حضرت را به روی امت دنیا گشودهاند.
آن آقایان هم خدمت کردند که خدمتشان در حد خودش ارزش دارد. میگویند حالا این آقایان سه گروه یا چند گروه شدهاند؛ یک گروهشان هنوز در همان خواب و خیالند و اصلا امام و انقلاب را قبول ندارند. خوب اینها نباید اصلا در مراکز حساس اداره کشور باشند، اینها منحرفاند. از نظر اجتماعی منحرفاند و از نظر برداشت اسلامی دچار انحراف فکری هستند و نباید در سازمان نفوذ کنند. یک عده شأن انقلاب و امام را قبول دارند، به امام به اعتقاد دارند و صمیمانه هم در راه انقلاب تلاش میکنند. حتی در آن سال قبل از پیروزی انقلاب که فهمیدند اشتباه کردهاند، از اشتباهاتشان برگشتند و در این راه تلاش میکنند.
اینها برادران و خواهران صمیمی ما هستند و نباید به جرم اینکه در انجمن حجتیه بودهاند، کنارشان بگذارند. به هر حال، موضع ما تابع موضع فکری و رفتاری این برادرها و خواهرهاست. کسی را با عنوان و برچسب انجمن حجتیه کنار نگذارند.[5]
مبارزه را بد میدانستند
حجتالسلاموالسلمین هاشمی رفسنجانی: اختلاف آنها با ما این بود که میگفتند: «ما مبارزه نمیکنیم.» مبارزه را بد میدانستند، معتقد بودند که حکومت اسلامی خالص در زمان امام زمان (عج) میتواند شکل بگیرد. بنابراین، حالا که این حکومت میسر نمیشود، ما هم مبارزه نکنیم و به جای آن سازش کرده، وارد جریانهای سیاسی بشویم و خدمت بکنیم و هر قدر که میتوانیم جلوی انحراف را بگیریم. این از جمله کارهایی بود که میخواستند بکنند. همچنین میخواستند، جلوی بهائیها را بگیرند. این همت آنها بود. کار پسندیدهای که طی آن یک دوره تعلیماتی برای شناخت اصول دین به بچهها یاد دادند.
آن موقع بحث ما با آنها این بود که چرا جلوی عده زیادی از مسلمانان را سد بستهاید و نمیگذارید، به انقلاب بپیوندند. در واقع، جوانهایی بودند که در وجودشان تمایل به خدمات دینی بود، اما چون آن میدان باز بود، میرفتند آنجا و از خطر استقبال نمیکردند.
آنها حتی با امام (ره) هم مخالف بودند. برای اینکه امام (ره) اهل مبارزه بود و آنها نمیخواستند آن راه را بروند. بعد از پیروزی اوضاع عوض شد؛ یعنی آنها با همان سیاستی که با رژیم پهلوی در پیش گرفته بودند، میخواستند با حکومت اسلامی معامله کنند. ظاهر امر هم این بود که انقلاب اسلامی با سیاست و اهداف آنها بیشتر جور در میآمد. فکر میکردند، حکومتی آمده که مقدار زیادی از خواستههای آنها را تأمین میکند. مثلا بهائیها را که میخواستند محدود بکنند… میدیدند که این رژیم خیلی بهتر از خود آنها مبارزه میکند. حالا هم با همان ادله باید صادقانه به این دولت خدمت کنند، تعداد زیادی از آنها، البته جذب شدند و خدمت کردند. درباره آنها گفته میشد که ولایت فقیه را قبول ندارند. البته اگر قبول نداشته باشند، این با قانون اساسی ما ناسازگار است. اصولاً به نظر ما این عقیده با تشیع ناسازگار است. اخیراً هم اعلام کردند، ولایت فقیه را قبول دارند. اگر ولایت فقیه را قبول دارند، پس باید رهبری امام (ره) را هم پذیرفته باشند و صادقانه به اسلام خدمت بکنند. دلیلی ندارد که مانع خدمت آنها بشویم، اما اگر بخواهند، بعضی از آن رسوبات گذشته را صفبندی بکنند، طبعاً ما با آنها موافق نیستیم. به هر حال من علاقهمندم که در سیاست خود با آنها زیاد خشک نباشیم و بگذاریم این نیروهای جوان و مخلص در موقعی که کمبود نیرو هم داریم خدمت بکنند.[6]
ما بنا نداریم با این بابا در بیفتیم
مطلب را با خاطرهای از شاعر گرانقدر معاصر، استاد «حمید سبزواری» به پایان میبریم: یک سفری آقای شیخ محمود حلبی که در رأس انجمن بود به سبزوار آمد. یک شب در منزل حاج آقا فخر یکی از علمای سبزوار بود. در منزل ایشان من یک شعر در رابطه با حضرت امام زمان (عج) خواندم. ایشان خوششان آمد و بسیار تعریف کردند و گفتند: «ما فردا میخواهیم برویم، نیشابور با ما به نیشابور بیایید.» روز دیگر به نیشابور رفتیم، در نیشابور در خانه مجللی از ما پذیرایی کردند. به نظرم سه اتاق بود، پر از جمعیت. من در آنجا شعری خواندم که دقیقاً حمله به دستگاه سلطنت بود.
بسته دارد لب من دشمن تردامن/ تا بر دوست نگویم سخن از دشمن….
این قصیده بسیار طولانی را تا آخر خواندم و نشستم. یک قندان کنارم بود آقای حلبی اشاره کرد که آقا حمید، آن قندان را اینجا بیاورید. قندان را برداشتم و جلوی ایشان گذاشتم. او در گوشم گفت: «ما بنا نداریم با این بابا در بیفتیم.» من واقعاً سرد شدم. چون در آخر آن شعر به سلطنت، وطنپرستی و مسائل سیاسی و ضد سلطنتی اشاره کرده بودم. نشستم و به این فکر افتادم که خیر، این انجمن جای من نیست. من اسلام را منهای سیاست نمیتوانم بپذیرم.
بعد از اینکه به تهران منتقل شدم، فردی به نام «قندی» به من تلفن زد که ما امشب در فلان جا دعوت داریم انجمنی آنجا تشکیل میشود، تصور میکرد، من هنوز هم عضو انجمن هستم. گفتم: «باشد.» من میآیم جلسه در یکی از خانههای زعفرانیه بود. به آنجا رفتم تا ببینم چه خبر است، مثل سبزوار و نیشابور است یا خیر؟ وقتی به آن مجلس وارد شدم، در ارزیابی که نسبت به فرشهای آنجا کردم، میلیونها تومان ارزش داشت. یک ساختمان مفروش به فرشهای قیمتی و پر از جمعیت بود و خوب، انجمن حجتیه است. من در دلم این شد که به خدا قسم امام زمان (عج) پای خود را در این خانه نخواهد گذاشت. این آخرین جلسهای بود که شرکت کردم و دیگر به انجمن حجتیه نرفتم.[7]
[1]. سوره مبارکه ذاریات، آیه شریفه ۵۵.
[2]. خاطرات سالهای نجف، جلد دوم، تهران: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (ره) (گردآورنده)، فصل سوم خاطرات آیت ا… محمدرضا رحمت، ص ۳۳.
[3]. احمدی، احمد، خاطرات حجتالاسلاموالمسلمین حاج شیخ محمد فاضل استرآبادی، انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ اول زمستان ۱۳۸۷، ص ۲۴۶.
[4]. . خاطرات حجتالاسلاموالمسلمین حاج شیخ حسین انصاریان، انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ اول تابستان ۱۳۸۲، ص ۱۴۵.
[5]. اکبری آهنگر، رضا، درسنامه انجمن حجتیه مشهد، حق پژوهی، ۱۳۹۴، صص ۱۶۹-۱۷۰، (سخنرانی شهید بهشتی، در دفتر مرکز حزب جمهوری اسلامی) ۲۷/ ۰۳/ ۱۳۶۰.
[6]. هاشمی رفسنجانی، مصاحبهها، سال ۱۳۶۰، دفتر نشر معارف انقلاب، چاپ اول ۱۳۷۸، ص ۱۶۳.
[7]. حال اهل درد؛ مروری بر خاطرات و اشعار حمید سبزواری، انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ دوم، ۱۳۸۷، ص ۱۲۰.