یکی از ابعاد مهم در بررسی مقوله معنویت بعد معرفت شناختی است که ارتباط تنگاتنگی با ما مفهوم عقلانیت دارد. از رهگذر کاوش در این مهم است که می توان به وجوه تمایز معنویت دینی از معنویت غیر دینی یا سکولار ره یافت و زوایا و خفایای هر مقوله را به خصوص در تطابق با معیارهای مدرنیته دریافت عقلانیت مدرن رویکردی به معنویت برآمده از آن می بخشد که تأثیری تمام و کمال بر تعبدیات و نیز کیفیت آرامش و کمال مطلوب مورد نیاز آدمی خواهد داشت.
نگاه ما در این مبحث این است که یک نگاه تطبیقی و مقایسه ای در زمینه مسائل معرفت شناختی و به ویژه مقوله عقلانیت داشته باشیم. اگر از زاویه عقلانیت وارد بحث های معنویت شدیم در واقع مباحث و مقولات مختلف از جمله مقوله معنویت را می توان به لحاظ هستی شناختی، معرفت شناختی، انسان شناختی، ارزش شناختی و غایت شناختی مورد توجه قرار داد. از آنجا که بحث های معرفت شناختی نسبت به سایر مباحث ریشه ای تر است و ارتباط تنگاتنگ و وثیقی با عقلانیت پیدا می کند. ما درصدد برآمدیم که اساساً بحث را از زاویه مباحث معرفت شناختی و عقلانیت مورد توجه قرار دهیم. عقلانیت موجود در معنویت دینی بسیار متمایز از عقلانیت معنویت غیردینی و سکولار است که به خاطر دامنه گسترده ای که دارد.
عقلانیت در معنویت دینی معنای خاص خود را دارد و یکی از معانی که ما در عقلانیت می توانیم به آن توجه کنیم و در واقع برایمان برجسته بوده عقلانیت استدلالی و معرفت شناختی است. اما معنویت با عقلانیت استدلالی و معرفت شناختی چه ربط و نسبتی دارد؟ این عقلانیت در بستر دین یا عقلانیت دینی شاخصه هایی دارد. از جمله اینکه عقلانیت دینی درصدد فهم و درک موضوعات مختلف است. این عقلانیت عقلانیتی استدلال گراست. علاوه بر اینکه توان و امکان فهم – حالا به تعبیر معرفت شناختی- و امکان شناخت برای عقلانیت دینی وجود دارد. این عقلانیت می تواند انسان را به گوهر یقین هم برساند؛ درست بر خلاف عقلانیت مدرن.
اما منظور از عقلانیت مدرن چیست و عقلانیت موجود در معنویت مدرن متناظر بر چه مفهومی است؟
مهم ترین شاخصه و مؤلفه معنویت مدرن عقلانیت مدرن است. افرادی درصدد هستند تا دیانت و معنویت دینی را از دل همین عقلانیت مدرن کنار بزنند و معنویت مدرن جای معنویت دینی را را قرار دهد. ولی یکی از مؤلفه های مهم این است که این عقلانیت مدرن شاخصه ای دارد. پس بر اساس این دیدگاه خود عقلانیت مدرن در پروژه عقلانیت و معنویت، مهم ترین مؤلفه ای است که تمام مؤلفه ها یا عناصر معنویت زیر چتر همین با عقلانیت مدرن تعریف و ترسیم می شود. این عقلانیت مدرن یک ویژگی برجسته دارد که عبارت است از استدلال گرایی، مبنی بر اینکه، انسان امروزی و مدرن بر خلاف انسان پیشامدرن به دنبال استدلال است. در هر گزاره باور و معرفتی، مطالبه دلیل می کند. لذا این طور بیان می کند. اگر فرض بفرمایید گزاره ای برای انسان مدرن مطرح شود که مثلا:« الف، ب است» یا « الف، جیم است»، اگر استدلال برای این فرد مدرن بیان شود که «الف، ب است» و هر بای جیم است. پس الف جیم است. این را انسان مدرن قبول می کنند. اما اگر شما بگویید.الف جیم است چون یک فرد مثلاً امام معصوم با یک مرجعیت دینی آن را بیان کرده است. هاضمه انسان اصلا قبول نمی کنند. چرا؟ چون انسان مدرن موافق با عقلانیت مدرن است و عقلانیت مدرن را در تمام ساحات معرفتی و عملی خود مورد توجه قرار می دهد. ویژگی برجسته این عقلانیت مدرن نیز استدلال گرایی است. هر کجا هر باور و هر معرفتی اگر با استدلال و دلیل همراه باشد. از جانب انسان مدرن پذیرفته می شود اما اگر معرفت، باور، عقیده یا اندیشه ای استناد پیدا کند به مرجعیت، قداست دینی، انسانهای مقدس با اتوریته دین، اصلاً هاضمه انسان مدرن آن را پس می زند. این یکی از نکات بسیار مهم و کلیدی است که در پروژه عقلانیت معنویت – که به تعبیر ما قرائت بومی از معنویت مدرن است- موج می زند.
اما با توجه به این استدلال گرایی انسان مدرن تکلیف مقولات کلیدی مانند «تعبد» در معنویت های مبتنی بر دیانت به ویژه معنویت اسلامی در تلاطم امواج مدرنیته چیست؟
مقوله تعبد یعنی پذیرش یک مثال ساده آن چرایی تعداد رکعت های نمازهای بومیه است. ما هیچ دلیل عقلی برای آن نداریم، صرفاً چون معصوم، آیات و روایات و سنت پیامبر این را بیان کرده لذا پذیرش این مسئله به نحو تعبدی است. ببینید در دین اموری وجود دارد که برخی از آن ها تعقلی است. مثلاً، برای وجود خدا استدلال عقلی داریم برهان امکان وجوب برهان صدیقین و براهینی که اندیشمندان دینی بیان کرده اند اما برخی از معارف و باورها در دین وجود دارد به تعبیر عامیانه فروع دین که غالب اینها تعبدی هستند. یعنی دلیل و استدلالی برای آن ها نداریم. از آن جهت که یک فرد معصوم فرموده است. این را روی چشم خودمان قرار می دهیم و سمعاً و طاعتاً می پذیریم، مدرن گرایان معتقدند چون در دیانت تعبد موج می زند و از آنجا که انسان مدرن تحت تأثیر عقلانیت اندیشه و فرهنگ مدرن، صرفاً به دنبال استدلال گرایی است، لذا اصلا تعبد رانمی پذیرد و پس می زند.
این پس زدن چه تبعاتی دارد؟ به هر حال دیانت و تعبد، کارکردهایی در ساحات وجودی انسان به ویژه پیش از مدرنیته داشته اند. اکنون در فضای این پس زدن، نیازهای وجودی انسان و بحران های معرفتی حاصل چگونه مرتفع خواهد شد؟
یک بعد وجود انسان، بعد بینشی است که به واسطه عقلانیت تامین می شود. در واقع ساخت هایی که معمولاً به صورت متعارف درباره انسان و حقیقت انسان بیان می شود. عبارت است از ساخت بینشی که ناظر به اندیشه و فکر است. دیگر بعد آدمی ساحت توانشی است که ناظر به عمل و رفتار می باشد. همین طور انسان دارای ساخت گرایشی ناظر بر امیال است. در نهایت باید. از بعد اموشنال یا احساسات و عواطف یاد کرد. تا قبل از دوران مدرن، دیانت این مهم را انجام می داد که بعد احساسات و عواطف انسان ها را تأمین کند، اما با پدید آمدن فرهنگ و اندیشه مدرن و مدرنیته همراه با مؤلفه های مختلف آن نظیر: لیبرالیسم، سکولاریم، اومانیسم و مواردی از این دست دیگر دیانت قادر به تأمین بعد احساسات و عواطف نیست برای جبران این ناکارآمدی، دیانت ناگزیر باید سراغ مقوله ای رفت که جای دین قرار بگیرد و این بعد را برای انسان های امروزی تأمین کند و پاسخ شایسته ای برای نیاز به احساسات و عواطف انسان مدرن داشته باشد. در واقع بر اساس این دیدگاه با پدید آمدن مدرنیته دیانت نه تنها برای انسان رنج زدا نیست بلکه بیشتر رنج زاست، یعنی انسان در زندگی مدرن به دنبال آرامش شادی و امید است امری که دیانت نمی تواند در فضای مدرنیته تأمین کند. لذا برای جبران این کمبود. مدرن گرایان معنویت مدرن را در کنار عقلانیت قرار می دهند. این معنویت غیر دینی می کوشد با تمهیدانی به نیازهای آدمی پاسخ دهد اما آیا پاسخ ها در دراز مدت و فراتر از امور سطحی کارآمد خواهد بود؟
سوالی که اینجا مطرح می شود این است که: آیا ناکارآمدی مورد نظر مدرن گرایان وناپذیرش گری شان در مقوله تعبدیات بر اساس همان رویکرد استدلال گری عقلانیت مدرن منطقی و عاقلانه است؟
چون عقلانیت مدرن با تعبدیات دین، سازگاری ندارد و انسان مدرن انسانی است که به لحاظ وجودی و اندیشه و معرفتی استدلال گراست، لذا تعبدیات را نمی پذیرد. نقدی که اینجا می توان اشاره کرد. این است که تعید دو نوع است و به نظر می رسد مدرن گرایان
تفکیکی نسبت به انواع تعبد قائل نشده اند. این امر موجب شده که ایشان مرتکب یک خلط و اشتباه اساسی در این مسئله شوند. باید دقت کرد که تعید گاهی اوقات هیچ پشتوانه منطقی ندارد تعبدهای کورکورانه به تعبیره اقبال لاهوری
قوت افرنگ از علم و فن است. وز همین آتش چراغش روشن است.
علم و فن را ای جوان شوخ و شنگ مغز می خواهد نه ملبوس فرنگ
بعضی ها صرفاً به جهت اینکه غربی ها در تکنولوژی و فناوری به پیشرفت هایی رسیدند و توسعه پیدا کرده اند. خود را به لحاظ سبک زندگی به خصوص پوشش شبیه غربی ها کرده اند. امروز مسئله سبک زندگی بسیار مورد توجه است و رونق ویژه ای گرفته شخص مقلد بررسی نمی کند که اگر جامعه غربی در تکنولوژی و فناوری و مسائلی از این دست به پیشرفت رسیده نه به خاطر وضعیت زندگی، نوع لباس و پوشش بلکه دانشمندان تلاش کرده اند و شبانه روز وقت گذاشته اند لذا این نحو تقلیدها و تعبدها همان که گفته می شود.
«خلق را با تقلیدیشان بر باد داد ای دوصد لعنت بر این تقلید باده»
بدون پشتوانه عقلی و منطقی است اما باید توجه داشته باشیم همه تعبدها از این سنخ نیست. برخی از تعبدها اتفاقاً پشتوانه عقلانی و منطقی دارد و به تعبیر امروزی معقول و موجه است. وقتی پزشک به شما دستوری می دهد، شما شناخت و تخصص پزشک را نداری اما چون می دانی که این پزشک در حرفه خود متخصص است، حرف ایشان را می پذیری اتفاقاً این را همه عقلا صحه می گذارند که حرف ایشان حجت است و اعتبار دارد. این تعبد، دیگر تعبد بدون پشتوانه منطقی نیست و مبتنی بر توجیه عقلانی و منطقی است. خداوند متعال نیز در قرآن تعبد را به دو گونه قلمداد می کند. در بعضی موارد تعیدها را مذمت می کنند و در پاره ای ما را به تعبد ورزیدن و تعبد داشتن تشویق می نماید. نکته اساسی این است که ما مخالف این نیستیم که تعبدیات در دین وجود دارد و در آن موج می زند. اتفاقاً فقها و علمای ما براین نظر هستند و دیدگاه عام، متداول و رایجی است که بخشی از دین اصول دین است. که از قضا در اصول دین جای تقلید نیست و باید تحقیق ورزید. اما بخشی از دین فروع دین است که اتفاقاً امور تقلیدی محسوب می شود. این نکته باید مورد توجه باشد. تعبدیانی که در فروع دین وجود دارد. دارای پشتوانه منطقی است. چرا؟ همان مثالی که پیش تر ارائه گردید ما می گوییم نماز صبح دو رکعت است. آیا این دلیل عقلانی دارد؟ می گوییم نه دلیل عقلانی ندارد یعنی ملاصدراها و اینیشتین ها هیچ گاه نمی توانند به این نتیجه برسند که چرا نماز صبح دو رکعت و نماز مغرب سه رکعت است. البته نمی خواهیم بگوییم این ها حکمت ندارد تمام احکام الهی حکمت دارد، منتها حکمت آن ها از ساخت عقل ما به دور است. و درکی نسبت به آن نداریم خب چرا این را می پذیریم؟ از آن جهت که بر می گردد به اصول دین و مواردی که آنها را با عقل پذیرفته ایم یعنی ما دلیل عقلی داریم. اولا برای اینکه خداوند متعال، خالق این عالم و دارای علم نامتناهی است. در ثانی دلیل عقلی داریم بر اینکه خداوند متعال برای سعادت هدایت و رسیدن انسان به کمال واقعی و حقیقی خود انبیا را نازل کرده ثالثاً، دلیل عقلی داریم مبنی بر اینکه سخن انبیا از روی عصمت است؛ همه این ها دلیل عقلی است. ابن سینا هم وقتی به معاد جسمانی می رسد. هر چقدر تلاش می کند نمی تواند دلیل عقلی برای آن پیدا کند لذا در کتاب الهیات شفا می گوید چون صادق مصدق گفته است و دلیل عقلی داریم بر صدق صادق مصدق، لذا این گفته را هر چند عقل ما به این گزاره خاص بی نبرده از آن جهت که در واقع این مسئله بر می گردد به ان اصول دین ما که با عقلانیت و استدلال پذیرفته شده، لذا این را می پذیریم اینجور تعیدها اتفاقاً تعبدهایی هستند که پشتوانه عقلی دارند. لذا نکته دقیقی که اینجا باید به آن توجه کرد و متأسفانه به نظر می رسد که از سوی طرفداران معنویت مدرن مغفول واقع شده این است که تعید در مقابل استدلال است نه در مقابل تعقل .ما برای گزاره های تعبدی دین برای فروعات دین استدلال عقلی نداریم، اما به این معنا نیست که برای اینها استدلال عقلی وجود ندارد. این مقولات به صورت غیر مستقیم به مبانی عقلی ما بر می گردند که عبارتند از عصمت اثبات وجود خدا و مواردی از این دست.
با توجه به نقدهای وارد بر عقلانیت مدرن در رویارویی معنویت مدرن و معنویت دینی، اینکه کدامیک توانمندتر بوده و در نهایت می توانند نیاز ذاتی آدمی به معرفت و کمال را تأمین کند مسئله بسیار مهمی است. اینکه معنویت دینی بر معنویت مدرن برتری دارد، اما چرا؟ پاسخ های متعددی وجود دارد. یک نکته بسیار مهم در این بحث موضوع نسبی گرایی است و در حقیقت یکی از ویژگی های عقلانیت مدرنی که در پروژه عقلانیت معنوی از آن دم می زنند. نسبی گرایی است. در عقلانیت دینی هم امکان شناخت نسبت به واقعیتهای پیرامون وجود دارد و هم انسان در بستر عقلانیت دینی می تواند به گوهر یقین برسد، اما عقلانیت مدرن عقلانیتی است. که منتهی می شود به نسبی گرایی و شکاکیت. اشکالات متعددی بر نسبی گرایی و شکاکیت وارد شده، لذا معنویت مبتنی بر چنین عقلانیت نسبی گرایی در یک پایگاه و جایگاه لرزنده و شکننده قرار دارد. به تعبیر معروف
«خشت اول چون نهد معمار کج تا ثریا می رود دیوار کج»
وقتی عقلانیت مدرن تا این حد شکننده و دارای اشکالات اساسی باشد قاعدتاً معنویت برخاسته از آن نیز نمی تواند انسان را با یقین همراه ساخته و مسیر را کاملاً مثل روز روشن کند. این معنویت نمی تواند سعادت بخش و نجات بخش باشد.
در نهایت اینکه آیا جریان های معنوی نوپدید به عنوان فرزندان معنویت و عقلانیت مدرن، آیا راه های کمال جویی و نیل به آرامش جریانهای مزبور از اصالت و کارکرد برخوردارند؟
که باید گفت یکی از مبانی مهم ساحت معنویت دینی مبنای انسان شناختی است. ما تعریف خاصی از انسان داریم، اولاً، انسان را موجودی دو ساحتی میدانیم نه موجودی که در بدن مادی منحصر شده باشد. آدمی علاوه بر بدن مادی دارای روح غیر مادی و به تعبیر فلسفی و هستی شناختی دارای روح مجرد نیز هست. کمالی که برای این انسان ترسیم می شود که عبارت باشد از آن کمال نهایی، نیل به مقام قرب الهی است؛ یعنی کمال واقعی و حقیقی انسان، عبارت است از قرب الهی که ادله خاص خود را دارد و در بحث های بنیادین انسان شناختی مورد اشاره قرار گرفته و برای آن استدلال آورده شده که این کمال حقیقی صرفاً قرب الهی است. وقتی معنویت های نوظهور امروزی را از صدر تا ذیل از ریشه تا میوه و محصول در نظر بگیرید اصلاً سخن از توحید و سلوک به سمت خدا و قرب الهی در آنها وجود ندارد، بلکه این معنویت ها آمده اند تا صرفاً برای انسان محصور در عصر خشک ماشینی، آرامشی رمیده، پژمرده و رنجور ببخشند. خب آیا این آرامش، می تواند ابدی و همیشگی باشد؟ پاسخ این است که این آرامش مقطعی است و آرامش مقطعی نمی تواند پاسخگوی نیازهای حقیقی و متعالی روحیه انسان باشد لذا به تعبیر زیبای حافظ شیرازی
«فردا که پیشگاه حقیقت شود پدید شرمنده رهروی که عمل بر مجاز کرد »
بنابراین معنویت های امروزی از آن جهت که به نظر ما صرفا به عنوان یک مُسَکِن عمل می کنند، معنویت اصیل تلقی نمی شوند. ما این معنویت ها و سرچشمه شان را حیات بخش نمی دانیم، بلکه سراب می شماریم، چرا که به لحاظ مبانی و مسائل روبنایی که برخی از آن ها مورد اشاره قرار گرفت. این معنویت های نوظهور و جنبش های نوپدید معنوی یا معنویت مدرن و یا همین قرائت بومی از معنویت در واقع سرابی بیش نبوده و قادر به پاسخگویی نیازهای اساسی و اصیل انسان نیستند.
لذا معنویتی که براساس نسبی گرایی و شک باشد نمی توان روح عمیق نامتناهی انسان را آرامش ببخشد.