در این هجمه همه جانبه جریانهای انحرافی که بنیانهای دینی را هدف قرار داده و با لباس معنویت و ظواهر فریبنده و جذاب سعی در ویران نمودن پایههای اعتقادی جامعه اسلامی، بهویژه قشر جوان دارند، تحکیم و حفظ باورها و مبانی دینی بهتدریج به یک دغدغه تبدیل شده است؛ دغدغهای از قضا بسیار مهم که در صورت بیتوجهی و سهلانگاری، پیامدهای ناگواری در پی خواهد داشت.
حضور و فعالیت فرقهها و جریانهای انحرافی در گوشه و کنار جامعه، نمود بارز این نگرانی است که قربانیان زیادی هم رقم زده است. «علی اصغر» یکی از همین قربانیان است که فریفته ظواهر عجیب و متفاوت جریان «شیطان پرستی» شد و در نهایت به ورطهای سقوط کرد که بازگشتی نداشت. گفتوگوی پیش رو ماجرای این جوان از زبان تنها خواهر او و همسرش است که از نزدیک شاهد روند آشنایی تغییرات و در نهایت مرگ علی اصغر بودند.
- لطفاً بیوگرافی مختصری از خودتان بیان بفرمایید و بعد از آن به برادرتان بپردازید؛ درباره سیر رشد و ویژگیهای شخصیتی او توضیح دهید؟
خواهر علی اصغر: بنده «مژده.م» هستم، متولد سال ۱۳۶۶ و فرزند اول خانواده، برادرم سید علیاصغر فرزند دوم خانواده که در سال ۱۳۷۶ متولد شد. ما در خانواده نسبتا مذهبی به دنیا آمدیم، پدرم همواره روی دین و اعتقادات تعصب داشتهاند، خصوصاً اینکه ما سید هستیم و اصل و نسبمان به امام حسین (ع) بر میگردد. مادرم هم همینطور بودند.
من به درس علاقه داشتم، تحصیلاتم را در مدارس دولتی گذراندم و تا مقطع کارشناسی هم پیش رفتم ولی برادرم علاقهای به درس نداشت، با اینکه از همان ابتدا هم در مدارس غیر انتفاعی درس خواند تا اینکه وارد هنرستان دولتی شد. چون بهخاطر بیماری حاد مادرم و بالا بودن هزینههای درمان وی، پدرم دیگر نتوانست علی اصغر را به مدرسه غیر انتفاعی بفرستد.
علی اصغر از بچگی شیطان و بازیگوش و خیلی هم بلند پرواز بود و کارهای عجیب و غریبی میکرد. او علاقه زیادی به پول درآوردن داشت. عاشق ورزش بود، بهخصوص ورزشهای پرهیجان و خطرناک. همیشه میخواست، همهچیز را امتحان کند و هر راهی را برود. هر قدر هم به او درباره خطرها هشدار میدادیم، ولی دوست داشت کار خودش را بکند.
از نظر مذهبی و اعتقادی هم اوایل خوب بود؛ نماز و روزهاش ترک نمیشد، حتی قبل از رسیدن به سن تکلیف به روزه گرفتن علاقه داشت و نمازش را هم میخواند تا اینکه مادرم پس از تحمل بیماری سخت فوت کرد. بعد از آن علی دیگر مدتی نماز نمیخواند، خیلی با او صحبت میکردم، میگفتم نماز به تو آرامش میدهد. در ابتدا کمی بهتر شد اما بعد از مدتی که دیگر راهش بهطور کلی عوض شد.
- دیگر هیچ وقت نماز نخواند. چطور شد که راهش عوض شد؟
مادر من سال ۱۳۹۳ فوت کرد. من پیش از فوت ایشان ازدواج کردم. بعد از مرگ مادرم، علی نزد پدربزرگ و مادربزرگم زندگی میکرد و تمایل نداشت، پیش پدرم باشد؛ چون پدرم کمی حساس بود و علیاصغر هم دوست نداشت، کسی کنترلش کند. تا پیش از این اتفاق علی میگفت: میخواهم دیپلم بگیرم. ولی سالی که مادرم فوت کرد، در اکثر درسهایش نمره قبولی نیاورد. بعد. دوباره ثبت نام کرد که امتحان بدهد، داشت دیپلم میگرفت ولی نشد و هیچوقت به دیپلم نرسید.
چون پایش به مرکز خرید کوروش (پاساژی بزرگ و نسبتا شناختهشده در غرب تهران) باز شد، یکی از دوستانش به او پیشنهاد کار در این محل را داد، علی هم که خیلی دوست داشت، پول در بیاورد و یکشَبه پولدار شود، درس را رها کرد و به آنجا رفته. رفتنی که پایانی تلخ برایش رقم زد و علی را آلوده جریانی کرد که پیامدهای آن هنوز هم بر زندگی ما سایه افکنده.
- لطفاً در مورد این جریان و ماجرای علی اصغر در پاساژ «کوروش»، بیشتر توضیح دهید؟
علی در واحد سینمای این مرکز شروع به کار کرد. یکبار با همسرم به آنجا رفتیم تا از محل کارش مطمئن شویم. صاحبکارش را دیدم، مرد خوبی بود اما بعد از مدتی چند تا از دوستان جدیدش زیر پایش نشستند که در اینجا حقوق خوبی به تو نمیدهند، بیا داخل بوتیک کار کن این شد که پای علی به آنجا باز شد.
از آن به بعد، تماموقت سرکار بود و کمتر خانه میآمد. اکثر افراد آنجا فروشندگانی بودند با پوشش و قیافه عجیب و غریب و متفاوت؛ به طوری که علی در ابتدا خجالت میکشید و میگفت، آنجا خیلی محیط عجیبی دارد. خیلی دوستانه و خواهرانه گفتم علیاصغر این کار به درد تو نمیخورد. بیا درس بخوان و بگذار زودتر تکلیف زندگیات مشخص شود، اما بیکاری را بهانه کرد و در آنجا باقی ماند.
کمکم شروع کرد به تغییر کردن اول پوشش و ظاهرش عوض شد. علی همیشه ظاهری موجه و مثبت داشت، هیئت میرفت و عزاداریهایش هیچ وقت ترک نمیشد. دوست داشت سوریه و کربلا برود ولی از مسیر دیگری سر درآورد.
بهتدریج لباس پوشیدنش عوض شد بعد موهایش را بافت، گوشواره انداخت، بدنش را تتو کرد… . بعدها متوجه شدم که یکی از عوامل مؤثر در تغییرات علی، دوستیاش با یک دختر بهنام «آندیا. ب» بود. علی عکسهای او را به من نشان داد، گفتم این دختر ظاهر موجهی ندارد و من اصلا حس خوبی نسبت به او ندارم، اما او نپذیرفت و به ارتباطش با آندیا ادامه داد.
من دورادور مراقبش بودم، وقتی عکسهای این دختر را در اینستاگرام میدیدم تعجب میکردم. ظاهر بسیار نامتعارف و عجیب و غریبی داشت، او زیورآلات، علائم و نمادهای خاصی در صفحه اینستاگرامش میگذاشت، موهایش را مدلهای خاصی آرایش میکرد، ژستهای بهخصوص و معناداری میگرفت و همه اینها شک و نگرانی مرا برانگیخته بود. کارهایش به شیطان پرستها شباهت داشت. چند بار به علی گفتم، این دختر شیطان پرست است. اما او انکار کرد.
به هر حال، علی شروع کرد، به تغییر کردن. درباره تغییر مذهب و دین از من سؤال میکرد. می پرسید: اگر بخواهم با یک مسیحی، سنی، بودایی یا آتئیست ازدواج کنم، چطور میشود؟ قبلا به من گفته بود که آندیا سنی است و یک رگ عرب دارد. پاسخ دادم که امکانپذیر نیست. مخصوصاً اینکه ما علاوه بر شیعه بودن، سید هم هستیم. با هر ترفند و استدلالی که میدانستم، سعی کردم او را از این اندیشه مصرف کنم.
من فکر میکنم، آندیا هم در همه این اندیشهها مؤثر بود. او دوست داشت که علیاصغر را هم بهسمت شیطانپرستی بکشاند؛ چون وقتی علیاصغر موهایش را مثل شیطانپرستان بافت، یا انگشتش را سوراخ کرد و یا خواست بدنش را تتو کند، فهمیدم به اجبار آندیا این کارها را انجام میدهد.
فکر میکنیم آندیا میکوشید، گرایشها و مذهب علی را عوض کند. طوری که این اواخر کار به جایی رسید که علیاصغر دیگر راجع به هیچچیز با من حرف نمیزد؛ چون میدانست، مخالفت میکنم.
- با توجه به تأثیر این خانم بر علیاصغر، کمی درباره او توضیح دهید؟ با چه محافل و اشخاصی نشست و برخاست داشت؟ در آن پاساژ چه فعالیتهایی انجام میداد؟
پیمان ز (همسر خانم مژده. م): مرکز خرید «کوروش» محیطی است، مورد پسند جوانهای امروزی. داخل این پاساژ آزادیهایی وجود دارد که مورد پسند جوانهاست. علیاصغر هم فریفته همین آزادیهای ظاهری شد.
پاساژ کوروش یک اتاق سیگار (smoking room) خاص دارد، افراد زیادی در این اتاق رفتوآمد دارند، گروههایی اهل مسلکها و مرامهای مختلف مثل شیطانپرستی، برخی عرفانهای نوظهور، گروههای زیرزمینی رقص، موسیقی و… .
استارت داستان علیاصغر هم در واقع از همین اتاق سیگار خورد. در همین مکان بود که با آندیا آشنا شد. او دختر بیبند و باری بود و همین مسئله، علی اصغر را خیلی آزار میداد. فشارهای وارده بهواسطه آندیا و آشنایی علی با جریان شیطان پرستی و مبانی انحرافیاش همه و همه دست به دست هم داد و در نهایت او را به ورطه خودکشی انداخت.
علی از دین و مذهبش دور شد، جاهایی پا گذاشت که حتی تصورش هم دشوار است. با افرادی نشست و برخاست کرد که مرام و مسلک انحرافی داشتند. دنبال مبانی فکری باطل و خرافی افتاد. دست به اعمالی غیر موجه و افراطی زد. تتو زدن، سوراخ کردن انگشتان دست، مصرف مواد مخدر و همه اینها باعث شد، در یک ماه آخر پیش از خودکشی، علیاصغر چهره دیگری به خود بگیرد: چهرهای که برایمان غریبه بود.
- در چه برنامهها یا مراسمی شرکت میکرد؟
آقای پیمان ز: علی بیشتر اوقات با آندیا بیرون بود و طبیعتا شاید با او به مراسمی خاص رفته باشد. من چندتا از فیلمهای داخل گوشی تلفن همراهش را دیدم که با گروهی با ظاهر شیطان پرستها در یکی از پارکها جمع شده و اعمال و حرکات خاص و عجیب و غریبی انجام می دادند، مواد مصرف می کردند و… .
شیطان پرستها یک مراسم خاص دارند که روی دست و گردن جای گاز می گذارند. آندیا و علی هم در این مراسم شرکت کرده و از آن فیلم گرفته بودند. مطمناُ بهواسطه آشنایی با این دختر و ارتباط او با افراد و گروههای دیگر علی در مراسم و برنامههای دیگری هم شرکت داشته، بهویژه اینکه اغلب شبها خانه نمیآمد.
- در پروسه زمانی آشنایی علی با جریان شیطان پرستی تا اقدام برای خودکشی، گرایشهای فکری خاصی هم در او دیده بودید؟ (مثل نماد یا کتابی خاص)
خانم مژده م: مدتی بود که علیاصغر راجع به حروف ابجد از من میپرسید و وقتی دلیل علاقهاش به این مقوله را میپرسیدم، طفره میرفت. بالآخره با تلاش زیاد یک تقویم که روزهای قمر در عقرب در آن نوشته شده بود، به دست آورد. وقتی بعدها پیامهای گوشیاش را خواندم متوجه شدم با این حروف دستورالعملهای خاصی را به سفارش یکی از دوستان فرقهای خود به نام احمد انجام میداده؛ مواردی مثل اینکه باید فلان مطلب را بخوانی، با حروف ابجد فلان کار را بکنی و یکی از دوستانش هم میگفت علیاصغر دنبال این بوده که برای خودش موکل بگیرد.
بعد از فوت علی وقتی با دوستهایش صحبت کردم، فهمیدم لباس عجیب و غریبی می پوشیده که یک سنجاق قفلی به آن وصل بوده است. (اغلب لباسهای علی تصاویر و طراحی عجیب داشت و خیلی بلند و گشاد بودند.)
یک روز صبح بیدار شد و سراغ سنجاق قفلی لباسش را گرفت. خانه را زیر و رو کرد اما پیدا نشد. پرسیدیم مگر این سنجاق قفلی چیست؟ گفت: دوستم با اجنه در ارتباط است و دو تا سنجاق قفلی داشته که به من داده و اگر گم شود، اتفاق خیلی بدی میافتد.
باورهای خرافی او هر روز بیشتر میشد. مثلا، پدر من یک شال سبز دارد که هر سال محرم به گردن میاندازد این شال نسل به نسل از اجدادش به دستش رسیده بود. علی و دوستانش دنبال این شال بودند که آن را آتش بزنند یا دفن کنند؛ هر چند دستشان به شال نرسید.
علیاصغر مدام دنبال این نوع مسائل و طلسمات و خرافات افتاده بود. گوشیاش پر از علامتها و نمادهای عجیب و غریب شیطان پرستی، طلسم و جادو بود. راجع به این چیزها با ما هم صحبت میکرد.
یکبار هم آندیا برای تولدش به او یک گردنبند عجیب هدیه داد. یک پر مشکی بود؛ چیزی که بین برخی جوانها مد شده بهنام «دریم کچر» (Dreamcatcher) که مخصوص سرخپوستهای آمریکایی است و وسط آن یک چشم مشکی (نماد اُبلیسک) قرار داشت.
علی از این زیورآلات عجیب و غریب زیاد داشت. من علامتها و نمادهایی در گوشی او و صفحه اینستاگرام آندیا دیدهام که سمبلهای رایج در شیطان پرستی هستند.
آقای پیمان ز: من درباره نمادهای شیطانپرستی تحقیق و مطالعاتی انجام دادم و دیدم آن نمادها و کارهایی که علی و دوستانش میکنند، به آداب و مبانی این جریان شباهت دارد. عکسهایی که آندیا در صفحه اینستاگرامش میگذاشت و تتوهایی که داشت، تماماً علامتهای شیطانپرستی است. حتی در بعضی از عکسهایش خود را شبیه به خونآشامها درآورده و شاید به نوعی این مناسک را تبلیغ هم میکند.
همانطور که همسرم اشاره کرد، علیاصغر دنبال حروف ابجد بود. شاید برایش جذاب بود که جن خانگی داشته باشد. چون دوستان علی اصغر بهقول خودشان موکل دارند و این مسائل را تبلیغ میکنند.
آنها معتقدند برای تسخیر اجنه باید گناه کبیره کرد تا بتوان دل شیطان و اجنه را بهدست آورد. بههمین خاطر علیاصغر هم دنبال کارهای ناشایست میرفت. در اتاق سیگار پاساژ کوروش هم جوانهایی بودند که این موضوعات را تبلیغ میکردند و جوان ساده و ماجراجویی مثل علیاصغر که آن نظارت و کنترل خانواده را هم نداشته باشد، خیلی زود بهسمت این مسائل گرایش پیدا میکند.
دنیای شیطان و اجنه و باورهای خرافی و انحرافی هم تنها جایی است که اگر به آن قدم بگذاری، بازگشت خیلی سخت است. علی اصغر هم وقتی وارد این جریانها شد، دیگر نتوانست خودش را جمعوجور کند و دست آخر هم خودکشی کرد.
- چطور شد که علیاصغر دست به خودکشی زد؟
آقای پیمان ز: بیبندوباریهای بسیار آندیا و ذهن آلوده علیاصغر به مناسک خرافی و انحرافی مهمترین عامل خودکشیاش بود. علی اصغر در پی یک تصمیم احساسی و شاید تحتتأثیر همان باورهای غلطی که آلودهاش شده بود، دست به خودکشی زد.
او پیش از خودکشی با آندیا تماس گرفته و بهصورت سربسته موضوع خودکشیاش را عنوان میکند. در نهایت یکی از دوستانش او را در حالی که بیش از ۱۰۰ قرص پروپرانولول خورده بود، در کنار همان مرکز خرید پیدا میکند.
متأسفانه تلاشهای تیم پزشکی هم بیثمر بود و در میان بهت و ناباوری همه ما، علیاصغر در گذشت.
- شما در این ماجرا تنها برادرتان را از دست دادید. چه آسیبهایی را از این جریان متحمل شدید؟
خانم مژده. م: من خیلی عذاب میکشم، مخصوصا اینکه بعد از فوت مادرم همه امیدم علیاصغر بود و با مرگش خیلی آسیب دیدم. وقتی مادرم فوت کرد؛ چون میدانستم که بیمار است، آمادگی بیشتری داشتم ولی فوت برادرم را هنوز هم باور نمیکنم. نهتنها من که همه خانواده آسیب خیلی سختی خورد ولی خوب سعی میکنم، خودم را بهنوعی آرام کنم.
همیشه به این فکر میکنم، راهی که علیاصغر میرفت معلوم نبود به کجا ختم میشد، علی فقط چند ماه بود که وارد این جریان شده و به این قهقرا رسیده بود. حتماً صلاح خدا در این بود که در همین نقطه به اشتباهات او پایان دهد. شاید اگر علی این مسیر را ادامه میداد، به ورطهای میافتاد که مثل آندیا دیگران را آلوده میکرد و این از خودکشی و مرگ هم بدتر بود.
آقای پیمان ز: فوت علیاصغر چند آسیب داشت؛ یکی اینکه علی اصغر ۱۹ سال داشت، در این سالها پدر و مادر و جامعه هزینههای مادی و معنوی کرده تا این جوان رشد کند و برسد بهجایی که بشود از او بهره گرفت، اما با خودکشی علی، تمام این تلاشها بیثمر باقی ماند.
گذشته از این علیاصغر تنها تکیهگاه خواهرش بود و با مرگ ناگهانیاش آسیب روحی سختی بر او وارد کرد. ما مجبوریم در آینده برای فرزندانمان توضیح دهیم که چرا داییشان خودکشی کرده اینها همه آسیبهایی جبرانناپذیر است.
- از دوستانش هم کسی به این ورطه افتاده است؟
آقای پیمان ز: بله دوست صمیمی او (محمد) هم داشت، بههمین راه می رفت اما خودکشی علیاصغر، تلنگری بود، برای او و از این جریان فاصله گرفت. شاید اگر این ماجرا پیش نمیآمد. محمد هم به سرنوشت علیاصغر دچار میشد، اما خطر برای همه وجود دارد و شاید قربانی بعدی آندیا و این جریان انحرافی، یکی دیگر از دوستان وی باشد.
- چه توصیهای برای خانوادههایی که در شرایط شما هستند دارید؟
آقای پیمان ز: علیاصغر بعد از فوت مادرش با احساس تنهایی به این ورطه کشیده شد و بیتردید پدر و مادر، نقش مهمی در شکلگیری روح ایمان و استحکام مبانی اعتقادی فرزندان دارند. اگر آنها الگوهای خوبی باشند و در عین حال روابط و آزادیهای فرزندان را هم کنترل کنند، از خطرات بسیاری جلوگیری خواهد شد.
اقتضای جوانی روحیه سرکشی و ریسکپذیری بالاست. این جامعه و والدین هستند که میتوانند با تربیت معنوی و اخلاقی مناسب این غریزه را تحت کنترل درآورند.
خانم مژده م: بیشک اگر علیاصغر نماز را ترک نمیکرد، هیچ وقت به این راه کشیده نمیشد. دین و اعتقادات، اصلیترین بنیان است که با تکیه بر آن میتوان از طوفان انحرافات به سلامت عبور کرد. ما امیدواریم تراژدی علیاصغر هرگز دوباره تکرار نشود.