نقد اشو
۱. ریشه مبانی اشو

مکتب عرفانی اشو از یک طرف سه آیین تنتره، یوگا و بودا بود و از سوی دیگر این مکتب بر اساس ایده‌هایی از قبیل تناسخ، نیروانه و اصالت بدن شکل گرفته است که در رد عرفانی بودن آن‌ها مطالب زیادی که در اینجا از پرداختن به آن‌ها صرف‌نظر می‌کنیم.

۲. خدا در اندیشه اوشو

در باب نقد دیدگاه اشو درباره خدا نیازی نیست، قضاوتی انجام گیرد. فقط کافی است، برخی از جملات فراوانی که او در این زمینه گفته است، را کنار هم قرار دهیم و قضاوت را به خوانندگان واگذار کنیم:

«خداوند یک شخص نیست، بلکه تنها تجربه‌ای است که تمام هستی را به پدیده‌ای زنده مبدل می‌سازد؛ تنهایی او مطرح نیست. او با زندگی می‌تپد! با زندگی که دارای ضربان است. لحظه‌ای که دریابی که دل هستی می‌تپد، خداوند را کشف کرده‌ای.»[1]

«اگر از من بپرسید، من به شما می‌گویم، خدا را فراموش کنید. حقیقت را فراموش کنید. من به شما می‌گویم تنها به دنبال عشق باشید.»[2]

«وقتی شما عاشق کسی می‌شوید به او می‌گویید با تمام وجودم با تمام روحم عاشقت هستم. ولی کبیر فقط از جسم و ذهن حرف به میان می‌آورد. چون روح، خود خداوند است.»[3]

در جایی بعد از توصیف خصلت زنان می‌گوید:

«بر اساس کبیر شیفته عاشق منتظر می‌ماند و خداوند به سراغش می‌رود؛ آن‌ها خداوند را چون زن می‌بینند، نشسته آنجا، پنهان در پس حجاب، خداوند بایستی دیده شود، حجاب باید برداشته شود و دست‌یابی به این تلاش زیادی نیاز دارد.

خداوند قایم باشک بازی می‌کند. او خودش را به میل و رضای خود از پس حجاب نمایان نخواهد کرد. برای یافتن او باید در جاهای مختلفی شکار کنید. بسیاری جاها را خالی از او پیدا می‌کنید و سرگردان از این در به آن در می‌زنید. باید به جست و جو ادامه دهید. باید مردانه بایستید و مثل یک مرد عمل کنید.»[4]

«مردم به نزد من می‌آیند و می‌گویند: ما آرزوی جستجوی خداوند را داریم. من به آن‌ها می‌گویم: در این‌باره با من صحبت نکنید. این مقوله را به بحث نکشید، هرگونه صحبتی درباره جستجوی خدا بی‌فایده است. هیچ معنا و مفهومی در آنچه می‌گویند نیست.»[5]

اشو در جایی خدا را این گونه توصیف می‌کند:

«خدا جدا از شما نیست. خدا نهایت هستی شماست. درون موجودیت‌تان است. روح شماست. او صدای پنهانی است که در عمق وجودتان آرمیده است. درست مثل یک رقاص که از رقصش جدا نیست. شما می‌گویید: این هندوست و آن مسلمان. ولی خداوند همزمان در تک‌تک آنها موجود است.

و اگر متعصبانه و یک بعدی به سمت او بروید، او که خنثی است، او که در تمامی ابعاد و جنبه‌ها پنهان است. اصول و قوانین و کتب آسمانی‌تان زنجیری می‌شود که در آن اسیر خواهید شد.

اگر عمیقاً به طلب درونتان نگاه کنید، می‌بینید وداها، انجیل و تورات و… مثل وزنه‌های سنگین روی گردنتان سنگینی می‌کنند. زیر این بار سنگین له خواهید شد. هستی خنثی است.»[6]

«هیچ کس نمی‌تواند شما را به جلو براند و هیچ کس به‌جز خودتان نمی‌تواند به آنجا برسد. همان‌طور که هیچ کس دیگری هم نمی‌ٔتواند شما را به عقب یکشاند. شیطان قدرت گمراه کردن شما را ندارد. خداوند هم قدرت هدایت شما را ندارد.»[7]

«یک شب نوجوانی بدون این که دعا بخواند، پرید توی رختخواب و پتو را روی سرش کشید. مادرش به او یادآوری کرد که دعایش را نخوانده است. او جواب داد: آیا درست است که این وقت آن هم شب به این سردی خدا را از خواب بیدار کنم. از چنین بچه‌ای خداوند دعای کلامی نمی‌خواهد. همان ملاحظه‌ای که کرده است که در یک شب سرد خدا را از خواب بیدار نکند عین دعاست.

همین احساس او کافی است، نیازی به گفتن چیزی نیست. کلمه خدا فقط یک بهانه است. ابزاری است، برای ابراز احساسات ما به کل. در واقع، کل هستی خداست. کل الهی است و وقتی شما لبریز احساس الوهیت شوید، با کل هستی یکی خواهید شد. راه‌حل مشکل شما رسیدن به آن وحدت است. هرگاه انسان به نقطه‌ای برسد که خودش را کاملاً خارج از ذهن ببیند، آن وقت انسان خدا شده است.»[8]

این هم آخرین جمله از اشو در باب خدا:

«چهره اصیل هر کودک چهره خداست. البته خدای من خدای یک مسیحی، خدای یک هندو، خدای یک یهودی نیست. خدای من حتی یک شخص نیست؛ بلکه یک حضور است. کمتر شبیه به گل و بیشتر شبیه به یک رایحه است.

تو می‌توانی آن را احساس کنی ولی نمی‌توانی آن را با دست بگیری. تو می‌توانی به‌وسیله آن غرقه شوی ولی نمی‌توانی آن را مالک شوی، خدای من چیزی عینی آنجا نیست. خدای من همان ذهنیت است، اینجا.»[9]

۳. نفی زهد و توبه در اندیشه اشو

«انسان علیرغم تمام جستجوهایش در معابد، مساجد، کعبه، غارهای دور افتاده و کوهستان‌ها با زهد و ترک دنیا هرگز قادر به یافتن او نخواهد بود. توبه شما فقط نفستان را تقویت می‌کند. زهدتان تنها شأن و منزلتان را ارتقاء می‌دهد. خیراتی که می‌کنید صرفاً برایتان شهرت و نام می‌آورد.»[10]

۴. نفی زیارت در اندیشه اشو

«کبیر گفته است که او خداوند را جستجو نکرد و سرگردان و حیران به این طرف و آن طرف نرفت. او در خانه‌اش مانده و با این همه به او دست یافته است. نیازی به جایی رفتن نیست. در حقیقت چیزی تحت عنوان راه سفر زیارتی و زیارت وجود ندارد.»[11]

۵. نفی هرگونه واسطه‌ در اندیشه اشو[12]

۶. نفی الگو در اندیشه اشو

اشو از یک طرف می‌گوید: «هیچ راهی وجود ندارد، مگر اینکه خود شما یک بودا بشوید.»[13]

و در جای دیگر به‌طور کلی هرگونه مدل و الگو را نفی می‌کند: «ممکن است، انسان با عقل خودش فکر کند که یک مدل دارد. حماقتی از این بالاتر نیست. سعی کنید شبیه خودتان باشید. هیچ کس دیگری هم شبیه شما نیست. لزومی ندارد که شبیه بودا شوید.»[14]

۷. نفی تقدیر در اندیشه اشو

«اگر نظری به زندگی‌تان بیاندازید، می‌بینید که همه‌چیز اتفاقی و تصادفی روی داده است. شانسی تصادفی رخ می‌دهد و کل زندگی شخص بر اساس آن تغییر می‌کند.»[15]

«انسان آزاد است. او بدون سرنوشت، پا به دنیا می‌گذارد. آینده گشوده است و چیزی مقدر نیست.»[16]

۸. جواز بت‌پرستی در اندیشه اشو

اشو می‌گوید: «بت ساختن از خداوند ممکن نیست؛ زیرا او همه جاست.»

سپس می‌گوید: «این موضوع را از زاویه دیگر هم می‌توان نگاه کرد. خداوند در همه جا هست، پس چگونه می‌تواند در آن بت‌ها نباشد. پس او در یک بت سنگی نیز هست. اگر او در یک قطعه سنگ معمولی وجود دارد؛ چرا در یک سنگ کنده کاری شده نباشد. پس نیازی نیست تا بت دیگری یا پرستشگاه دیگران را تخریب کند.»[17]

۹. نفی اعتقادات در اندیشه اشو

«یک باور هرگز نمی‌تواند کامل باشد. چگونه ممکن است، اعتقادات یا باورهای یک انسان جاهل کامل باشند؟ آن باورها مانند بنایی است که روی شن ساخته شده است. هر لحظه در معرض سقوط و واژگون شدن است. مثل قصرهای مقوایی که با کوچکترین نسیمی می‌لرزند و فرو می‌ریزند.

برای همین است که همواره از روبه‌رو شدن با هر چیزی که به‌نظر مغایر با باورهایتان است، می‌هراسید و با آن رو در رو نمی‌شوید. از کسانی که می‌ترسید، بنیاد تفکرتان را بلرزانند اجتناب می‌کنید، ممکن است آن‌ها در اعتقادات شما رسوخ کنند. چنین اعتقاداتی چه ارزشی می‌توانند داشته باشند؟ یک شاهی ارزش ندارد.»[18]

۱۰. نفی مذهب در اندیشه اشو

در این زمینه اشو عبارات مختلفی دارد:

«همواره گمان بر این بوده که هر چه چیزی کهنه‌تر باشد، بهتر است. چون وقتی ادعا می‌شود چیزی کهنه‌تر است، به‌نظر مطمئن‌تر جلوه می‌کنند. مغازه‌ای را که سال‌ها می‌شناسید، با اطمینان‌خاطر از آن خرید می‌کنید؛ چون همه می‌گویند باید محصولاتش مرغوب باشد، چون نمی‌توانست این همه سال سر مردم کلاه بگذارد!

این طوری است که فروشگاهی اسم و رسم پیدا می‌کند و معتبر می‌شود. آن وقت می‌تواند، به‌راحتی هر آشغالی را بفروشد. علت ادعای قدیمی بودن مذاهب نیز همین است؛ خداوند به تازگی معتقد است و مذهب به کهنه‌گی.»[19]

و به طور خاص نسبت به محدودیت روابط زن و مرد در اسلام با کلامی طعن‌آمیز به نقد آن می‌پردازد:

«البته مسلمانان معتقدند زنان و مردان نباید با هم مراوده داشته باشند. در حقیقت اگر می‌توانستند با یکدیگر مراوده داشته باشند از انرژی مثبت و منفی زن و مرد هر دو برخوردار می‌شدند؛ زیرا زن و مرد هر کدام یک نیمه هستند و در دسترس بودن هر دو انرژی سبب می‌شود تا کلیت حاصل آید و ذهنی که حتی ذره ‌ای از کلیت را لمس کند، نمیتواند دیوانه شود. دیوانگی و جنون نشان دهنده تکه‌تکه بودن و اغتشاش ذهنی است.»[20]

اشو حتى مکتب خود را یک مذهب و خودش را مدرس دیانت نو می‌شمارد.[21]

از مجموع مطالب پیش گفته به‌دست می‌آید که محدوده نفی و سلب‌های اشو فراوان است. در مکتب اشو علم و تکنولوژی نفی می‌شود، فلسفه نفی می‌شود، قانون نفی می‌شود، شریعت نفی می‌شود، فقه و مناسک نقی می‌شود، زیارت، دعا، نیایش، اعتقادات، توسل به‌واسطه توبه و زهد نفی می‌شود. همه چیز تصادفی است؛ لذا تقدیر هم نفی می‌شود مذهب هم سرانجام نفی می‌شود.

اما از پی این همه نفی‌ها و کنار گذاردن‌ها تنها چیزی که اثبات می‌شود، عشق است. آن هم عشق زمینی و خاکی که در نهایت به شهوت و سکس ختم می‌شود. تنها چیزی که مقدس است و پل آسمان است و باعث اتحاد با نیروانه است، رابطه ی جنسی طولانی مدت است و این است.

البته یک چیز دیگر هم اثبات می‌شود و آن خود اشو است. او به‌صورت مکرر و گسترده درباره خودش و اهمیت و جایگاه نامش سخن گفته است.

باید توجه داشت که به‌طور کلی دعوت انسان‌ها دو گونه است؛ اگر انسانی به خدا دعوت کند و هیچ قدرت و مزیتی را به خود نسبت ندهد، این نشان دهنده آن است که او به خدا نزدیک شده است، اما اگر انسانی به گونه‌های مختلف و با بیان‌های متنوع به خود دعوت کند، این امر چیزی جز شرک، دوری از خدا و سقوط نیست. با این ملاک می‌توان مدعیان را از موحدان جدا ساخت.

۱۱. درباره عشق در عرفان اسلامی

در این‌باره چه به صورت نثر و چه به صورت نظم مطالب بسیار گسترده‌ای وجود دارد. در این میان کتاب «عبهر العاشقین» اثر روزبهان بقلی شیرازی از یکسو و «غزلیات حافظ شیرازی» از سوی دیگر در اوج و قله قرار دارد.

ذکر یک نکته خالی از فایده نیست و آن این که عشق دو گونه است؛ عشق حقیقی و عشق مجازی. عشق حقیقی فقط عشق به خداست و عشق مجازی عشق به اولیاء و مقربین اوست. به جز این هر چه هست عشق کاذب است و نمی‌تواند انسان را به سوی خدای عشق رهنمون باشد.

۱۲. عشق به هدف

در باور اشو عشق هدفی ندارد، مقصودی ندارد، عشق دیوانگی خاص خود را دارد. در نگاه او عشق متعلق ندارد و عاشق هر روز می‌توانند به کسی دل ببندد. اساسا مهم نیست، معشوق چه کسی باشد؛ مهم آن است که انسان فقط عاشق باشد. این نشانه یک انسان سرگشته و حیران است. چنین عشقی جز سرگشتگی چیزی نخواهد بود.

از سوی دیگر عشق اشو عشقی زمینی است و عشق زمینی عاشق را نابود نمی‌کند بلکه بالعکس معشوق را برای خود می‌خواهد. خودبینی، سود پرستی، حرص و هوا در این عشق‌ها آشکار و پیداست ولی در عشق‌های حقیقی چون اثری از معشوق پیدا شود، عاشق چنان فانی شود که تمام وجود عاشق را پاک می‌کند.

در عشق زمینی نفس است که میل شدید آن آدمی را به سوی کسی می‌خواند ولی در عشق‌های حقیقی خداوند است که با جان بخشیدن انسان را از خویش می‌ستاند و در خود فانی می‌کند. در این جنبش جسم اثر می‌کند و در آن جوشش جان.

۱۳. زندگی با رنگ شادی

در نگاه اشو هدف نهایی زندگی شادی است اما در آموزه‌های قرآنی، هدف زندگی، بندگی خداست. این بندگی برای خدا سودی ندارد بلکه تمام منافع آن به خود انسان می‌رسد. فرمود:

«وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسِ إِلَّا لِیَعْبُدونَ مَا أُرید مِنهُم مِّن رِّزْقٍ وَمَا أرید أن یطعمون»[22]

«و جن و انس را نیافریدم جز برای آنکه مرا بپرستند. از آنان هیچ روزیی نمی‌خواهم و نمی‌خواهم که مرا خوراک دهند.»

اساساً انسان تنها برای بندگی به جهان آمده است. او باید در سایه‌سار بندگی خدا، حیاتی بهشتی روی زمین برای خود بسازد لذا کسی که در این جهان به دنبال زندگی است او نه بندگی کرده و نه زندگی بلکه تنها مردگی نصیب او خواهد شد. ولی کسی که به‌دنبال بندگی است او هم بنده خداست و هم حقیقتاً زندگی کرده است. خداوند انسان را آفرید تا رحمت خویش را فراگیر سازد:

«ولا یزالون مختلفین . إلا من رحم ربک ولذلک خلقهم»[23]

«اگر پروردگارت می‌خواست همه مردم را یک امت (بدون هیچ گونه اختلاف) قرار می‌داد؛ ولی آن‌ها همواره در اختلاف‌اند. مگر کسی را که پروردگارت رحم کند و برای همین پذیرش رحمت، آن‌ها را آفرید.»

تعبیر «لذلک خلقهم» اشاره به علت و غایت دارد و معنای آن این است که من انسان‌ها را آفریدم تا به آن‌ها رحمت رسانم اما خودشان به اختلاف با یکدیگر می‌پردازند و به‌همین دلیل از رحمت من دور می‌شوند. لذا راه دستیابی به رحمت بیکران حق کاستن از اختلاف‌ها و رفتن به سوی وحدت و انسجام است.

بنابراین هدف از زندگی قرب به خداست. آدمی به دنیا آمده تا از ماسوا غایب گردد، خانه دل را صیقل دهد و سر خویش را با خدا مأنوس کند. قرب به یار انسان را از هستی وابسته می‌رهاند. انس با دوست، آدمی را به معراج می‌برد و آتش عشق را در دل او شعله‌ور می‌کند.

در رابطه با شادی که از نظر اشو هدف نهایی زندگی تلقی می‌شود، به کلماتی آسمانی از امیر مؤمنان می‌رسیم که گویا اشو مخاطب ایشان بوده است:

:أمَّا بَعْدُ فَإِنَّ الْمَرَّه قد بشره درک ما لم یکن لیفونه و یَسُوؤُهُ قَوْتُ مَا لَمْ یکن لیدرکه فلیکن سرورک بما تلت من آخر نک ولیکن أسفک عَلَى مَا فَاتَکَ مِنْهَا وَ مَا یُلْتَ من دنیاک فلا تکبر به فرحاً وما فاتک منها فلا نأس علیه جزعاً و لیکن همک فیما بعد الموت»[24]

«همانا انسان از به‌دست آوردن چیزی خشنود می‌شود که هرگز آن را از دست نخواهد داد و برای چیزی اندوهناک است که هرگز به دست نخواهد آورد. پس بهترین چیز نزد تو در دنیا رسیدن به لذت یا انتقام گرفتن نباشد، بلکه هدف تو خاموش کردن باطل با زنده کردن حق باشد، تنها به توشه‌ای که از پیش فرستادی خشنود باش و بر آنچه به‌جای می‌گذاری حسرت خور و همت و تلاش خود را برای پس از مرگ قرار ده.»

قرآن کریم شادمانی منفی حاصل از دنیا و زیبایی‌های آن را نکوهش کرده مایه غفلت، سنگدلی و موجب استدراج می‌شمارد. استدراج یعنی غرق شدن تدریجی در نعمت‌های دنیوی یا غفلت از یاد خدا طوری که انسان دچار کیفر الهی و مؤاخذه ناگهانی می‌شود.

اما قرآن شادمانی مثبت که از طریق حق و دلبستگی به الطاف آسمانی و در راستای یاد خدا و پیروی از دستورات او حاصل می‌شود، ستوده است:

«قل بفضل الله وبرحمته فبذلک فلیفرحوا هُوَ خَیْرٌ مِمَّا یَجْمَعُونَ»[25]

به فضل و رحمت خدا باید خوشحال شوند؛ که این از تمام آنچه گردآوری کرده‌اند، بهتر است.»

۱۴. مراقبه بی‌هدف کلی

در عرفان اسلامی، مراقبه به عنوان برنامه روزانه برای سالک، مطرح است. سالک هر روز دارای چهار برنامه است که عبارتند از: مشارطه، مراقبه، محاسبه و معاتبه.

رهرو طریق حقیقت صبحگاهان با خدا پیمان می‌بندد تا عیوب و اشتباهات خود را ترک نکند و طبق رضایت حق عمل نماید. این عهد پیمانی قلبی است که میان بنده خدا و خدا بسته می‌شود. او در طول روز از نفس خود مواظبت میکند تا آنچه را که به آن عهد بسته است و فادار بماند.

مراقبه‌ای که سالک در طول روز انجام می‌دهد، در ادامه عهدی است که با خدا بسته است. وی به هنگام شامگاهان اعمال روزانه خود را مرور می‌کند تا ببیند کدام یک از آن‌ها با مشارطه او مطابقت دارد و کدام ندارد. به‌تعبیری او حساب خود می‌کشد و محاسبه نفس می‌نماید.

وضعیت او از دو حال بیرون نیست؛ یا به عهد خود عمل کرده است که شکر بر او واجب می‌شود یا پایبند به پیمان خویش نبوده است که معاتبه نفس می‌کند.

بنابراین، مراقبه نفس، برنامه روزانه سالکی است که قصد لقای حق کرده است و به عنوان رکنی از مشارطه و محاسبه محسوب می‌شود.

در عرفان اسلامی برای مراقبه سه درجه گفته‌اند. از نگاهی دیگر مراقبه به معنای حضور قلب در عبادت و یا در معبود است. حضور قلب در عبادت یا اجمالی و یا تفصیلی است و در حضور قلب در معبود نیز مراتبی چون حضور قلب در تجلیات افعالی یا تجلیات اسمائی و با تجلیات ذاتی دارد.

حال اگر مراقبه‌ای که اشو بر اساس تعالیم بودا با آن از آن دم می‌زند را با حضور قلب در عرفان اسلامی قیاس گیریم، به‌دست می ‌آید که حضور قلب هدفمند است؛ یعنی قلب باید برای خدا خالص و حاضر گردد تا به او نزدیک شده انیس یار شود. اما مراقبه یا مدیتیشن هدف روشن و واضحی ندارد. گیریم انسان مراقبه‌ای ژرف داشت، پرسشی که به ذهن می‌آید. اینکه تا چه شود؟ و چه امر مهمی تحقق یابد؟

۱۵. درون‌گرایی افراطی

انسان دارای دو بعد است: بعد بیرونی و بعد درونی. درون‌گرایی یکی از اصول مهم هر مسلک معنوی است. انسان‌ها را از زاویه توجه به درون و بیرون می‌توان به سه دسته تقسیم نمود:

بعضی از آن‌ها برون‌گرای افراطی‌اند؛ یعنی ذهن و روح آن‌ها مملو از داده‌های خارجی است و هیچ التفانی به درون خویش ندارند. پیداست که اکثر آدمیان این گونه‌اند. دسته دیگر، درون‌گرای افراطی‌اند؛ آن‌ها که به‌سمت ریاضات مشقت‌بار می‌روند، از جامعه می‌برند و به گوشه انزوا می‌خزند.

عرفان اسلامی هر دو رویکرد را نادرست می‌شمارد و به جلوت (بیرون) و خلوت (درون) توصیه می‌کند. یک سالک مؤمن باید ضمن آن که دارای روابط سازنده با دیگران است، درون خویش را از عالم بیرون جدا سازد و باطن خویش را یکسره در اختیار خدا قرار دهد. او باید اغیار را از نفس خویش بزداید و در درون خود فقط یاد یار را جای دهد. این یعنی تعادل و توازن دو جهان درون و بیرون انسانی بر اساس تفکر اسلامی.

اشو به اهمیت عالم درون پی برده است و درباره علت اهمیت آن نیز عواملی را بیان کرده است. یکی از این عوامل ضرورت اصلاح نگرش‌های ذهنی برای رسیدن به شادی است.

عامل دیگر اینکه انسان خواهان قدرت‌های جهانی است. اشو بر این باور است که کسی که می‌خواهد به قدرت‌های جهانی دست یابد، باید به قدرت‌های درونی خویش دست یابد.

عامل سوم لزوم زدودن سموم درونی چون خشم، نفرت، کینه و هوس است. این سه عامل در واقع سه رویکرد در بعد درون‌گرایی محسوب می‌شوند.

این رویکردها نکات مثبت دارد که در این مکتب‌های معنوی به چشم می‌آید اما در هیچ‌یک از تعابیر پیش گفته خدا جایی ندارد و در واقع چنین رویکردی نشانه آن است که ما عرفان و معنویت را در خدمت انسان و این جهان قرار داده‌ایم و این امر چیزی نیست، جز عرفان سکولار، عرفان دنیوی، این جهانی و اومانیسمی.

اما اسلام نگاهی متفاوت دارد؛ توجه به عالم درون دلایلی دارد که مهم‌ترین آن قرب الهی و آشتی با خداست. تمامی روایاتی که در رابطه با معرفت نفس وجود دارد، شاهد گویا بر این حقیقت است که اهمیت عالم درون به دلیل خداشناسی و نزدیکی به حریم قدس ربوبی است. انسان نازله‌ای از خداست، اگر بخواهد به منزل اصلی خویش بازگردد، راه بازگشت از درون می‌گذرد و هر چه باطن آدمی پاک‌تر باشد، انسان به او نزدیک‌تر و هر چه آلودگی‌های او فزونی یابد، بعد انسانی هم افزون خواهد شد.

منبع: محمدتقی فعالی، آفتاب و سایه‌ها، صص ۱۷۳- ۱۸۵

[1]. اشو، شورشی، ص ۲۰۰.

[2] . اشو، راز بزرگ، ص ۱۰.

[3] . همان، ص ۸۹.

[4]. همان، ص ۱۰۲- ۱۰۳.

[5]. همان، ص ۱۳۵.

[6] . همان، ص ۱۴۷ و ۱۵۷.

[7]. همان، ص ۱۶۹.

[8]. همان، ص ۲۵۱ و ۲۵۳.

[9]. اشو، کودک نوین، ص ۶۴.

[10]. اشو، راز  بزرگ، ص ۱۳۵.

[11]. همان، ص ۲۵۰.

[12]. همان.

[13]. همان، ص ۶۲.

[14]. همان، ص ۱۸۳.

[15]. همان، ص ۱۲۰.

[16]. اشو، مراقبه شور مستی، ص ۹۳.

[17] . اشو، راز، ج۲، ص ۲۸۴.

[18]. اشو، رازهای بزرگ، ص ۱۵۹.

[19]. همان، ص ۲۰۹.

[20]. اشو، مزه‌ای در ملکوت، ص ۱۴.

[21]. اشو، گل‌های جاو دانگی، ص ۴۸.

[22].  ذاریات، آیات، ۵۶-۵۷.

[23]. هود، آیات ۱۱۸- ۱۱۹.

[24]. نهج‌البلاغه، نامه ۶۶.

[25]. یونس، اآیه ۵۸

ارتباط با ما: ferghepajoohi@gmail.com

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.